پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امین‌الرعایا و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Traumaتروما

Grief سوگ

Guiltاحساس گناه

Anger خشم

Revengeانتقام

Rage غیظ

Fear ترس

Anxiety اضطراب

Deathمرگ

Hate نفرت

Loss of Objectاز دست دادن ابژه

Good Objectابژه خوب

Bad Objectابژه بد

Lack فقدان

Defense Mechanismsمکانیسم دفاعی

Undoingابطال

Aggressionپرخاشگری

Retaliationتلافی

Mourningسوگواری

Separationجدایی

Regretندامت

Hope امید

Destructivenessتخریب گری

Attachmentدلبستگی

Fantasy فانتزی

Punishmentتنبیه

Paranoid-Schizoid Positionموضع پارانویید اسکیزوئید

Emotional Neglectغفلت عاطفی

Indifferenceبی تفاوتی

Reparation ترمیم

کمدی درام

IMDb rating :7.6

کارگردان Anders Thomas Jensen

سایر آثار کارگردان :

Adam’s Apples 2006

The Green Butchers 2003

Flickering Lights 2000

سایت IMDb

داستان فیلم:

مارکوس، مردی نظامی است که بیرون از مرزهای کشورش مشغول خدمت در ارتش است که پس از تصادف وحشتناک قطار و مرگ همسرش در آن سانحه به خانه برمی گردد تا کنار دخترش ماتیلده باشد. در همین زمان، مارکوس با یک تحلیلگر آماری به نام اتو ، یکی از معدود بازماندگان سانحه ی قطار آشنا می شود که اتو همراه دوستانش سعی دارد که او را متقاعد کند که این حادثه بیشتر از آن که تصادفی اتفاق افتاده باشد، عمدی در آن وجود داشته است. انگار که بسیاری از اسرار از دید عموم پنهان مانده است. این موضوع انگیزه ای برای انتقام جویی مارکوس می شود. اگرچه که محور اصلی فیلم بر روی مفهوم انتقام است اما در لایه های عمیق تر فیلم بیننده شاهد درد و رنج، غم و اندوه و احساس گناه شخصیت های داستان در ارتباط با از دست دادن ابژه است که انتقام می تواند شکلی از دفاع برای این احساسات محسوب شود که در این تحلیل فیلم به آن می پردازیم.

تحلیل روانکاوانه فیلم سواران عدالت

مارکوس، مردی نظامی است که بیرون از مرزهای کشورش مشغول خدمت در ارتش است که پس از تصادف وحشتناک قطار و مرگ همسرش در آن سانحه به خانه برمی گردد تا کنار دخترش ماتیلده باشد. در همین زمان، مارکوس با یک تحلیلگر آماری به نام اتو ، یکی از معدود بازماندگان سانحه ی قطار آشنا می شود که اتو همراه دوستانش سعی دارد که او را متقاعد کند که این حادثه بیشتر از آن که تصادفی اتفاق افتاده باشد، عمدی در آن وجود داشته است. انگار که بسیاری از اسرار از دید عموم پنهان مانده است. این موضوع انگیزه ای برای انتقام جویی مارکوس می شود. اگرچه که محور اصلی فیلم بر روی مفهوم انتقام است اما در لایه های عمیق تر فیلم بیننده شاهد درد و رنج، غم و اندوه و احساس گناه شخصیت های داستان در ارتباط با از دست دادن ابژه است که انتقام می تواند شکلی از دفاع برای این احساسات محسوب شود که در این تحلیل فیلم به آن می پردازیم.

مارکوس

شخصیت اصلی داستان پدری ست که دور از خانواده به کار مشغول است، مرگ همسرش برای او درد و رنجی را به همراه می آورد که برای تسلی خاطر خود در پی انتقام می رود. او مجموعه ی پیچیده ای از احساسات را تجربه می کند مانند دلمردگی، تهی شدن و خشم زیاد که این سه، مواردی هستند که دخترش ماتیلده از آنها می ترسد و به او پیشنهاد می دهد برای حل و فصل سوگ، از روان شناسان کمک بگیرند اما مارکوس چنین چیزی را نمی تواند بپذیرد؛ آن هم به این خاطر که او سرمایه گذاری روانی روی ابژه از دست رفته خود انجام داده که موجب غفلت عاطفی او نسبت به نیازهای دخترش شده است. همین اشتغالات ذهنی او نسبت به فقدان همسر و عدم کنترل بر محیط پیرامون و خویشتن انگیزه ای برای انتقام جویی او می شود.

از دیدگاه کلاین فردی که دچار سوگ می شود ممکن است این احساس را داشته باشد که مرگ دیگری نوعی تنبیه برای او بوده است. این موضوع می تواند در مورد شخصیت مارکوس صدق کند: مارکوس سربازی ست که بیرون از مرز برای منافع کشورش به دفاع و جنگ می پردازد اما حالا با این مسأله مواجه شده است که به دلیل ماهیت شغلی اش، از محافظت کردن خانواده خود در کشورش غافل مانده است که این می تواند یک تعارض بزرگ در ناخودآگاه او ایجاد کرده باشد. به همین خاطر احساس گناهی نسبت به مرگ همسرش دارد و آن را تنبیهی برای نبودنش در کنار خانواده می داند. لازم است در همین مبحث، به این اشاره کنیم که وقتی دوست پسر ماتیلده به مارکوس متذکر می شود که برخورد تند او مناسب وضعیت حال حاضر ماتیلده سوگوار نیست، همین احساس گناه نسبت به مراقبت نکردن از ابژه را در او برانگیخته می کند و باعث می شود که مارکوس او را کتک بزند.

به نظر می رسد تا اواخر فیلم، او دنیای اطراف را به شدت تهدیدکننده و متخاصم می بیند که نمی تواند با غم از دست دادن همسرش کنار بیاید. این دنیای اضطراب آور و تهدیدکننده، فانتزی های تلافی کردن علیه ابژه های بد را به ذهن مارکوس می آورد که با وارد شدن اتو و دوستانش به ماجرا، عملی کردن این فانتزی در روان او شدت می گیرد. انتقام جویی به نوعی جدا کردن ابژه های خوب و بد از یکدیگر است که در آن تلاش می شود ابژه های بد از بین بروند، دقیقاً همان چیزی که در فیلم به وقوع پیوست. بعداً زمانی که مارکوس متوجه می شود که تمام محاسباتشان اشتباه بوده است و افراد بی گناهی را در ارتباط با مرگ همسرش کشته است، دچار خشم و غم شدیدی می شود که بعد از برون ریزی خشم اش در حمام، به نوعی از دست دادن همسرش را می پذیرد و به موضع افسرده وارانه ی کلاین نزدیک می شود، در نهایت به دخترش می گوید آماده است که کمک بگیرد تا با فقدان سازگار شود.

در مبحث انتقام می توان به عملکرد دفاعی آن هم اشاره کرد که در واقع کینه جویی نسبت به ابژه، به عنوان یک دفاع در برابر احساسات سرکوب شده مانند از دست دادن، جدایی و سوگواری کارایی دارد. در این حالت، مارکوس نمی توانست دلبستگی خود را به ابژه از دست رفته رها کند و با اعمال انتقام جویانه تلاش داشت عامل جدایی او از همسرش را به سزای عملش برساند و درد و رنج خود را تسکین دهد. علاوه بر همه ی اینها ما قبل تر به احساس گناه مارکوس هم اشاره کردیم که انتقام می تواند دفاعی برای احساس گناه او باشد که در آن پرخاشگری معطوف به خویشتن به سمت دنیای بیرونی تغییر جهت می دهد. او در راستای رسیدن به این هدف هم فردی بی تفاوت، انعطاف ناپذیر، بی احساس، بی رحم و بدون هیچ احساس ندامتی دیده می شود که انتقام برایش امیدی را در بردارد که ترومای تحمیل شده به خود و دخترش را از این طریق پاک کند و عدالت را برقرار کند. بر همین اساس نام فیلم بیشتر از آن که به آن گروه گانگستر (سواران عدالت) مرتبط باشد به خود مارکوس، اتو و دوستانش برمی گردد که به دنبال انتقام و تلافی کردن هستند.

ماتیلده

 ماتیلده دختری است که مادرش را در سانحه ی قطار از دست داده است و حالا باید با پدری که زمان های زیادی از او دور بوده است ارتباط بگیرد. از دست دادن مادر که برای هر فرزندی ابژه ی بسیار مهمی است موجب غم، اندوه و آشفتگی ماتیلده شده است، در عین حال این بی تفاوتی، دلمردگی و خشن بودن شخصیت مارکوس، احساس تنهایی و انزوا را برای ماتیلده به دنبال دارد.

ذهن ماتیلده سوگوار بعد از صحبت های کشیش، با مفاهیمی همچون خدا، تقدیر، خواست الهی درگیر می شود که به نظر می رسد در پی سوگ و فقدان مادرش به دنبال معنا است. او به شکلی ناخودآگاه دچار احساس گناهی ست که از این طریق می خواهد امیدی به دست آورد تا پاسخی برای درد و سردرگمی هایش پیدا کند. زمانی که مارکوس تلاش می کند که به او بگوید صحبت های کشیش را باور نکند، در واقع امید را از او گرفته و جایگزینی برای آن به دخترش ارائه نمی دهد که اضطراب و احساس گناه او کمتر شود. به همین خاطر ماتیلده شروع می کند دومینوی اتفاقات را کنار هم بگذارد تا متوجه شود علت اصلی همه این اتفاقات چه چیزی بوده است که باعث مرگ مادرش شده است که در رأس همه ی آنها گم شدن دوچرخه اش است. همین مساله است که او را دچار عذاب وجدان نسبت به مرگ مادر کرده است.

با وارد شدن اتو، لنارت، بوداشکا و دوست پسرش به داستان، میبینیم که این ابژه ها هر کدام به نوعی عملکردی حمایتگرانه برای او دارند. این موضوع را هم خوب است که به آن اشاره کنیم که حضور بوداشکا در خانه شان به سبب کاراکترش در فیلم، برای او عملکردی مادرانه دارد که موجب تسلی خاطر او می شود.

اتو

اتو یکی از افرادی است که از آن سانحه ی قطار جان سالم به در برده است، اما به دلیل اینکه لحظاتی قبل از آن اتفاق، با اصرار جای خود را به مادر ماتیلده می دهد که روی صندلی او بنشیند، دچار احساس گناه است. او علاقه ی زیادی به آمار و احتمالات دارد که بعداً دلیل آن در فیلم بیشتر قابل درک می شود. او با کنار هم گذاشتن اتفاقات، صحنه ها، آدمها و اطلاعات به این نتیجه می رسد که سانحه ی قطار، تصادفی نبوده است و همه چیز می تواند حالت دیگری تبیین شود. او اطلاعاتش را در اختیار پلیس قرار می دهد که با بی تفاوتی آنها روبرو می شود و به همین خاطر خودش دست به کار می شود تا فرضیه هایش را با کمک دوستانش به اثبات برساند. بعد از اینکه به نتیجه می رسند عمدی در کار بوده است، پیش مارکوس می روند تا او را متقاعد کنند که همسرش بر اثر تصادف فوت نکرده است بلکه در اثر یک تسویه حساب شخصی بین افراد گروهی به نام “سواران عدالت” کشته شده است. شاید دراینجا بتوان این موضوع را مطرح کرد که اتو به این شکل می خواست احساس گناه خود نسبت به مرگ مادر ماتیلده را کمتر کند و ماتیلده او را در روانش مقصر نداند.

به تدریج در فیلم می بینیم که تمام تحلیل های آماری اتو که در اوایل فیلم هم منجر به اخراج او از کار می شود و بعدتر در رابطه با سانحه ی قطار از احساس گناهی عمیق تر و قدیمی برمی آید که او خود را مقصر مرگ دخترش می داند چون در یک تصادف رانندگی ای دخترش را از دست می دهد که خودش راننده بوده است و پلیس در نمونه خون او مقداری الکل مشاهده می کند. حالا که می بیند ماتیلد مادر خود را از دست داده، ترومای قدیمی دوباره زنده می شود و احساس گناه در او برانگیخته می شود که در طی فیلم با ارتباط گرفتن با ماتیلده سعی در ترمیم کردن آن احساسات دارد.

لنارت

شخصیت دیگر فیلم است که به نظر می رسد در دوران کودکی مشکلاتی را پشت سر گذاشته است و سالها در روان درمانی بوده است. او  تنها کسی ست که می تواند در نقش یک روان شناس با ماتیلده در مورد مرگ مادرش صحبت کند به این دلیل که فکر می کند می تواند از تجربه های خود با درمانگرش می تواند در جهت کمک به ماتیلده استفاده کند. او در حین صحبتهای ماتیلده متوجه می شود که ترس هایی درون خود دارد که مرتبط با چاقی و شبیه بودن به پدرش است. ترس از شبیه بودن به پدری که نمی تواند به او نزدیک شود و در عین حال به صورتی ناخودآگاه می ترسد که چاق بودنش مورد پذیرش پدر سختگیرش نباشد. بوداشکا، برده ی جنسی که به کمک لنارت زنده می ماند، در ازای کمکی که به او شده است به لنارت پیشنهاد رابطه جنسی می دهد که با مخالفت لنارت مواجه می شود. شاید بتوان این برداشت را داشت که لنارت می تواند بخش های آسیب دیده ی دیگران را ببیند و پیشنهاد کمک به آنها بدهد. او در رابطه با مارکوس هم متوجه نیاز او به روان درمانگر می شد که به دلیل اصرارهایش مورد تهدید مارکوس قرار گرفت.

امنتالر

یکی دیگر از دوستان اتو که متخصصی در زمینه ی کامپیوتر است، شخصیتی وسواسی دارد که تحت شرایط خاصی کار می کند و اگر آنها فراهم نباشند دچار اضطراب و خشم زیادی می شود که یک فشار روانی برای او به همراه دارد. به همین خاطر در صحنه هایی که دچار عصبانیت و اضطراب می شود، آن چنان بروز چنین خشمی برایش اضطراب آور است که از مکانیسم دفاعی عمل زدایی یا ابطال استفاده می کند، آن هم به این شکل که اتو ستون فقرا او را ماساژ می دهد تا او آرام شود. با توجه به اینکه می دانیم پرخاشگری یکی از مسایل بنیادیست که در ساختار شخصیتی وسواس مهم تلقی می شود، در فیلم میبینیم که وقتی بحث انتقام می شود امنتالر دچار برانگیختگی زیادی می شود و کاملاً موافق گرفتن انتقام است و فانتزی هایی مرتبط با آن دارد که می تواند در رابطه با سادیسم، نفرت و… در روابط ابژه اولیه باشد که در فیلم اشاره ای به آن نمی شود. او نوعی نگرش شجاعانه ی کاذبی در رابطه با انتقام دارد که وقتی به مرحله ی اجرا در واقعیت می رسد، آن قدر آنها برایش اضطراب آور می شوند که نمی تواند هیچ کاری انجام دهد. به همین خاطر می توانیم بگوییم که انتقام فقط در قالب فانتزی برایش کارکرد دارد.

سکانس انتخابی :

۱. سکانسی از فیلم Riders of Justice

۲. سکانس حمله