نویسنده: آلنکازوپانچیج

مترجم: علی حسین‌زاوخ

پاره‌ای از متن کتاب:

«آزادی و علت»

هنگام سخن گفتن از دربرداشته‌های فلسفی و به‌طور کلی‌تر، اجتماعی روان‌کاوی و نظریه‌ی روان‌کاوانه، نمی‌توان از این پرسش همواره کم‌وبیش بغرنج پرهیزکرد که موضع روان‌کاوی در خصوص پنداره‌ی آزادی چیست؟ آیا اصلاً آزادی ربطی با روان‌کاوی لاكانی دارد؟

در ظاهر نمی‌توان به‌این پرسش آری گفت. به‌نظر می‌رسد که روان‌کاوی چندان به‌کار این پنداره نیاید؛ افزون‌بر این، روان‌کاوی دقیقاً در دل نظریه‌اش -در نقطه‌ای که به برساخت سوژه مربوط می‌شود-نظریه‌ی «انتخاب اجباری» را برمی‌نهد، نظریه‌ای که خود را همچون مسخ عجیب وغریب آزادی برمی‌سازد. این انتخاب، که بنا‌ به‌تعریف فرض می‌شود دربردارنده‌ی نوعی آزادی باشد، دقیقاً همانی است که از طریق آن سوژه چونان مطيع نظم نمادین و تعین‌یافته با آن سر برمی‌آورد.

گذشته از این، انتخاب‌ِ اجباری(که لاکان با مثال مشهور «پول‌ات یا زندگی‌ات!» نشان‌می‌دهد)، نه‌تنها بدین معناست که هیچ انتخابی در کار نیست، و این‌که در‌واقع فقط می‌توانی یکی از دو چیز را انتخاب‌کنیم یا هردو را از دست‌بدهیم، بلکه مستلزم یک پیچ دیگر هم هست. حتی آن‌چه به اجبار انتخاب می‌کنیم ضرورتاً ازاین انتخاب، کاهش‌یافته یا محدودشده بیرون می‌آید‌ («زندگی بدون پول» یا، آن‌گونه که لاكان ضوابط این انتخاب را با بديل «هستی یا معنا» برمی‌نهد: معنای سوژه در عرصه‌ی نمادین دیگری، محروم از آن‌چه این معنا را به هستی سوژه پیوند می‌زند).

نظریه‌ی لاكانی انتخابِ اجباری -و نیز شکل تغییریافته‌ی آن، یعنی شعار انقلابی «آزادی یا مرگ»، که در آن یگانه راه انتخاب‌آزادی همانا انتخاب مرگ و در نتیجه اثبات آزادی انتخاب‌است – قطعاً عناصر تعیین‌کننده‌ی بسیاری را در اختیار می‌گذارد که می‌توان در نقد شعارهای ایدئولوژیک آزادی و انتخاب آزادانه از آن‌ها بهره‌گرفت، شعارهایی که نقش بس مهمی را در هژمونی اقتصادی و سیاسی سرمایه‌داری متأخر ایفا می‌کنند.

باوجود این، آن‌چه در این‌جا برای‌ما اهمیت‌دارد، پرسش دیگری است:

آیا روان‌کاوی، امکانِ مفهومی از آزادی را در نظرمی‌گیرد که نه‌تنها به‌این منطق «غیرسرکوب‌گر» (بااین‌حال بیش‌از‌ پیش کارآمد) سازوکارهای بازداری نافروکاستنی است، بلکه همچنین حتی قادر است با سازوکارهای پیش گفته مقابله و آن‌ها را خلع سلاح کند؟

به‌رغم همه‌ی بدبینی‌های موثق و -شاید باید افزود – «سالم» فرويد و لاكان در خصوص «راه‌حل نهایی» نزاع‌ها و ستیزه‌گری‌های فردی و اجتماعی، واقعیتی که هم درنظریه و هم درعمل روان‌کاوی حک و ثبت‌شده، باقی‌می‌ماند امکان تغییر کیفی واقعی‌است.

به‌‌بیان دقیق‌تر، امکان تغییری که صرفاً مبادله‌ی یک پاتولوژی با یک پاتولوژی (مقبول‌تر) دیگر نیست، و نیز صرفاً فهم /وقوف به سازوکارهایی نیست که ما را تعین می‌بخشند، بلکه امکانی‌است که مستلزم تغییری زمین‌ساختی در خود طرز‌کار این سازوکارهاست و امکان‌پذیری این‌ تغییر، ابداً با بعد انتخاب اجباری بی‌ارتباط نیست، صرفاً دیگری انتخاب اجباری نیست، بلکه تنها بر پس‌زمینه‌ی آن پدیدار می‌شود.

«فقط آن‌چه کار نمی‌کند علتی دارد»

پیوند بسیار تنگاتنگی میان پنداره‌ی سوژه و پنداره‌ی آزادی هست، پیوندی که در ایدئالیسم آلمانی به اوج فلسفی خود می‌رسد، با این همه پیوندی که-البته با تاکیدهای متفاوت -در دل روان‌کاوی لاكانی نیز هست.

اما، ایده‌ی موردنظر ابداً ایده‌ی «سوژه‌ی آزاد» نیست، درباره‌ی پنداره‌ای از سوژه نیست که آزادی را به مثابه یکی از ویژگی‌های ذاتی‌اش دارد و می‌تواند «آزادانه» عمل کند.

لاكان هرگز از تکرار این نکته خسته‌ نمی‌شود که سوژه، معلول ساختار است و بدین معنا به هیچ‌روی نمی‌تواند آزاد باشد.

با این‌ همه خود ساختار ابداً بی‌معضل، شفاف و بی‌اشکال یا همواره جاری و ساری نیست. و شاید کوتاه‌ترین تعریف سوژه دراین نظریه این باشد که «سوژه» نامی مفهومی است برای آن نقطه از سامان‌مندی، جوهر یا ساختار که درآن مورد اخير درهم می‌شکند، یا دشواری درونی، ناهم‌سازی، منفیت پیشایندی، وقفه یا فقدانی در بنیاد خودش را آشکار می‌کند. سوژه مکانی‌است که در آن، نوعی ناپیوستگی، شکاف، آشفتگی یا لکه در زنجیره‌ی علی مفروض حک‌وثبت می‌شود.

‌قرابت میان امر کمیک و امر غایب، خود هم کمیک است هم غایب، با دو پدیده‌ای سروکار داریم که بی‌اندازه به‌هم نزدیک‌اند و هم‌زمان بی‌اندازه دور و به دوجهان کاملا متفاوت تعلق‌دارند که خط ظریفی جدایشان کرده‌ اما تشخیص این خط ظریف بسیار دشوار است.

دراین کتاب، آلنکا زوپانچیچ بر این عقیده است که روان‌کاوی لاکانی می‌تواند ما را از خواب دگماتیسم بیدار کند. او می‌کوشد نشان‌دهد که روان‌کاوی ما را یاری نمی‌کند تا ایدئال گنجینه‌ی شخصی و تکنیگی‌مان را پرورش دهیم؛ روان‌کاوی لاکانی هرگز از رسیدن به هدف درکانی میسر کردن سازگاری اجتماعی راضی نشده‌است، بلکه سویه‌ای انتقادی دارد.

از زمانی که فروید روان‌کاوی را بنیاد نهاد، اینطور به نظر می‌رسد که روان‌کاوی در عرصه‌ی خود خوب جا افتاده‌است. با این‌همه، اگر دقیق‌تر نگاه‌کنیم، این اظهار نظر به‌سبب دلیلی بنیادین، که فی‌نفسه بسیار جالب است، بی‌درنگ قطعیت خود را از دست می‌دهد؛ هرچه بیشتر نگاه می‌کنیم این که عرصه‌ی روان‌کاوی دقیقا چیست روشنی خود را بیش‌از پیش از دست می‌دهد. روان‌کاوی ادعا می‌کند و نشان می‌دهد که حفاظ باور‌های ناخودآگاه‌مان جایی در اعماق خلوت‌مان نیست، بلکه آن‌جا در بیرون( در دیگری) است.

در این کتاب، زوپانچیچ می‌کوشد با استفاده از مفاهیم روان‌کاوانه در سه عرصه‌ی هستی‌شناسی، فلسفه‌ی علمی و زیباشناسی مداخله کند.

یادداشتی از فائزه حاجی‌پور