پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Care taking: مراقبت
Narcissism: خودشیفتگی
Father figure: الگوی پدرانه
Loss: فقدان
Empathy: همدلی
Deadness: مردگی
Aliveness: سرزندگی
Joy and play: لذت و بازی
Intimacy: صمیمیت
Act out
Aggression: پرخاشگری
Rule breaking: قانونشکنی
Emotional restriction: محدودیت هیجانی
Freedom: آزادی
Self-destructiveness: خودتخریبی
Denial: انکار
New object: ابژه جدید
Objects as extension of self: ابژهها به عنوان دنبالهای از خود
Transformation: دگرگونی
Immortality: جاودانگی
Workaholic: معتاد به کار
Self-centered: خودمحور
Narcissistic injury: زخم خودشیفتگی
Self-esteem: عزت نفس
Capacity to be alone: ظرفیت تنها ماندن
Creativity: خلاقیت
Shame: شرم
Bully: قلدری
Fear of hurting the object: ترس از آسیب رساندن به ابژه
Concrete thinking: تفکر عینی
Abstract thinking: تفکر انتزاعی
Attunement: همکوکی
درامی رومانتیک از کارگردان ایرلندی پت اُکانر (Pat O’Connor)
سایر آثار فیلم ساز
(Miracles and Miss Langan (1979
(One of ourselves (1983
(Cal (1984
(Ballroom of romance (1986
(A month in the country (1987
(Stars and bars (1988
(The January man (1989
(Fools of fortune (1990
(Zelda (1993
(Circle of friends (1995
(Inventing the Abbotts (1997
(Dancing at Lughnasa (1998
(Private peaceful (2012
(The story of Lucy Gault (pre-production
IMDb rating: 6.7
سایت IMDb
داستان فیلم :
مردی معتاد به کار و زنی نامتعارف تصمیم میگیرند به مدتی کوتاه با هم وارد رابطه شوند. در طول این دورۀ کوتاه زندگی مرد تغییر میکند.
تحلیل روانکاوانه فیلم نوامبر شیرین
مقدمه
نلسون به طور اتفاقی با سارا ملاقات میکند، زنی که با تمام زنان قبلی فرق دارد. سارا به هر یک از مردانی که وارد رابطه با آنها میشود، یک ماه فرصت میدهد که دلیل آن را بعداً متوجه میشویم. او میخواهد تا زمانی که وقت دارد مردانی را عاشق خود کند، به آنها لذت از زندگی را بیاموزد و به واسطۀ خاطراتی که در ذهن آنها ثبت میشود بعد از مرگ به حیات خود ادامه دهد. سارا به دنبال جاودانگی است.
سارا تمام تلاش خود را میکند تا به دنیای هیجانی بسته نلسون ورود پیدا کند. او میخواهد نلسون را در مسیری به سمت جستجوی خویشتن هدایت کند، مسیری که در طول آن بتواند زیستن را دریابد و در گذر زمان لذت و شادی را تجربه کند. این رابطه برای نلسون فرصتی برای ارزیابی مجدد ارزشها و زندگی کنونیاش فراهم میآورد.
نلسون
صحنۀ اول با اتمام رابطۀ جنسی نلسون و دوستدخترش آنجلیکا آغاز میشود. او بلافاصله بعد از رابطه، از آنجلیکا جدا میشود، از او تشکر میکند و برای رفتن به محل کار خود آماده میشود. به نظر میرسد که نلسون تنها جنبۀ جسمانی رابطۀ جنسی را میبیند و به بدهبستان عاطفی در رابطه کاری ندارد. این موضوع را در شروع رابطه با سارا نیز میبینیم. سارا میخواهد رابطه آرامتر پیش برود تا بتوانند از با هم بودن لذت ببرند. سارا به شکلی فعال خواستهاش را مطرح میکند. نلسون این بیان خواسته توسط سارا را طاقت نمیآورد و فکر میکند سارا میخواهد او را بازی بدهد. او درکی از صمیمیت در رابطه ندارد.
او در حمام مدام میگوید «داگ خوب، …، بهترین داگ». به نظر میرسد نلسون فردی معتاد به کار است و هنگام غیاب از محل کار نیز به کار فکر میکند. آنجلیکا که از بیتفاوتی نلسون متعجب شده بود، به او میگوید: «باید در مورد خودمون حرف بزنیم». نلسون از شنیدن واژۀ «خودمون»» تعجب میکند. به نظر میرسد که او در دنیایی خودمحور زندگی میکند و درکی از حضور دیگری در دنیای روانی خود ندارد. آنجلیکا از او میخواهد تا بر سر قرار با والدینش حاضر شود اما نلسون کار را به داشتن رابطهای اجتماعی یا خانوادگی ترجیح میدهد.
زمانی که سارا از او میپرسد شغلش را دوست دارد یا نه، جواب میدهد: «آدما چیزی که توش خوبن رو دوست دارن». به نظر میرسد نلسون نه از سر عشق به کار خود، بلکه به این دلیل به کارش میپردازد که به او احساسی از توانمندی میدهد. او نمیتواند از کارش تغذیۀ هیجانی بکند، بلکه کارش را در راستای حفاظت از ایگوی خود و زخم نشدن خودشیفتگیاش به کار میگیرد. به عبارتی، او کارش را نه در راستای سازندگی بلکه به عنوان دفاعی علیه زخم خودشیفتگی به کار میگیرد.
سارا از نلسون میپرسد که به غیر از کارش چه چیزی عامل بدبختی او است: «هیچ تفریحی نداری؟». سارا به این موضوع اشاره میکند که منبع عزتنفس نلسون تکبعدی شده و تقسیمی که لازم است بین منابع مختلف عزتمندی وجود داشته باشد، از تعادل خارج شده است. نلسون برای حفظ عزتنفس خود فقط از کارش تغذیه میکند و هیچ زمانی را به روابط و فعالیتهای معنادار یا حتی به تنهاییِ خودش اختصاص نمیدهد.
نلسون انکار میکند که مشکلی دارد یا اساساً به کمک احتیاج دارد. او معتقد است که قادر به عشق ورزیدن است و برای مثال میتواند از حیوانی خانگی مراقبت کند. اما حیوان خانگی او یک ماهی است، جانوری خونسرد. سارا به این موضوع اشاره میکند و باور دارد که نلسون فردی خونگرم نیست و هیجانها در او «منقرض» شدهاند. او به محدودیت زندگی نلسون اشاره میکند و اینکه چطور محدودیت هیجانی او از چشمش دور مانده است: «تو توی جعبه زندگی میکند و من میتونم توش نور بندازم».
نلسون تحمل شنیدن نظر مخالف خودش را ندارد. زمانی که کمپین تبلیغاتی او مورد قبول مشتری واقع نمیشود، دچار خشم و پرخاشگری میشود، هیجانهایی که نمیتواند به شکلی مؤثر و سازنده آنها را به کار بگیرد، هیجانهایی که شاید بر اثر زخم خودشیفتگی بالا آمده است. او کنترل خود را از دست میهد و دست به اعمالی تخریبگرانه میزند که موجب اخراج او از کار میشود. زمانی که آنجلیکا او را ترک میکند، این خشم به اوج خود میرسد به شکلی که برای آرام ساختن خود به الکل روی میآورد. او با دیدن جوایزی که در کار خود به دست آورده است، با عصبانیت آنها را میشکند به شکلی باعث آسیب به خود میشود.
نلسون بعد از آنکه طبق پیشبینی سارا در خانه حوصلهاش سر میرود، نزد سارا برمیگردد: «میخوام برای یه بار هم شده اشتباه کنم». او تصمیم میگیرد کمی به کاری دل بسپارد که لزوماً از منطق تبعیت نمیکند. نلسون شروع به دیدن آدمهایی در محیط اطراف میکند که پیش از این نادیده میگرفته است. او قبلاً کسی جز خود را نمیدید اما حالا در کنار سارا یاد میگیرد که به دیگران کمک کند. او در گذشته از دیگران در راستای منافع خودش بهره میگرفت اما حالا میتواند وجود مستقل دیگران از خودش را به رسمیت بشناسد و از آنها مراقبت به عمل آورد. برای مثال او سعی میکند به ابنر در مسابقه قایقرانی کمک کند و نقشی پدرانه برای او ایفا کند.
سارا
سارا برای اولین بار در آزمون گواهینامه ظاهر میشود. او به نظر فردی شلخته میآید که سعی دارد داشتههای خود را یک جا نگه دارد. شاید بتوانیم این کار را نمادی از تلاش او برای سر هم و سر پا نگاه داشتن حیاتش در دنیا تعبیر کنیم، حیاتی که در اواخر فیلم متوجه میشویم به خطر افتاده است. او میخواهد با برقراری رابطهای عاشقانه با مردان متعدد یاد و خاطرۀ زیست خود را در این دنیا نگاه دارد. او زندگی را سخت نمیگیرد و سعی میکند تا جایی که میتواند خود را از لذت و بازی پر کند. او به شکلی پنهانی شکلاتی را که ممنوع است زیر لباسش قایم میکند تا لذتی ممنوعه را تجربه کند. او برای مرتب کردن موهای خود از جاروبرقی استفاده میکند. او قادر است به شکلی خلاقانه ابزاری را در جهت خواستههای خود به کار گیرد.
او بعد از آنکه به خاطر نلسون از امتحان محروم میشود، منتظر او مینشیند تا امکان داشتن رابطهای یک ماهه با او را بررسی کند. نلسون سعی میکند با دادن پول به سارا از او به خاطر اتفاق پیش آمده عذرخواهی کند، تأسفی که در آن همدلی وجود ندارد. سارا میگوید: «میخواهی رستگاری رو بخری یا میترسی ماشینت غر بشه؟».
در ملاقات بعدی با نلسون به او میگوید: «بهت یاد ندادن با زنها مثل فاحشهها برخورد نکنی و با دنیا یه طور رئیسمآبانه رفتار نکنی؟». سارا متوجه میشود که نلسون درگیر نوعی خودشیفتگی است و با دنیا طوری برخورد میکند که گویی میتوان همه چیز را با پول خرید و دیگران را به واسطۀ پول به خدمت خود درآورد. همین امر باعث میل سارا به رابطه با او میشود تا بتواند تغییری در نلسون و در نتیجه در دنیا ایجاد کند. او امید دارد به این طریق بتواند از ترس از نیستی و فراموش شدن در دنیا بگریزد. سارا میخواهد هیجان را در زندگی به اوج برساند تا از مرگ فرار کند. در صحنه فرار بعد از دزدیدن سگها میگوید: «احساست مثل بانی و کلاید نیست؟» (دو تبهکار در آمریکا که فیلمی با همین نام بر اساس زندگیشان ساخته شده است). آیا میتوان گفت که او میخواهد با زیر پا گذاشتن قوانین و انجام عمل ممنوعه مانند آدم و حوا به زمین رانده شود و در دنیایی زمینی و نه ماورایی به حیات ادامه دهد؟
زمانی که نلسون بعد از اخراج از کار نزد سارا میرود، سارا عصبانیت نلسون را نادیده میگیرد و به جای آن به زخم روی دست او توجه میکند. زمانی که نلسون نیت کمک کردن سارا را زیر سؤال میبرد، سارا میگوید: «این یه موقعیت برد برده. منم فرصت کمک کردن به یکی دیگه رو پیدا میکنم». سارا میخواهد مرهمی بر روی زخمهای جسمی و روحی نلسون باشد. سارا کارکردی مراقبتی را بر عهده میگیرد، مراقبتی که امید دارد آفتاب و آبی برای رشد عشق به زندگی در نلسون باشد. او میخواهد با زندگی بخشیدن به مردگی هیجانی و روزمرگی نلسون، فقدانی را پر کند که به واسطۀ مرگِ پیش رویش با آن مواجه شده است. سارا ساعت نلسون را دور میاندازد چرا که یادآور گذر زمان و نزدیک شدن مرگ او است.
سارا سعی میکند با دور انداختن لباسهای رسمی نلسون او را از زندان کارش رها سازد: «بیا! حالا آزادی!». او سعی میکند لباسهای راحتتری را جایگزین کند که احتمالاً برای او به معنای کمتر جدی گرفتن زندگی است. سارا لب ساحل به همراه سگها میدود و بازی میکند. او برای راه بردن سگها پولی دریافت نمیکند و این کار را به صرف لذت آن انجام میدهد. نلسون دور میایستد و او را تماشا میکند ولی درک نمیکند که چرا انجام کاری که هدف مشخصی ندارد و جهت بازی انجام میشود، ممکن است بهتر از کار «مسئولانه» خودش باشد. نلسون میخواهد به دنبال دستاوردهای عینی باشد و امور انتزاعی را درک نمیکند. سارا یک بازی برای نلسون تدارک میبیند و آن قایم باشک با چشمان بسته است: «این کار غریزهت رو قوی میکنه». سارا میخواهد کاری کند که نلسون بتواند زندگی را بدون چشمانش درک کند، به عبارتی به دنبال امور عینی و منطقی نباشد و از شهود خود کمک بگیرد. او میخواهد به نلسون کمک کند تا برای دیدن دنیا به جای چشمانش از قلب خود استفاده کند.
سارا قوانینی را برای خود وضع کرده است تا به او احساس کنترل بر زندگی را بدهد. او تنها یک ماه با هر مرد وارد رابطه میشود: «یک ماه اونقدری هست که رابطه معنادار باشه و اونقدرم زیاد نیست که تو دردسر بیفتی». او میخواهد رابطهای طولانیمدت نداشته باشد چرا که این امر به منزلۀ همراهی شریک عشقیاش در مرگ او خواهد بود. او میخواهد تصویری سرزنده و دوستداشتنی از خود در ذهن مردان باقی بگذارد تا به این ترتیب در حیات روانی آنها به زندگی ادامه دهد. او بیماریاش را پنهان میکند تا تصور مردنی بودن خود را از ذهن این مردان دور کند.
کلام آخر:
سارا از نلسون دعوت میکند تا به محیط اطراف خود توجه کند و ببیند که چطور زندگی در اطرافش در جریان است. نلسون از شرمی میگوید که در حضور همسالان خود تجربه میکرده است و همچنین از شغل پدرش و اینکه چطور محو تماشای خوانندهها در تلویزیون میشده است، افرادی که «موفق و مفتخر بودند و بر زندگی کنترل داشتند». الگوی پدرانه در ذهن نلسون عاری از این ویژگیها بود. او سعی داشت با موفق شدن تبدیل به کسی شود که پدرش در آرزوی آن بوده است. آرزوی کودکی او «خواندن» بود تا بتواند در چشم پدر دیده شود.
سارا از نلسون میخواهد برایش بخواند. نلسون این کار را تا زمانی که برنامهای برای نگه داشتن سارا در زندگیاش بریزد، انجام نداد. او برای سارا خواند تا به او نشان دهد که چطور این رابطه به او کمک کرده است تا ترسها و محدودیتهای خود را کنار بگذارد و با گذشتهاش مواجه شود. سارا پیش از این او را به خانۀ قدیمی نلسون برده بود، خانهای که نلسون سالها از آن اجتناب کرده بود. نلسون با گذشتهای که از آن فرار میکرده مواجه میشود.
نلسون در رابطه با سارا یاد میگیرد که چطور همدل باشد. او میتواند به احساسات دیگران توجه کند و متوجه شود که چطور گفتار و رفتار آدمی بر دیگری تأثیر میگذارد. او برای مخالفت با نگاه بالا به پایین مصاحبهگر با گارسون رستوران، پیشنهاد مالی بسیار خوبی را رد میکند. او پس از رابطه با سارا به دنبال چیزی بیشتر از کار و پول در زندگی است. ابنر او را چنین توصیف میکند: «اون باعث میشه احساس باهوش بودن بکنم، اگه به مشکل بخورم به من کمک میکنه، مثل بهترین دوستمه ولی بزرگتره».
سارا رابطه با نلسون را ادامه نمیدهد تا مانع از آسیب دیدن نلسون و تحمیل رنج بیشتر بر او نشود. او میخواهد آخرین تصویری که از خود در این دنیا باقی میگذارد تجربۀ عشق و زیستن همراه با لذت و بازی باشد: «طوری که من رو به یاد میسپاری چیزیه که برام مهمه، تو ابدیت من هستی، من اگه بدونم این تصویر قشنگه میتونم با همه چی مقابله کنم… من رو به خاطر بسپار»