مقدمه
روان تحلیلی در فضای مبتنی بر رابطه انجام میشود. رابطه درمانی، مانند همه روابط، آمیخته از تمایلات و فانتزیهای آگاه و ناآگاهمان است. بنابراین، تحلیلشونده و تحلیلگر انگیزهها و نیازهای شخصی خود را به رابطه میآورند (لیون-روت، ۱۹۹۹). در روان تحلیلی هر رابطه خاصی که میان تحلیل شونده و تحلیلگر به وجود میآید از اهمیت زیادی برخودار است. شناخت ویژگیهای آن رابطه زمانی از اهمیت بیشتری برخودار میشود که به بررسی مفهوم “انتقال [۱]” پرداخته شود. اصطلاح انتقال از اصیلترین بخشهای انسانیمان نشات میگیرد، یعنی ریشه آن در ظرفیتمان برای عشق ورزی و نفرت و حسی از خودمان که از گذشته منحصر به فردمان میآید است. از نظر فروید تمام رابطه هر فرد با محیط انسانیاش انتقال است.
به این جمله پروست[۲] دقت کنید که چگونه به شکلی استادانه انتقال را توصیف میکند:” بشر یکی ازمخلوقات روی کره زمین است که به طور همزمان هم در گذشته و هم در حال زندگی میکند”. واضح است که هم فروید و هم پروست معتقدند که بشر همزمان هم در زمان حال و گذشته و هم در تجارب آگاه و ناآگاه زندگی میکند. انتقال فرایند اصلی غیرقابل مشاهدهای است که از طریق آن محتوای ذهنی ناآگاه خود را در آگاهی و رفتار بروز میدهد. انتقال بالینی یا انتقال به درمانگر فقط یک مورد خاص از این فرایند است. هر فردی بازنمایی[۳] یا تصویری از والدینش در ذهن خود دارد که همراه با عواطف مختلفی مانند خشم، عشق، ترس و… است.
انتقال بالینی به درمانگر یعنی جا به جایی این تصاویر ذهنی (همراه با عواطف آن) با تصویر ذهنی فرد از درمانگر. درواقع، تحلیلگر از نظر هیجانی تبدیل به جانشین مادر یا پدر میشود و فانتزیها، ترسها و تمایلات و دفاعهای کودکانه بیمار معطوف به درمانگر میشود. بدین صورت که تحلیل شونده به صورت ناآگاه عواطف مختلفی نسبت به درمانگر تجربه میکند که در واقع همان احساسات را در گذشته نسبت به والدین یا افراد مهم زندگیاش تجربه کرده بود. فروید و تقریبا همه نظریه پردازان تحلیلی، مفهوم انتقال را برای عمل تحلیلی بسیار مهم میپنداشتند. اعتقاد بر این است که مشکلات اولیه بیمار از طریق ارتباط با درمانگر حل و فصل میشود. بنابراین، با تمرکز بر ویژگیهای آن رابطه، درحالیکه توسط بیمار ایجاد میشود، امکان دسترسی و حل و فصل تعارضهای کودکانه سرکوب شده امکان پذیر خواهد شد.
اکثر تحلیلگران معاصر موافق هستند که انتقال و انتقال متقابل مهمترین روش برای راه یافتن به دنیای روانی ناآگاه بیمار و قویترین ابزار درمانی قابل دسترس در کار بالینی هستند. اما با این حال توافق همگانی درباره سوالات زیر وجود ندارد؛ سوالاتی که ممکن است هر تحلیلگر در کار بالینیاش با آن مواجه شود. اینکه انتقال چیست؟ تحلیل انتقال چه فایده ای دارد؟ آیا فقط باید انتقال در رابطه با تحلیلگر تفسیر شود یا انتقال بیمار به افراد دیگر زندگیاش هم بایستی تفسیر شود؟ چگونه تفسیر انتقال به بیمار کمک میکند؟ در انتقال تحلیل چه چیزی توسط تحلیلشونده و تحلیلگر تجربه میشود؟ و چگونه تفسیر انتقال به عمل درمانی تحلیل ربط پیدا میکند؟.
انتقال چیست؟
فروید انتقال را تکنیک بسیار مهمی برای کشف میدانست، درحالیکه درباره انتقال متقابل هشدار میداد و آن را برای درمان تهدیدکننده میدانست. مفهوم انتقال را تنها میتوان در قالب تحول تاریخی آن به طور کامل درک کرد و در حال حاضر مکاتب مختلف در روانکاوی بر جنبههای متفاوتی از آنچه از این اصطلاح درک میشود تاکید میکنند. رواندرمانگران تحلیلی پدیده انتقال را محور اصلی تکنیک درمانی در نظر میگیرند و در خارج از حوزه تحلیل در تلاش برای فهم روابط انسانی به طور گستردهای از این مفهوم استفاده میشود. جهت در نظر گرفتن کاربردهای رایج و بالقوه این اصطلاح، تشریح معنای مختلفی که به این اصطلاح نسبت داده شده ضروری به نظر میرسد. در ابتدا به صورت خلاصه به بررسی دیدگاه فروید درباره انتقال پرداخته میشود، و در ادامه نظرات تحلیلگران دیگر معرفی خواهد شد.
اولین استفاده فروید از اصطلاح انتقال (۱۸۹۵):
فروید در مطالعات خود درباره هیستری ابتدا در حین گزارش تلاشهای خود برای استخراج تداعیهای کلامی بیمارانش اصطلاح “انتقال” را به کار برده است (۱۸۹۵). هدف روش درمان کشف ارتباط بین علائم و احساسات فعلی و تجربههای گذشته بیمار بود و ابزار کار، تداعی آزاد و پاسخهای هیجانی بیمار بوده است. فروید فرض کرد که “گسستگی[۴]” تجربههای گذشته و احساسات مرتبط با آنها از هوشیاری عامل اصلی پیدایش نوروز بود. او متوجه شد که طی درمان نگرش بیمار نسبت به روانکاو تغییر میکند و این تغییرات در برگیرنده مولفههای هیجانی قوی هستند که میتواند با ایجاد وقفه در فرایند تداعی کلامی در درمان موانع اساسی ایجاد کند.
او اظهار داشت “بیمار از این که بفهمد ایدههای مضطربکنندهای را، که از محتوای تحلیل ناشی میشود، به روانکاو منتقل میسازد وحشت میکند. این موضوعی شایع و در واقع در برخی تحلیلها رخدادی عادی است”. این احساسات که انتقال نامیده میشوند متعاقب چیزی، که فروید آن را “اتصال غلط[۵]” بین شخصی که ابژه آرزوهای اولیه (معمولا جنسی) بوده و روانکاو نامید، اتفاق میافتد. احساسات مرتبط با آروزهای گذشته که از هوشیاری بیرون نگاه داشته شدهاند در حال حاضر در نتیجه این اتصال غلط پدیدار شده و تجربه میشود. در این راستا فروید موضوع تمایل طبیعی تحلیلشوندگان برای ایجاد وابستگیهای نورتیک با دکترشان را مطرح ساخت. درواقع ایده اولیه فروید این بود که انتقال یک “قالب کلیشهای” است. فروید چنین فرض میکرد که امیال لیبیدویی یا جنسی دوران کودکی مستقیماً به شخص روانکاو انتقال داده میشوند.
انتقال به عنوان مقاومت (۱۹۰۵):
اصطلاح “انتقال” در مقالهای که ده سال بعد منتشر شد (۱۹۰۵) یکبار دیگر در موقعیت درمان روانکاوی استفاده شد. فروید این سوال را مطرح ساخت که” انتقال ها چه هستند؟ آنها رونوشت یا کپیهای جدیدی از تکانهها و خیالهایی هستند که طی پیشروی تحلیل بالا میآیند؛ اما ویژگی مشترک آنها این است که شخص روانکاو را جایگزین برخی از اشخاص اولیهتر می کنند. به بیان دیگر، تمام مجموعهی تجارب روان شناختی دوباره احیاء میشود، نه به آن صورت که متعلق به گذشتهاند، بلکه در مورد شخص روانکاو در زمان حاضر به کار گرفته میشوند. محتوای برخی از این انتقالها تنها به لحاظ جانشین متفاوت از الگوی اولیه آنهاست. پس اینها- برای آنکه همان استعاره را حفظ کنیم- صرفا تاثیرات یا نسخه های جدید هستند. انتقالهای دیگری هستند که به طور زیرکانهتری ساخته میشوند؛ محتوی آنها تحت تاثیر یک عامل متعادل کننده بوده است… . با زیرکی از برخی از ویژگیهای واقعی در شخص روانکاو یا شرایط بهره میگیرند و خودشان را به آن متصل میکنند. پس از آن اینها دیگر کپیهای جدید نیستند بلکه رونوشت های اصلاح شده هستند”. تا اینجا به انتقال به صورت پدیدهای بالینی نگریسته شده بود که می تواند به عنوان مانع یا مقاومت نسبت به کار تحلیلی عمل کند.
انتقال به عنوان عامل درمانی(۱۹۰۹):
چندین سال بعد (۱۹۰۹) فروید اظهار داشت که” انتقال همواره مانعی برای تحلیل محسوب نمیشود، بلکه ممکن است نه تنها در متقاعد ساختن بیمار بلکه برای روانکاو نیز نقش تعیینکنندهای ایفا کند”. این نخستین اشاره به انتقال به عنوان عامل درمانی است. باید یادآور شد که فروید پیوسته تحلیل انتقال به عنوان ابزار تکنیکی را از اصطلاح “شفای انتقال[۶]” متمایز میساخت که در آن بیمار در نتیجه احساس عشق و یا آرزوی خشنود ساختن روانکاو تمام علائمش را از دست میدهد (۱۹۱۵). فروید (۱۹۱۷-۱۹۱۶) اشاره کرد که “از آغاز درمان انتقال در بیمار وجود دارد و در طی دورههای درمانی، قویترین انگیزه پیشرفت درمان است”. تا این زمان فروید این اصطلاح را برای تعدادی از پدیدههای نسبتا متفاوت به کار میبرد با این وجود ویژگی همه آنها تکرار احساسات و نگرشهای گذشته در زمان حال بود.
انتقال مثبت و منفی(۱۹۱۲):
فروید در سال ۱۹۱۲ در مورد انتقالهای “مثبت” در مقابل انواع منفی آن بحث کرده و انتقالهای مثبت را به دو دسته تقسیم کرده بود: آنهایی که به کار درمانی کمک میکردند و آنهایی که مانع درمان بودند. انتقالهای منفی به صورت انتقال احساسات خصمانه به روانکاو در نظر گرفته شدند که نوع افراطی آن در پارانوییا دیده میشود، در حالی که انواع خفیفتر احساسات منفی در تمام تحلیلشوندگان میتواند همزمان با انتقالهای مثبت وجود داشته باشند. این حضور همزمان، بیمار را قادر میسازد که از جنبهای از انتقالش برای حافظت خود در برابر ظهور مخل جنبههای دیگر استفاده کند.
بنابراین بیماری ممکن است از خصومتی که به روانکاو منتقل کرده است به عنوان وسیلهای برای جلوگیری از نزدیک شدن به احساسات مثبت استفاده کند. در اینجا بیمار جنبه خصمانهی دوسوگرایی اش را برای حافظت خود در برابر ظهور و تهدید آرزوهای مثبت (معمولا شهوانی) معطوف به روانکاو به کار میگیرد. به علاوه، جنبهای از انتقال مثبت که از آغاز درمان وجود دارد از ابتدای درمان از نظر کیفیت متفاوت از انتقالهای شهوانی است که در طی دوره درمان به وجود میآیند. مورد اول را میتوان به عنوان مولفههایی از اتحاد درمانی در نظر گرفت.
نوروز انتقال(۱۹۱۴):
فروید پیشنهاد کرد که مشخصههای منحصر به فرد انتقال بیمار از ویژگیهای خاص نوروز آن بیمار ناشی میشوند. این ویژگیها صرفاً پیامد فرایند تحلیل نیستند. این پدیده در تمام تحلیلشوندگان رخ میدهد. زمانی که مفهوم “نوروز انتقال” مطرح شد (۱۹۱۴) معانی بیشتری به ویژگی خاص انتقال بیمار داده شد. این موضوع بر مسیری تاکید داشت که در آن روابط اولیهتری که مولفههای اصلی نوروز بودند به شکل الگوی غالب احساسات بیمار نسبت به روانکاو در میآیند. فروید (۱۹۱۴) میگوید: “تنها در صورتی که بیمار انقدر همکاری داشته باشد که به شرایط لازم برای تحلیل احترام بگذارد ما موفق خواهیم شد که به همه علایم بیماری یک معنای جدید انتقالی بدهیم و نووز انتقال را جایگزین نوروز معمول بیمار کنیم که می تواند از طریق کار تحلیلی بهبود یابد.
بنابراین انتقال بین بیماری و زندگی واقعی فضایی واسطهای فراهم میسازد که از طریق آن گذار از یکی به دیگری امکان پذیر میشود. وضعیت جدید واجد تمام ویژگیهای بیماری است؛ اما یک بیماری ساختگی ارایه میدهد که در هر نقطهای قابل دسترس برای مداخله ماست. آن بخشی از تجربه واقعی است، اما تجربه ای که با شرایط خاص مساعدی امکان پذیر شده است و ماهیت موقتی دارد”. فروید مفهوم انتقال را در طی سالهایی شرح و بسط داد که وی و همکارانش کارکرد روانی را عمدتاً در چهارچوب نوسانات رانههای غریزی و انرژیهای سوق دهنده آنها در نظر میگرفتند. فروید آرزوهای جنسی نسبت به شخص مهمی در گذشته را به صورت سرمایهگذاری لیبیدویی در تصویر شخص مورد نظر (ابژه لیبیدنال) مفهومسازی کرد. انتقال طی فرایندی که تحلیلشونده از آن نآاگاه بود به صورت جا به جایی لبیدو از خاطره ابژه اصلی به روانکاو در نظر گرفته شد، فردی که به ابژه جدید آرزوهای جنسی تحلیلشونده تبدیل میشد.
نظریه های دیگر درباره انتقال
در روانکاوی میل زیادی به گسترش مفهوم انتقال وجود داشته است. بسیاری از روانکاوان در شکلگیری دیدگاههای جدید در مورد مفهوم انتقال سهم داشتهاند. نظریهپردازان کلاینی و روبط ابژه مفهوم انتقال را با استفاده از همانندسازی فرافکانانه[۷] بسط دادهاند. در همانندسازی فرافکنانه بیمار به طور ناآگاه یک بازنمایی خود یا ابژه را به درمانگر فرافکنی میکند و سپس با اعمال فشار بین فردی درمانگر را وادار میکند تا ویژگیهای شبیه آن بازنمایی فرافکنی شده را در خود بپذیرد. بنابراین ممکن است بیمار رفتاری عصبانیکننده در پیش بگیرد تا جایی که درمانگر عصبانی شود و به طور ناآگاه با یک ابژه عصبانی از گذشته فرد تحلیلشونده همسان شود. روان شناسی “خود” مفهوم انتقال را با تاکید بر این امر گسترس میدهد که در انتقال “خود” ابژهای درمانگر نقش کاملکننده “خود” بیمار را ایفا میکند.
با توجه به اینکه در زوان شناسی “خود” “خود” در وضعیت کاستی در نظر گرفته میشود ابژه انتقالی باید عملکردهایی را انجام دهد که در نتیجه همدلی ناکافی والدین در درون فرد تحلیلشونده به وجود نیامدهاند. بنابراین،تحلیلشونده ممکن است بکوشد تا درمانگر را تحسینگر یا اعتباردهنده به خود ببیند و به این ترتیب “خود” را تکمیل کند. استولورو (۱۹۹۵) تاکید میکند که انتقال اساساً دو بعد دارد: وجه تکرارشونده و وجه ترمیمکننده. همان طور که فروید گفته بود در انتقال یک وجه تکرارشونده وجود دارد، اما در عین حال وجه ترمیم کننده هم وجود دارد که در آن بیمار به دنبال تجربه تازه از ارتباط با ابژه است که برای او اثربخش خواهد بود.
ادوارد گلاو (۱۹۳۷):
در حالی که برخی نویسندگان معتبر در این دوره اولیه، مفهوم انتقال را در موقعیت روانکاوی بسط دادهاند، سایر نویسندهها (درحالی که نپذیرفتند که همه جوانب رابطه تحلیلشونده با تحلیلگرش باید به عنوان انتقال در نظر گرفته شوند) هم راستا با نظر فروید در مورد حضور تمام وقت انتقال این دیدگاه را اتخاذ کردند که انتقال باید به عنوان یک پدیده کلی روان شناختی در نظر گرفته شود. در این میان ادوارد گلاور (۱۹۳۷) باور داشت که ” ادراک مناسب انتقال باید بازتاب کلیت رشد فرد باشد. بیمار نه تنها عواطف و عقاید، بلکه همه آنچه را که تاکنون در سراسر رشد روانی خود آموخته یا فراموش کرده است به سمت تحلیلگر جا به جا میکند”.
وائلدر و لونشتاین (۱۹۶۹ و ۱۹۵۶):
به دلیل این باور که بسط مفهوم انتقال به جای شفافیت بیشتر به وضوح کمتر آن منجر شده بود، تعدادی از تحلیلگران طرفدار بازگشت به دیدگاهی محدودتر نسبت به آن بودهاند. برای مثال، وائلدر (۱۹۵۶) اظهار میکند که انتقال باید محدود به رخدادهایی باشد که درون موقعیت روانکاوی کلاسیک اتفاق میافتند. او میگوید :” شاید بتوان گفت که انتقال تلاش بیمار برای احیای و نمایش مجدد موقعیتها و خیالپردازیهای کودکی، در موقعیت روانکاوی و در رابطه با روانکاو میباشد. بنابراین انتقال یک فرایند واپس روانه است. انتقال در پی تجربه تحلیلی یا به عبارتی موقعیت تحلیلی و تکنیک تحلیلی شکل میگیرد”.
و یا لونشتاین (۱۹۶۹) به صورت مشابهی نتیجه میگیرد که ” به وضوح نمی توان انتقال خارج از تحلیل را در چارچوب یکسان با انتقالهایی توصیف کرد که در طول فرایند تحلیل و ناشی از آن ظاهر میشوند”. او معتقد بود که “دو جنبه از انتقال در تحلیل دیده میشوند، انتقال به عنوان مقاومت و انتقال به عنوان وسیلهای برای کشف و بهبودی که منحصرا در موقعیت تحلیلی وجود دارند و هرگز خارج از آن مشاهده نمیشوند”. این دیدگاه محدود درباره انتقال که وائلدر و لوونشتاین مدافع آن بودهاند امروزه مورد پذیرش اغلب تحلیلگران نیست.
این بحث که مفهوم انتقال باید تنها محدود به موقعیت روانکاوی باشد متقاعدکننده نیست. البته همان پدیدهای که در درمان روانکاوی رخ میدهد میتواند خارج از آن نیز روی دهد. در واقع فروید گفته بود (۱۹۱۲):” واقعیت ندارد که انتقال در طی روانکاوی شدیدتر از موقعیت بیرونی ظاهر میشود. در موسساتی که بیماران اعصاب به صورت غیرتحلیلی درمان میشوند میتوانیم مشاهده کنیم که انتقال با اوج شدت رخ میدهد”. با این وجود به نظر میرسد موقعیت تحلیلی کلاسیک شرایطی را فراهم میسازد که شکلگیری انتقال را تقویت میکند و وسیلهای فراهم میسازد که این پدیده به صورت نسبتا خالصی بررسی شود (استون ، ۱۹۶۱).
گرینسون (۱۹۶۷):
برای اینکه مفهوم انتقال جدی گرفته شود باید شرایط شناسایی داشته باشد. یعنی باید معیارهایی وجود داشته باشد که بتوان بوسیله آنها ویژگیهای انتقال به صورت منظم و جامع از ویژگی های دیگر روابطی که انتقال محسوب نمیشوند تمیز داده شود. روانتحلیلگر امریکایی رالف گرینسون تلاش کرد تا این کار را انجام دهد. گرینسون(۱۹۶۷) معتقد بود که انتقال عبارت است از : الف) نوع متفاوتی از رابطه انسانی که ب) شامل تجربه آرزوها، احساسات، رانهها، فانتزیها، دفاعها و نگرشهایی نسبت به شخص دیگری در زمان حال حاضر است ج) که درواقع تناسبی با آن شخص ندارد و تکرار و جا به جایی واکنشهایی است که در ارتباط با اشخاص مهم در دوران اولیه کودکی است.
طبق نظر او انتقال دو ویژگی اساسی دارد: تکرار گذشته و نامتناسب بودن با زمان حال. رفتارهای بالغ و واقعگرایانهای که مطابق با شرایط هستند مثالهایی از انتقال محسوب نمیشوند. منظور از نامتناسب بودن با زمان حال چیست؟ چگونه درمانگر به این نتیجه میرسد که یک رفتار یا حس نامتناسب با زمان حال است؟ او از چه معیاری استفاده میکند؟ بر اساس نظر گرینسون یک حالت متناسب حالتی است که به واکنشی منطقی به رفتار واقعی تحلیلگر باشد.
برای مثال، اگر تحلیلگر مهربان و صبور است، اما بیمار او را به صورت فردی پرخاشگر و بیحوصله میبیند، واضح است که این نگرش تحلیلشونده با تحلیلگر مطابقت ندارد و طبق معیارهای روانتحلیلی پیشنهاد میشود که آن حالت متعلق به شخص دیگری در زندگی گذشته تحلیلشونده است. تحلیلگران “مناسب بودن” یا “یا نامتناسب بودن” حالتهای تحلیلشوندگان نسبت به خودشان را دائماً میسنجند. برای مثال، اگر تحلیلشوندهای تحلیلگرش را متهم میکند که تحلیلگر از او چندشش میشود، آن تحلیلگر بعد از تامل درباره حسش نسبت به تحلیلشونده متوجه میشود که او هیچ حس چندشآوری نسبت به مراجعش ندارد، بنابراین نگرش بیمار اشتباه است و نتیجه یک انتقال است و احتمالا این حس تحلیل شونده ناشی از حسی نسبت به فردی در گذشتهاش بوده است.
همچنین، فروید گزارش کرده بود که هنگام درمان با موش مرد، بیمارناگهان شروع کرد به زدن حرفهای زشت به فروید و خانوادهاش. او سرش را در دستانش قرار داده بود و چهرهاش را با دستهایش پوشانده بود و سپس ناگهان از جایش بلند شد و در اتاق پرسه زد. مرد به نظر میرسید که وحشت زده بود و هیچ دلیل آشکاری برای این رفتار دیده نمیشد. در ابتدا موش مرد مدعی بود که علت این رفتارش به این دلیل بوده است که او احساس راحتی نمیکرد: او نتوانست گفتن چنین چیزهایی را در حالی که روی کوچ دراز کشیده است تحمل کند. تفسیر فروید این بوده است که دلیل اصلی این رفتار عجیب ترس ناآگاه موش مرد بوده است. درواقع او به صورت ناآگاه میترسید که فروید مثل پدرش در گذشته او را کتک بزند و این حس جا به جا شده از گذشته اش بوده است، که تناسبی با موقعیت حال نداشته است پس این رویداد یک انتقال است.
کوپر(۱۹۷۱):
طی سال های اخیر مفهوم انتقال پیشرفتهای چشمگیری داشته است. به ویژه ایده اولیه انتقال به عنوان تکرار گذشته مورد چالش قرار گرفته است. کوپر میگوید (۱۹۷۱)”مفاهیم تاریخی و نسبتا ساده انتقال به عنوان باز تولید روابط معنیدار گذشته در زمان حال، به اندازه کافی جوابگوی مطالبات نظری و بالینی فعلی نیست”. او بین آنچه دیدگاههای ” تاریخی” و “نوین” انتقال مینامند تمایز قائل میشود. او میگوید :” انتقال نمایش رابطه اولیهتر است و و وظیفه تفسیرِ انتقال بینش پیدا کردن به روشهایی است که روابط اولیه کودکی رابطه با تحلیلگر را تحریف یا مختل کرده است، رابطهای که به نوبه خود الگویی برای روابط زندگی تحلیلشونده است”. در مقابل تصویر امروزی انتقال را ” به جای آنکه نمایش تجربه قبلی بداند، به عنوان تجربه جدید در نظر میگیرد. هدف تفسیرِ انتقال آن است که تمام جوانب این تجربه جدید از جمله تحریفات گذشته را وارد آگاهی کند”.
هافمن(۱۹۹۸):
در زمان ها اخیرتر، دیدگاه های پسامدرن در روانکاوی معاصر مانند نظریههای رابطهای، ساختارگرایانه[۸]، و بین فردی بر برداشتمان از انتقال تاثیر گذاشتهاند. هافمن(۱۹۹۸) در مدل ساختارگرایانه تاکید میکند که رفتار واقعی تحلیلگر همواره بر تجربهای که تحلیلشونده از تحلیلگر دارد تاثیر میگذارد. بر اساس این دیدگاه، همواره جنبه های واقعی از تعامل تحلیلگر و تحلیلشونده وجود دارد که مبتنی بر ویژگی های واقعی تحلیلگر است و با بازآفرینی رابطه با ابژه قدیمی که متعلق به گذشته تحلیلشونده است تعامل دارد. تقریبا تمام دیدگاه های معاصر درباره انتقال بر این امر اتفاق نظر دارند که درک تحلیلشونده از تحلیلگر همیشه مخلوطی است از ویژگیهای واقعی و جنبههایی از نمودگارهایی[۹] از گذشته-در واقع ترکیبی از رابطه های قدیمی و جدید.
گابارد (۲۰۱۲):
تعریف گابارد از انتقال” مدل جهانی[۱۰] از ارتباطات انسانی است که در آن تجارب گذشته با افراد مهم و پیچیدگیهای روانی مربوط به آن همانند طرز تفکر و احساسات قدیمی حفظ و به روابط انسانی زندگی امروزی منتقل و تبدیل میشود. انتقال مفهومی است که به بعدهای گذشته و حال، آگاه و ناآگاه، درون فردی و بین فردی، و اکتشافی و خلاقانه[۱۱] پیوند میخورد. از طریق انتقال ،گذشته، در ایجاد تجربه حال نقش دارد و همچنین زمان حال تجربهمان از زمان گذشته را تغییر میدهد. انتقال بیشتر به صورت ناآگاه بر روابط انسانی تاثیر میگذارد”.
آگدن (۲۰۰۴):
آگدن انتقال را به صورت شکلی از فکر کردن و تجربه کردن میبیند که در آن حالتهای فکر کردن و حس کردن گذشته در لحظات حال و تجربه تحلیلی زنده میشوند. از نظر آگدن انتقال-انتقال متقابل با این دیدگاه مترادف است که هم تحلیلگر و هم تحلیلشونده هر دو درگیر[۱۲] کار تحلیلی میشوند و در آنجا اضطرابهای ناآگاه و امید هر دو شرکت کننده زنده است و به طور متقابل یکدیگر را خلق و تعریف میکنند.
پیوست:
[۱] transference
[۲] مارسل پروست نویسنده فرانوسوی است که مشهورترین اثر او رمان در جستجوی زمان از دست رفته است
[۳] representation
[۴] dissociation
[۵] False connection
[۶] Transference cure
[۷] Introjective identification
[۸] constructivist
[۹] Figuration
[۱۰] universal
[۱۱] Discovered –created
[۱۲] engage