مفهوم عشق از سرآغاز روانکاوی در قلب آن جای داشته و دیدگاههای متفاوتی دربارۀ آن مطرح شده است. فروید عشق و کار را سنگبناهای انسان بودن میدانست. به باور او عشق یا فرآیند انتخاب ابژه (آنکه قرار است دوست بداریم) به دو شکل اتفاق میافتد: وقتی عاشق میشویم، عاشق تصویری از دیگری میشویم که یا بازتابی از خودمان است؛ یا ما را به یاد کسی که دوستش داریم (یا داشتهایم) میاندازد (زنی که تغذیه، و مردی که محافظتمان کرده است). گاهی عاشق چیزی میشویم که هرگز نداشتهایم اما مدتها انتظارش را کشیدهایم؛ گاهی عاشق نسخۀ ایدهآلشدۀ خودمان یا نسخۀ مکمل خودمان میشویم؛ گاهی نیز عاشق کسی میشویم که به ما احساس خاص بودن و مراقبت شدن بدهد.
وقتی عشقمان خودشیفتهوار است، عاشق کسی میشویم که تصویر خود آرمانیمان در آینه است. کسی که مکملِ خودِ خودشیفتۀ ناقص ماست. بدین ترتیب، به جای رشک ورزیدن به دیگری، به او عشق میورزیم، ولی درحقیقت درحال تغذیۀ خود خودشیفتۀ خویش هستیم. این مسئله به احساس پاداش در حضور معشوق، و آرمانیسازی او منتهی میشود. به همین خاطر است که به قول فروید هیچوقت به اندازۀ زمانی که عاشق هستیم بیدفاع نیستیم، و هیچوقت به اندازۀ زمانی که ابژۀ عشق (آنکه دوست داریم) یا عشق ابژه (عشق آنکه دوست داریم) را از دست میدهیم، بیپناه و اندوهگین نمیشویم.
ما عشق ورزیدن را از رابطه با والدینمان و نیز از رابطۀ والدینمان با یکدیگر فرا میگیریم. آنها هستند که به ما میگویند شایستۀ عشقورزی هستیم یا خیر، عشقورزی به دیگری امن است یا خیر، و معنای دوست داشتن و دوست داشته شدن چیست. در نظریۀ روانکاوی ما انتخاب میکنیم که عاشق چه کسی شویم، اما نه بهشیوهای آگاهانه، تحت کنترل، و منطقی؛ بلکه بهشیوهای ناهشیار، رمزآلود، و هزارتوگونه. به همین خاطر کم نیستند کسانی که با هدف درک و بهبود روابط عاشقانۀ خویش وارد درمان روانکاوانه میشوند. درواقع روانکاوی در شناخت بهتر روابطمان و داشتن انتخابهای آزادانه و آگاهانهتر یاری میرساند.
Berit Brogaard Mihaela Bernard
منبع:
Love and psychoanalysis
What psychoanalysis says about love