ما معمولا برای اهمال کاری خودمان، خودمان را سرزنش میکنیم و احتمالا تصور میکنیم که به علت تنبلی، کارهایمان را به تعویق می اندازیم. ما فکر میکنیم که وظایفمان را درست انجام نمیدهیم، چون در اصل، لذت جو، تنبل و در زیر همه اینها مطمئنا آدم بدی هستیم. اما، حقیقت پیچیدهتر از اینها است. علت اهمالکاری ما، بیشتر از اینکه تنبلی باشد، ترسهای ما است. آنچه ما تنبلی مینامیم، در حقیقت، نشانه و پیامد اضطراب است.
اگر دقت کرده باشید، به طور عجیبی، انجام دادن کارهایی که آنقدرها هم مهم و ضروری نیستند، به نظرمان سادهتر میآید. عدم اهمیت آنها، به ما کمک میکند که راحتتر و خلاقانه تر به آنها بپردازیم. به نظر میرسد ما آنها را خیلی سریع انجام میدهیم و حتی احساس نمیکنیم، مشغول کار کردن بودهایم؛ این به بازی کردن نزدیکتر است.
اما چیزهایی که واقعا مهم هستند، و ما باید آنها را انجام دهیم، چون احتمالا زندگی ما به آن وابسته است، به قدری ما را به وحشت می اندازند که منفعل میشویم. ما آنقدر از شکست خوردن میترسیم، که حتی شروع نمیکنیم. شاید ناخودآگاه فکر میکنیم، اگر این کار را شروع نکنم، حداقل در معرض مسخره شدن به خاطر بیکفایتی یا بیظرفیتی قرار نمیگیرم.
این تحلیل، به این اشاره دارد که چگونه میتوانیم، کارآمدتر عمل کنیم. ما بهتر است که دائما به خودمان یادآوری نکنیم که چقدر این کار مهم است: ما به اندازه کافی از اهمیت این آگاه هستیم، و همین باعث دردسر شده است. کاری که ما باید انجام دهیم این است که بیشتر به کم اهمیتی نسبی آن در مقیاس بزرگتر توجه کنیم. اما اگر در آخر، موفق نشویم چه؟ ممکن است اتفاق بیافتد و ما میتوانیم آن را پشت سر بگذاریم. ما نباید فشار را برای خودمان زیادتر کنیم، بلکه باید تلاش کنیم که کارمان را از یک کار وحشتناک اجباری به تنها چیزی که میدانیم چطور با آن پرانرژی و در آرامش کنار بیاییم، تبدیل کنیم: یعنی به یک بازی.
اگر کمتر به عواقب ناخوشایند احتمالی فکر کنیم، میتوانیم آزادانه تر همه انرژی و تواناییمان را صرف انجام کارمان کنیم.