پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امین الرعایا و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه:
Psychosis روان پریشی
Guilt احساس گناه
Shame شرم
Remorse پشیمانی
Insightبینش
Manic Defenseدفاع مانیک
Psychotic Denialانکار روان پریشانه
Distortionتحریف
Projectionفرافکنی
Reality Testing واقعیت سنجی
Delusion هذیان
Hallucinationتوهم
Rageخشم /غضب
Fantasyفانتزی
Reality واقعیت
Repressed Materialsمتریال های سرکوب شده
Dream within a Dream رویایی درون یک رویا
Defense Mechanisms سازواکارهای دفاعی
Addictionاعتیاد
Affect Intolerance عدم تحمل عواطف
Unthinkable Anxietyاضطراب غیر قابل فکر
Confrontation مواجهه
Consciousخودآگاه
Unconsciousناخودآگاه
Mental Breakdownفروپاشی روانی
Mourning سوگواری
Desire میل/ اشتیاق
Disavowalنادیده گیری / ناپذیری
Dissociationتجزیه
Flight into Psychosisگریز به روان پریشی
Regression پسرفت
Suicidal thoughts افکار خودکشی
Grief سوگ
Loss of Object از دست دادن ابژه
Hope امید
Integration یکپارچگی / انسجام
Mental Painدرد روانی
Morality اخلاقیات
Trauma تجربه آسیب زا
Revenge انتقام
یک تریلر رازآلود از سینمای امریکا
IMDb rating : 8.2
فیلم رتبه ۱۵۸ را درلیست بهترین آثار تاریخ سینما دارد
کارگردان : Martin scorsese
سایر آثار هنرمند :
Boxcar Bertha (1972)
Mean street (1973)
Alice doesn’t live here anymore (1974)
New York,New York (1977)
Raging bull (1980)
The king of comedy (1982)
After hours (1985)
The color of the money (1986)
The last temptation of Christ (198
Goodfellas (1990)
Cape fear (1991)
The age of innocence (1993)
Casino (1995)
Kundun (1997)
Bringing out the dead (1999)
Gangs of New York (2002)
The aviator (2004)
The departed (2006)
Hugo (2011)
The wolf of wall street (2013)
Silence (2016)
The Irishman (2019)
سایت IMDb
داستان فیلم:
در سال ۱۹۵۴ دو مارشال ایالات متحده، تِدی دانیلز (لئوناردو دیکاپریو) و همکار جدیدش چاک ایول (مارک رافالو)، برای بررسی فرار یک بیمار روانی خطرناک، راشل سولاندو ( امیلی نورتیمر)، از بیمارستانی در «جزیره شاتر» در نزدیکی بوستون با کشتی به این جزیره مسافرت میکنند……
تحلیل روانکاوانه فیلم جزیره شاتر
موضوع این فیلم در مورد فردی به نام تدی (ادوارد دنیلز) است که باور دارد مارشال دولتی است و برای پیدا کردن بیماری به نام ریچل سولاندو همراه همکار خود به نام چاک عازم جزیره ای هستند که در آن مجرمانی که بیماری روانی دارند، نگهداری می شوند. او همسری داشته که در آتش سوزی خانه شان فوت کرده است و فردی که مسبب این اتفاق بوده است هم در این جزیره بستری است. بنابراین او علاوه بر وظیفه کاری خود هدفی شخصی برای رفتن به شاترآیلند دارد که قاتل همسر خود فردی به نام اندرو لیدیس که مسئول نگهداری آپارتمانشان بوده است را پیدا کند. با آمدنش به جزیره احساس می کند که مسئولان بیمارستان پنهان کاری هایی انجام می دهند و برخی از بیماران را شستشوی مغزی می دهند تا مانند مردگان متحرکی شوند که بتوان آزمایش های انسانی بر روی آنها انجام داد. او برای پرده برداشتن از این راز تلاش می کند تا به عنوان یک مامور دولتی واقعیت را افشا کند، اما درگیر مسایلی می شود که برای مخاطب سوال ایجاد می شود که آیا واقعا حقیقت ماجرا چیست آیا او واقعا یک مارشال دولتی است که با دسیسه چینی می خواهند او را در آن جزیره نگه دارند یا خیر؟ در پاسخ به این سوال می توان گفت که به تدریج در طول فیلم متوجه آن می شویم که واقعیت چیز دیگری است. در حقیقت، تدی همان اندرو لیدیس است که همسرش سه فرزندشان را کشته است و او هم همسرش دلورس را از روی خشمش به قتل رسانده است و حدود ۲ سال است که در همین بیمارستان بستری است، اندرو می داند که همسرش کودکانش را در دریاچه کنار خانه شان غرق کرده است و همچنین می داند که خودش به همسرش شلیک کرده است ولی آشفتگی زیاد، اضطراب، احساس گناه و سرزنش خود باعث شده است که او به روان پریشی پناه ببرد. شخصیت اصلی فیلم در واقع در حال جدالی بین بخش خودآگاه خود ” ادوارد (تدی) دنیلز” و بخش ناخودآگاه ” اندرو لیدیس” است.
آب و آتش در فیلم از مهمترین موضوعاتی هستند که به شکلی نمادین به آن پرداخته شده است که بیانگر اتفاقاتی ناراحت کننده در گذشته تدی است که در آخر فیلم متوجه اهداف این نمادها می شویم. آب در واقع نماد واقعیت و میل تدی به کشف حقیقت است. از همان صحنه ابتدایی فیلم که سوار بر کشتی هستند با این موضوع آشنا می شویم که به تدریج متوجه اهمیت آب در زندگی تدی می شویم. او به همکارش چاک که در واقعیت روان شناس اصلی او است، می گوید که دریازده شده است و بدنش نمی تواند در دریا بودن را تحمل کند که به بیانی این برداشت را می توان کرد که تدی خودش نمی تواند اتفاقی که برای خانواده اش افتاده است را تاب بیاورد.آب، طوفان، باران، دریا، خیس از آب بودن همسرش در رویاهایش همگی نشان از این هستند که تدی یا همان اندرو لیدیس واقعیت گذشته ی خود را سرکوب کرده است و با واقعیتی که برای خود ساخته است سعی در تحریف آن گذشته دارد تا بتواند در حدی از خویشتن خود محافظت کند.
آتش نماد دیگری است که در فیلم نقش مهمی دارد و می تواند نشان از توهماتی باشد که تدی با آنها درگیر است. به عبارت دیگر آتش برای او برانگیزاننده ی توهمات است. در واقع آتش بینش روان تدی نسبت به محیط بیرون و خودش را نشان می دهد که در رویاها و توهماتش مشخص است که دنیای درون روانی او چگونه است و واقعیت بیرونی برای او به چه شکلی تجربه می شود. مانند صحبت کردن او با ریچل سولاندو در غار در کنار آتش یا روشن کردن کبریت برای دیدن و صحبت کردن با جرج نویس.
یکی دیگر از نمادهایی که نظر مخاطب را می تواند به خود جلب کند فانوس دریایی است که معمولا روشنایی، نور و محلی امن را به خاطر می آورد. در فیلم هم تدی می خواهد به آنجا برود چون باور دارد که تمام واقعیتی که در این جزیره به شکل مرموزی اتفاق می افتد در اینجاست و می خواهد از این واقعیت پرده بردارد. بنابراین می توان این برداشت را داشت که فانوس دریایی جایی ست که تدی با واقعیت زندگی خود روبرو می شود و در آنجا اصلا نشانی از آتش وجود ندارد. اینجا نقطه ای است که با کمک دکتر هایش حقیقت برایش روشن می شود و زمانی که به زمین می افتد نوری بر روی او می تابد که نشان از فهم واقعیت در او می تواند باشد. در عین حال می توان گفت سردردهای میگرنی که او تجربه می کند زمانی به سراغش می آید که امکان بالقوه ای وجود دارد که با تعارض توهم و واقعیت روبرو شود و به همین خاطر هم نسبت به نور در این مواقع حساسیت دارد.
روان پریشی
در تعریفی که برای مفهوم سایکوز آمده است می توان به سه نکته اشاره کرد: ناتوانی در تشخیص واقعیت از فانتزی، واقعیت سنجی مخدوش و آسیب دیده که همراه است با ساختن واقعیتی جدید. در شخصیت اصلی داستان می توان هر سه مورد را مشاهده کرد. از دیدگاه وینیکات در برخی از موارد روان پریشی موقعیت های محیطی شکست خورده ی بسیاری وجود دارد که در روان فرد تثبیت و منجمد شده اند و فرد نسبت به این ناکارآمدی های محیطی تمایل به واپس روی به دوره ای را دارد که وابستگی ابتدایی نسبت به محیط پیرامونش احساس کند. در واقع این چنین واپس روی برای فرد یک نوع خود- مراقبتی در برابر شرایط محیطی شکست خورده فراهم می کند و این حالت برای فرد این امید را به وجود می آورد که برخی از جنبه های محیطی که قبلا به شکست منجر شده اند، دوباره تجربه شوند که شاید این بار تبدیل به محیط تسهیل کننده ای برای فرد شوند و فرد روند رشدی خود را پیش بگیرد. در چنین شرایطی تجربه های تحمیل شده که در آن عملکرد محیط با شکست مواجه می شود، فرد را با اضطراب غیر قابل فکر و فروپاشی دفاع هایش روبرو می کند و دفاع ها دیگر برای او عملکرد مطلوبی ندارند، بنابراین تلاش می کند برای محافظت از خود در برابر عوامل استرس زا دفاع جدیدی بسازد که ابتدایی تر هم هستند و در تصویر کلی بالینی او همچنان این فروپاشی دفاع ها دیده می شود که معادل همان فروپاشی روان فرد است.
در فیلم هم متوجه می شیم که ادوارد دنیلز (تدی) که همان اندرو لیدیس است، در گذشته مارشال ارتش امریکا در جنگ جهانی دوم بوده است در آنجا شاهد مرگ بسیاری از انسانها بوده که ممکن است برای او منجر به اختلال استرس پس از سانحه شده باشد. می دانیم که تجربه تروما می تواند تاثیرات پایداری در ساختار روان فرد ایجاد کند به همین خاطر بعد از برگشت به خانه، الکلی می شود، با همسرش که او هم دچار اختلال دوقطبی بوده است، مشکلاتی داشته، همسرش که افکار خودکشی بارزی داشته، خانه را آتش می زند و به همین خاطر به خانه ای کنار دریاچه نقل مکان می کنند تا آرامش بیشتری داشته باشند، اما ترومای بعدی در همین خانه اتفاق می افتد که فروپاشی روانی اندرو را به همراه دارد. در آنجا دلورس کودکانش را به قتل می رساند. تحمل از دست دادن فرزندانش آنقدر برای اندرو سخت بوده است که او همسرش را می کشد. کشتن همسرش، آنچنان اضطراب زیاد غیر قابل فکری برای او به وجود می آورد که ناتوانی او در کنار آمدن با شرایطی که برای او اتفاق افتاده است منجر به فروپاشی روانی او می شود. او برای اینکه بتواند تا حدی روانش را منسجم نگه دارد از دفاع های سایکوتیک استفاده می کند . در نهایت او شخصیت پردازی برای خود و دیگران انجام می دهد که بتواند با ترومای تجربه شده اش کنار بیاید، اگرچه که در پس همه این دفاع های سازمان یافته، یک شکست در انسجام خویشتن در او دیده می شود. در ادامه با جزییات بیشتری به دفاع های مورد استفاده ی تدی یا همان اندرو لیدیس می پردازیم.
مکانیسم های دفاعی
در واقع، مکانیسم های دفاعی واکنش فرد در برابر تعارضات عاطفی ناشی از عوامل استرس زای درونی و خارجی برای حل و فصل آنهاست. آنها اثرات ناراحت کننده احساسات و بازنمایی های ذهنی مرتبط با تعارض را کاهش می دهند. آنها ناهشیار هستند و از یکدیگر مجزا هستند. آنها پویا و برگشت پذیر هستند و می توانند سازگار ، حتی خلاق ، و به همان اندازه پاتولوژیک باشند. علائم روان پریشی را تنها زمانی می توان به عنوان دفاع در نظر گرفت که فرد آشکارا با اضطراب مربوط به یک تعارض عاطفی دست و پنجه نرم می کند که می تواند به توهم منجر شود. دفاع های روان پریشانه می تواند به ترسها و تعارض های مشخصی مرتبط باشد.
- انکار روان پریشانه: در انکار روان پریشانه ، فرد با امتناع از تأیید برخی از جنبه های واقعیت تجربه درونی خود و برخی از جنبه های واقعیت خارجی (یک ابژه ی فیزیکی ، یک واقعه زندگی) با عوامل تنش زای درونی یا خارجی روبرو می شود. فرد از نظر ادراکی ، ایده پردازی و محتوای احساسی نسبت به آنچه انکار می شود، نابیناست. تدی داشتن فرزند را انکار می کرد به این خاطر که از دست دادن ابژه ها برایش به شدت استرس آور است و نمی تواند با آن کنار بیاید و برای آن ها سوگواری کند. همچنین کشته شدن دولورس توسط خودش را انکار می کرد چون نسبت به او احساس تنفر و عشق همزمانی دارد که نمی تواند برای خود حل و فصل کند. اگر بخواهیم ساده تر بگوییم او شخصیت واقعی خود یعنی اندرو لیدیسی که همسر و فرزندانش را از دست داده است را به کلی انکار می کند.
- تجزیه: این دفاع معمولا در افرادی شکل می گیرد که ترومای شدید را تجربه کرده اند. در واقع لایه های مختلف روان با کمک مانع فراموشی جدا از هم نگه داشته می شوند. وینیکات از این مفهوم معادل همان دو نیمه سازی استفاده می کند. اندرو در واقع به دلیل چندین تروما: جنگ، آتش گرفتن خانه، غرق شدن بچه هایش، به قتل رساندن همسرش بخش خوداگاه و ناخودآگاه خود را از هم جدا کرده است. در عین حال با بخش های مختلف آن شخصیتهای مختلفی ساخته است. مانند ریچل سولاندو که حروف اسمش مشابه همسرش است و او هم سه فرزندش را کشته است و باور به کار خود ندارد. این انکار در کشتن ریچل شبیه به همان بخشی از خود اندرو است که مرتکب قتل شده است. در مورد شخصیت اندرو لیدیس که در واقع خودش است هم همین مساله صدق می کند. در اخر فیلم که دکتر کاولی او را با واقعیت مواجه می کند می توان این برداشت را داشت که او تمام خاطراتش را فراموش کرده است و به حالت تجزیه شده ای آنها را تجربه می کند.
- تحریف: در تحریف ، فرد از طریق عوض کردن یا تغییر شکل بسیار بارز واقعیت درونی یا خارجی با عوامل استرس زای درونی و بیرونی مقابله می کند . ابژه در چیزی تحریف شده است که سوژه می تواند به آن واکنش نشان دهد. در واقع این دفاع بازنمایی از واقعیت را جرح و تعدیل می کند تا فرد بتواند استرس کمتری را در مواجهه با واقعیت تجربه کند. سوژه با استفاده از تحریف تمایل دارد مطابق با واقعیت جدیدی که ایجاد کرده عمل کند. در فیلم تمام واقعیتی که با جزییات بسیار توسط اندرو تغییر داده شده بود نشان از این دفاع است تا بتواند در دنیای واقعی خود ساخته ای زندگی کند که اثری از احساس گناه یا سرزنش خود در آن نباشد.
- دفاع مانیک: در آخر فیلم که اندرو با دکترها صحبت می کرد و آنها به او می گویند که ” تو بیماری و ۲ سال است که تحت درمان در این بیمارستان هستی. ” احساس شرم، کوچک شدن، آسیب به عزت نفس به او دست می دهد و به این خاطر که نمی تواند این احساسات را تاب بیاورد، به دکتر ها تاکید می کند که او یک مارشال است و از جایگاه بالایی برخوردار است تا از آن جزیره بیرون برود. البته در کل فیلم هم خودبزرگ بینی به عنوان دفاعی در برابر متریال های سرکوب شده در شخصیت تدی دیده می شود.
رویاهای تدی ( اندرولیدیس)
- رویای اول
تدی یا همان اندرو در خواب می بیند که وارد خانه آپارتمانی شان شده است همسرش از اوناراحت و عصبانی است که همچنان الکل مصرف می کند و به او می گوید یعنی قرار نیست هیچ وقت الکل را کنار بگذاری و تدی از این صحبت می کند که در جنگ آدم های زیادی را کشته است و دلورس به او می گوید برای همین الکل میخوری که در واقع نشان از ناتوانی تدی در کنار آمدن با تجربه ترومای خود است که به سمت اعتیاد و وابستگی به الکل رفته است. وقتی همسرش به سمت پنجره دیگر خانه می رود منظره بیرونی به یک دریاچه تغییر می کند که حکایت از همان خانه ای دارد که در آنجا همسر و فرزندانش را از دست داده است. او همسرش را در عین اینکه در حال سوختن است بغل می کند که در واقع می توان گفت تدی این موضوع را که همسرش خانه شان را به آتش کشیده را در روان اش سرکوب می کند. در جایی که دستانش را گذاشته است خونریزی دیده می شود که دقیقا جایی از بدن دلورس است که تدی به او شلیک کرده است. زمانی که همسرش تبدیل به خاکستر می شود دستان تدی به جای اینکه خونین باشد، خیس از آب است که در واقع می تواند بیانگر واقعیت غرق شدن و از دست دادن همزمان فرزندانش در آب باشد.
- رویای دوم
تدی خود را در هوای سرد و برفی کمپ داکاو می بیند که از واگن های قطاری عده ی زیادی آدم مرده بیرون ریخته است که در بین آنها ریچل سولاندو و دختر بچه ای را می بیند که به او می گوید باید منو نجات می دادی، باید همه ما را نجات می دادی که در واقع حاکی از احساس گناه تدی از کشته شدن فرزندانش است. در خواب به صحنه ای می رود که در آن اندرو لیدیس را با همان ظاهر هیولا مانندی که برای چاک تعریف کرده بود، می بیند که از کتش محفظه ی فلزی را نشان می دهد که در آن الکل است و به او می گوید که می دانم که چقدر به این احتیاج داری که می تواند نشان از میل تدی به مصرف الکل برای تسکین تجربه های دردآورش باشد. ناگهان صدای جیغ زنی را می شنود و می بیند که ریچل خونین سه فرزندش را کشته است و از او تقاضای کمک دارد، در چشمانش احساس خشم و ناراحتی نمایان است و زمانی که دخترک را بغل می کند، به او می گوید که سعی کردم که نجاتتان دهم ولی دیر رسیدم. احساس شرم و گناه از اینکه نتوانسته است از فرزندان خود محافظت کند در این خواب او کاملا مشهود است و بعد در کنار ریچل که در واقع تغییر شکل یافته ی همسرش است بچه ها را به دریاچه می اندازد که این هم نشان از این دارد که او خود را در این اتفاق مقصر می داند و در آخر فیلم هم به دکترها بیان می کند که می دانسته دلورس بیمار است اما در جهت درمان او کمکی نکرده است که این اتفاق برایشان نیوفتد. در خواب دوم مفهوم رویا درون رویا اتفاق افتاده است، متریالهایی که تغییر شکل یافته اند بار عاطفی شدیدی را برای تدی به همراه می آورند و به همین خاطر او از این رویا به رویای دیگری می رود که دلورس از او این تقاضا را دارد که تدی، انتقام او را از اندرو لیدیس بگیرد.
- رویای سوم
در طول این رویا خاطرات اتفاقات گذشته ی خانواده ی خود را می بیند که چه بر سرشان آمده است. در واقع این همان واقعیتی است که روان تدی آن را نمی توانسته بپذیرد و تجربه چنین ترومایی برای او منجر به ساختن واقعیتی دیگر برای تدی است که فردی به اسم اندرو لیدیس که همسرش سه فرزندش را به قتل رسانده است و او نیز به دلیل خشم زیاد همسرش را به قتل رسانده است وجود ندارد. در واقع لیدیس کسی است که خانه آنها را به آتش کشیده و موجب مرگ همسرش شده است. در عین حال او در دنیای فانتزی که برای خود ساخته هیج فرزندی ندارد که حتی ذره ای یادآور فرزندان واقعی از دست رفته ی خود نباشند.
کلام آخر
از دیدگاه روان کاوی کلاسیک می توان این گونه هم به شخصیت های فیلم نگاه کرد که دلورس همسر اندرو لیدیس، نماد نهاد یا اید در روان اندرو است که به دنبال ارضای فوری بدون در نظر گرفتن عواقب کارهایش است. او تنها در توهمات و رویاهای اندرو نمایان می شود که خواهان انتقام است در صحنه ی آخر فیلم هم از اندرو می خواهد که به فانوس دریایی نرود و زمانی که اندرو مضطرب از فهمیدن واقعیت است به او می گوید که من متاسفم بهت گفته بودم که به اینجا نیایی وحالا این پایان توست.
دکتر شیهان را می توان به عنون ایگو در نظر گرفت که همیشه در کنار تدی است و سعی دارد از او در برابر خطرات و عومال استرس زا محافطت کند و در عین حال هم تدی را با واقعیت ماجرا آشنا کند. دکتر کاولی هم شرایطی را برای او فرآهم می کند که تدی در هذیان و توهمات خود بازی کند تا شاید بتواند از این طریق با واقعیت زندگی اش مواجه شود. تدی هم به دلیل اینکه نمی توانسته است با آن بخش بد خود کنار بیاید که مردی قاتل است، آن را پس می زند و ساز و کاری را بوجود می آورد که آن بخش از شخصیت خود را نبیند و بینشی نسبت به واقعیت نداشته باشد. او خود را مارشالی می داند که به دنبال کشف واقعیت و برقراری عدالت است، بیماران بیمارستان را دائماً زندانی خطاب می کند و آنها را لایق شنیده شدن و درک شدن نمی داند و نسبت به آنها نگاه برتری جویانه ای دارد، استانداردها و امور اخلاقی برای خود دارد که همه ی اینها را می توان سوپر ایگو در نظر گرفت. در آخر فیلم هم با وجود اینکه تا حدودی واقعیت را پذیرفت ترجیح داد به عنوان یک مرد خوب بمیرد تا اینکه با احساس گناه و پشیمانی زندگی کند که حس هیولا بودن به او می دهد.