Tableau by Carrie Moyer

به گفته‌ی فروید پرخاشگری بیان بیرونی غرایز تخریب‌گری[۱] است. ازلحاظ نظری پرخاشگری بین جنسیت‌ها تمایزی نمی‌گذارد. بااین‌وجود طبیعت و کارکرد آن ما را به سوالی [درباره] تجلی ویژه‌اش در جنسانیت زنانه می‌رساند. برخلاف جنس مرد، یکپارچگی پرخاشگری در هویت زنانه کمتر آشکار به‌نظر می‌رسد.

در مرد، هویتِ مردانه پرخاشگری را هم برای انجام عمل جنسی و هم در بسیاری فعالیت‌ها فرا‌می‌خواند که شامل رانه‌های از-هدف-بازداری‌شده[۲] و جابه‌جایی‌ها[۳] می‌شود، به‌ویژه فعالیت‌های اجتماعی مانند مسابقات حرفه‌ای، ورزش‌ها، بازی‌ها، همچنین بازی غم‌انگیز جنگ. البته تغییرات اجتماعی باعث شد از نوزادی به بعد، شمار افزایش‌یابنده‌ای از زنان در چنین فعالیت‌هایی با مردان سهیم شوند. بازشدن در فعالیت‌های اجتماعی که قبلا متعلق به مردان بود به روی زنان منجر به تضعیف شدن تفاوت بین جنسیت‌ها از جنبه‌های ویژه‌ای شده است. بااین‌وجود ما قصد داریم تاکید کنیم که چنین تضعیفی تاحد زیادی سطحی می‌باشد. دیدگاه فروید (۱۹۳۷، صفحه ۲۵۰) که آنچه در هر دو جنس انکار می‌شود زنانگی[۴] است می‌تواند به درستی دراینجا به یاد آورده شود.

از چنین نقطه‌نظری چه اتفاقی برای رانه‌های پرخاشگری زن می‌افتد؟ این سوال ممکن است از دو زاویه بررسی شود: ۱) تضاد بین رانه‌های شهوانی[۵] و تخریب‌گری و ۲) تضاد همانندسازی‌ها که بازتابی از تفاوت جنسی است.

چگونه زنان می‌توانند رانه‌های پرخاشگری خودشان را یکپارچه کنند وقتی تحول لیبیدینال[۶] آنها تخلیه[۷] و جابه‌جایی را تسهیل نمی‌کند؟ در مواردی که یکپارچه‌سازیِ موفق مسدود می‌شود (فروید، ۱۹۳۳، صفحه ۱۱۶) چه رخ می‌دهد؟ من مورد زنی با نیروی مردانه، اخته‌کننده[۸] یا فالیک[۹] را درنظر نمی‌گیرم که موضوع بسیاری از مطالعات است بلکه درعوض جنبه‌های کمتر شناخته‌شده پرخاشگری در زنان را درنظر می‌گیرم. تمایل دارم این موضوع را از دو نقطه نظر بحث کنم: ۱) خودشیفتگی (نقش خودشیفتگی ثانویه[۱۰] در همانندسازی بسیار شناخته شده است)؛ ۲) مراحل پیش-ادیپی[۱۱] همراه با روابط ابژه منطبق با آن.

زنانگی و پارانویا

بعد از مطرح کردن اینکه هیستریا[۱۲] در زنان به‌طور نزدیکی مرتبط با رابطه‌ی پیش‌-ادیپی با مادر است،  فروید در مقاله‌اش درباب جنسانیت زنانه[۱۳] اضافه می‌کند: «و در ادامه در این وابستگی به مادر ریشه‌ی پارانویا[۱۴] بعدی در زنان را می‌بینیم» (۱۹۳۱، صفحه ۲۲۷). در رابطه با پارانویا در مردان نیز تثبیت[۱۵] بر مادر توسط بسیاری نویسندگان بعدی مورد تاکید قرار گرفته است. به‌نظر من یک فاکتور مهم در پارانویای مردانه این است که جنگی در دو جبهه ایجاد می‌کند: یکی علیه زنانگی و دیگری علیه خصومت (نسبت به پدر). بنابراین در این مورد زنانگی و پرخاشگری در طردی رادیکال متحد می‌شوند.

فروید مکانیزم پارانویا را در مورد قاضی شربر[۱۶] در اظهارنظری برجسته توصیف می‌کند: «می‌توانیم ادعا کنیم که طول عقب‌نشینی از هم‌جنسگرایی والایش‌یافته به خودشیفتگی مقیاسی است از مقدار واپس‌روی[۱۷] که ویژگی پارانویا می‌باشد» (۱۹۱۱، صفحه ۷۲). فروید در نامه‌هایش به فلیس[۱۸] پیش‌از این مشاهده کرده بود که پارانویا همانندسازی را خنثی می‌کند. تجربه رونکاوانه به ما آموخته است که فرد پارانوئید در مخمصه‌ای مشابه با فرد هیستریک گرفتار می‌شود: «من کی هستم، مرد یا زن؟». بااین‌وجود، درحالیکه هسیتریک این سوال را به‌لحاظ همانندسازی ثانویه می‌پرسد، به‌نظر می‌رسد که پارانوئید این کار را به‌لحاظ همانندسازی نخستین[۱۹] انجام می‌دهد. حتی می‌توانیم بگوییم این واقعیت که این سوال تصدیق نمی‌شود مختص طرد پایه‌ای زنانگی در پارانوئید است؛ اما این سوال در هذیان‌های‌ بیمار بازظهور می‌یابد یا در یک سیستم از تعبیرهای فرافکنانه‌ای رقیق می‌شود که اهمیت اساسی آن را انکار می‌کند.

همانند هیستریک، نوسان خودشیفته‌واری در فرد پارانوئید وجود دارد که ازطریق شخصیت‌زدایی[۲۰] بیان می‌شود. [اما] پیامدها متفاومت است: در هیستریا فقط به‌طور موقتی شخصیت‌زدایی وضعیت واقعیت را به خطر می‌اندازد درحالیکه در پارانویا واقعیت اساسا از نو طرح می‌شود تا واقعیتی جدید از این هذیان شکل بگیرد. دونیمه‌سازی[۲۱] فرای مرزهای دنیای درونی گسترش می‌یابد و واقعیت بیرونی را دربر می‌گیرد. دونیمه‌سازی ممکن است فقط یک شخص مهم را تحت تاثیر قرار دهد: ابژه‌ی هذیان. در این مورد فقط بخش‌هایی از واقعیت مرتبط با [ابژه ذهیان] به‌طور هذیانی سرمایه‌گذاری می‌شود و باقی واقعیت کم‌وبیش محفوظ باقی می‌ماند. جالب است که اشاره کنیم که برجسته‌ترین مثال‌ها از این مکانیزم در مانیک شهوانی[۲۲] و حسادت هذیانی یافت می‌شود که هردو بدبختی‌های عشق هستند.

تجربه ما به ما آموخته است که فرد پارانوئید روابط اجتماعی را تا درجه بسیار زیادی بازجنسانی‌سازی[۲۳] می‌کند، همانطور که [این امر] توسط این واقعیت تصدیق می‌شود که رگه‌های پارانوئید در افرادی شایع است که جنبه‌های اجتماعی زندگی‌شان را بیش‌سرمایه‌گذاری می‌کنند. فرد پارانوئید آرزو دارد که شیطان را به‌طور کامل محو کند؛ او می‌خواهد دنیا را از تمام شکل‌های تخریب‌گری خلاص کند؛ بنابراین او با ایجاد یک طرد شروع می‌کند: ردکردن[۲۴] یا منکرشدن (Verleugnung یا Verwerfung) پرخاشگری تخریب‌گرِ خودش. او می‌خواهم فقط با عشق سرشار شود. با بیرون راندن شیطان او اکنون همه چیز را باید به‌نام عشق و فرمانروای خوبی بپذیرد. سپس او دیگری و دیگری‌ها را می‌بیند و آنها را شیطانی و خشن می‌یابد. اینجا جایی است که تعارض‌اش شروع می‌شود: اگر منفعلانه خشونت آنها را بپذیرد نابود می‌شود اما اگر بخواهد در مقابل خشونت‌شان بجنگد خودش باید از خشونت استفاده کند. بدین‌گونه یکی از بیمارانم به من گفت اگر قدرتش را داشت نازی‌ها را مجبور می‌کرد که جای مسلسل‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری گل رز بکارند. هدفش در زندگی این بود که ضعف را قدرت برتر خود کند و بنابراین دشمن بسیار-قدرتمندش را ضعیف نماید. باک[۲۵] (۱۹۴۶) و مالت[۲۶] (۱۹۶۶) این واقعیت را برجسته کردند که در پارانویئدها رانه‌های تخریب‌گری به مازوخیسم[۲۷] تبدیل می‌شود. در اینجا گسترده‌ترین تاثیرات مازوخیسم به سه شکل ترکیب می‌شود که توسط فروید توصیف می‌گردد: زنانه، اخلاقی و شهوانی (۱۹۲۴، صفحه ۱۶۰). بنابراین فرد پارانوئید مازوخیسم اخلاقی (به‌معنای واقعی کلمه و به‌طور تلویحی) را با مازوخیسم زنانه ترکیب می‌کند در چیزی که می‌تواند آنطور که مالت پیشنهاد می‌کند یک تنزل رانه‌ها نامیده شود، فرآیندی که متفاوت با واپس‌روی و نزدیک‌تر به تمایززدایی[۲۸] می‌باشد. اگرچه مازوخیسم شهوانی به‌خوبی پنهان می‌شود. متقابلا منحرف‌های[۲۹] مازوخیستیک بسیاری از رگه‌های شخصیتی پارانوئید را نشان می‌دهند.

جهت‌گیری درونی و بیرونی رانه‌های پرخاشگری

اکنون باید به تفاوت روان‌جنسانی بین پسران و دختران در تحول پرخاشگری برگردیم. اینجا می‌تواند تشابهی وجود داشته باشد: این واقعیت که پرخاشگری در پسر به سمت بیرون برمی‌گردد می‌تواند منطبق با این واقعیت باشد که اندام‌های جنسی او بیرونی است. در یک زن محل درونی اندام‌های جنسی‌اش می‌تواند مرتبط با جهت‌گیری درونی پرخاشگری باشد. جهت‌گیری درونی رانه‌های پرخاشگری و احتباس بازدارنده‌ای که در ادامه می‌آید پیامدهای زیادی دارد؛ در بین آنها ممکن است خطری دائمی نسبت به سرمایه‌گذاری‌ها-بر-ابژه[۳۰] (سرمایه‌گذاری بر روی ابژه دائما با تخریب‌گری و آسیب تهدید می‌شود) و تقویت حفاظتی از برخی سرمایه‌گذاری‌های خودشیفته‌وار مشابه را بازنمایی کند. اینکه آیا این امر فقط حفاظتی‌ست هنوز به‌نظر من جای سوال دارد. در نقطه اتصال این دو نوع از سرمایه‌گذاری، سرمایه‌گذاری همجنس‌گرایانه پیدا می‌شود: نقش‌شان در ساخت‌وساز همانندسازی ثانویه سرآمد است.

در زنان لایه‌های متعددی می‌تواند نمایش داده شده و درهم‌تنیده گردد: امتناع از زنانگی و یک عقده مردانگی، خصومتی استوار نسبت به مادر (مخلوطی از عشق و نفرت) معطوف به سطوح تعارض ادیپی و پیش‌-ادیپی؛ شدیدترین شکلش رشک نسبت به پستان مادر و قدرت خلقش است (کلاین[۳۱]، ۱۹۵۷). این شکل از رشک توسط امتناع از همانندسازی با مادر بیان می‌شود تا توسط همانندسازی فرافکنانه‌ای که منجر به یک همانندسازی بیگانه‌کننده می‌شود. رشک نسبت به قدرت خلق پستان مادر اهمیت قابل ملاحظه‌ای در زنان دارد زیرا سرنوشت جنسی[۳۲] آنها تغذیه‌کردن کودک است.

این بدان معنی نیست که این نوع از رشک در پسر اهمیت ندارد؛ آرزوی داشتن بچه در او نیز بسیار قوی است. اگر این آرزو با تعارض بی‌اثر نشده باشد، جابه‌جایی و جنسیت‌زدایی[۳۳] این آرزو منجر به خلاقیت مردانه می‌شود. این بدان معنی نیست که زنان از خلاقیت کناره‌گیری می‌کنند بلکه یعنی در مورد آنها مسیر احتمالا پیچیده‌تر می‌باشد. این آروزی خلق‌کردن در پارانوئید (یا روان‌پریش[۳۴])، به‌ویژه در تراجنسیتی[۳۵] نیز به‌شدت قوی است. هیپوکندریای هذیانی[۳۶] و هذیان‌های مسموم شدن ممکن است به‌عنوان برآورده‌شدن مبدل چنین آرزوهایی فهمیده شود. بااین‌وجود باید بر این واقعیت تاکید کنیم که سرنوشت جنسی درست بر روی بدن دختر و اشتیاق زن برای تغذیه کودک حک می‌شود. این امر شناخته شده است که سرمایه‌گذاری-متقابل[۳۷] پرخاشگری در کودکان کوچکِ هر دو جنس خطرناک است: پرخاشگریِ دربرگرفته‌شده[۳۸]، درونی‌شده[۳۹] و همجوشی‌زدایی‌شده[۴۰] سرمایه‌گذاری‌های بر ابژه را به‌خطر می‌اندازد زیرا سرمایه‌گذاری همجوشی‌زدایی‌شده تخریب‌گری ممکن است مانع از تحول سرمایه‌گذاری شهوانی مرتبط به تجربیات خوب یا [مرتبط] به تجربه با ابژه‌های خوب شود. دختران به‌غیر از اینکه مجبور هستند این تعارض را حل کنند همچنین مجبور می‌شوند با مشکل دیگری روبرو گردند: اگر رانه‌های پرخاشگری بسیار آزادانه نسبت به بیرون ابراز شوند همانندسازی زنانه دچار این خطر می‌شود که توسط نقطه مردانگی همتایش (در همانندسازی دوگانه در عقده ادیپ[۴۱]) مغلوب گردد.

بنابراین به این ایده رسیدیم که زنانگی هم به‌خاطر تثبیت و هم مکانیزم‌های دفاعی، با سرمایه‌گذاری بسیار شدید نسبت به دنیای درونی منطبق می‌باشد. ما اولین نفر دربین روانکاوان نخواهیم بود که یادآوری می‌کنیم بینش زنانه بیشتر از بینش مردانه تحول یافته است. اکنون باید روابط بین واقعیت درونی و بیرونی را بررسی کنیم.

واقعیت بیرونی و واقعیت درونی

ابهام در مفهوم واقعیت در روانکاوی بیشتر به‌خاطر این حقیقت است که واژه یکسانی هم برای واقعیت روانی[۴۲] و هم واقعیت بیرونی به‌کار برده می‌شود. برای ناآگاه فقط اولی به حساب آورده می‌شود یعنی دنیای درونی فانتزی‌های ناآگاه. بااین‌وجود برای محفوظ ماندن، واقعیت درونی باید با واقعیت بیرون سروکار داشته باشد. غلبه‌ی اصل واقعیت[۴۳] از اصل لذت[۴۴] محافظت می‌کند (فروید، ۱۹۱۱، صفحه ۲۲۳)، از این روست که هم برای روانکاو و هم آنالیزان درنظر گرفتن واقعیت بیرون اهمیت دارد. درواقع این یک پیش‌نیاز درمان روانکاوانه است که زمین تحلیل توسط مرزهای دنیای درونی محدود شود و واقعیت تحلیلی اضافه نباید منبعی برای هیچ خطر بزرگی (آنطور که در روان‌پریشی است) باشد. در این رابطه فروید به یک سرکوبی[۴۵] از واقعیت اشاره می‌کند (۱۹۲۴، صفحه ۱۸۳). منظور او چیست؟ نظر ما این است که سوژه‌ی روان‌پریش ادراک (یا انواع متعدد ادراک) را تسلیم سرمایه‌گذاری-متقابل شدیدی می‌کند. بیون[۴۶] (۱۹۶۷) از حمله به کارکردهای پیونددهنده‌ی داده‌هایی که از واقعیت می‌آیند صحبت کرد، از نفرت نسبت به واقعیت هم درونی و هم بیرون، و از جنگ علیه هشیاری. هذیان تلاشی برای خلق یک واقعیت جدید است. دنیای فرد پارانوئید بهتر از دنیای ما نیست بااین‌وجود همانطور که فروید می‌گوید، حداقل می‌تواند در آن زندگی کند.

هذیان که علامت روان‌پریشی‌ست واقعیت بیرونی را استتار می‌کند درست مانند علامت روان‌نژندی که اشتیاق دنیای درونی را که از نیروهای غریزی نشات می‌گیرند می‌پوشاند. همانطور که گفته‌ایم واقعیت-جدیدِ هذیانی می‌تواند به یک ابژه مجرد محدود شود. بعداز آن هرچیزی که این ابژه را شامل گردد تسلیم شرح‌وبسط هذیانی می‌شود، متضاد با آنچه در اسکیزوفرنیا[۴۷] اتفاق می‌افتد، یعنی جایی که واپس‌روی عمیق‌تر و عظیم‌تر است و بخش بزرگی از روابط با دنیای بیرونی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. ابژه پارانوئید یک ابژه همجنس‌گرایانه است، ابژه‌ای با جنسیت مشابه با سوژه. در زنان این ابژه مادر یا خواهر است. اینجا تفاوتی بنیادین بین مردان و زنان را به یاد می‌آوریم. برای این دختر کوچک اولین ابژه یعنی مادر، ابژه همجنس‌گرایانه آینده است درحالیکه برای پسر اولین ابژه، ابژه‌ی دگرجنس‌گرایانه آینده است. در مرحله ادیپ پسر ابژه اولیه دگرجنس‌گرایانه را به‌عنوان ابژه‌ی میل‌اش بنا می‌کند و بعد از بلوغ فقط نیاز به اجرای یک جابه‌جایی به ابژه نهایی دارد که توسط همانندسازی با ابژه‌ی همجنس‌گرایانه بعدی‌اش صورت می‌گیرد. در دختر کوچک موقعیت ادیپال لازم می‌دارد که او از ابژه همجنس‌گرایانه اولیه خود منفصل شود قبل از اینکه در وضعی برای سرمایه‌گذاری بر ابژه دگرجنس‌گرا قرار گیرد (فروید، ۱۹۳۳). در فاز ادیپال قدرت پیوندهای همجنس‌گرایانه اولیه با سرمایه‌گذاری جدیدتر دگرجنس‌گرایی مقابله می‌کند. بعد از بلوغ تعارض مشابهی رخ می‌دهد. تمام اینها باعث می‌شود فکر کنیم که همجنس‌گرایی، نهفته یا والایش‌یافته، نقش مهم‌تری را در زنان به نسبت مردان بازی می‌کند. همجنس‌گرایی مردانه شاید مستقیم‌تر مرتبط به مشکل اختگی باشد که در آن انتخاب ابژه همجنس‌گرا بر حضور یک آلت مردانه در هر دو والدین دلالت دارد درحالیکه در همجنس‌گرایان زن تثبیت در ابژه اولیه نقش هدایت‌کننده را بازی می‌کند. در انتقال[۴۸] – در اینجا به مقاومت انتقالی از نوع شهوانی اشاره داریم – بیمار زنی که می‌گوید عاشق روانکاو مردش شده است غالبا انتقال مادرانه‌ای را می‌سازد که معمولا به‌شدت انکار شده و غالبا ته صداهایی هذیانی دارد. این امر شناخته شده است.

بنابراین، اگر همه چیز آنطور که انتظار می‌رود باشد، شباهتی بین واقعیت جدید هذیانی فرد پارانوئید و رابطه‌مندی پارانوئید یک دختر با مادرش وجود دارد. به‌وضوح این رابطه‌مندی یک مخلوط غیرقابل انکار از عشق و نفرت است. هرزمانی که عشق بیان شود نفرت سرکوب می‌گردد و برعکس. بیمار معمولا به‌طور عقلانی تعبیرهای روانکاو را درباره جنبه‌های مادرانه انتقال می‌پذیرد اما بالافصله اضافه می‌کند: «فقط اگر می‌دانستی چقدر واقعا مادرم با من بدرفتاری می‌کرد». عنصری از حقیقت در پشت رقابت ادیپال پنهان است که با بیمار هذیانی منطبق است که واقعا دشمنی را برمی‌انگیزد اما نسبت به خصومت خودش ناآگاه است. به‌خاطر ضربه‌ی دوجانبه از رابطه-با-ابژه نخستین و ویژگی خودشیفتگی ثانویه، که توسط احساس «یکسان‌بودن» در فرآیندهای بازنمایی‌کننده هویت‌یابی عرضه می‌شود، فائق آمدن بر موقعیت مرتبط در رابطه‌مندی مادر-دختر به‌طور خاصی دشوار است.

به‌درون بردن[۴۹] ابژه در زنان

مطالعات روانکاوانه به‌اندازه کافی ترس گسترده از نفوذ[۵۰] در زنان را نشان داده است. درطی مقاربت جنسی آلت مردانه تاحدی پذیرفته می‌شود. هنگامی که نفوذ به‌طور آگاهانه پذیرفته می‌شود هنوز ممکن است به علت انقباض دردناک مهبل[۵۱] یا مقاربت دردناک[۵۲]، انقباض یا دردی که جلو دخول را می‌گیرد، [این نفوذ] پس‌زده شود یا ممکن است به‌طریق رخ دهد که از نفوذ عمیق جلوگیری کند (بوناپارت[۵۳]، ۱۹۵۳). آلت مردانه عموما به‌عنوان یک چاقو نمادسازی می‌شود. امتناع از به‌درون بردن آلت مردانه مرتبط به ترسی دوگانه است: ترس برای آلت مردانه و ترس از آلت مردانه؛ ترس از آسیب‌زدن یا اخته‌کردن آلت مردانه اما همچنین ترس از اینکه آلت مردانه ممکن است آلت تناسلی درونی و درون شکم را زخمی یا تخریب کند. ما باور داریم که مکان کالبدشناسانه آلت تناسلی زنانه به شکلی است که دختر کوچک تصور می‌کنم که یک ارتباط شکمی-مهبلی وجود دارد (بین آلت تناسلی و داخل بدنش) که آلت تناسلی متورم ممکن است توسط آن «بلعیده شود». مقاربت جنسی درطی دوران بارداری به‌طور خاص ایجاد ترس می‌کند انگار که ممکن است توسط ایجاد سوراخ یا غیره، بچه را از بین ببرد و حتی قبل از بارداری ترسی وجود دارد که ممکن است آشیانه‌ی آینده کودک را تخریب کند. این ترس‌های ابتدایی احتمالا به باز-رخداد ترس تخریب‌کردن پستان مادر مرتبط است که تکراری از اضطراب آزار و اذیت و حمله‌های فانتزی‌شده علیه شکم مادر را تشکیل می‌دهد. ابژه‌ای که مورد حمله‌های نوزاد [قرار می‌گیرد] مرکز قدرت آفرینندگی مادر و محصولات آن می‌باشد (شیر، مدفوع، بچه‌ها و غیره). آرزوی داشتن بچه ممکن است باعث اطمینان خاطر زن از ظرفیت درونی‌اش برای جبران شود. بنابراین خلق یک کودک سالم اثباتی است که پرخاشگری تخریب‌گر توسط لیبیدوی شهوانی خنثی‌سازی شده است. اضطراب از تخریب‌گری فقط ترس از خراب‌کردن نیست بلکه آرزویی است برای تخریب و لذت بردن از انجام آن. بنابراین زن باید با ترکیبی از دو نوع فانتزی مواجه شود: فانتزی تخریب‌کردن بدن مادر (تمام دختران از سن خیلی ابتدای خودشان را به‌عنوان مادرانی بالقوه درنظر می‌گیرند) و فانتزی آسیب دیدن توسط ابژه‌ای که بیشترین اشتیاق و بیشترین ترس نسبت به آن است یعنی آلت مردانه پدر. آرزوی مورد نفوذ قرار گرفتنی عمیق که بیشتر به‌طور عقلانی پذیرفته می‌شود تا واقعا پذیرفته شود، معمولا با همانندسازی با پرخاشگر ترکیب می‌شود. جداشدن از آلت مردانه بعد از مقاربت جنسی مشکل اضافه‌ای ایجاد می‌کند؛ ازدست‌دادن آلت مردانه و ازدست‌دادن پستان ممکن است در ناآگاه یکسان درنظر گرفته شوند.

مردان با مشکلاتی مشابه مواجه هستند که عمدتا از همانندسازی زنانه نشات می‌گیرند: همجنس‌گرایی روان‌پریش، منحرف، روان‌نژند، ناتوانی کم‌وبیش کامل، انزال زودهنگام، اجتناب فوبیایی از زنان یا زن‌ستیزی و ترس از درگیرشدن عمیق جنسی یا هیجانی با ابژه‌ای زنانه، با ویژگی خاص مرتبط در تمام موارد ذکر شده.

بنابراین زنان باید بین ترس ازدست‌دادن ابژه که می‌تواند منجر به سوگواری از نوعی افسردگی شود (درواقع افسردگی هیستریک در زنان متداول است) و به‌درون بردنی خطرناک که اضطراب آزار و اذیت[۵۴] ایجاد می‌کند مصالحه‌ای ایجاد نمایند. در کل باید بین ابژه‌ای که منحصرا درونی‌ست (که ازطریق همجوشی[۵۵] یا جذبی بلعنده درونی‌شده) و ابژه‌ای که آشکارا بیرونی‌ست (که ازطریق رد یا طرد بیرونی‌شده) و بنابراین درمعرض ازدست رفتن است، یک موضع میانی پیدا شود. مفهوم آفانسیس[۵۶] [از بین رفتن کامل اشتیاق جنسی] جونز[۵۷] (۱۹۲۷) به بررسی بیشتر در این زمینه نیاز دارد و شاید بسط‌های ممکن جدیدی داشته باشد (فروید، ۱۹۳۳).

هرکول در پیش پای امفال می‌چرخد

مصالحه‌ای که در آن فانتزی پایه‌ای درباب جنسانیت زنانه می‌تواند مثال زده شود چرخیدن هرکول در پیش پای امفال[۵۸] است. در اینجا یک آرزوی زنانه‌ی معمول را می‌بینیم برای داشتن دائمی مرد مورد علاقه‌اش در کنارش در نقشی دوگانه – محافظت‌کننده و مردانه مانند پدر و هم‌زمان استفاده شدن به‌شکلی که انگار مادر است. دراینجا مرد زنانه می‌شود نه خیلی به این علت که زن می‌خواهد او را اخته کند بلکه به این علت که می‌خواهد از نقش عاشق، مادرانه، اطمینان‌بخش و غیرخطرناک او مطمئن شود. در اینجا ابژه نه بیرونی و نه درونی‌ست بلکه در نقطه‌ای است که این دو به یکدیگر می‌رسند. یونانیان باستان بار دیگر شهود عمیق‌شان درباره معنای اسطوره‌ها را نمایش دادند؛ «امفال» مرتبط به امفالوس[۵۹] [ناف (نقطه مرکزی)] است که هم به‌معنای «ناف؛ میانه» و هم «بند ناف» می‌باشد (دلکورت[۶۰]، ۱۹۵۵، صفحه ۱۴۴ ، ۱۵۰).

در انتقال بیماران زن از این نوع، با روانکاو رفتاری می‌شود که انگار هرکول است. آنها ادعا دارند که [روانکاو] به آنها حس استحکام و قدرت می‌دهد بااین‌حال او را به‌خاطر خیلی قوی‌بودن سرزنش می‌کنند. آنها از قدرت [روانکاو] می‌ترسند، از قدرت فرافکنی‌شده می‌ترسند، و به‌خصوص از باز-درونی‌سازی قدرت فرافکنی‌شده‌ی او می‌ترسند. سپس ممکن است با لذت بسیار زیاد در ارضای فانتزی‌شده از پا درمی‌آیند به‌خصوص زیرا لذت و قدرت [به‌عنوان چیزی] درنظر گرفته می‌شوند که قادر به تخریب‌کردن تمام ابژه‌های خوبی هستند که این لذت را فراهم می‌کنند. دراینجا دوباره ادغامی از همه‌توانی[۶۱] را داریم، مادر فالیک و پدری که دارای فالوسی بیش‌ازحد قدرتمند است. آلت مردانه‌ی مورد رشک، ابژه‌ای است که احساسی از خشوندی را ایجاد می‌کند: مهبل با یک آلت مردانه پر می‌شود، رحم با یک بچه پر می‌شود، شکم از غذا پر می‌شود و سر از دانش. اما با ایده‌آل‌سازی کردن روانکاو با این قدرت و این سلاح مطلق، فرد با این خطر مواجه است که نتواند هیچ ابژه‌ای خارج از انتقال بیابد که قابل به جایگزین‌کردن [روانکاو] باشد. تثبیت بر ابژه‌های والدین ایده‌آل (نخستین یا ثانویه) از هر نوع جایگزینی جلوگیری می‌کند که می‌تواند امکان خشنودی واقعی در دنیای خارجی را فراهم نماید. بیمار تلاش می‌کند که به روانکاو ثابت کند که او غیرقابل جایگزین شدن است. این انسداد فقط با تحلیل نمودِ ابژه (تثبیت پدر) و همتای خودشیفته‌وار آن (تثبیت مادر) می‌تواند فائق آید. این موضوع در مورد بیماران مردی که تمایلات زنانه‌ی آنها برجسته است نیز صادق می‌باشد. دوراهی که در عقده ادیپ وارونه[۶۲] رخ می‌دهد شناخته شده است. فرد یا باید ابژه منفعل یک مادر فالیکِ همه‌توان باشد یا توسط پدر در مقاربت جنسی مورد استفاده قرار گیرد. اگر فقط یک بخش از این دوراهی تحلیل شود بخش مهمی از تعارض اساسی دست نخورده باقی می‌ماند. این امر زمینه را برای عود، بعد از پایان تحلیل فراهم می‌کند. در هر دو جنسیت روانکاوی زنانگی و پرخاشگری باید تا بیشترین حد ممکن انجام شود تا از این اتفاق [یعنی از عود] جلوگیری نمایر.

نقش تثبیت-بر-مادر در جنسانیت زنانه

اظهارات قبلی می‌تواند فرضیه‌ای را در رابطه با مرکز ستیز در جنسانیت زنانه ایجاد کند: نقش‌های مرتبط با کلیتوریس[۶۳] و مهبل در دوران کودکی. آیا باید به مقابل هم قرار دادن کلیتوریس و مهبل ادامه دهیم (همانطور که ممکن است به‌طور قیاسی نظریه‌های فروید را در مقابل نظریه‌های ملانی کلاین قرار دهیم) یا بهتر است بین نواحی شهوانی بیرونی و نواحی شهوانی درونی تمایز قائل شویم؟ نواحی شهوانی بیرونی کلیتوریس و لب‌های بزرگ و کوچک هستند درحالیکه نواحی شهوانی درونی شامل بخش‌های عمیق‌تر مهبل و دهانه رحم می‌شود. تحریک جنسی ابتدا توسط برانگیختگی نواحی شهوانی بیرونی ایجاد می‌شود. خودارضایی در دختر کوچک احتمال زیاد بیرونی و سطحی است. اما می‌دانیم که آنچه در خشنودی خودارضایی مهم است همدستی لذت اندامی و لذتی‌ست که از فانتزی نشات می‌گیرد. فانتزی‌های همراه با خودارضایی اولیه مرتبط با کلیتوریس و خارج مهبل، ردیادهای تجربیات دهانی را مجدد عرضه می‌کند. بنابراین ارضا می‌تواند فانتزی‌های دهانی و فالیک را هم‌زمان وارد بازی کند. ازطرف دیگر برانگیختگی درونی نواحی شهوانی نیاز به نفوذ عمیق دارد. درنظر گرفتن خشنودی جنسی اولیه مرتبط با تحریک نواحی درونی مهبل، به‌غیر از عقیده‌ای متضاد در این مورد (شرفی[۶۴]، ۱۹۶۶؛ بارنت[۶۵]، ۱۹۶۶)، در طی دوران روانکاوی خیلی غیرمعمول است. خشنودی درونی مهبل با فانتزی‌های مرتبط با مرحله مقعدی روبرو می‌شود به‌این علت که شامل فانتزی از رابطه‌ی بین مهبل و شکم است. مسیر مقعد مسیری‌ست که برای فانتزی‌های مربوط به بارداری و تولد کودک ترجیح داده می‌شود. البته مشکل است در پرخاشگری تخریب‌گرایانه‌ای که در بالا توصیف شد آنچه منحصرا مقعدی است را مشخص کرد زیرا تثبیت‌های دهانی آشکارا نقش قابل ملاحظه‌ای را بازی می‌کنند.

درهر صورت به‌نظر می‌رسد در این گفته حق با فروید بود (پیرو لئو آندریاس-سالومه[۶۶]) که مهبل «از مقعد اجاره گرفته شده است» (۱۹۱۷، صفحه ۱۳۳) و جنسانیت دختر کوچک فالوس-محور[۶۷] است. اما ممکن است اضافه کنیم که مطابق با [گفته‌] ملانی کلاین تثبیت‌های دهانی اولیه در جنسانیت نوزادانه دختر کوچک نفوذ می‌کنند. در طی تحول لیبیدویی، تحریک کلیتوریس به احتمال زیاد خودمختار می‌شود و نتیجتا رشک آلت مردانه در کنار زنجیره‌ای از «چیزهای کوچک» که از بدن فرد جدا شده است امکان بسط یافتن می‌یابد‌ (فروید، ۱۹۱۸، صفحه ۸۴): مدفوع (پول، هدیه)، بچه، آلت مردانه. لحظه‌ای که دختر بچه ازطریق ادراک دیداری آگاه می‌شود که پسر بچه یک آلت مردانه دارد و بدن مادر آن را ندارد، براساس بیان فروید او می‌تواند «وارد موقعیت ادیپال شود» (۱۹۳۳). به‌عبارت دیگر او باید به‌مرور از مادر دست بکشد تا پدر را بدست آورد. ما نشان داده‌ایم که چرا این عمل سوگواری ضمنی بسیار مشکل است. این امر شامل سرمایه‌گذاری شهوانی مرتبط با مادر («اولین اغواگر[۶۸]») و سرمایه‌گذاری پرخاشگری مشابه با آن می‌شود. درواقع موضوع بیشتر مرتبط به جابه‌جایی است، [یعنی] انتقال سرمایه‌گذاری به پدر [که] مالک آلت مردانه [است]، تا [مرتبط با] سوگواری باشد؛ یک جابه‌جایی از امر درونی به امر بیرونی. تمایل داریم یکبار دیگر اظهار کنیم که انتقال سرمایه‌گذاری پرخاشگرانه به‌اندازه [انتقال سرمایه‌گذاری] شهوانی حیاتی است (لوکت-پارات[۶۹]، ۱۹۶۴). اگر بخواهد جابه‌جایی‌های پسا-بلوغ نهایی رخ دهد و بنابراین اجازه سرمایه‌گذاری بر چهره‌ای غیر-والد مردانه را بدهد، این جابه‌جایی بر روی پدر ضروری‌ست. اما تثبیت‌های اصلی باعث می‌شوند این زنجیر در [محل] ضعیف‌ترین اتصال‌اش پاره شود. از زمان فروید گهگاه این امر اشاره شده است که بعد از مرحله‌ای که در طی آن شوهر یا شریکِ مرد نقش یک جایگزین-پدر[۷۰] را ایفا کرد او بعد از یک دوره زندگی مشترک دوباره یک جایگزین-مادر[۷۱] می‌شود، به‌ویژه در هسیتریک‌ها (فروید، ۱۹۳۱، صفحه ۲۳۰ و ۲۳۱). رابطه‌مندی با مرد با دوسوگرایی شدید مشخص می‌شود: درخواستی برای عشق مطلق، حضوری دائمی و درخواست‌های هیجانی ادامه‌دار با ناخشنودی دائمی همراه می‌شود و راه پرخاشگرایی را که به رشک نزدیک می‌شود باز می‌کند. این رشک به تمام جنبه‌های زندگی مرد که زن احساس خارج ماندن از آن را دارد (زندگی حرفه‌ای، روابط دوستانه، اوقات فراغت و غیره) متصل می‌شود. زمانیکه فاکتورهای پرخاشگری بر سرمایه‌گذاری شهوانی غالب می‌شوند رابطه‌مندی یا به جدایی می‌انجامد یا منجر به بنا شدن رابطه‌ای سادو-مازوخستیک[۷۲] می‌شود که روانکاوی غالبا نه می‌تواند تغییر دهد نه حل کند. البته همدستی شریک مرد (به‌علت مولفه‌های همجنسگرایانه‌اش) منجر به نگهداشتن چنین رابطه‌مندی می‌شود. ممکن است در این موارد از یک رابطه‌مندی «روان‌پریشانه» یا «توهمی» نسبت به مادری با اصالت همجنسگرا صحبت کنیم.

این ملاحظات ممکن است منجر به درنظر گرفتن مجدد وجود یا غیاب مکانیزم‌های احساس‌گناه زنانه[۷۳] ویژه‌ای در زنان شود. البته ویژگی‌های آموزشی در این مکانیزم‌ها دخالت می‌کنند اما ارزش دارد بررسی کنیم که آیا ممکن است به‌علت ویژگی‌های خاصی از تحول و تغییرشکل رانه‌های پرخاشگری در زنان و اتصالات خودشیفته‌وار آنها ساختاری ویژه یافت شود.

فانتزی و آناتومی: سرنوشت جنسی

در این مطالعه اهمیتی را برای ملاحظات کالبدشناسانه[۷۴] قائل شدیم. این موارد به‌ندرت در روانکاوی مورد توجه قرار می‌گیرند. حتی ادعا شده است که تفاوت در کالبدشناسی از فانتزی‌های یکسان جلوگیری نمی‌کند (ویدرمن[۷۵]، ۱۹۶۷). این درست است که فانتزی، کالبدشناسی را نادیده می‌گیرد همانطور که واقعیتِ روانی، واقعیتِ بیرونی را نادیده می‌گیرد. تقلیل دادن تفاوت بین جنسیت‌ها به تفاوت‌های کالبدشناسی مطمئنا مفید نخواهد بود. به‌نظر می‌رسد ناآگاه واقعیت کالبدشناسی را درنظر نمی‌گیرد زیرا کودکان با هر جنسی فرض می‌کنند که فقط یک جنسیت وجود دارد: پسرها فکر می‌کنند که تمام انسان‌ها آلت مردانه دارند و دخترها فکر می‌کنند همه مانند آنها خلق شده‌اند. این موضوع تا زمانی ادامه می‌یابد که پسرها کشف می‌کنند که آلت مردانه ممکن است غایب باشد و دخترها کشف می‌کنند که [آلت مردانه] وجود دارد. این موضوع باعث ارزیابی مجدد مفهوم کالبدشناسی تفاوت بین جنسیت‌ها می‌شود. اما این روش مبتنی‌کردن تفاوت کالبدشناسی براساس حضور یا غیاب آلت مردانه مطمئنا منطبق بر واقعیت کالبدشناسی نیست. و ما می‌خواهیم این روش فالوس-محور برای بازنمایی تفاوت بین جنسیت‌ها را توسط مفهوم سرنوشت جنسی کامل کنیم. فروید در مواجهه با حل عقده ادیپ با به‌یادآوردن اینکه آناتومی سرنوشت است، از ناپلئون نقل‌قول می‌کند (۱۹۲۴، صفحه ۱۷۸). اکنون همراه با سرنوشت جنسی یک واقعیت جنسی را درکنار واقعیت درونی و بیرونی می‌یابیم. هرچقدر هم که فانتزی و انکار[۷۶] ممکن است کنار زده شود (و تراجنسیتی مثالی است که این امر تا کجا ممکن است پیش رود) این امر همچنان درست است که حتی اگر معجزه‌های جراحی جنسیت شخص را تغییر دهد این مهم است که سرنوشت جنسی او تغییر کند. درواقع با نقل‌کردن از مارجوری بریرلی[۷۷] خواهیم گفت که سرنوشت جنسی قبل از آنکه ادراک شود سرمایه‌گذاری می‌شود. کشف‌های ادراکی این سرمایه‌گذاری‌ها را تار می‌کند و سرنوشت جنسی توسط مخاطراتی بدست می‌آید که با دست‌آوردش مقابله می‌کند: دوجنس‌گرایی[۷۸]. فرای کالبدشناسی، در اتصال بین جنبه‌های مثبت و منفی، حقیقتی عمیق‌تر یافت می‌شود. یک مرد نمی‌تواند بچه بزاید؛ یک زن نمی‌تواند باردار کند. بنابراین کالبدشناسی هسته‌ی واقعیتی را بهبود می‌بخشد که حول آن فانتزی به‌سمت حقیقت عمیق‌تر ساخته می‌شود. تحت این شرایط کالبدشناسی تصمیم خواهد گرفت که سرمایه‌گذاری‌ها چه جهتی را باید انتخاب کنند: به سمت تخلیه بیرونی در پسر، به سمت اسارت درونی در دختر. البته دراینجا مشکل فقط می‌تواند تااندازه‌ای در سطح اصل لذت واقع شود. ایده سرنوشت جنسی تقریبا فراتر از سطح شخصی می‌باشد: ما هیچ گزینه‌ای در این مورد نداریم. اما این امر ما را از خلق‌کردن فانتزی‌هایی باز نمی‌دارد که [در آن] فردی ممکن است سرنوشت جنسی‌اش را انتخاب کند.

منبع:

منبع: Green, André. “Aggression, femininity, paranoia and reality.” International Journal of Psycho-Analysis 53 (1972): 205-211

پیوست:


[۱] Destructive instincts

[۲] Aim-inhibited drives

[۳] Displacements

[۴] Femininity

[۵] Erotic

[۶] Libidinal

[۷] Discharge

[۸] Castrating

[۹] Phallic

[۱۰] Secondary narcissism

[۱۱] Pre-oedipal

[۱۲] Hysteria

[۱۳] Female sexuality

[۱۴] Paranoia

[۱۵] Fixation

[۱۶] Schreber

[۱۷] Regression

[۱۸] Fliess

[۱۹] Primary identification

[۲۰] Depersonalization

[۲۱] Splitting

[۲۲] Erotomania

[۲۳] Resexualized

[۲۴] Disavowal

[۲۵] Bak

[۲۶] Mallet

[۲۷] Masochism

[۲۸] Dedifferentiation

[۲۹] Perverts

[۳۰] Object-cathexes

[۳۱] Klein

[۳۲] Sexual destiny

[۳۳] Desexualization

[۳۴] Psychotic

[۳۵] Transsexualism

[۳۶] Delusional hypochondria

[۳۷] Counter-cathexis

[۳۸] Contained

[۳۹] Internalized

[۴۰] Defused

[۴۱] Oedipus complex

[۴۲] Psychic reality

[۴۳] Reality principle

[۴۴] Pleasure principle

[۴۵] Repression

[۴۶] Bion

[۴۷] Schizophrenia

[۴۸] Transference

[۴۹] Incorporation

[۵۰] Penetration

[۵۱] Vaginismus

[۵۲] Dyspareunia

[۵۳] Bonaparte

[۵۴] Persecutory anxiety

[۵۵] Fusion

[۵۶] Aphanisis

[۵۷] Jones

[۵۸] Omphale

[۵۹] Omphalos

[۶۰] Delcourt

[۶۱] Omnipotent

[۶۲] Inverted

[۶۳] Clitoris

[۶۴] Sherfey

[۶۵] Barnett

[۶۶] Lou Andreas-Salome

[۶۷] Pallocentric

[۶۸] Seducer

[۶۹] Luquet-Parat

[۷۰] Father-substitute

[۷۱] Mother-substitute

[۷۲] Sado-masochistic

[۷۳] Feminine guilt mechanisms

[۷۴] Anatomical

[۷۵] Viderman

[۷۶] Denial

[۷۷] Marjorie Brierley

[۷۸] Bisexuality