چند روز پس از ملاقات با آدام فیلیپس ۱ که نویسنده و روان درمانگر است، در مورد چینش صندلی های اتاقش به فکر فرو رفتم. وارد اتاقش که می شوی، در سمت چپ یک مبل و در طرف دیگر اتاق و در فاصلۀ دور، یک صندلی دسته دار چرمی قرار دارد. با خود فکر می کردم که آیا کسی صندلی را برای نشستن انتخاب می کند؟ به راحتی قابل تشخیص است، صندلی دسته دار بدون شک متعلّق به فیلیپس می باشد. تصور می کنم که بیمارانش به‌صورت خودکار سمت کاناپه می روند.

امّا مسأله این است که فیلیپس روی صندلی دسته دار ننشست؛ او بر روی صندلی دیگری نشست که به من نزدیک تر بود، زیرا می دانست که در آن موقعیت او سوژه ارزیابی بود. از طرف دیگر، این گونه بر روی مبل احساس راحتی می کردم و این احتمالاً بیش از آنچه لازم است، دربارۀ پویایی مصاحبه به شما می گوید. آه، بعداً فکر کردم که باید از او می خواستم صندلی ها را عوض کنیم.

من با فیلیپس دربارۀ بیستمین کتابش با عنوان لذت های ناممنوع۲ و زاویۀ جدیدی برای بررسی موضوعات موردنظر صحبت کردم. او پرسید چرا ما چیزهای مشخصی را ممنوع می کنیم. آیا وضع قوانین به‌خودی‌خود انسان را به نقض آن‌ها تحریک نمی کند؟ چگونه می توانیم به خود اجازه دهیم که بر مبنای اموری که برایمان لذت بخش است، نه چیزهایی که فرض می شود دوست داریم یا در انجام آن‌ها خوب عمل می کنیم، زندگی کنیم؟ فیلیپس مدعی شد: «فکر می کنم وقتی این مسأله به لذت واقعی مربوط باشد، اضطراب و اجبار زیادی وارد میدان می شود. او گفت که افراد به ندرت آزادی این را دارند که «لذت های واقعی شان را کشف کنند».

در دورانی که خدمات خودیاری رواج زیادی پیدا کرده اند، چندان دور از ذهن نیست که کالای فیلیپس (بینش بی سروصدایش) نتواند جایگاهی پیدا کند. او ادعاهای فروتنانه ای برای روانکاوان دارد «روانکاوی نباید به جای حفظ جذابیت، وانمود کند که مهم است». او با هیچ کدام از رقبای ارتودوکس خویش کاری ندارند. («اگر ناآگاه۳ پیش بینی پذیر نیست، چطور می توان متخصّص امور ناشناخته شد؟») ولی ازنظر من، او بهترین کاشف زندگی عاطفی است.

فیلیپس در نگارش زندگی نامۀ روانکاوانی مثل دونالد وینیکات و زیگموند فروید جوان، با بهره گیری از کنجکاوی بی پایان خویش، نوشتارها، سخنرانی ها و حتا جملات پندآمیز زیادی را ارایه کرده است. هر مجلد اندیشه ای دربارۀ فرار، گفتن، مهربانی یا ناتوانی در تعریف سلامت عقلانی را معرفی می کند و با کمک گنجینه های مختلف از اندیشه های شاعرانه، از شکسپیر تا فیلیپ لارکین، آن‌ها را واکاوی می کند. اگر روانکاوی راهی برای داستان گویی  یا راهی برای شنیدن داستان به صورت برون فکنانه است، به نظر می رسد که فیلیپس بین روانکاوی و ادبیات تفاوتی قائل نباشد.

«فکر می کنم وقتی این مسأله به لذت واقعی مربوط باشد، اضطراب و اجبار زیادی وجود دارد».

فیلیپس در طی ۲۰ سال گذشته بر نوشتن تاریخچۀ شسته رفته بیماران کمتر تکیه کرده و با سبک کاملاً متفاوت و سرگرم کننده ای احساس راحتی می کند. بااین وجود، جایگاه و توانایی مهم او به مشاهدۀ مسائل دشوار مربوط بوده است: او به جای اصلاح یک تجربۀ «غلط»، به دنبال دشواری های مربوط به بیان آن تجربه می گردد. این قاعده در مورد قشقرق های کودکی خردسال و متن پیچیده‌ای مانند کتاب بهشت گم شده به یک اندازه کاربرد دارد. اتاق فیلیپس در غرب لندن با قفسه های کتاب مزیّن شده است. او اغلب نگاهش را از کتاب ها برمی داشت و به طور مستقیم مرا نگاه می کرد یا از پنجره به بیرون می نگریست و چشمان کم فروغش دنبال روشنایی بود. من تنها فردی نیستم که فیلیپس ۶۱ ساله را به عنوان پلی میان فروید و باب دیلان۴ توصیف می کند. ما متوجه شدیم که در میان مجموعه کتاب هایی با جلد نازک، در حال صحبت کردن راجع به کاربردهای نافرمانی هستیم.

او گفت «اگر می خواهید در مورد نافرمانی بدانید، با نوجوانان سخن بگویید». سپس اضافه کرد: «زندگی کردن در فرهنگی که در آن افراد زیادی به شیوه ای رمزآلود احساس می کنند که نوجوانی بهترین، پُربارترین یا زیباترین شیوۀ بودن است، بسیار هیجان انگیز می باشد».

پرسیدم که آیا منظورش تبلیغات است. او گفت: «تقریباً همه چیز». «افراد زیادی دوران بزرگسالی را غفلت زدا (بیدارکننده) می دانند. ممکن است فکر کنید که «این خیلی عجیب است. این موضوع به این عقیده شباهت دارد که سالخوردگی ْ از دست دادن جوانی است».

در این هنگام قدری گیج شدم و پرسیدم «از چه نظر؟»

خب، جواب این سؤال سالخوردگی است؛ اگر منظورم را فهمیده باشید. آنچه اتّفاق می افتد این است که ما پیرتر می شویم. امّا اگر جوانی را آرمانی سازی کنی، جوانی به‌نوعی گم شده تبدیل می شود. مثل این است باور داشته باشی که موقعی که توانایی قدم زدن داشتم، چیزی را از دست دادم و آن ناتوانی در قدم زدن بود. خب، من بدین باور دارم، ولی آیا این موضوع مهمی است؟»

همان طور که فیلیپس می گوید، بخش اعظم آنچه در روانکاوی اتّفاق می افتد «توصیف دوباره۵» است. اینجا جایی ست که ادبیات و درمان همپوشی پیدا می کنند. فیلیپس به عنوان دانش آموز انگلیسی درجه‌یک، تحت تعلیم دانشجوی پیشین، اِف. آر لیوس۶ بود. او که تا آن زمان علاقۀ اندکی به مطالعه داشت، به ادبیات انگلیسی رغبت پیدا کرد. او می گفت « ادبیات خیلی شبیه مذهب است». او مطالعۀ انگلیسی در آکسفورد را ادامه داد و تا زمانی که آنجا بود کم و بیش به مطالعۀ می پرداخت؛ تا سال ۱۹۷۱ که کتاب بازی و واقعیت۷ وینیکات منتشر شد. این کتاب اثر یک روان درمانگر کودک بود، امّا برای فیلیپس به «مرحلۀ بعدی در ادبیات انگلیسی» شبیه بود. او عاشق نوشتن بود و فعّالیتی که در زندگی اش دوست داشت را پیدا کرده بود. او با نیشخند گفت: «فکر می کنم این کتاب برای من نوشته شده است، خطاب به من، شاید به قلم من».

آدام فیلیپس-باب دیلان روانکاوی (عکس از جیلیان ادلستاین)

روانکاوی در دایرۀ واژگان والدین او که از نسل دوم یهودیان مهاجر به والس۸ بودند، جایگاهی نداشت و وقتی فیلیپس برای آموزش روانکاوی ثبت نام کرد، احساس می کرد که دست کم ۱۰ سال از دانشجویان دیگر جوان تر است. درواقع، به او گفته شد که یک سال بیرون بماند و سپس برای آموزش دیدن بازگردد. ولی او مصمّم بود مصمّم بود که شستشوی مغزی نشود. او به جای پیوستن به مکتب کلاین یا مرید آنا فروید شدن، آمیزه ای از تمام مکاتب را مورد نظر قرار داد. او به این قضیه باور نداشت که «من می خواهم به حرفه ام کمک کنم». (او یک‌بار نوشت: «کمک کردن» واژه ای است که همواره گناهان کثیری را می پوشاند»). او این گونه فکر می کرد که «من ماجراجو هستم».

یک روز، پس از تماشای نمایش اِل. اِس لوری، بیرون از رویال آکادمی با تلفن عمومی تماسی گرفت. با روانکاوی تماس گرفت که برای آموزش به او پیشنهاد شده بود. روانکاو گفت: «خوش ندارم به شما بگویم که نمی توانم با هزینۀ کم تر از ۵۰ دلار کار کنم. فیلیپس گفت: «با ۵ دلار چی؟» روانکاو گفت: «به ملاقات من بیا». از آن زمان به بعد، فیلیپس به مدت چهار سال و به صورت چهار بار در هفته زیر نظر روانکاو کاریزماتیک و جنجال برانگیز، مسعود خان تحلیل شد۹ و مطالعه کرد.

خان که شاگرد وینیکات بود (متوفّا در سال ۱۹۷۱)، بعداً به گرم گرفتن با بیماران و از آن مهم تر، اظهارنظرهای یهودستیزانه متّهم شد. فیلیپس می گوید که خان هیچ گاه نسبت به او یهودستیز نبود: «او روانکاو فوق العاده ای است که نمی توان گفت همۀ حرف هایی که در موردش گفته می شود، نادرست است. در حال حاضر من واقعاً او را دوست دارم».

گاهی اضطراب نشانه ای برای رخ دادن اتّفاقی تازه است.

فیلیپس در طی ۱۷ سال بعدی به عنوان روان درمانگر کودک با مرکز خدمات ملّی همکاری و با کودکان و خانواده های آنان کار می کرد. آنچه به عنوان مکالمه های «هیجان انگیز» توصیف می کرد، به هیچ وجه «کلاس مدار یا آموزش مدار۱۰» نبود. او شنبه ها کارش را به حوزۀ ادبیّات معطوف می کرد. فیلیپس همواره شعر می خواند و گاهی شعر می گفت. نخستین شعر او با نام «سرزده»، در سال ۱۹۸۰ و در مجلۀ مرور کتاب های لندن چاپ شد.

اگرچه او هم اکنون نیز به طور منظم اشعاری می سراید، ولی به جد نوشتن کارهای منثور را دنبال می کند. نخستین کتاب او توسط قهرمان دوران کودکی اش، فرانک کرماد۱۱ که منتقد ادبی است، مورد بازبینی قرار گرفت. به علاوه، رساله های مقدماتی چندی برای مجلۀ روانکاوی فرانسوی که توسط یکی از شاگردان سارتر ویراستاری می شود، ارسال کرد که این فعّالیت در ایّام تعطیلات تداوم داشت. فیلیپس همواره فروید را به عنوان نویسنده ای برجسته در بین دیگر نویسندگان می دید. او توضیح می دهد که «فروید برای موضوعات مختلف زبانی اختیار می کند که من دلباختۀ آن هستم. امّا به‌طورقطع، والاس استیونس۱۲ یا هنری جیمز۱۳ را ترجیح می دهم».

ممکن است فکر کنید که این نوع کاوش گری عقلانی خیلی خوب است، ولی اگر ضرورتی در کار باشد چه؟ اگر زندگی کسی در خطر باشد چطور؟ فیلیپس کجا می گوید: «نمی توانم کمکی بکنم»؟

او پاسخ داد: «به نظرم به شخص و موقعیت او بستگی دارد. من دوست دارم تا حد ممکن واقع نگر باشم. بنابراین اگر فکر کنم که نمی توانم کمک کنم، دست کم در مورد نخست، او را به شخص دیگری غیر از خودم، مثل پزشک ارجاع می دهم. من فکر می کنم که نگرش ایفای نقش اَبرمرد۱۴ یا اَبرزن در روانکاوی واقعاً خطرناک است». او افزود: «هم چنین واقعیت دارد موقعی که افراد بیش ترین نیاز را بدان نگرش اَبرمن داشته باشند، بیش ترین بهره را از آن خواهند برد».

اگر می توانید اضطراب را تحمّل کنید، تاب آوردن آن می تواند خیلی مفید باشد.

فیلیپس معتقد است که فضای فراخ تری برای گفت وگو در مورد این موضوع وجود دارد؛ اینکه انسان ها چطور زندگی خود را غنی و باارزش می کنند. او می گوید این چیزی است که مکتب ها باید آموزش دهند ولی هیچ کدام این کار را نمی کنند. «نباید فرض شود که هر انسانی به این تفکّر دست پیدا می کند که زندگی هیجان انگیز و جالب است. برای برخی افراد این گونه نیست و همگان گاهی از این فرض دور می شوند. فیلیپس می گوید «خودکشی واقعاً پریشان کننده است. چطور می تواند اتّفاق نیافتد؟ ترویج خودکشی اصلاً مدنظر نیست، ولی معتقدم وقتی انسان ها در مورد خودکشی فکر می کنند باید بتوانند آزادانه در مورد آن صحبت کنند. نباید انسان ها به شکست ناپذیری ترغیب شوند، زیرا این تفکّر آن‌ها را دیوانه می کند.

پرسیدم که آیا مصرف دارو را هم مدنظر قرار می دهد یا کار خود را بدون درنظر گرفتن آن انجام می دهد؟

او گفت: «من راغب به دارو نیستم و این را به عنوان یک قاعدۀ عمومی می گویم. به عبارت دیگر، اینجا قائل به‌نوعی پیش داروی هستم. فکر می کنم که رنج کشیدن چیز خوبی نیست، لذا پسندیده نمی دانم که انسان ها رنج ببرند. من معتقدم که پاره ای از رنج ها گریزناپذیر هستند. رنج در صورت امکان باید تحمّل شود. بنابراین، اگر بیماران به شدّت مضطرب باشند، به آن‌ها نخواهم گفت که داروهای ضداضطراب مصرف نکنند». فکر می کنم که به بیمار و موقعیتش بستگی دارد؛ «اگر می توانید اضطراب را تحمّل کنید، تاب آوردن آن می تواند خیلی مفید باشد». گاهی اضطراب نشانه ای برای رخ دادن اتّفاقی تازه است. اضطراب می تواند نوعی آستانه (خطر مرز) باشد.

چند سال پیش، وقتی که فیلیپس و همسر سابقش جالکولین روز۱۵ دختری را به فرزندی پذیرفتند (فیلیپس به همراه همسر فعلی اش، جودیت کلارک۱۶ نیز دو کودک دیگر را به فرزندی پذیرفته است)، تصمیم گرفت که درمان کودکان را کنار بگذارد. او می گوید: «وقتی به عنوان یک پسر این کار را شروع کردم، می توانستم به هر چیزی گوش فرادهم، ولی وقتی شما مسن تر می شوید، به طور هم‌زمان هم آسیب پذیریتان بیش تر می شود و هم کم تر. وقتی صاحب فرزند شدم، هرچند هنوز می توانستم به درمان کودکان بپردازم، ولی کار واقعاً برایم سخت تر شده بود. انسان ها رفتارهای تحمّل ناپذیری با کودکان دارند و کودکان نیز گاهی همین رفتارها را در حقّ یکدیگر روا می دارند». او به درمان بزرگسالان مشغول شد و کار در دفتر شخصی اش را آغاز کرد.

وقتی زنگ در اتاق فیلیپس به صدا درآمد و من اندکی جا خوردم، گفت وگوی ما به‌نوعی پایان طبیعی انجامید. تا آن لحظه متوجه نشده بودم که اتاق فیلیپس چقدر ساکت است.

من گفتم: «مراجع بعدی شماست؟» و در لحظۀ آخر بازی را به فیلیپس باخته باختم بازی هرچه که باشد زیرا او موقع برخاستن برای پاسخ گویی به زنگ در لبخندی زد و به‌آرامی گفت: «وحشت نکن، باشد».

فردِ پشت در بیمار نبود. او پستچی بود که لوازم مربوط به جشن هالووین را برای دختر فیلیپس آورده بود.

کتاب لذت های ناممنوع آدام فیلیپس توسط انتشارات Hamish Hamilton چاپ و در http://books.telegraph.co.uk/Product/Adam-Phillips/Unforbidden-Pleasures/11729799 قابل دسترس است.


پی نوشت :

  1. Adam Phillips
  2. Unforbidden Pleasures
  3. Unconscious
  4. Bob Dylan
  5. Redescription
  6. F R Leavis
  7. Playing and reality
  8. Wales
  9. Masud Khan
  10. Class-bound
  11. Frank Kermode
  12. Wallace Stevens
  13. Henry James
  14. Superman
  15. Jacqueline Rose
  16. Judith Clark