ایوه سایبلسکا۱ دربارۀ وام‌گیری ناآگاه فروید از شوپنهاور و نیچه نوشته است.

زیگموند فروید۲ (۱۸۵۶-۱۹۳۹)، پدر روانکاوی، بارها ناخرسندی خویش را از فلسفه و فیلسوفان ابراز کرد. او با این چالش مواجه شد که بسیاری از مفاهیمش دارای شباهت‌های قابل‌توجه‌ای با اندیشه‌های شوپنهاور و نیچه است و تا سال‌های پایانی زندگی‌اش، حتا مطالعۀ آثار آنان را به جد انکار کرد. این شباهت ها هنوز هم مطرح هستند. درواقع، «موضع‌گیری فروید» را می‌توان نمونۀ بارز این اظهارنظر نیچه در نظر گرفت: «خوارکنندگان بزرگ، ستایندگان بزرگی هستند». افزون بر این، آیا می‌توان انکارِ الهام گیری از فیلسوفان را جلوۀ دیگری از رؤیای ادیپی فروید دانست؟ رؤیای اینکه نسل‌های بعدی او را به‌عنوان «گشایندۀ بی‌همتای معمّاها» به یاد آورند.

چند شباهت

همان‌طور که مطالعۀ کلاسیک النبرگر۳ با عنوان کشف ضمیرناآگاه۴ (1970) نشان می‌دهد، فروید کاشف ضمیرناآگاه نبود. سوگنامه‌پردازان کهن، شکسپیر۵ و رمانتیسیسم آلمانی، رهگشای روانکاوی بودند. لغزش‌های زبانی یا قلمی و کنش‌های دیگری که از سوی روانکاوان کنش‌پریشی۶ نامگرفت، توسط فروید شهرت عام پیدا کرد و «لغزش‌های فرویدی۷ » نامیده شد. بااین‌وجود،پیش‌تر گوته۸ هنگام تحلیل خطاهای دبیرانیکه از او املا می‌گرفتند، بدان اندیشیده بود. کتاب ون هارتمن۹ با عنوان فلسفۀ ضمیر ناآگاه، پُرفروش‌ترین کتاب سال ۱۸۶۹ بود و فروید باید به‌خوبی با آن آشنا بوده باشد. داستایوفسکی فردی بود که در کنار شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) و نیچه (۱۸۴۴-۱۹۰۰)، جسورانه‌ترین کاوش‌ها را در لایه‌های پنهانی و ژرف [آدمی] به انجام رساند.

شوپنهاور ضمیر ناآگاه را نوعی «کارگاه مخفی برای تصمیم‌های اراده» می‌دانست و تصریح کرد:

عقل به‌قدری از چاره‌اندیشی‌های واقعی و تصمیم‌های پنهان ارادۀ خویش دور می‌ماند که گاهی آنها را تنها از طریق تجسّس و دریافت ناآگاهانه می‌شناسد، انگار که به شخص غریبه ای تعلّق دارند: و باید با ابراز خویش، تنها به‌منظور کشف نیت‌های واقعی اراده، او را غافل‌گیر ‌کند». (جهان چون اراده و بازنمایی۱۰ ) (۱۸۴۴).

شوپنهاور

فروید همین مضمون را بیان کرده است:

ناآگاهی یک مرحلۀ واقعی و گریزناپذیر از فرایندی است که فعّالیت جسمانی ما را شکل می‌دهد؛ همۀ کنش‌های جسمانی به‌صورت ناآگاه آغاز می‌شوند و بسته به اینکه با مقاومت روبه‌رو شوند یا خیر، ممکن است همان‌طور بمانند یا به سطح آگاهی تغییر پیدا کنند. یادداشتی پیرامون ضمیر ناآگاه۱۱ (۱۹۱۲).

زیگموند فروید

شوپنهاور آگاهی را با پهنۀ آب مقایسه کرد؛ به‌گونه‌ای که اندیشه‌های آگاه تنها سطح آب را تشکیل می‌دهند. این تشبیه یادآور استعارۀ مشهور فروید در مورد ذهن است؛ قلۀ کوه یخی‌ای که بیشتر آن زیر آب قرار دارد. (سرنوشت کاپیتانِ تایتانیک می‌تواند برای هر روانکاوی یک هشدار هولناک باشد!). فروید در [مقالۀ] ضمیر ناآگاه (۱۹۱۵)، مکان فعّالیت ذهنی آگاه را قشر مغز و کانون فرایندهای ناآگاه را در بخش‌های زیرقشری مغز مشخّص می‌کند، بنابراین یکی دیگر از استعاره‌های شوپنهاور را تصدیق می‌کند-«آگاهی به‌عنوان سطح زمین».

بینش نیچه در مورد ضمیر ناآگاه مانند واژه‌شناسی برجسته است:

انسان مثل موجودات دیگر، بدون اینکه بداند همواره در حال اندیشیدن است؛ اندیشه‌هایی که به آگاهی می‌رسند تنها کوچک‌ترین بخش تفکّر هستند؛ مصنوعی‌ترین و بیهوده‌ترین بخش آن. تنها اندیشه‌های آگاه هستند که جامۀ واژه‌ها را به تن می‌کنند و می‌توان آنها را نشانه‌های ارتباط دانست. این واقعیّتْ آشکارکنندۀ منشأ آگاهی است». حکمت شادان۱۲ . ص: ۳۵۴

نیچه

در سال ۱۹۲۳، فروید در مقالۀ «ایگو و اید۱۳» بیان کرد که ذهن از سه بخش تشکیل شده است: اید، ایگو و سوپرایگو۱۴ . اید (das Es) بخش ناآگاه روان آدمی‌ست که به نظر می‌رسد تناسب آشکاری با مفهوم محوری اراده۱۵ در فلسفۀ شوپنهاور داشته باشد: «اراده که سازندۀ وجود لنفسه۱۶ ماست، دارای ماهیّت ساده‌ای است؛ صرفاً اراده می‌کند و از آگاهی بی نصیب است». (جهان چون اراده و بازنمایی، ۱۸۴۴). این گفته را با فروید مقایسه کنید: «حال باید انسان را یک «اید» (das Es) جسمانی ناآگاه و ناشناخته در نظر بگیریم» (ایگو و اید). نیچه نیز همانند فروید اغلب برای اشاره به نیروهای غریزی و ناآگاه روان از ضمیر آلمانی das Es («it»، البته مترجم انگلیسی فروید از واژۀ لاتین id استفاده کرد) و برای اشاره به بخش آگاه ذهن از das Ich («the I» که به ego ترجمه شده است) بهره گرفت. به نظر می‌رسد که سوپرایگو (Über-Ich) فروید-سانسورچی اخلاقی روان- با مفهوم «بدوجدانی۱۷ » نیچه تناظر داشته باشد.

نیچه در تبارشناسی اخلاق۱۸ (۱۸۸۷) بخش دوم، ص. ۱۶ می‌گوید:

«تمام غرایزی که در بیرون ارضا نشوند به درون بازمی‌گردند -این همان چیزیست که من درونی‌سازی انسان می‌نامم: این {غرایز درونی‌شده} در ادامه به صورتی تکامل پیدا می‌کند که روح۱۹ نامیده می شود… این سنگرهای هولناک که بیانگر سازمان‌هایی جهت حفاظت خویش در برابر رهایی غرایز قدیمی هستند-تنبیه‌ها نمونۀ بارز این سنگرها است- باعث می‌شوند که همۀ غرایز انسانِ وحشی، یله و افسارگسیخته به سمت خودش برگردانده می‌شود. عداوت، ظلم، لذّت تعقیب‌گری، غارت، تغییر و نابودگری، همگی دام راه انسانی می‌شود که خود صاحب این غرایز است: این همان منشأ «بدوجدانی» است».

نیچه

مفهوم لیبیدو۲۰ که محور نظریّۀ فروید در باب ضمیر ناآگاه است، به مفهوم اروس۲۱ افلاطون، در معنای نیروی پیش‌برندۀ زندگی بازمی‌گردد. شوپنهاور که «افلاطون حکیم» را خوانده بود، ادعا کرد که «همسو با همۀ این‌ها، ارتباط جنسی نقش مهمی در دنیای بشر ایفا می‌کند؛ نیروی جنسی منبع ناآشکار تمام کنش‌ها و رفتارها است و باوجود همۀ حجاب‌هایی که بر آن افکنده می‌شود، همه‌جا جلوه‌گری می‌کند» (جهان چون اراده و بازنمایی، ۱۸۴۴).

فروید خیلی دیر شوپنهاور را به یاری فراخواند، زمانی‌که نظریّه‌اش دربارۀ لیبیدو، به‌خصوص از جانب یونگ به‌سختی مورد انتقاد قرار گرفت. در سال ۱۹۲۰، فروید در پیش‌گفتار کتاب سه رساله پیرامون نظریّۀ حیات جنسی۲۲ این‌گونه از خود دفاع کرد:

«برخی از مطالب این کتاب -تأکید آن بر اهمیت حیات جنسی در تمام دستاوردهای بشری و تلاش جهت بسط مفهوم حیات جنسی- از ابتدا انگیزه‌هایی برای مقاومت در برابر روانکاوی فراهم کرد… این مقاومت که بر مبنای {فهم} معنای عام این واژه صورت گرفته است، از زمانی‌که آرتور شوپنهاورِ فیلسوف نشان داد که فعّالیت‌های بشر تا حد زیادی توسط تکانه‌های جنسی تعیین می‌شود، کمابیش وجود داشته است».

فروید

بااین‌وجود، لازم است که شوپنهاور را از مسئولیت‌پذیری برای مفهوم حیات جنسی کودکانه مبرا دانست، زیرا این مفهوم مال فروید است. فروید نقاشیِ ایتالیایی عصر رنسانس که تصویرگر کودکی عیسی با سروصورت بزرگ‌سال است، کودکی که آزمندانه به پستان حضرت مریم می‌نگرد، را ناظر بر تکانه‌های جنسی پنهان نوزاد می‌دانست. او قبول نداشت که این نقاشی تنها یک آفرینش هنری مربوط بدان دوران است.

مفهوم پس‌رانش۲۳ در ذهن فروید دستخوش نوعی تکامل شد. او در آغاز، در مطالعاتی در باب هیستری۲۴ بین سال‌های ۱۸۹۳ تا ۱۸۹۵ از پس‌رانش قصدمند خاطرات دردناک (مثلاً تروما) طوری سخن گفت که انگار «راهبرد دفاعی» بیمار است. در ادامه، در مقالۀ «پس‌رانش» (۱۹۱۵) میان پس‌رانش نخستین۲۵ و پس‌رانش دوّمین۲۶ تمایز قائل ‌شد. پس‌رانش نخستین از ورود بازنمایی جسمانیِ غریزه به آگاهی ممانعت به عمل می‌آورد. پس‌رانش دوّمین زمانی اتّفاق می‌افتد که خاطراتی که در آغاز آگاه هستند، از آگاهی خارج می‌شوند. جالب است که فروید خود را وام‌دار اِم موبیس۲۷ ، اشترومپل۲۸ و بندیکت۲۹ می‌داند نه شوپنهاور.. این همان چیزی است که فیلسوف باید در مورد پس‌رانش بگوید:

مقاومت و مخالفت اراده در برابر درونی‌سازی پاره ای شناخت‌ها به درجه‌ای می‌رسد که این کارکرد {درونی سازی} به‌طور واضح به سرانجام نمی‌رسد؛ بر همین مبنا، اگر رویدادها یا شرایط مشخصی به‌کل از عقل آدمی پس‌رانده می‌شود، بدین خاطر است که اراده نمی‌تواند آنها را تاب آورد و اگر شکاف‌های پدیدآمده به‌صورت دلبخواهی برای {حصول} پیوندِ ضروری پُر شود: ما دیوانه می‌شویم… دیوانگی پدیدآمده مولّدِ رنج‌های تحمّل‌ناپذیر می‌شود؛ این واپسین منبع ذاتِ نگران و رنج‌دیدۀ بشر، یعنی اراده است». (جهان چون اراده و بازنمایی، ۱۸۴۴).

شوپنهاور

نیچه تکامل تمدّن را بر مبنای پس‌رانش غرایز می‌فهمید و آن را ارمغان اصلی آموزه‌های مسیحیت قلمداد می‌کرد:

بهشت متناسب با افزایش شرم انسان از بشر بودن، بر وی سایه افکنده است… در مسیر فرشته شدن… دلش آشوب و زبانش تند شده، زیرا دریافته است که نه‌تنها لذّت و معصومیت حیوانات نفرت انگیز است، بلکه خود زندگی هم رقّت بار است. تبارشناسی اخلاق، بخش دوم.ص: ۷

نیچه

وسواس تکرار۳۰ یکی دیگر از مفاهیم روانکاوی فروید بود. این مفهوم تبیین‌گر میل ناآگاه فرد برای تکرار الگوهای زندگی، به‌خصوص تکرار تجارب تروماتیک است. برای مثال، فردی که در کودکی از سوی مادرش رها شده است، امکان دارد که بعدها طردشدن‌های مشابه‌ای را در افراد مهم برانگیزاند. فروید در آن‌سوی اصل لذّت۳۱ نوشت: «این تکرار مداوم رخدادهای مشابه (die ewige Wiederkehr des Gleichen) ما را دچار شگفتی نمی کند، اگر آن را با رفتار فعّالانۀ فردِ درگیر مرتبط بدانیم یا صفت -منش بنیادینی را در وی شناسایی ‌کنیم که همواره بدون تغییر می‌ماند و مجبور به یافتن راهی برای جلوه‌گر شدن از طریق تکرار وسواس‌گونۀ تجارب مشابه است. این بیان به طور واضح، تکرار گفته‌های نیچه است که در آن‌سوی نیک و بد۳۲ (۱۸۸۶)، بخش پنجم، به‌صورت موجز نوشته است: «اگر انسان دارای مَنش باشد، تجربۀ معمولی نیز دارد که به‌طور مکرر اتّفاق می‌افتد».

«سوگ و مالیخولیا» (۱۹۱۷) مقالۀ اصلی فروید در باب روان‌زایی افسردگی بود. فروید در این مقاله اذعان کرد که در مالیخولیا، «سرزنش خویش، درواقع سرزنشِ ابژۀ محبوبی است که از ابژه به‌سوی ایگوی بیمار جابه‌جا شده است… شکوه‌های بیمار درواقع همان «شکایت» در معنای دیرینۀ این واژه هستند». نیچه هم با استفاده از «واج‌ریشه‌شناسی۳۳» معمول خود به اندیشۀ مشابه‌ای رسید و آن را شاعرانه‌تر بیان کرد: «آیا اشک‌ریختن‌ها همه نوعی شکوه‌گری نیستند؟ و شکوه‌ها خود سرزنش‌گری نیستند؟ (Ist alles Weinen nicht ein Klagen? Und alles Klagen nicht ein Anklagen?)… امّا اگر اشک نریزید، اگر مالیخولیای آتشین خود را بیرون نریزید، آنگاه باید آواز سر دهید: وای بر روح من». چنین گفت زرتشت۳۴ ، بخش سوم، اشتیاق وافر.

به نظر می‌رسد این باور که احساس گناه، جنایتکاران را جنایتکار می‌کند {حاصل} مشاهدۀ هوشمندانۀ فروید بود؛ اینکه احساس گناه پیش از فعل جنایت آمیز وجود دارد نه پس‌ازآن. او در روابط وابستۀ ایگو۳۵ (۱۹۲۳) نوشت:

«فهمیدن این موضوع حیرت‌انگیز است که افزایش این احساس گناه ناآگاه، می‌تواند انسان‌ها را به‌سوی جنایت سوق دهد… در بسیاری از جنایتکاران، به‌خصوص جوانان، می‌توان حس گناه بسیار نیرومندی را شناسایی کرد که پیش از عمل جنایی وجود داشته است، لذا گناه محرک جنایت است نه نتیجۀ آن. انگار اگر فرد بتواند طوق این حس گناه ناآگاه را بر گردن یک دیگریِ واقعی و دسترس پذیر بیندازند، قدری تسکین حاصل می‌شود».

فروید

بااین‌وجود، این نگرش در اصل به نیچه تعلّق دارد:

و اکنون دوباره اربابِ گناه بر او حاکم است، و دوباره ذهن ساده‌اش به‌غایت کرخت، فلج و سنگین شده است. اگر تنها بتواند سرش را تکان دهد، بارش می‌افتد: امّا چه کسی می‌تواند این سر را تکان دهد؟… و این بدن نحیف را! این روح ضعیف، رنج‌ها و امیال بدن را برای خود تفسیر می‌کند-آن را به شکل میل به کشتار و حرص برای لذّت خنجر تفسیر می‌کند». چنین گفت زرتشت، بخش یکم۳۶، جنایت کار رنگ پریده

نیچه

تصویر جنایت کار رنگ پریده بلافاصله شخصیت راسکالنیکو۳۷ و «لذّت تیشه» برای او را به ذهن متبادر می‌کند. جالب است که نیچه چندین سال پس از نگارش قطعۀ بالا، کتاب جنایت و مکافات۳۸ داستایوفسکی را خواند. مسلماً روح زمانه این بوده است.

فروید رؤیاها را «شاهراهی به ضمیر ناآگاه» می‌دانست. نیچه در مورد رؤیا گفته است:
«انسان در غلیان اشتیاق و در خیال‌پردازیِ رؤیاها و جنون، تاریخ پیشین خود و نوع بشر را دوباره کشف می‌کند: حیوانیت و جلوه‌های وحشیانۀ آن؛ حافظه در این شرایط به‌قدری کافی به گذشته بازمی‌گردد، درحالی‌که وضعیت متمدّن فعلیِ او محصول فراموشی این تجارب نخستین است. درواقع، می‌توان گفت که تمدّن حاصل رخوت حافظۀ بشری است». سپیده‌دم۳۹ ، بخش پنجم: ۳۱۲

فروید در کتاب تعبیر رؤیا به‌طور نامعمولی آموزگار خویش را تصدیق کرد و نوشت:

«می‌توانیم حدس بزنیم که این مدعای نیچه که در رؤیاها، پاره‌ای بقایای نخستین بشری در کار هستند که ما اکنون به‌ندرت می‌توانیم از طریق مسیری مستقیم دوباره به آنها دسترسی پیدا کنیم، تا چه حد گویا و مربوط است. به‌علاوه، ممکن است انتظار داشته باشیم که تحلیل رؤیاها ما را به شناختی در مورد میراث دیرینۀ بشری رهنمون شود؛ شناخت به ویژگی‌های ذاتی روانی او».

فروید

متأسفانه فروید این سرنخ را تا ریشه‌های عمیق و پرمعنای آن دنبال نکرد و به‌طور عمده بر مسیر باریک ناآگاه فردی متمرکز شد. او {بررسی} ناآگاه جمعی را به یونگ واگذار کرد.

همگرایی اندیشه‌های فروید با اندیشه‌های شوپنهاور و نیچه بیش از آن است که در اینجا به‌طور کامل موردبحث قرار گیرد. مفهوم دیگری که باید به فهرست افزوده شود، مفهوم رانه‌ها ۴۰(die Triebe) از نیچه است؛ اندیشیدن بر مبنای فرایند نخستین و دوّمین فروید با طبقه‌بندی دوگانۀ آپولونی/دیونیزوسی۴۱ در کتاب زایش تراژدی۴۲ نیچه متناظر است و روان‌پاک‌سازی۴۳ در اصل اندیشه‌ای ارسطویی بود که توسط نیچه پذیرفته شد. مفهوم والایش۴۵ پیش‌تر در آلمانِ قرون‌وسطا استفاده شده بود و توسط گوته، نووالیس، شوپنهاور و نیچه شرح و بسط یافت. فروید در کتاب تمدّن و ملالت‌های آن۴۶ به‌خوبی از آن استفاده کرد که می‌توان این کار را بازپردازی کتاب تبارشناسی اخلاق نیچه در نظر گرفت. اصل لذّت -نیروانای مطرح‌شده توسط فروید به‌طور کامل وام‌گرفته از {مفهوم} وضعیت سعادت صلح‌آمیز۴۷ شوپنهاور است، جز اینکه ازنظر شوپنهاور (همانند بودیسم)، این حالت از طریق وانهادن «امیال گناه‌آلود» به دست می‌آید، درحالی‌که فروید در کتاب تمدّن و ملالت‌های آن، حالت پیش‌گفته را «حفاظی در برابر محرک» توصیف کرد.

نظرات پایانی

آیا روانکاوی از دل فلسفه متولّد شد؟ فروید فیلسوف نبود: او همانند شوپنهاور و نیچه به مسائل گسترده‌تری مثل جهان‌بینی۴۸ ، هستی و شدن، وجود و ماهیّت، حقیقت و محدودیت‌های شناخت نپرداخت. نیچه در نوشته‌های بعدی خود (در کمال احترام) به‌سختی به شوپنهاور حمله کرد. بااین‌وجود، این دو فیلسوف اشتراکات زیادی داشتند؛ دست‌کم ازنظر شناخت عمیق و تعلّق خاطرشان نسبت به جهان‌بینی کلاسیک. اندیشۀ هراکلیتوسی۴۹ در باب تضارب، سیّالیت و آمدوشد بین امور متضاد با دیدگاه مبتنی بر تضارب ذهنی به‌عنوان مسیری ضروری برای رسیدن به سلامت بیشتر همسو است. از نظر نیچه، نفوذ به ژرفای رنج از طریق {دستیابی} به هستی کامل، لازمۀ غلبه بر این رنج است. او در پیش‌گفتار غروب بتان۵۰ گفت: «حتا زخم و جراحت نیز دارای قدرت شفا است».

نیچه و شوپنهاور با اندیشه‌های واگرا و استدلالی خویش، در بریدن زنجیرهای اندیشۀ یهودی/مسیحی در مورد هبوط۵۱، گناه و تردید موفّق بودند. فروید اندیشمند خداناباور۵۲ و همگرایی بود و همچنان در زندان نوعی مفهوم‌بندی «این یا آن» از جهان باقی ماند؛ ازاین‌جهت که سازوکارهای دفاعی ایگو را در کل نامناسب و ناخوشایند می‌دانست؛ مسئله‌ای که باید در جریان درمان با آن مبارزه کرد. به‌علاوه، هنگام تفسیر نشانه‌ها و رؤیاها به‌نوعی همگرایی در مورد یک فهم «صحیح» تمایل داشت.

اگر نیچه فروید را می‌خوانْد، او را نمونۀ بارزی از یک «نظریّه‌پرداز خوش باور» می‌دانست که نامحدود بودن شناخت و قدرت خلل‌ناپذیر منطق و علم را باور دارد. هستی برای فروید روشن و «شناختنی» بود. در مقابل، شوپنهاور و نیچه محدودیت‌های شناخت عقلانی و علم را به‌راحتی می‌پذیرفتند -موضعی که از سوی کانت نیز اختیار شد. نیچه به‌صراحت بیان کرد: «تمام آگاهی فرضی ما، کم‌وبیش روایتی خیالی از یک متن شناخته‌نشده و شاید ناشناختنی است که احساسش می‌کنیم» (سپیده‌دم، ۱۸۸۱).

پرسش از حقیقت۵۳ و نه شناخت۵۴ ، جان‌بخش جویشگری‌های شوپنهاور و نیچه بود. به همین خاطر نام‌آوا۵۵، استعاره، تشبیه و دیگر صنایع شعری در نوشته‌های آنان فراوان است. هر دو علاقۀ زیادی به موسیقی داشتند؛ شوپنهاور آن را تنها جلوۀ مستقیم اراده برای بازنمایی ذهن می‌دانست، درحالی‌که نیچه (به‌عنوان موسیقی‌دانی بااشتیاق) موسیقی را شیوه‌ای برای احیای جهان‌بینی سوگناک (تراژیک) در نظر می‌گرفت. در مقابل، فروید نه‌تنها با موسیقی اُنسی نداشت، بلکه مخالف موسیقی بود. انسان با مقایسۀ سبک نوشتاری شوپنهاور و نیچه با فروید متوجه تفاوت در صراحت، موسیقایی بودن، تصویرپردازی، شوخ‌طبعی و شاعرانه بودن بیان آنان می‌شود.

ازنظر من، فروید بااینکه بسیاری از اندیشه‌های شوپنهاور و نیچه را وام گرفت، ولی نتوانست وارد گفتگوی معناداری با روح فلسفۀ آنان شود. شاید به همین دلیل بود که نمی‌توانست الهام گرفتن رهیافت خود از فلسفه را تصدیق کند. اگر این کار را کرده بود، آنگاه خود را ملزم می‌دید که آرای آنان را بخواند و به چالش بکشد و پاسخ‌های تکثّرگرایانه۵۶ به پرسش‌های مطرح‌شده برای خویش را مدنظر قرار دهد. همچنین مجبور بود محدودیت‌های شناخت (ازجمله شناخت خودش) و محدودیت‌های درمان‌های متأثر از پزشکان را بپذیرد و احتمال وجود معانی ژرف‌تری -و حتا ضرورت- را برای نشانه‌های بیمارانش در نظر بگیرد. به‌طور خلاصه، فروید مجبور می‌شد که یک فیلسوف باشد.

به نظر می‌رسد که این اندیشمندان، هر سه مشتاق به داشتن شاگردانی برای خود بودند، ولی فقط فروید الهام‌بخش یک مکتب فکری رسمی شد. برای نیچه، «شاگرد داشتن» عاقبت به‌نوعی ضدگویی در گفتارها می‌انجامید، همان‌طور که در پندی از کتاب زرتشت بیان شده است: «تنها یک راه وجود ندارد، بلکه راه من و راه تو در میان است».

شاید گفتن این نکته مناسب باشد که بصیرت‌های روان‌شناختی شوپنهاور و نیچه نه‌تنها روانکاوی را امکان‌پذیر، بلکه اجتناب‌ناپذیر ساخت. همان‌گونه که النبرگر اظهار کرده است، اصالت فروید در بدعت و خیره‌کنندگی بینش‌هایش نیست، بلکه حاصل ترکیب مفاهیم پیش‌تر شناخته‌شده و به‌کارگیری آنها در روان‌درمانی است. شاید این تفاوت فیلسوف با پزشک باشد.

دکتر ایوه سایبلسکا ۲۰۰۸

ایوه سایبلسکا روان‌پزشکی است که علاقۀ دیرپایی به روان¬کاوی، نیچه و شوپنهاور دارد.


پی نوشت :

  1. Eva Cybulska
  2. Sigmund Freud
  3. Ellenberger
  4. The Discovery of the Unconscious
  5. Shakespeare
  6. Parapraxes
  7. Freudian slips
  8. Goethe
  9. Von Hartman
  10. World as Will and Representation
  11. Note on the Unconscious
  12. The Gay Science
  13. The Ego and the Id
  14. Super-ego
  15. Will
  16. Being-in-itself
  17. Bad conscience
  18. On The Genealogy of Morality
  19. Soul
  20. libido
  21. Eros
  22. Three Essays on the Theory of Sexuality
  23. Repression
  24. Studies on Hysteria
  25. Primary repression
  26. Repression proper
  27. M öbius
  28. Strümpell
  29. Benedict
  30. Repetition compulsion
  31. Beyond The Pleasure Principle
  32. Beyond Good and Evil
  33. Etymologica
  34. Thus Spoke Zarathustra
  35. The Dependent Relationships of the Ego
  36. Pale criminal
  37. Raskolnikov
  38. Crime an . Daybreak
  39. Drive
  40. Dionysiac/Apollonian
  41. Birth of Tragedy
  42. Catharsis
  43. Sublimation
  44. Civilisation and its Discontents
  45. Tranquil bliss d Punishment
  46. Cosmos
  47. Heraclitean
  48. Twilight of the Idols
  49. Fall
  50. Atheist
  51. Truth
  52. Knowledge
  53. Onomatopoeia
  54. Pluralistic