ترس از فروپاشی روانی
برخی افراد با ترس از فروپاشی روانی زندگی میکنند. در اینجا، قصد داریم به ریشه چنین ترسی، و چگونگی پرداختن به آن در اتاق درمان بپردازیم. در کل فروپاشی میتواند به معنی شکست سازمان دفاع روانی فرد باشد. اما دفاع روانی در برابر چه چیزی؟ در حقیقت دفاعهای روانیای که اینجا مد نظر ما است، دفاعهای روانی در برابر فروپاشی سازمان ایگو است.
ترس از فروپاشی روانی، موضوعی است که وینیکات در یکی از آخرین مقالههایش “ترس از فروپاشی” (۱۹۶۳) Fear of breakdown به تفصیل به آن پرداخته است. وینیکات معتقد است که بیمارانی که دچار چنین ترسی هستند، در دوران نوزادی، هنگامی که هنوز در مرحله وابستگی مطلق به مادر بودهاند، دچار فروپاشی شدهاند. اما، به علت اینکه، ایگو در آن زمان از یکپارچگی کافی برخوردار نبوده است، و تحمل چنین فروپاشیای خارج از توان فرد بوده است، فروپاشی تجربه نشده است و به جایی در ناخودآگاه رانده شده است. در حقیقت، ترس از فروپاشی به تجربه فرد در گذشته برمیگردد.
شاید این سوال برای شما هم پیش آمده باشد که اگر فرد در گذشته چنین تجربه ای را داشته است، چرا باید همچنان به خاطر چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، نگران باشد؟ پاسخ میتواند این باشد که تجربه اصلی وحشت ابتدایی نمیتواند به گذشته تعلق پیدا کند، مگر اینکه، ایگو بتواند ابتدا آن را در تجربه حال حاضر جمع کند. انگار فرد به گشتن به دنبال جزئیات که تجربه نشده است، ادامه میدهد. اما این جستجو به شکل گشتن جزئیات در آینده در آمده است. پس همانطور که گفتیم، فروپاشیای که بیمار از آن هراس دارد، در گذشته (در اوایل زندگی فرد) اتفاق افتاده است. در اینجا، بیمار برای رهایی از این ترس نیاز دارد که این تجربه را به یاد آورد اما به یاد آوردن آنچه هنوز اتفاق نیافتاده است، امکان پذیر نیست و این فروپاشی در گذشته هنوز اتفاق نیافتاده است، چون فرد از نظر روانی برای این اتفاق آنجا حضور نداشته است. در این حالت، تنها راه به یاد آوردن، تجربه کردن گذشته برای اولین بار در حال حاضر است (یعنی در انتقال). سپس، این موضوع مرتبط با گذشته و آینده، به موضوع اینجا و اکنون تبدیل میشود، و برای اولین بار توسط بیمار تجربه میشود. این معادل به یاد آوردن است، و این پیامد، معادل از بین بردن سرکوب (آنچه در تحلیلی بیمار نوروتیک در تحلیل کلاسیک فرویدی انجام میشود) است.
ترس از تنهایی
ترس از تنهایی ممکن است در طول زندگی، بارها به سراغ ما بیاید. در اولین دوره زندگی که کودک اساسا، بیپناه است، این ترس مرتبط با احساس عدم امنیت است. امنیت یکی از اولین نیازهای ما است و در طول زندگیمان به عنوان یکی از نیازهای اولیه ما باقی خواهد ماند. راه حل غلبه بر این ترس، در دوران اولیه زندگی ارتباط گرفتن با مادر (مراقب اولیه) است. روشهایی که به وسیله آنها، با اولین ترسهایمان از تنهایی کنار میآییم، و نوع رابطه با مادر، به بانک حافظهمان سپرده میشوند، و در طول زندگیمان بر ترسهای آینده ما از تنهایی سایه میافکنند. همه افرادی که در دوران کودکی، از رابطه به اندازه کافی خوبی با مادر برخوردار بودهاند، در بزرگسالی، قادر خواهند بود که تنها باشند. همچنین، آنها قادرند دوستان خوبی داشته باشند و ازدواج کنند. به خاطر داشتن رابطه به اندازه کافی خوب با مادر در اوایل زندگی، فرد آزادی این را خواهد داشت که خشمش را به صورت سالمی بروز دهد و از تفکر انتقادی بالغانه ای در طول زندگیش استفاده کند. همچنین در یک رابطه به اندازه کافی خوب، رابطه باوالد، خود و ایده آلهای کودک، به اندازه کافی دقیق تعریف شدهاند که فرد بتواند، از یک اعتماد به نفس باثبات و آزادی در روبرو شدن با زندگی، بهره ببرد.
هنگامی که، رابطه اولیه با مادر، به اندازه کافی خوب نباشد، ممکن است، دشواریهای زیادی در حافظه کودک نقش ببندند. به دو مشکل اصلی رایج که به وجود می آیند و معمولا در طول زندگی فرد ادامه پیدا خواهند کرد، در اینجا اشاره میکنیم:
- ترس از نشان دادن خشم (کودک میترسد، اگر خشمش را نشان دهد، والدین او را رها کنند).
- بی ثباتی در اعتماد به نفس، که باعث میشود کودک همواره ترس از طرد شدن داشته باشد.
هنگامی که کودک بزرگتر میشود، نیار به امنیت، دفاعهای روانی کودک را فعال میکنند، تا بتواند از احساس تنهایی رهایی پیدا کند. بدین ترتیب کودک، ناخودآگاه به این نتیجه میرسد که برای رهایی از احساس تنهایی، نباید خشمش را بروز دهد. چون در صورت بروز خشمش، ممکن است اطرافیانش او را ترک کنند. و یا اینکه فکر میکند برای رهایی از احساس تنهایی باید همیشه تایید دیگران را داشته باشد و عدم تایید دیگران را نشانه طرد میداند. در نتیجه، عزت نفسش وابسته به نظر دیگران خواهد بود و همواره برای رهایی از احساس تنهایی به دنبال جلب تایید دیگران است.
ترس از صمیمیت
وقتی صمیمیت برقرار شود، نزدیک شدن به دیگری و دستیابی به ذهنیت و دنیای درونش نه تنها امکانپذیر است، بلکه منبع سرزندگی و غنا است. اما، فرض کردن اینکه زیاد دانستن درباره یکدیگر و دستیابی به دنیای درونی و خصوصی دیگری، به معنی صمیمیت است، جای بحث دارد. این حتی میتواند به معنی تحمیل کردن خود، نقض حد و مرزها، سوء استفاده نارسیستیک، از بین بردن مرزهای ایگو، و غیره باشد و نه صمیمیت. در صمیمت، ما انتظار گشودگی و تعامل داریم. وقتی مراقبت و توجه متقابل برای یکدیگر به جای تهی کردن طرف مقابل یا سوء استفاده وجود داشته باشد، ارتباط با پیشرفت، خود ابرازی، و توانمند سازی همراه میشود. هر دو طرف به تسهیل آن کمک کرده و آن را به اندازه ای پاداش بخش میدانند که حاضرند برای آن کار کنند، ریسک کنند، فداکاری کنند و به امنیت و لذت بخش بودن این رابطه ایمان دارند.
این نوع صمیمت، به عنوان یک وضعیت ایده آل از رابطهمندی، کامیابی نهاییای است که هر کس شانس دستیابی به آن را ندارد. حداقل شرط لازم برای رسیدن به این، برخورداری از شرایط تحولی بهینه یا به اندازه کافی خوب، مخصوصا نداشتن تروما، در طول دوران کودکی، امنیت، دلبستگی ایمن، و فضایی برای خود شکوفایی و خودمختاری است. تضادهای حل نشده ادیپی یا پیش ادیپی امکان چنین صمیمیت ایده آلی را از ما میگیرند و حتی ترس از صمیمیت در ما ایجاد کرده و در شدیدترین حالت ما را از رسیدن به ظرفیت برقراری یک رابطه صمیمی سالم باز میدارند. از دیدگاه وینیکات صمیمیت نیازمند این است که فرد خود اصیل دیگری را بشناسد و بالعکس. بدون تحول خود واقعی در دوران کودکی این امر محقق نمیشود، زیرا که رابطهمندی اصیل توسط “خود کاذب” از بین میرود. همچنین، مفهوم “ظرفیت تنها بودن” که توسط وینیکات مطرح شده است، یکی از مفاهیمی است که به ما در درک ترس از شکست صمیمیت کمک میکند. “ظرفیت تنها بودن” وینیکات یک مفهوم تحولی است که در آن فرد در ابتدا باید بتواند محیط نگهدارنده مادرانه به اندازه کافی خوبی را درونی کند تا قادر شود با خودش تنها باشد. این بدین معنی است که فرد باید مادری داشته باشد که بتواند فقط با او باشد نه مادری که نیازهای و خواسته هایش را به اوتحمیل کند. اگر فردی محیط نگهدارنده مادرانه درونی شدهای نداشته باشد نمیتواند رابطه صمیمیای برقرار کند.
ترس از آسیب
وقتی ما درباره ترس از آسیب صحبت میکنیم در اصل هم با حقیقت و هم با فانتزی سروکار داریم. ما اگر نمیتوانستیم باور داشته باشیم که بقیه مردم نمیخواهند آسیبی ببینند، قادر نبودیم در بزرگراه رانندگی کنیم. ما بر این باور هستیم که اکثریت مردم می خواهند در برابر خطرات از خودشان محافظت کنند و همین باعث میشود که از تصادفهای جادهای خودداری کنند. از طرف دیگر، افرادی هستند که از رانندگی و حتی سوار ماشین شدن میترسند. به نظر شما، با توجه به آمار تصادفات چقدر این افراد واقع بین هستند؟
ترس از آسیب جسمی در طول دومین سال زندگی انسان آغاز میشود. هنگامی که کودک شروع به راه رفتن میکند، متوجه میشود که وقتی زمین میخورد، آسیب میبیند. اگر خواهر و برادر یا همبازیهایی باشند که آنها را هل دهند، متوجه میشوند که دیگران هم میتوانند به او صدمه بزنند. همچنین، در این سالها پرخاشگری مخرب در خدمت جدا شدن از پدر و مادر نیز میتواند برون فکنی شود. بنابراین کودک ظرفیت این را پیدا میکند که دیگران را عصبانی کند و سپس از این بترسد که اگر دیگران خیلی عصبانی شوند، ممکن است با او چه کار کنند؟
در دوران بزرگسالی هنگامی که یک شخص نوروتیک، ترس از آسیب جسمی دارد، عموما این ترس واقع بینانه نیست. هنگامی که افراد بیان میکنند که از مورد خشونت قرار گرفتن میترسند، معمولا این ترس از سایر عناصر موجود در تفکر آنها ناشی میشود. علت اصلی این ترسها معمولا برونفکنی، فانتزیها و انتقال است و ترس از آسیب جسمی، اساسا نشانهای از اضطرابی است که دلایل بسیار زیادی میتواند داشته باشد.
درمان افرادی که از آسیب جسمی هراس دارند، شامل کمک کردن به آنها در درک واقعیتهای زندگی و پیدا کردن دیدگاهی واقع بینانه نسبت به خطر است. همچنین ما به آنها کمک میکنیم تا بتوانند موقعیتهای خطرناک را از موقعیتهایی که احتمال آسیب در آنها بسیار کم است متمایز کنند. هنگامی که فرد به یک موقعیت غیر خطرناک یا موقعیتی که احتمال خطر در آن بسیار کم است، بیش از اندازه واکنش نشان میدهد، ممکن است دچار بازداری شود یا از دفاعهای مختلف که در دوران کودکی یا نوجوانی به وجود آمدهاند استفاده کند. هدف از درمان در این موارد، پیدا کردن و حل کردن تناقضهای حل نشده دوران رشد است که باعث شدهاند، فرد از آسیب جسمی حتی در هنگام فقدان خطر بهراسد.
ترس از موفقیت
تناقضهای روانشناختی که در انگیزه و اعتماد به نفس برای دستیابی به موفقیت به شکلهای مختلف تداخل ایجاد میکنند، از رایجترین مشکلات عاطفیای هستند که افراد به خاطر آنها برای روانکاوی و رواندرمانی تحلیلی مراجعه میکنند. فروید “نوروز موفقیت” را اینگونه توصیف کرده است: احساس گناه و محکوم کردن خود و حتی در برخی موارد تنبیه خود بعد از رسیدن به موفقیت. اصطلاح “ترس از موفقیت” توسط هورنر(۱۹۶۸) مطرح شده است و برای افرادی به کار میرود که از تلاش برای دستیابی به موفقیت به خاطر ترس از موفقیت خودداری میکنند.
سوال مهم در اینجا این است که آیا تناقض روانشناختی در اینجا حقیقتا حول موفقیت قرار دارد یا نه. یا به زبان دیگر آیا موفقیت است که این احساسات ناخوشایند را بالا می آورد و دفاعهای روانی را فعال میکند که موجب شکست خوردن میشود؟ یا چنین بیمارانی حقیقتا در ناخودآگاه مشکلی با موفقیت ندارند، بلکه از افزایش مسئولیتها و فشارهایی که دستاوردهای شغلی و تحصیلی به همراه دارد، هراس دارند؟
موفقیت میتواند از یک سو به ما احساس قدرتمندی، سرزندگی و اعتماد به نفس بدهد و از سوی دیگر، ترسناک، طاقت فرسا، چالش برانگیز و تهدید کننده باشد. وقتی شخصی به موفقیتی میرسد، ممکن است مورد احترام و توجه قرار بگیرد، یا بالعکس حسادت و دشمنی دیگران را بربیانگیزاند. معمولا در واقعیت، موفقیت، ترکیبی از هر دوی اینها است. اما چرا در برخی از افراد ترس از موفقیت تا این حد شدید است، که شکست را به موفقیت ترجیح میدهند؟ در حقیقت، همانطور که دو نفر با تاریخچه زندگی، فرهنگ، و سبک شخصیتی متفاوت ممکن است در رابطه با جنس مخالف خجالتی باشند. در مورد ترس از موفقیت هم هیچ دلیل واحدی وجود ندارد و صرف اینکه دو نفر ترس از موفقیت داشته باشند به معنی اینکه تناقضهای مشابهی دارند نیست. هیچ ساختار شخصیتی خاص، سبک دلبستگی، الگوی رابطه ای وجود ندارد که به تنهایی مسئول ترس از موفقیت باشد. بلکه این پدیده، باید به عنوان یک پدیده رایج در بیماران با طیف وسیعی از آسیبهای روانی در نظر گرفته شود. در نتیجه، درمان این افراد، باید کاملا اختصاصی باشد. اما، اگر بخواهیم یک موضوع کلی را در رابطه با ترس از موفقیت مطرح کنیم، باید بگوییم که این گروه از افراد قصد دارند، دربرابر فانتزیهای ترسناک ناخودآگاهشان که حاوی پیامدهای وحشتناکی برای موفقیتشان است، از خودشان دفاع کنند.
ترس از مرگ
ما به عنوان انسان، بر خلاف بقیه موجودات، ازمحدود بودن طول عمر، و مرگ غیر قابل اجتناب خود، باخبر هستیم. ما میدانیم که زمان، بی وقفه رو به جلو حرکت میکند. ما بیشتر از همه از مرگ، یا همان فقدان نهایی، میترسیم، و مجبوریم در سایه آن زندگی کنیم. مرگ، همواره ما را تعقیب میکند و با بالارفتن سنمان در ما رشد میکند. هنگامی که افقهای جدید در زندگی برای ما گشوده میشود و هنگامی که با فقدانها و آسیبها مواجه میشویم، مرگ ما را تعقیب میکند. ما با آگاهی از قطعیت پایان، زندگی میکنیم. اما، آن را به درستی درک نمیکنیم. درباره آن می اندیشیم، اما به ندرت خودآگاه به آن فکر میکنیم. به آن اذعان داریم، ولی به ندرت تمایل به در آغوش کشیدن آن داریم.
ما درباره مرگ، از آنچه، کسانی که در حال مرگ هسستند، گفتهاند، یا با دیدن سرنوشت کسانی که عمرشان به پایان رسیده است، میدانیم. اما از آنجا که مرگ وضعیتی است که در طول زندگیمان نمیتوانیم شخصا آن را تجربه کنیم، قادر به کسب اطلاعات مستقیم نیستیم و نمیتواتیم آن را به صورت کامل درک کنیم. در طول زندگی نمیتوانیم از این حوزه آگاهی پیدا کنیم، و هنگامی که به پایان راه برسیم، دانش ما دیگر وجود نخواهد داشت.
حتی ناخودآگاه ما با وجود بی حدو مرز بودنش، قادر به درک عمیق این حقیقت نیست. با این وجود، ما از مرگ، بیش از هر چیز دیگری میهراسیم. از نظر فیزیولوژیکی و ژنتیکی ما برای اجتناب، از بین بردن، و حذف کردن هر چیزی که دلالت بر مرگ دارد، طراحی شدهایم.
چگونه بر این ترس غلبه کنیم؟
روانکاوان، دانشمندان، فیلسوفان و بسیاری دیگر، معتقدند پذیرش کامل اجتناب ناپذیری مرگ خودمان، به کاهش و حتی از بین رفتن ترس از مرگ منجر میشود. درباره پذیرش مرگ، ایلانی کوگان (۲۰۱۰)، از اندیشههای کوهات چنین برداشتی دارد:
“همانند فروید، کوهات (۱۹۷۷) سازگاری سالم و ناسالم را به ترتیب ناشی از پذیرش همراه با آرامش و انکار مطلق میداند. از دید او، اساس رسیدن به خردمندی، رها کردن توهمهای نارسیستیک، (از جمله پذیرش اجتناب ناپذیری مرگ) بدون رها کردن شناخت و مشغولیت هیجانی به آن است. عمل نهایی شناخت، یعنی آگاهی از محدودیتها و حد و مرزهای خود، نتیجه یک فرآیند عقلانی مجزا نیست، بلکه پیامد موفقیتآمیز دگرگون کردن حالات بدوی نارسیسیتیک به ایدهآلها، شوخ طبعیها و شرکت کردن فرا-فردی در دنیا است.”
منبع:
Akhtar S. (2014) Fear: a dark shadow across our life span. London: Karnac Book