پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


Freedom: آزادی
Hope: امید
Fate: سرنوشت
Destiny: تقدیر
Choice: انتخاب
Protest: اعتراض
Conflict with authority: تعارض با مرجع قدرت
Sense of agency: عاملیت
Paranoia: پارانویا
Betrayal: خیانت
Trust & mistrust: اعتماد و عدم اعتماد
Love & hate: عشق و نفرت
Homophobia: ترس از همجنسگرایی
Play & joy: بازی و لذت
Part object
Whole object
Repair: ترمیم
Boundary setting: مرزگذاری
Activity
Passivity
Responsiveness: پاسخگویی
Frustration: ناکامی
Therapy: درمان
Reality: واقعیت
Fantasy: فانتزی
Psychosis: سایکوز

Compete: رقابت
Winning: بردن
Losing: باختن
Infantalization: کودک سازی
Sexual desire: میل جنسی
Aggression: پرخاشگری
Loss of the object: ازدست دادن ابژه
Loss of the love of the object: ازدست دادن عشق ابژه
Shame: شرم
Guilt: عذاب وجدان
Suicide: خودکشی
Revenge: انتقام
Empathy: همدلی
Impingement: تخطی
Environmental mother: مادر محیطی
Apathy: بی حسی
Catatonic: کاتاتونیک
Control: کنترل
Power: قدرت
Weakness: ضعف
Sadism: آزارگر
Masochism: آزارخواه
Acknowledge: تصدیق
Castration: اختگی
Fake: تقلبی
Authentic: اصیل

شاهکار میلوش فورمن چک

سایر آثار کارگردان
(Amadeus (1984
(People vs Larry flint (1996
(Goya’s ghost (2006
(Man on the moon (1999

در رتبه ۱۶ بهترین فیلم های تاریخ سینما قرار دارد

IMDb Rating:8.7

نامزدی ها:

بهترین تدوین؛بهترین فیلم برداری بهترین فیلمنامه در OSCAR ,BAFTA سال ۱۹۷۶
بهترین فیلم خارجی سال در جشنواره فیلم سزار ۱۹۷۶

جوایز:

تقریبا تمامی جوایز اصلی را مال خود کرد از جمله جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین هنرپیشه نقش اول مرد و زن در OSCAR ,BAFTA ,GOLDEN GLOBE

مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb

داستان فیلم

یک زندانی با ادعا مشکل روانی از زندان به بخش روان پزشکی منتقل می شود و در آنجا با سرپرست آزارگر بخش به مقابله می پردازد

تحلیل روانکاوانه فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته

مقدمه

رندال پاتریک مک‌مورفی مجرمی است که خود را به دیوانگی می‌زند تا این بار به جای زندان به بیمارستان روان‌پزشکی برود، جایی که فکر می‌کند اوضاع بهتری از زندان خواهد داشت. او خبر ندارد که سروکارش با پرستار رچد خواهد بود.

رچد پرستاری مستبد است که قوانین را بدون توجه به نیازهای فردی افراد اجرا می‌کند و در این مسیر انعطافی به خرج نمی‌دهد. باید جمله‌ای کلیدی از رچد را در نظر بگیریم: «اگه اون رو بفرستیم بره به معنای انداختن مشکل‌مون به گردن یکی دیگه‌اس». به نظر می‌رسد او میل به کمک کردن دارد. با وجود این، به نظر می‌رسد  راهی که برای این هدف انتخاب می‌کند نه تنها باعث رشد بیماران نمی‌شود بلکه آنها را محدود و واپس‌رانده نگاه می‌دارد.

سرکشی مک‌مورفی در مدت زمان حضورش و زیر سؤال بردن قوانینی که برای اجرای آن توافق نکرده است، موجب تغییرات درمانی در بیماران می‌گردد.

مک‌مورفی

فیلم با صحنه‌ای از مرداب و کوه در هوایی گرگ‌ومیش شروع می‌شود . از دور چرا‌غ‌های ماشینی روشن می‌شود که مک‌مورفی در آن حضور دارد. این روشنایی در تاریکی را می‌توان نشانی از نقش مک‌مورفی برای بیماران بستری دانست، نقشی که در آن چراغی در دست می‌گیرد تا بر روی ظرفیت‌های ممکن از مدل بودن و زیستن نور اندازد. (Transformational object)

مک‌مورفی با ورود خود به بخش، لذت و بازی را به همراه می‌آورد. زمانی که دستبند او را باز می‌کنند هیجان‌زده می‌شود و پلیس را می‌بوسد. سپس با حالتی از رقص توجه دیگران را به خود جلب می‌کند. وقتی متوجه می‌شود که «رییس» تباری سرخ‌پوستی دارد، شروع می‌کند به درآوردن ادای سرخ‌پوست‌ها تا به نوعی با «رییس» وارد تعامل و شوخی شده باشد. او وارد بازی گروهی چند بیمار می‌شود و با نشان دادن کارتی با عکس زن برهنه، مارتینی را مسحور می‌کند و به دنبال خود می‌کشاند. بیلی نیز به دنبال آنها می‌رود و بازی نیمه‌کاره رها می‌شود. به نظر می‌رسد اینجا آغاز ماجرایی است که در آن شروع و پایان بازی‌ها توسط مک‌مورفی تعیین می‌شود.

در دیدار اول مک‌مورفی با دکتر اسپیوی، مک سعی می‌کند بر اوضاع مسلط باشد. او شروع می‌کند به حرف زدن در مورد عکسی که در آن اسپیوی با در دست داشتن ماهی به دوربین لبخند زده است. زمانی که اسپیوی شروع به خواندن لیست جرایم مک می‌کند، مک جمله او را چنین ادامه می‌دهد: «آدامس جویدن در کلاس». این حرف به نوعی نشان از عدم درک قوانین در ذهن مک‌مورفی دارد. او درگیری در نزاع و تجاوز را طوری عادی جلوه می‌دهد که گویی به خاطر رفتاری جزئی مثل آدامس جویدن به شکلی سخت‌گیرانه او را از کلاس بیرون کرده‌اند. در سابقه مک‌مورفی شاهد شورش علیه قانون هستیم. (Pleasure principle)

با وجود این، در کنار این عدم تبعیت از اصل واقعیت نوعی خودانگیختگی در او می‌بینیم. او می‌گوید: «چون مثل سبزیجات یه جا نمی‌نشینم، میگن دیوونه‌ای». به نظر می‌رسد او می‌خواهد از زندگی نباتی به دور باشد و در حرکت و انگیختگی زندگی کند، هرچند این مسیر در او با قانون‌شکنی همراه بوده است. (Spontaneity)

در یکی از صحنه‌ها مک برای اعتراض به صدای بلند موسیقی به اتاق پرستاری می‌رود. او می‌خواهد صدای موسیقی کم باشد تا بیماران بتوانند با هم تعامل مؤثر داشته باشند و از فضای تخیل به دنیای کلامی پا بگذارند. این همان راهی است که به افراد امکان داشتن ذهنیتی مستقل و صاحب‌نظر را می‌دهد. با وجود این، صدای اطراف به شکلی از موسیقی پر شده است که افراد کمتر دشواری بلند حرف زدن را به جان بخرند.

با وجود این، نکته حایز اهمیت در این صحنه ناتوانی مک‌مورفی از در نظر گرفتن نیازها و خواسته‌های دیگران است. پرستار به او می‌گوید: «موسیقی برای همه است … افراد مسن زیادی داریم که اگه کم کنیم نمی‌تونن بشنون. این موسیقی تنها چیزیه که دارن».

در ادامه پرستار داروها را به مک می‌دهد:

  • داروهاتون
  • چی توشه؟
  • دارو است. خوبه برات
  • آره. ولی دوست ندارم چیزی رو بخورم وقتی نمی‌دونم توش چیه … فقط دوست ندارم کسی من رو اشتباهی به چیزی که نمی‌خوام تبدیل بکنه

به نظر می‌رسد مک‌مورفی می‌خواهد کسی باشد که خودش می‌خواهد، نه کسی که دیگران برای او تعیین می‌کنند. او حاضر نیست به صرف آنکه مرجع قدرت در مورد خوب بودن چیزی تصمیم می‌گیرد آن را اجرا کند. او می‌خواهد با آگاهی و داشتن تفکری که حاکی از عاملیت فردی او است، دست به انتخاب بزند. او تظاهر به خوردن داروها می‌کند. هاردینگ به او اخطار می‌دهد که ممکن بود دیگران متوجه بشوند. مک ادای ترسیدن را درمی‌آورد تا به نوعی نشان دهد از تنبیه نمی‌ترسد. (True self)

گروه بیماران

در اولین جلسه گروهی که در فیلم می‌بینیم رچد نفر به نفر به بیماران اصرار می‌کند تا شروع کننده بحث گروهی باشند. زمانی که هاردینگ صحبت‌های هفته گذشته خود در مورد خیانت همسرش را ادامه می‌دهد، رچد احساسات او را به رسمیت نمی‌شناسد و به نوعی آنها را نامعتبر جلوه می‌دهد: «تا حالا به این فکر کردی که شاید با همسرت صبوری نمی‌کنی، چون به شرایط روانی شما نمی‌خوره؟». زمانی که بیلی نمی‌خواهد آغازگر باشد و رچد می‌گوید «می‌خواهم در دفترم بنویسم امروز تو شروع کردی»، مک با درآوردن صدای کارت‌ها به نوعی اعتراض خود را به این روند نشان می‌دهد. در نهایت بیماران از قرار گرفتن در وضعیتی که میل به حضور در آن ندارد دچار حجمی از هیجان می‌گردند که توان تحمل آن را ندارند.

در صحنه‌ای که دور هم بازی و شرط‌بندی می‌کنند، مارتینی متوجه قوانین بازی نمی‌شود. سیگارها را نصف می‌کند و فکر می‌کند به این ترتیب نصف پول را شرط‌بندی کرده است، در حالی که متوجه نیست که با نصف کردن سیگار یا اسکناس ارزش آن به کلی از بین می‌رود. او نوبت را رعایت نمی‌کند به شکلی که مک افراد دور میز را به او نشان می‌دهد و می‌گوید: «اینا آدمای واقعی‌ هستن!». به مرور که فیلم پیش می‌رود متوجه می‌شویم که مارتینی بر اثر حضور مک رشد کرده است و می‌تواند بازی دوطرفه داشته باشد که نشانی از رشد بده‌بستان هیجانی است. همچنین در صحنه مؤاخذه پس از جشن می‌بینیم مارتینی که پیش از این قادر به درک دستورالعمل‌های ساده بازی نبوده، وقتی رچد از او می‌خواهد کلاهش را از روی زمین بردارد و به او بدهد، این کار را با موفقیت انجام می‌دهد.

در جلسه گروهی دوم در فیلم، مک‌مورفی داوطلب شروع جسله می‌شود. او می‌خواهد برنامه یکنواخت شب برای دیدن مسابقات بیسبال تغییر کند. رچد با این موضوع مخالفت می‌کند چرا که می‌خواهد امنیت بیمارانی را حفظ کند که به سبب ضعف ایگو از تغییر دچار آشفتگی می‌شوند. مک از خواسته‌های خود کوتاه نمی‌آید: «یه کم تغییر ضرر نداره، یه کم تنوع» و بعد می‌خواهد تصمیم‌گیری به رأی گذاشته شود تا هر کس که قادر به رأی دادن است در انتخاب برنامه زندگی خود نقشی فعال داشته باشد. بعد از آنکه با ترس‌های بیماران برای رأی دادن، انتخاب و تغییر مواجه می‌شود، این فضا را با زندان مقایسه می‌کند که در آن افراد به هر قیمتی می‌خواهند به خواسته‌های خود برسند: «تو زندان آشوب می‌کردیم اگه نمی‌گذاشتن ببینیم». در اینجا تلاقی دو فضای افراطی را می‌بینیم، بیمارستان و تبعیت در برابر زندان و شورش.

در صحنه بعدی هاردینگ را می‌بینیم که با مارتینی سروکله می‌زند که قوانین ابتدایی بازی را نیز متوجه نمی‌شود و در نهایت تاس‌ها را می‌خورد. مک‌مورفی در اینجا با دیگران شرط‌بندی می‌کند که می‌تواند تا کافه برود و بازی را تماشا کند و اینکه می‌تواند رچد را به ستوه آورد. چزویک کسی است که زودتر از دیگران تحت تأثیر مک قرار می‌گیرد و میل به تبعیت از او دارد. بیلی می‌خواهد او را منصرف کند، شاید به دلیل ترس‌هایی که خود او از مواجهه با مراجع قدرت دارد. مک می‌خواهد ستون شیر آب را از جا درآورد تا شیشه را برای ایجاد راه فرار بشکند. وقتی موفق به انجام آن نمی‌شود، می‌گوید: «حداقل امتحان کردم. حداقل این یه کار رو کردم». این جمله شاید از اولین ضربه‌ها برای پاره کردن بند اسارتی باشد که بیماران به دلیل ترس‌شان از رهایی و داشتن عاملیت به دور خود کشیده‌اند.

در جلسه گروهی بعدی بیلی در مورد دختری حرف می‌زند که از او خواستگاری کرده است. با گفتن جمله «با من ازدواج می‌کنی»، اعضای گروه می‌خندند گویی باور ندارند بیلی قابلیت انجام این کار را دارد. عجیب آنکه خود بیلی هم در عوض ناراحت شدن از این اوضاع، نقشی که بر روی دوش او گذاشته می‌شود را می‌پذیرد و او نیز به خودش می‌خندد. زمانی که رچد در مورد اقدام به خودکشی بیلی از او می‌پرسد، چزویک اعتراض می‌کند. لازم است که فارغ از محتوای گفتار چزویک، رفتار او را در نظر بگیریم. چزویک سعی دارد از حالت منفعلی که رچد آنها را در آن قرار می‌دهد درآید، حالتی که در آن رچد حتی در مورد موضوع گفتگوی افراد تصمیم‌گیری می‌کند. به علاوه به نظر می‌رسد چزویک در اینجا قادر به همدلی کردن شده و حالت احساسی کسی غیر از خود را درک می‌کند: «اگه بیلی نخواد حرف بزنه، چرا بهش فشار میاری؟ چرا موضوع رو عوض نمی‌کنیم؟»

در اینجا برای بار دوم، دیدن مسابقات به رأی گذاشته می‌شود. همه اعضای گروه دستشان را بالا می‌برند. رچد مخالفت می‌کند و می‌گوید شما ۹ نفر از ۱۸ نفر بخش هستید. به نظر می‌رسد ۹ نفر دیگری که در گروه شرکت نمی‌کنند خیلی از وقایع اطراف خود آگاهی ندارند، جز یک نفر و آن هم «رییس» است که شاید برای اولین بار بعد از مدت‌ها حرکتی تأثیرگذار بر محیط خود انجام می‌دهد. رأی‌ها به بیش از نیم می‌رسد اما رچد به شکلی سخت‌گیرانه، نامنعطف و ناکام‌کننده با پخش مسابقه موافقت نمی‌کند و می‌گوید زمان رأی‌گیری تمام شده است. به نظر می‌رسد کامیابی بیماران جز زمانی که تحت امر رچد صورت گیرد، برای او قابل تحمل نیست. رچد کارکرد مادرانه ندارد و خودانگیختگی بیماران را مسدود می‌کند. (Impingement)

مک‌مورفی ناامید نمی‌شود و مسیری خلاقانه را پیش می‌گیرد. او جلوی صفحه تاریک تلویزیون می‌نشیند و به شکلی خیالی شروع به گزارش هیجان‌انگیز بازی می‌کند. او با این کار بیماران را به فضای تخیل و بازی دعوت می‌کند. گذشته از این، بیماران با ایستادن جلوی تلویزیون و دیدن خودشان در صفحه آن شروع به دست زدن و شادی می‌کنند. آیا می‌توان این امر را نشانه‌ای از این موضوع در نظر گرفت که آنها قادر به دیدن خودشان شده‌اند، اینکه فهمیده‌اند اساساً وجود دارند؟! همچنین می‌توان خندیدن را نمادی از این موضوع در نظر گرفت که آنها ذهنیتی متعلق به خود پیدا کرده‌اند، اینکه می‌توانند چیزی را خلق کنند و به آن تجسم بخشند.

در یکی از صحنه‌های گروه‌درمانی مک اعتراض خود را نسبت به این موضوع اعلام می‌کند که کسی به او نگفته است که مرخص شدن او از بخش بیمارستان مانند زندان منوط به سپری شدن دوران محکومیت نیست و نیاز به تأیید رچد دارد، کسی که تمام مدت به آزار او مشغول بوده است و حالا فهمیده سرنوشتش به دست او رقم خواهد خورد. در اینجا متوجه می‌شود که بیشتر بیماران بخش به میل خود در آنجا حضور دارند تا این محیط بتواند از آنها در برابر ترس‌هایشان محافظت کند. مک می‌گوید: «شما غر می‌زنین اما جرئت ندارین برین تو خیابون».

شاید بعد از شنیدن این حرف است که صدای اعتراض اعضا بلند می‌شود. چزویک مدام و مدام بر پس گرفتن جعبه‌های سیگار خود پافشاری می‌کند. اسکنلون به قوانین محیط اطراف خود واکنش نشان می‌دهد و می‌خواهد به جای تبعیت صرف، چرایی آن را بداند: «می‌خوام بدونم چرا خوابگاه در طول روز و آخر هفته‌ها قفل میشه». رچد می‌خواهد با این کار به حضور داشتن بیماران در جمع تأکید کند، امری که باور دارد برای آنها خاصیت درمانی دارد. رچد نیازهای بیماران را در نظر می‌گیرد اما نمی‌تواند از طریق کارکرد مادرانه (مادر محیطی) به ارضای آنها بپردازد (No Environmental mothering)

در اینجا چزویک به دلیل اصرار بیش از اندازه کنترل می‌شود. مک برای دفاع از او با نگهبان درگیر می‌شود و «رییس» نیز برای حمایت از او به دعوا می‌پیوندد. پس از آنکه مک‌مورفی برای دفاع از بیماران درگیر دعوایی جدی می‌شود درمان شوک الکتریکی دریافت می‌کند. پس از آن با درآوردن ادای فردی که مثل زامبی‌ها شده به بخش بازمی‌گردد. بی‌تفاوتی او نسبت به این درمان تهاجمی و حتی به بازی گرفتن موضوع باعث می‌شود بیماران دیگر او را فردی شجاع و شکست‌ناپذیر دریافت کنند.

ماهیگیری و احساس عاملیت

مک به کمک «رییس» از دیوار حیاط به بیرون می‌رود و موجب نقش بستن لبخند بر لب «رییس» می‌شود. او در اتوبوس منتظر می‌نشیند و در نهایت بیماران گروه‌شان را با اتوبوس به سمت اسکله می‌برد تا به ماهیگیری بروند. در آنجا بیماران و خودش را با عنوان «دکتر» خطاب می‌کند، جز هاردینگ که شاید دلیل آن دست انداختن او باشد. اگر این صحنه را در کنار صحنه صحبت از عکس روی میز دکتر اسپیوی قرار دهیم که در آن اسپیوی به شکار ماهی رفته است، شاید بتوانیم چنین برداشت کنیم که مک‌مورفی می‌خواهد بگوید «دیوانگان» چیزی کمتر از «دکتر» بودن ندارند. اگر آنها توانمند دیده شوند، می‌توانند افرادی کارآمد باشند.

مک برای هرکس نقشی تعیین می‌کند. عده‌ای را برای باز کردن طناب قایق‌ها به بیرون از قایق می‌فرستد. چزویک را سکان‌دار می‌کند. در آخر نیز به همه چوب ماهیگیری و طعمه می‌دهد تا بتوانند چیزی شکار کنند. به نظر می‌رسد مک‌مورفی سعی دارد احساس عاملیت و خودانگیختگی را در این بیماران پرورش دهد. او به مارتینی می‌گوید: «مارتینی به چی می‌خندی. تو دیوونه نیستی، تو ماهیگیری». مک‌مورفی میل به دیدن توانمندی‌های این افراد دارد و بستری بودن در بخش روان‌پزشکی را به منزله ناتوانی این افراد در نظر نمی‌گیرد. او وجهی از بیماران را می‌بیند که امکان رشد کردن دارد.

در اینجا بیلی جرئت می‌کند تا به سمت کندی برود و بار دیگر از زنی که در نظرش زیبا می‌آید تعریف کند. زمانی که چزویک پس از وقفه‌ای برای گرفتن سکان بازمی‌گردد، هاردینگ را می‌بیند که به میل خودش سکان‌دار شده است. سکان‌داری را می‌توانیم نمادی از میل به در دست داشتن فرمان ایگو و احساس اختیار در نظر بگیریم. دست آخر آنها با در دست داشتن ماهی بزرگی که تیبر صید کرده است و نشان دادن آن به «دکتر» اسپیوی باز می‌گردند.

«رییس»

«رییس» سرخ‌پوستی درشت‌هیکل از بیماران بخش است. او با در دست داشتن طی به اطراف نگاه می‌کند و حرف‌ها گوش می‌دهد. او از چشم و گوش گیرنده است، اما دهندگی یا در واقع عاملیت ندارد. او خود را به کری و لالی زده که در این دیالوگ دلیل آن را متوجه می‌شویم:

  • مک‌مورفی: رییس، دیگه نمی‌تونم تحمل کنم. من باید از اینجا برم
  • من نمی‌تونم.
  • خیلی راحت‌تر از اونه که فکرش رو بکنی رییس
  • برای تو شاید اینطوری باشه. تو خیلی بزرگ‌تر از منی
  • (می‌خندد) تو اندازه یه تنه درختی، چطور من از تو بزرگ‌ترم
  • بابام واقعاً بزرگه. هرجور دوست داشت زندگی می‌کرد. برا همینه که بقیه می‌خواستن کنترلش کنن. آخرین بار که دیدمش از الکل زیاد کور شده بود. هربار که بطری رو می‌گذاشت سر دهنش، اون نبود که ازش می‌خورد. این الکل بود که شیره بدنش رو می‌کشید تا جایی که انقدر زرد و چروکیده شده بود که سگ‌ها هم نمی‌شناختنش.
  • کشتنش؟
  • نمی‌گم کشتنش. فقط میگم همونطور که اون رو کنترل کردن حالا دارن تو رو کنترل می‌کنن

پدر رییس به خاطر زیستن طبق امیال خودش و داشتن صدایی از خود موجب ترس دیگران شده بود. به شکلی که دیگران سعی کرده بودند او را به بند بکشند. اکنون به نظر می‌رسد که رییس با سرلوحه قرار دادن ضرب‌المثل «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد» تصمیم گرفته لال باشد. او سعی می‌کند تا حد امکان نامرئی باشد به شکلی که تظاهر می‌کند نمی‌شنود و متوجه نیست که اطرافش چه می‌گذرد. بدین ترتیب اطرافیان کمتر و کمتر به او توجه می‌کنند و او مجبور نیست راهی را طبق امیال شخصی خودش انتخاب کند، انتخابی که ممکن است در تعارض با امیال اجتماع قرار گیرد. او با کر و لال شدن از این تعارض اجتناب می‌کند.

این کناره‌گیری و ترس باعث شده تا او برخلاف جثه بزرگش از درون احساس حقارت و ناتوانی کند. به همین دلیل است که به مک می‌گوید: «تو از من بزرگ‌تری». گذشته از این توانمندی، بزرگ بودن و داشتن صدایی از خود با مفهوم نابود شدن در ذهن او گره خورده است. در «رییس» شاهد ترس از فردیت یافتن هستیم.

در دورانی که هنوز کسی نمی‌داند «رییس» قادر به شنیدن است، مک‌مورفی او را نادیده نمی‌گیرد و با او حرف می‌زند. در حالی که دیگران به صرف ناشنوا بودن او از کنارش گذشته‌اند و طوری رفتار کرده‌اند که گویی وجود ندارد. مک سعی می‌کند به او بسکتبال یاد بدهد، نگهبان به او تذکر می‌دهد که او ناشنوا است و این حرف زدن به او کمک نمی‌کند. با وجود این، حرف زدن مک با «رییس» از مهم‌ترین نیازهای روان او یعنی تصدیق شدن را ارضا می‌کند، اینکه کسی او و قابلیت‌های او را می‌بیند. (Acknowledgement) در دفعات بعدی بازی بسکتبال این رییس است که هم عامل گل زدن و هم گل نخوردن ـ هرچند با تقلب ـ و در نتیجه برد تیم است. این امر به او احساس توانمندی و مؤثر بودن می‌دهد.

مرگ بیلی

فردای روز جشن رچد سعی می‌کند بیلی را پیدا کند اما نمی‌تواند. در نهایت او را برهنه در کنار زنی در اتاق می‌یابد. او از این کار بیلی بسیار عصبانی می‌شود. با وجود این، بیلی از کاری که کرده رضایت دارد، از اینکه ترس خود را کنار گذاشته است. رچد که متوجه می‌شود کنترل اوضاع از دستش خارج شده و قدرت او در خطر است، ورق آخر را رو می‌کند. او به واسطۀ آشنایی پیشین با مادر بیلی می‌داند که بیلی به شدت از او می‌ترسد. از این رو او را تهدید می‌کند که مادرش را در جریان عمل زشت او قرار می‌دهد. هرچه بیلی التماس می‌کند رچد از نظر خود بازنمی‌گردد و بخشش نشان نمی‌دهد.

بیلی سال‌ها با ترس از ارتباط با زنان زندگی کرده بود و دلیل بستری شدن او نیز همین نقطه آسیب‌پذیری او نسبت به زنان و ترس از پذیرفته نشدن توسط آنان بود، به شکلی که پس از رد شدن اولین خواستگاری‌اش دست به خودکشی می‌زند. او دچار لکنت بود که می‌تواند نشانی از دور ماندن او از دنیای نمادین و ناتوانی‌اش در بیان دنیای روانی خود داشته باشد. در شب جشن این دوستان او هستند که به عنوان ایگوی کمکی چرخ او را به حرکت در می‌آورند و او را روی ویلچر به اتاق می‌برند.

فردای واقعه او سرش را بالا گرفته، می‌خندد، اعتماد به نفس نشان می‌دهد و مهم‌تر از همه بدون لکنت صحبت می‌کند. رچد از او می‌پرسد که آیا از کارش شرمسار نیست و او پاسخ می‌دهد: «نه، نیستم». رچد تصمیم می‌گیرد با تهدید به گفتن موضوع به مادر بیلی، شرم را در او ایجاد کند. بیلی که پس از سال‌ها توانسته بود این ترس را کنار بگذارد و با زنی زیبا همبستر شود، نتوانست این حجم از شرم و تهدید در برابر این خودانگیختگی نوپای خود را تحمل کند و در نهایت دست به خودکشی می‌زند.

کلام آخر

مک‌مورفی که در تمام طول زمان بستری بودن خود تلاش داشت تا احساس عاملیت را در بیماران زنده کند، نمی‌توانست شاهد این میزان از بی‌رحمی رچد باشد. نمی‌توانست ببیند که رچد به التماس‌های بیلی بی‌اعتنایی می‌کند و رشد خودانگیختگی را که مک‌مورفی عامل آن بوده نادیده می‌گیرد. مک‌مورفی نتوانست نادیده گرفته شدن ثمره مثبت کار خود و سرکوب بی‌رحمانه رچد را تحمل کند. او به سمت رچد و به قصد کشتن او حمله کرد و این تکانشگری آغاز انجام درمان‌های تهاجمی بر روی او بود. رچد که مسئولیت خود در مرگ بیلی را نمی‌دید، مک‌مورفی را عامل آسیب به دیگران شناسایی کرد به شکلی که در نهایت عمل لوبوتومی بر روی او انجام گرفت، امری که می‌تواند نمادی از اخته‌سازی باشد.

در زمان آخرین غیبت مک‌مورفی شاهد صحنه‌ای از بازی هستیم که در آن بیماران تا حدی با هم استعاری حرف می‌زنند و مارتینی را می‌بینیم که می‌تواند صبر کند تا نوبتش شود. بیماران بخش در مورد فرار بزرگ مک‌مورفی داستان‌پردازی می‌کنند. به نظر می‌رسد مک‌مورفی توانسته کاری کند تا بیماران بخش به امکان رهایی باور داشته باشند.

وقتی نیمه‌شب مک‌مورفی را به بخش می‌آورند، «رییس» بالای سر او می‌رود و متوجه می‌شود جسمی که روبروی او قرار دارد از آن روح بلندپرواز تهی گشته است، جسمی که سرزندگی از آن بیرون کشیده شده است. «رییس» می‌داند مک‌مورفی هرگز نمی‌خواسته چنین به زندگی عاری از عاملیت و حرکت ادامه دهد. گذشته از این، نمی‌توانست اجازه دهد نماد رهایی که به این بخشِ در بند، جان داده بود شکسته شود یا رچد از قدرت‌نمایی خود لذت ببرد. او تصمیم می‌گیرد با گرفتن جان مک‌مورفی و فرار خود، امید را در بخش زنده نگاه دارد. او با شکستن ستون شیر آب که ایده مک بود توانست به عنوان نمادی از ایگو کنترل را در دست بگیرد و خواسته خود را که شکستن پنجره و رهایی بود اجرا کند.

سکانس های انتخابی

۱. رای دادن

Protest, activity, hope, frustration

۲. بهترین سکانس

Paranoia

۳. ماهی گیری

Sense of agency, belief in potentials

۴. دعوا

Protest, infantalization

۵. میوه آبدار

Freedom

۶. استخر

Fate

۷. سکانس آخر

Freedom, agency, destiny