پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امین الرعایا و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Perinatal Loss مرگ نوزاد کمی قبل یا بعد از زایمان

Mourning

Grief سوگ

Maternal Preoccupation اشتغالات ذهنی مادرانه

Transitional Object ابژه ی انتقالی

Parental Rolesنقش هایوالدینی

Fusionادغام

Dilemma

Helplessness درماندگی

Despairناامیدی

Alivenessسرزندگی

Fate تقدیر

Destinyسرنوشت

Forgivenessبخشش

Self-Blameسرزنش خود

Self-Worth ارزشمندی خویشتن

Devaluationناارزنده سازی

Angerخشم

Aggressionپرخاشگری

Capacity for Concernظرفیت برای نگرانی

Reality Testingواقعیت سنجی

Betrayal خیانت

Revengeانتقام

Reparationجبران ، تاوان

Reconsiderationتجدید نظر

Self-Esteem عزت نفس

Attachmentدلبستگی

Victimقربانی

Empathyهمدلی

Loneliness احساس تنهایی

Paranoid-schizoid Positionموقعیت اسکیزویید- پارانویید

Depressive Positionموقعیت افسرده وار

Goodnessخوبی

Badnessبدی

Trauma واقعه ی آسیب زا

Acceptance پذیرش

Sense of Agencyحس عاملیت

Protection محافظت

Holding نگهداری

یک درام بسیار تاثیر گذار

کارگردان : Kornél Mundruczó

سایر آثار کارگردان :

This I wish and nothing more 2000
Pleasant day 2002
Johanna 2005
Delta 2008
Tender son 2010
White god 2014
Jupiter’s moon 2017

جوایز و نامزدی ها :

گلدن گلوب ۲۰۲۰
نامزد : بهترین هنرپیشه نقش اول زن

بفتا ۲۰۲۰ :
نامزد : بهترین هنرپیشه نقش اول زن

ونیز ۲۰۲۰
نامزد : بهترین فیلم ؛ بهترین هنرپیشه زن

IMDb rating : 7.1

سایت IMDb

تحلیل روانکاوانه فیلم تکه های یک زن

داستان فیلم تکه های یک زن در مورد زوجی به نام مارتا و شان است که در انتظار به دنیا آمدن فرزندشان هستند، مارتا در یک شرکت کار می کند و خانواده ثروتمندی دارد در حالی که شان کارگر ساخت و ساز پلی در شهرشان، بوستون است. مارتا تصمیم گرفته است که نوزاد خود را در خانه به کمک یک ماما به دنیا بیاورد، زمانی که درد زایمان به سراغش می آید مامای او درگیر زایمان دیگری است و یک مامای دیگر به نام ایوا جایگزین می شود. فقط چند دقیقه بعد از تولد، نوزاد در آغوش مارتا می میرد. مرگ نوزاد سرآغاز اتفاقات بعدی فیلم است که چطور مارتا و شان روند متفاوتی در سوگواری نوزاد از دست رفته خود طی می کنند، چطور می توانند از پس آن برآیند و آیا می توانند ایوا را که مقصر این اتفاق می دانند، ببخشند یا خیر؟

بخشش و سوگ دو مساله اصلی فیلم است که می خواهیم به آن بپردازیم که در فرآیند سوگ تجربه شده چطور بخشش می تواند اتفاق بیوفتد. به این خاطر که احتیاج است که فرد بتواند احساسات ناخوشایند خود مانند خشم و غم را حل و فصل کند و بعد نگرشش نسبت به فرد خاطی تغییر کند تا توانایی بخشیدن پیدا کند.

یکی از مواردی که می توان در تحلیل این فیلم به آن اشاره کرد تجربه ی تقریبا مشابه نویسنده با مارتا است فیلمنامه ی فیلم تکه های یک زن توسط کاتا وبر، همسر کارگردان نوشته شده است که خودش هم تجربه  سقط جنین داشته است. کارگردان فیلم نوشته های همسرش را به صورت اتفاقی می بیند و او را تشویق می کند که داستانی با الهام از مسایلی که خودشان در این روند گذرانده اند را به شکل فیلم نامه درآورد. نویسنده فیلم در گفتگوهای مختلف عنوان کرده است که بعد از این اتفاق همسر و دختر خود را ترک می کند تا بتواند خودش را پیدا کند، او این چنین بیان می کند : ” انگار بدنم دیگر متعلق به خودم نبود ، همه در مورد جنین از دست داده ام صحبت می کردند، من باید بدنم را دوباره مال خود می کردم و آن را بر می گرداندم و این کار را از طریق نوشتن انجام دادم که شبیه به یک روان درمانی برایم بود.” به نظر می رسد نام فیلم هم برگرفته از احساساتی است که نویسنده در اثر سقط جنین اش تجربه کرده است اینکه نوزاد در روان مادر بخشی از خویشتن اوست و مرگ او باعث می شود مادر با نبود تکه ای از خویش مواجه شود.

بخشش و اعطای بخشودگی

در فرهنگ عامیانه آمده است که ” ببخش و فراموش کن” اما واقعیت این است که فراموش کردن یک واقعه ی تروماتیک مخصوصا در اوایل دوره ی سوگ انحرافی دفاعی از واقعیت درونی و بیرونی را آشکار می کند. در این مواقع، زمانی که بخشش اتفاق می افتد، ذهن هشیار فرد ، دیگر نسبت به آن اشتغال ذهنی ندارد. به عبارتی دیگر، با کم شدن وزن عاطفی و هیجانی آن واقعه ی تروماتیک ، خاطره ی آن در سطح نیمه هشیار باقی می ماند.  اعطای بخشودگی و در جستجوی بخشیده شدن پویایی ها متفاوتی دارد که تلاش کردیم به بررسی آن در شخصیتهای فیلم بپردازیم.

در موضوع بخشیدن ما از نظر روان شناختی با فردی روبرو هستیم که یک چیزی برای بخشیدن دارد که هم می تواند جنبه روانی داشته باشد و هم جنبه ی واقعی و بیرونی . در مقابل، فردی متخلف وجود دارد که باید بخشیده شود و تقابل این دو، مفهوم “قربانی” و ” خاطی” را به ذهن می آورد که تروما به فرد اول تحمیل شده است. مارتا و شان کسانی هستند که دچار تروما شده اند که تمرکز بیشتری بر روی مارتا در فیلم اتفاق افتاده است و فرد خاطی ایواست که در طی فیلم، در زندان به سر می برد.

با توجه به دیدگاه کلاین، می توان گفت که بخشش، حرکت از موقعیت پارانویید به سمت موقعیت افسرده وار است. در موقعیت پارانویید، خوبی به خود برمی گردد و بدی کاملا بیرونی می شود. دنیا به شکل سیاه و سفید دیده می شود و شخص به عنوان قربانی و دیگری به عنوان ستمگر و ظالم در نظر گرفته می شود. در این موقعیت بی اعتمادی، خشم و غیظ، حرص و بی رحمی برجسته است . در مورد مادر مارتا می توان این موضوع را دید که چطور دختر خود را قربانی بی کفایتی و عدم مهارت ماما می دید و در عین حال تلاش می کرد ماما مورد محاکمه قرار بگیرد و مجازات شود و به دلیل ویژگی کنترل گری اش تلاش می کرد مارتا و شان را با خودش هم نظر کند و به هدف خود برسد تا از این طریق با غم از دست دادن خود کنار بیاید. مارتا و شان نسبت به محاکمه ی ماما تردید داشتند به آن خاطر که به شدت از دست دادن نوزادشان آنها را دچار سردرگمی کرده بود. با این حال مادر مارتا توانست با دستکاری روان شان، او را در موقعیتی قرار دهد که احساس کند با انتقام گرفتن می تواند خشم و ناراحتی خود را تسکین دهد.از سوی دیگر، در موقعیت افسرده وار، خویشتن به عنوان ” همه خوب” یا ” همه بد” شناخته نمی شود. ظرفیت برای همدلی اتفاق می افتد که باعث می شود در این فرآیند ابژه در نظر گرفته شود و با آن ارتباط دوطرفه برقرار کرد. در فیلم هم شاهد هستیم که چطور مارتا نمی توانست به دیگری فکر کند و به تدریج در این موقعیت قرار گرفت که با انتقام گرفتن از ایوا نمی تواند حال خود را خوب کند یا دختر از دست داده ی خود را برگرداند. زمانی که وارد دادگاه شد، نگاه های معنا دار مارتا و ایوا به هم برای او نوعی ارتباط گرفتن با ابژه به حساب می آید.

در این روند ، سه عامل به نظر مهم باعث می شوند قربانی که واقعه ی تروماتیک را تجربه کرده است، به سمت بخشش که همان موقعیت افسرده وار از نگاه کلاین است، برود:

  1. انتقام: راهی ست برای بیان کنترل شرایط و افزایش عزت نفس. انتقام معمولا چه در واقعیت و چه در فانتزی به قربانی اجازه می دهد لذت سادیسم یا دیگر آزاری را بچشد. در این حالت قربانی دیگر در مقام فردی معصوم وبی گناه باقی نمی ماند و فرد متخاطی نیز دیگر به تنهایی در مقام فردی ظالم قرار نمی گیرد. حالا هر دو هم آسیب دیده اند و هم به دیگری آسیب زده اند.این تغییر می تواند زمینه را برای همدلی فراهم کند و احساس تنفر و خشم به ابژه را کاهش دهد. این حالت اول در مورد الیزابت صدق می کند و تلاش او برای متقاعد کردن شان برای همکاری در پروسه محاکمه ماما. شان هم که به شدت تحت تاثیر این اتفاق تروماتیک بوده است و نمی داند که چه کاری باید انجام دهد که خشم و ناراحتی خود را کنترل کند، قبول می کند که با او همکاری کند تا احساس ناتوانی خود در مدیریت کردن شرایط را از این طریق جبران کند.
  2. جبران: این مهم است که در این فرآیند فرد خاطی قبول داشته باشد که به قربانی آسیب وارد کرده است و نشانه هایی از ندامت، عذرخواهی وجبران عاطفی یا مادی را نشان دهد. ایوا در واقع نمی توانست نوزاد از دست رفته مارتا را به او برگرداند، به نظر می رسد فرصتی هم برای بیان احساس گناه، غم و عذرخواهی از این زوج نداشته است اما همان نگاه ملتمسانه و پر از افسوس او، عامل مهمی برای ترمیم زخمی بود که مارتا تجربه کرده است. این شرایط همدلی مارتا را برانگیخت و و به نوعی به او این فرصت را داد تا با دیدن عکسهای فرزند خود در لحظه ی به دنیا آمدن سوگواری کند و بعد با فرزند از دست داده خود وداع کند و متوجه شود که هیچ کسی نمی تواند غم او را تسکین دهد و مجازات ایوا به او کمکی هم نمی کند. در روز دادگاه این فرصت برای مارتا فراهم شد که احساس کند می تواند حق انتخابی داشته باشد که ایوا را ببخشد یا نه و در عین حال سوال هایی که از او شد به او اجازه ی سوگواری برای کودکش داد.
  3. تجدید نظر: در این حالت، فرد به واقعیت سنجی بهتری می رسد و باعث می شود در مورد خاطرات مربوط به تروما تجدید نظر اتفاق بیوفتد. ظرفیتی برای نگرانی در مورد ایوا در مارتا شکل گرفت تا بتواند با ابژه مورد خشم خود روبرو شود و بتواند به شکل پخته ای ایوا را ببخشد و تسکین پیدا کند.

مارتا

بازه زمانی که فیلم در آن پیش می رود، از اواخر تابستان شروع می شود و تا اوایل بهار است. هوای سرد و برفی، خانه ای که تمام گیاهان آن در حال خشک شدن هستند، فضاهای طوسی رنگ فیلم، در واقع نشان از سردی عاطفی و حالت افسرده مارتا به خاطر از دست دادن فرزندش است. بیشتر سوگواری مارتا در سکوت اتفاق می افتد و همین مساله موجب قضاوت های تند دیگران در مورد او شده بود. در حالی که مارتا خشم ناخودآگاهی را نسبت به خود و دنیای بیرون احساس می کرد و درماندگی زیادی نسبت به مرگ ناگهانی و غیر قابل پیش بینی فرزندش داشت و حتی تردید در مورد اینکه تصمیم گرفته بود نوزادش را در خانه به دنیا بیاورد. انگار مارتا خود را مسئول مرگ فرزندش می دانست به این خاطر که مرگ نوزاد بعد از زایمان انقدر نزدیک به زمانی است که در رحم مادر قرار داشته که مادر در دنیای روانی اش نوزاد را به عنوان ابژه ی مستقلی نمی شناسد و این احساس درماندگی به خاطر این است که نوزاد هنوز بخشی از خویشتن و بدن مادر به حساب می آید. در فیلم هم نوزادی که بخشی از خویشتن مادر بوده است به محض به دنیا آمدن می میرد و مادر را با این چالش روبرو می کند که آن بخش از دست رفته خود را بازیابی کند و فانتزی های خودش در مورد نوزاد را رها کند. مانند زمانی که مارتا به کارش برمی گردد ، ما میبینیم که طرز راه رفتن او شبیه به زنی باردار است که این می تواند بیانگر این باشد که هنوز نتوانسته است با این مساله کنار بیاید. در واقع، وینیکات به این مساله اشاره دارد که در ماه های آخر بارداری برای مادر اشتغالات ذهنی شکل می گیرد که او را برای مراقبت از کودک آماده می کند تا بتواند نیازهای او را رفع کند و مرگ نوزاد برای مادر عاملی نیست که  به اندازه ی کافی قوی باشد تا مادر را از این اشتغالات ذهنی که در روان او پرورش یافته است و الان در سوگ آن نشسته است، بیرون بیاورد.

مارتا در فیلم با سه موضوع درگیر است:

  1. رابطه عاشقانه با شان که حالا رو به زوال رفته است.
  2. رابطه با مادر ثروتمند و کنترل گر خود
  3. مامایی که از او به دلیل مرگ نوزادش شکایت کرده اند.

تلاش مارتا برای سرزندگی و زنده ماندن، در فیلم با سیب های که او همیشه همراه خود دارد معنا پیدا می کند. سیب در واقع نماد باروری است و نگه داشتن دانه ی سیب هایی که می خورد و تلاش و پیگیری او برای جوانه زدن دانه ها انگار نوعی ارتباط گرفتن با نوزاد از دست رفته خود است که باعث شود مارتا دوره ی سوگواری را بگذارند و زندگی را در خود و محیط بیرون خود احیا کند. با توجه به دیدگاه وینیکات هم می توانیم این برداشت را داشته باشیم که سیب برای مارتا یک ابژه ی انتقالی محسوب می شود. سیبی که بوی کودک او را می داد، او را آماده می کرد تا اضطراب و اندوه خود را بابت از دست دادن ابژه کاهش دهد.

در این روند گذر از سوگ، می توانیم مفهوم تقدیر و سرنوشت را هم در روان مارتا مشاهده کنیم که چطور تلاش می کرد بر جبر تحمیل شده ی زندگی اش کنترل پیدا کند. بنابراین، بدن کودک خود را برای تحقیقات دانشگاهی اهدا کرد ، اما بعد توانست معنای جدیدی برای خود پیدا کند و تغییراتی را در سرنوشت خود بوجود آورد تا حسی از عاملیت را نسبت به ابژه ی از دست رفته ی خود داشته باشد. درجایی دیگر از فیلم هم میبینیم که مارتا به یک کلوب شبانه می رود تا در آنجا الکل مصرف کند و برقصد تا خود را کمی رها کند و سرزندگی را تجربه کند. زمانی که با مردی غریبه میخواهد رابطه جنسی برقرار کند، خود را عقب می کشد و به خانه بر می گردد، در واقع به نظر می رسد که دلش نمی خواهد با رابطه خارج از چهارچوب ازدواجشان ، همه چیز را از هم بپاشد و مسایل را پیچیده و  غیر قابل کنترل کند،  در مقابل شان به خاطر خشم زیاد، احساس تنهایی و ناتوانی در ارتباط عاطفی موثر برقرار کردن با مارتا، از رابطه با ابژه ای در دسترس استفاده کرد تا خودش را که به دنبال رابطه و فرار از حس تنهایی است، تسکین دهد.

شان 

مرگ نوزاد کمی پس از تولد اغلب والدین را با تکلیفی غیرممکن مواجه می کند که تنگنایی بین نگه داشتن و رها کردن تروماییست که تجربه کرده اند. این حالت به این دلیل اتفاق می افتد که آنقدر زمان تولد و مرگ نزدیک به همدیگر است که انگار در هم ادغام شده است. اشتیاق والدین و فانتزی های آنها برای پدر و مادری کردن به نقطه ای بازگشت می کند که دیگر فرزندی نیست و تجربه آنها از پدر و مادر بودن آنقدر کوتاه است که به شدت ناکام کننده است . آنها مجبور هستند که شرایط روانی خود را دوباره سازماندهی کنند و ناتوانی در سوگواری و حل و فصل کردن سوگ، تعارضات درون روانی فرد را تشدید می کند. مارتا و شان هم هر دو در چنین شرایطی قرار گرفته بودند که به مانند همین دوراهی است که هر دو آماده ی نقش والدینی خود بودند. در صحنه ی ابتدایی فیلم، شان به این موضوع اشاره می کند که می خواهد دخترش اولین کسی باشد که روی پل قدم می گذارد. به عبارت دیگر، اشتیاق او برای پدر شدن کاملا در اوایل فیلم مشخص است. مادر مارتا برای آنها یک ماشین استیشن می خرد و این نوع ماشین ها در فرهنگ غربی نشان از خانواده ای گسترش یافته است که وجود فرزندان باعث شده که تصمیم به خرید این نوع ماشین ها بگیرند. شان بادیدن ماشین به مارتا می گوید ” ما سه تا مهم هستیم”  و نگاه تحقیرآمیز الیزابت به او در برابر خانواده اش و دختری که قرار است به دنیا بیاید، اهمیتی ندارد. اما در ادامه ماشین فروخته می شود چون علاوه بر اینکه فرزندی وجود ندارد، امیدی هم به نگه داشتن زندگی دو نفره آنها نیست. وقتی که روابط مارتا و شان روبه سردی می رود و شان به دلیل اینکه نمی تواند با از دست رفتن ابژه سازگار شود،  از کار خود استعفا می دهد، مشروبات الکلی که ترک کرده بود را دوباره شروع به مصرف می کند و زمانی که درماندگی او به اوج می رسد، همه چیز را رها می کند. در صحنه ای که او در مورد خراب شدن پل صحبت می کند به بیانی نمادین از خودش صحبت می کند که چطور فشاری که از درون و بیرون در حال تجربه کردن است برایش غیر قابل تحمل شده و او را در آستانه فروپاشی قرار داده است. 

زمانی که مارتا در حال جمع کردن وسایل اتاق نوزاد است، شان نمی تواند چنین مساله ای را بپذیرد که دیگر فرزندی نیست و  جمع کردن وسایل اتاق برای او به معنای تایید و قبول مرگ دخترش است. در ادامه هم میبینیم که او ناامیدانه تلاش می کند با مارتا رابطه عاطفی و جنسی برقرار کند، به مارتا پیشنهاد سفری جاده ای می دهد  که با بی میلی او مواجه می شود ، و یا می خواهد با او رابطه جنسی برقرار کند اما نمی تواند لباس های او را در بیاورد، به بیانی ناهمخوانی دنیای روانی آنها در آن موقعیت به تصویر کشیده می شود. شان که احساس می کند الیزابت او را تحقیر و کوچک می کند و کارهایش به نوعی گرفتن قدرت از اوست زمانی که نوزاد خود را از دست می دهد به صورت ناخودآگاه احساس ناتوانی در نگهداری و محافظت از خانواده و کودک خود دارد که حتی دیگر نمی تواند با همسرش مارتا به خوبی ارتباط برقرار کند و از او بسیار دور است. او خودش را در این روند بسیار تنها و بدون قدرت می بیند، و درماندگی او از این شرایط موجب شده بود احساس ارزشمندی اش نسبت به خویشتن بسیار کاهش یابد. همکاری او در پرونده شکایت هم به خاطر دستکاری روانی اتفاق افتاد که الیزابت تردید شان و مشورت با مارتا برای پیش بردن پرونده را به ناتوانی او در مسئولیت پذیری و مدیریت کردن شرایط نسبت داد و شان برای مراقبت از خانواده و افزایش عزت نفس خود نظرش را عوض کرد و با سوزان شروع به کار بر روی پرونده شکایت از ایوا کرد.

الیزابت

مادر مارتا، الیزابت یکی از نجات یافته های هلوکاست است که زنی ثروتمند  و کنترل گر است که می خواهد همه چیز تحت سلطه ی او باشد. او حتی از اینکه مارتا آن شکلی که او می خواهد روند سوگ را پیش نمی برد شکایت دارد. او دختر خاله ی مارتا که وکیل است را برای پرونده ماما استخدام می کند که مراحل قانونی راپیش ببرد و شان را هم تحت فشار می گذارد که بدون اطلاع مارتا همراه با سوزان به پرونده کمک کند. به این خاطرکه الیزابت از شان خوشش نمی آید می توان این برداشت را هم داشت که سوزان از طرف او انتخاب شده است تا ارتباطی جنسی با شان برقرار کند و بتواند او را از زندگی دخترش بیرون کند. درصحنه ای که اولین بار شان سوزان را ملاقات می کند هم میبینیم که چطور سوزان دستپاچه شده است وقتی که شان را به داخل دفترش دعوت می کند. روزی که الیزابت آنها را به خانه اش دعوت کرده است به او پیشنهاد پول قابل توجهی می دهد تا به خانه پدری خود که در شهری دیگر است برگردد و مارتا را ترک کند.

یکی از سوالاتی که در ذهن مخاطب ایجاد می شود این است که چرا در حال حاضر با امکانات بیمارستانی زیاد مارتا تصمیم گرفت که فرزند خود را در خانه به دنیا بیاورد ، شاید این مساله به ارتباط او با مادرش برگردد که الیزابت مادری است که حتی می خواهد به دخترش بگوید که چطور باید سوگوار کودک خود باشد یا اینکه با بدن نوزاد چه کاری انجام دهند، یا اینکه در رابطه ی آنها دخالت های سلطه گرایانه ای انجام می داد که می تواند نشان از این باشد که تاریخچه ای از کنترل گری در الیزابت با فرزندانش وجود دارد و مارتا برخلاف او می خواهد حتی زمان زایمان و تولد نوزادش را خودش انتخاب نکند و به حالتی طبیعی اتفاق بیفتد.

کلام آخر

این فیلم نشان می دهد که چطور افراد نسبت به ترومایی که تجربه می کنند، واکنش های متفاوتی دارند. شان دچار یک طغیان احساسات شد و به مصرف الکل که زمانی به آن اعتیاد داشت بازگشت در حالی که مارتا تلاش می کرد زندگی فروپاشیده ی خویش را در کنترل خود بگیرد. مورد دیگری هم که می توان به آن اشاره کرد این است که آنها با انتخاب کردن اسم برای نوزاد از دست رفته خود و تهیه کردن سنگ قبر برای او انگار می خواستند برای خودشان مفهوم مرگ و زندگی را واقعی تر کنند تا بتوانند آن را بپذیرند. در واقع، آنها با این کار می خواستند بعد عینی به موجودیت نوزاد خود بدهند و بتوانند مرگ او را بپذیرند.

با توجه به دیدگاه کلاین به نظر می رسد زمانی که مارتا توانست احساسات منفی خودش نسبت به کنترل گری مادرش و نارضایتی از او را بیان کند و برای خود روشن کند، توانایی این را یافت که مادرش را برای ناکامی هایی که تحمل کرده است ببخشد و با خود به صلح برسد و در مرحله ی بعد بتواند ایوا را به شکل بالغانه ای ببخشد نگاه های او به مادرش و ایوا زمانی که در دادگاه صحبت می کرد می تواند حکایت از همین مساله داشته باشد.

سکانس انتخابی :

۱. صحنه آزمون

۲. صحنه ای از فیلم تکه های یک زن

۳. صحنه پایانی فیلم تکه های یک زن