اطلاعات اثر:

نام اثر: درمانگر – The Therapist (1937)

نام نقاش: رنه ماگریت – Rene Magritte

درباره اثر و صاحب اثر:

رنه ماگریت یک هنرمند سورئال است. او از گرافیکی ساده و چیزهای روزمره زندگی استفاده می‌کند تا تصاویری برانگیزاننده و اسرارآمیز خلق کند. آثار او به‌مثابه یک معما هستند؛ او با کنارهم قراردادن غیرمنتظره چیزهای روزمره به اکتشاف چیزهای اسرارآمیز می‌رود. در نقاشی‌های او همه چیز آشکار است و از نمادهای استطوره‌ای خالی است. چیزهای روزمره به‌طور عجیبی کنار هم قرار می‌گیرند و یا جزیئات در کارهای او بزرگ و پررنگ می‌شوند. عنوان آثار او به شکلی انتخاب شده است که با ابژه‌های داخل آن مطابقت دارد اما چیزی درباره آنها نمایش یا شرح نمی‌دهد.

در کارهای ماگریت همیشه یک منطق وجود دارد اما وقتی از او درباره تحلیل آثارش سوال شد، او گفت: «وقتی کسی به چیزی نگاه می‌کند به قصد اینکه سعی کند معنی آن را کشف کند، در نهایت منجر می‌شود که او دیگر خود آن چیز را نمی‌بنید، بلکه چیزهایی را می‌بیند که به دنبال سوال برخواسته است». از دیدگاه ماگریت، تعبیرکردن یک تصویر انکار اسرار آن است، اسراری که غیرقابل رویت هستند. ماگریت اعتیاد هنرمندان سورئال را به روانکاوی و کارهای فروید را سرزنش و مسخره می‌کرد و نقاشی «درمانگر» یکی از این نمونه‌ها می‌باشد.

تحلیل نقاشی:

احتمالا یکی از اولین موضوعاتی که با دیدن این نقاشی به ذهن متبادر می‌شود مفهوم اسارت و آزادی است؛ در تصاویر زیادی قفس را به عنوان نماد اسارت و کبوتر را به عنوان نماد آزادی دیده‌ایم. اما این قفس درون یک انسان قرار گرفته است. انسانی که نحوه نشستن او، همراه با داشتن عصایی در یک دست و توشه‌ای در دست دیگر، حسی از سنگینی و خستگی را منتقل می‌کند. آیا او در اسارت بارهای انباشه شده از زندگی‌اش است؟ اگر به قفس و کبوترها نگاهی دوباره بیاندازیم متوجه می‌شویم که یک کبوتر بر سکوی بیرونی قفس نشسته و کبوتر دیگر داخل قفس است. این قفس دری ندارد و کبوتر می‌تواند به راحتی از قفس خارج شود اما اون نگاه‌اش به داخل است و به‌نظر نمی‌آید متوجه در خروجی باشد؛ شاید هم تمایلی برای خارج شدن از آنجا ندارد. اگر به سراغ اسم این نقاشی برویم شاید برداشت‌های جدیدی از آن داشته باشیم: درمانگر! در این نقاشی درمانگر کیست یا چیست؟ درد چیست که درمان بخواهد؟

یکی از مفاهیمی که می‌توان در این نقاشی مشاهده کرد «واکنش منفی درمانی[۱]» (Negative Therapeutic Reaction) است. فروید[۲] این مفهوم را در مقاله «ایگو و اید[۳]» (۱۹۲۳) شرح داده است. آنچه در واکنش منفی درمانی اتفاق می‌افتد این است که در جایی که براساس روند درمان انتظار می‌رود که بهبودی حاصل شود یا علائم بیمار متوقف شوند، به یکباره اوضاع خراب می‌شود و حال بیمار بدتر می‌شود. اینگونه به نظر می‌رسد که بیمار ترجیح می‌دهد که رنج بکشد تا درمان شود. واکنش منفی درمانی به معنی مقاومتی بسیار سخت در مقابل درمان شدن است.

سوالی که مطرح می‌شود این است که چرا بعضی بیماران چنین مقاومتی دارند که امکان رسیدن به درمان را از آنها سلب می‌نماید. فروید بخشی از این نیرو مقاومت را به احساس گناه ناآگاه و نیاز به تنبیه‌شدن مرتبط می‌دانست که در تعارض بین ایگو و سوپرایگو تجربه می‌شود. این موضوع توسط اصل لذت قابل تبیین است. در واقع اگر ساختارهای مازوخیسمی[۴] را در نظر بگیریم، وجود مقدار مشخصی از رنج برای فرد ارضا به همراه می‌آورد. براین اساس، به‌طور معمول درمانگران «نه‌گفتن» بیمار به لذت را سطحی می‌بیند که بیمار در زیر آن ارضایی پنهانی از رنج خود می‌برد. اما مواردی در اتاق درمان دیده می‌شوند که رنج روانی به شکلی‌ست که به سختی می‌تواند باور داشت که ارضایی از آن در کار باشد. فروید در مقاله «تحلیل پایان‌پذیر و پایان‌ناپذیر[۵]» (۱۹۳۷) رانه مرگ[۶] را به عنوان یک عامل دیگر در واکنش منفی درمانی معرفی می‌نماید. برخلاف عامل اول که منتسب به سوپرایگو می‌باشد، رانه مرگ در مکان نامعینی عمل می‌‌نماید. تسلیم شدن ایگو در مقابل این ارزش‌های واژگون زندگی (رانه مرگ) است که باعث می‌شود پایان خوشایند در درمان محقق نشود.

می‌توان باز بودن در قفس را مترادف با انتظار پایان اسارت از علائم بیماری بدانیم. احتمالا کبوتری که بیرون نشسته است (به مثابه درمانگر) منتظر است که فرد با خارج شدن از قفس به بهبود در درمان دست یابد. اما کبوتر داخل قفس نه تنها از آن خارج نمی‌شود بلکه به میله‌های قفس خیره شده است و هیچ توجهی به راه خروج از این اسارت ندارد. حال بیایید نگاه کلی به این مرد نشسته بر زمین بیاندازیم. در یکی از دست‌های این مرد یک توشه یا کیف است. کیف بر زمین گذاشته شده ولی دست مرد همچنان آن را نگه‌داشته است. این حالت دست باعث می‌شود ما احساسی از راحتی، استراحت یا برداشته شدن سنگینی از روی دست او را نداشته باشیم. چرا مرد این بار را کامل بر زمین نمی‌گذارد؟ اگر به تعریف واکنش منفی درمانی برگردیم، شاید بتوان این رها نکردن را مرتبط با رنجی دانست که این فرد تجربه می‌کند و حاضر نیست آن را رها نماید. دیده نشدن نشانه‌ای از لذت در رنج این مرد، ما را بیشتر معطوف به عملکرد رانه مرگ می‌نماید. به‌نظر می‌رسد که درِ کیف دوخته شده است انگار که قرار نیست که هیچگاه باز شود یا چیزی از سنگینی آن کم گردد.

آندره گرین[۷] در مقاله «روانکاوی و طرق معمول تفکر[۸]» در مورد این دسته از بیماران می‌نویسد که پیچیدگی واقعیت روانی[۹] در این افراد از افرادی که اصل لذت[۱۰] بر فعالیت‌های روانی آنها حاکم است، کمتر نیست. بدون شک تفاوت اصلی این بیماران در حاکم بودن منطق ناامیدی[۱۱] (به جای امیدواری) در واقعیت روانی آنهاست. واقعیت روانی این افراد توسط ابژه‌هایی شکل گرفته است که تنها از طریق ایجاد ناامیدی یا عدم‌لذت وجود دارند. تهی بودن[۱۲] ایگو، از دست‌یابی‌هایش پایدارتر است. خود-تنفری[۱۳] که در این بیماران دیده می‌شود بازتابی از مصالحه بین آرزوی ناکام‌مانده انتقامی‌ست که هم‌زمان با آرزوی محافظت از ابژه (از آرزوی متخاصم خودشان) وجود دارد. این انتقام به علت زخمی است که به این بیماران در نخستین زمان‌های بودنشان وارد شده و خودشیفتگی آنها را از کار انداخته است. آنها ابژه را به خاطر ناتوانی در ارزش‌دهی به آنها، غیاب در زمانی که بیشتری نیاز به او بوده و همچنین این واقعیت که ابژه منابع لذت دیگری غیر آنها داشته است، نمی‌بخشند. اما آنها نمی‌دانند چگونه بین آسیبی که می‌خواهند به خود وارد کنند (که معمولا ناآگاه است) و آسیبی که می‌خواهند به ابژه (منظور ابژه درونی است) وارد نمایند تمایز قائل شوند.

منطق ناامیدی یک هدف ثابت دارد: شواهدی ایجاد کند تا ثابت کند ابژه واقعا بد، بی‌درک و طردکننده است. شاید به این علت است که مرد کیفش را رها نمی‌کند و خود را در رنج نگه می‌دارد. این راهی برای ثابت کردن بد بودن ابژه است (زیرا تمایزی بین آسیب به خود و آسیب به ابژه‌ای که درونی‌ست وجود ندارد). علت دیگر رها نکردن کیف می‌تواند این باشد که به همان اندازه که نفرت از ابژه احساس گناه ایجاد می‌کند، عدم‌نفرت از ابژه به قصد عشق‌ورزی به ابژه‌ای دیگر نیز برای این افراد همراه با احساس گناه است. بنابراین راه حل انتخابی آنها اتصال درونی دائمی با ابژه است؛ زیرا داشتن یک ابژه بد درونی بهتر از ریسک از دست دادن آن برای همیشه است.

اما آیا می‌تواند به این افراد که مقاومت اصلی آنها به درمان شدن است کمکی کرد؟ آندره گرین پاسخی را برای موقعیت این بیماران مطرح می‌کند که مبتنی بر نگاه وینیکات[۱۴] می‌باشد. او می‌گوید که برای بیمار ضروری است که در روانکاو ناامیدی[۱۵] ایجاد کند. در همین راستا روانکاو باید بتواند از نفرت بیمار و ناامیدی ایجاد شده توسط او، جان‌به‌در ببرد و تحلیل دنیای روانی بیمار را ادامه دهد. این بهتری اثبات عشقی است که یک روانکاو می‌تواند نشان دهد. در واقع توسط این نوع خاص عشق، بیمار متوجه می‌شود که این خود-تنفری‌ یک قربانی است و نفرتی که به سمت ابژه معطوف می‌شود احتمالا همان‌چیزی است که وینیکات آن را «عشق بی‌رحمانه[۱۶]» می‌نامد. اگر به نقاشی دوباره نگاه کنیم شاید بتوانیم وجود عصا در دست دیگر این مرد را همان درمانگری بدانیم که می‌تواند سنگینی‌های انباشه شده و رنج حاصل از آن را تاب بیاورد. وجود این عصا نقطه امید برای این مرد است، عصایی که با تکیه بر آن می‌تواند از جایش بلند شود و احتمالا سنگینی کیف در دستش را به شکل دیگری تجربه کند.

منبع:

Green, André. Psychoanalysis and ordinary modes of thought. University College London, 1982. Laplanche, Jean, and Jean-Bertrand Pontalis. The language of psychoanalysis. Routledge, 2018. https://www.renemagritte.org/the-therapist.jsp https://arthive.com/renemagritte/works/333257~The_therapist

پیوست:


[۱] Negative Therapeutic Reaction

[۲] Freud

[۳] The Ego and The Id

[۴] Masochistic Structures

[۵] Analysis Terminable and Interminable

[۶] Death Instinct

[۷] Andre Green

[۸] Psychoanalysis and Ordinary Modes of Thought

[۹] Psychic reality

[۱۰] Pleasure Principal

[۱۱] Logic of despair

[۱۲] Emptiness

[۱۳] Self-hatred

[۱۴] Winnicott

[۱۵] Despair

[۱۶] Ruthless love