پیشنهاد و تحلیل فیلم: میثم شفیعی و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Psychopath جامعه ستیز

Antisocial ضد اجتماعی

 Paranoid-schizoid position موضع پارانوئید – اسکیزویید

Stealing دزدی کردن

Lack of empathy فقدان همدلی

Guilt احساس گناه

detachment دل گسستگی

Lack of romantic relationship فقدان رابطه عاشقانه

anger خشم

Acting out برون ریزی

Suffer رنج

Abuse سواستفاده کردن 

Aggressive behavior رفتار پرخاشگرانه

Lying دروغ گویی

Depressive position موضع افسرده وار

Part object ابژه جزئی

Whole object ابژه کامل

Pathologic آسیب شناختی

Needنیاز

Wishمیل، آرزو

Attachment theory نظریه دلبستگی

Secure attachment دلبستگی ایمن

Sympathy همدردی

یک درام جنایی از سینمای هالیوود

IMDb rating : 7.8

کارگردان : Dan Gilory

سایر آثار فیلمساز :

Roman J Israel Esq

جوایز و نامزدی ها :

اسکاره ۲۰۱۵ :

نامزد :بهترین فیلمنامه

گلدن گلوب ۲۰۱۵

نامزد :بهترین هنرپیشه نقش اول مرد

بفتا ۲۰۱۵

نامزد : بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین هنرپیشه مکمل زن ؛ بهترین تدوین ؛ بهترین فیلمنامه

سایت IMDb

داستان فیلم:

لوئیس بلوم یک دزد خرده پاست که از ساختمان‌های نیمه کاره در لس آنجلس آهن آلات می‌دزدد و آنها را می‌فروشد. اما یک شب که در خیابان قدم می‌زد به‌طور اتفاقی با گروهی از فیلمبرداران موسوم به «شبگرد» که در حال فیلمبرداری از یک صحنه دلخراش تصادف بودند آشنا می‌شود. لوئیس تصمیم می‌گیرد که اینکار را دنبال کند. او یک دوچرخه مسابقه می‌دزدد و آنرا در مغازه‌ای با یک دوربین فیلمبرداری و یک بیسیم پلیس عوض می‌کند و مشغول فیلمبرداری از صحنه‌های تصادف می‌شود. او روز به روز در این راه پیشرفت می‌کند و …

تحلیل روانکاوانه فیلم شبگرد

لوئیس بلوم (جیک جیلنهال) فردی است که شب ها در خیابان ها می گردد و از هر طریقی برای امرار معاش و کسب درآمد تلاش می کند. در سکانس ابتدایی فیلم، شب های لس آنجلس به تصویر کشیده می شود و البته کارگرانی که مشغول به کار صادقانه هستند؛ اما در این حین فردی هم به دنبال دزدی آهن آلات برای گذران زندگی خود است، فردی که گویا ترجیح می دهد به جای زندگی در روز و به دنبال کار بودن در طول روز، ترجیح می دهد شبها از طریق دزدی امرار معاش کند.

در همان سکانس ابتدایی، وقتی که نگهبان ساختمان که متوجه حضور لوئیس شده است برای بررسی ماجرا به سراغ او می آید، لوئیس به او صدمه می زند و با دزدیدن ساعت مچی نگهبان، آنجا را ترک می کند. از همان ابتدای فیلم متوجه می شویم که با یک فرد بهنجار (نرمال) روبرو نیستیم، بلکه او (لوئیس) کسی است که برای رسیدن به خواسته ی خود به راحتی می تواند به دیگران آسیب برساند و هیچ حس همدلی و یا حس گناهی هم از این بابت نداشته باشد.

در ادامه فیلم، شاهد آن هستیم که او تبدیل به یک «شبگرد» می شود، کسانی که شب ها به دنبال تصادفات، آتش سوزی ها، قتل ها، یا سایر اتفاقات ناخوشایندی هستند که رخ می دهند و به محض خبردار شدن خود را به صحنه می رسانند تا با تهیه فیلم از این صحنه های دلخراش و رساندن آن به اخبار صبحگاهی، بتوانند پول خوبی به دست بیاورند. در یکی از سکانس های فیلم شاهد آن هستیم که لوئیس، فردی را که مجروح و یا احتمالا در تصادف کشته شده است جابجا می کند تا بتواند تصویر بهتری برای خبرگزاری ها تهیه کند، در صورتی که برای فرد آسیب دیده هیچ احساس همدلی یا همدردی ای ندارد و بی توجه به او فقط به دنبال تهیه تصویر بهتری است تا حق الزحمه بیشتری دریافت کند.

همچنین در سکانس های مختلف فیلم شاهد بی تفاوتی و عدم همدلی لوئیس با افراد مختلف هستیم، او در سکانسی دیگر به طور غیرقانونی وارد ساختمانی که تیراندازی شده است می شود تا از قربانیان تصویر تهیه کند، سپس به پلیس اطلاعات کامل را لو نمی دهد تا بتواند از صحنه درگیری احتمالی پلیس با قاتلین تصاویر خوبی تهیه کرده و پول خوبی از این طریق کسب کند. در جایی دیگر با تهدید کارگردان اخبار صبحگاهی که با او به سر قرار برود، وگرنه تصاویر حوادث را به او نمی رساند تا اخراج شود، به زور او را وادار به قرار گذاشتن با خودش می کند. فردی که برای قرار گذاشتن نیز نمی تواند درخواست احساسی و عاشقانه از آنها داشته باشد، بلکه با آتو گرفتن و تهدید به دنبال ارتباط برقرار کردن، حتی رابطه احساسی با سایر افراد است. همچنین در سکانس های پایانی فیلم نیز شاهد آن هستیم که دستیار خود را به راحتی قربانی می کند، تا هم بتواند تصویر بهتری تهیه کند و هم دستیار خود را که از لوئیس پول بیشتری خواسته است وگرنه افشایش خواهد کرد، از سر راه بردارد.

همه مواردی که بدان ها اشاره رفت نشان می دهد که ما با فردی جامعه ستیز (سایکوپات) روبرو هستیم. یکی از ویژگی های اصلی این افراد فقدان همدلی (lack of empathy) آنهاست؛ ممکن است این افراد دیگران را آزار دهند یا رنج دیگران را تماشا کنند بدون اینکه هیچگونه حس همدلی و ناراحتی ای برای آنها داشته باشند، یا اینکه ممکن است به راحتی از دیگران استفاده یا در واقع سوء استفاده کنند، دیگران را قربانی کنند و آنها را بازی بدهند تا به اهداف و خواسته های خود برسند، ویژگی هایی که در لوئیس نیز آنها را شاهد بودیم.

یکی دیگر از ویژگی های افراد سایکوپات این است که در ابراز و تشخیص احساسات شان ناتوان هستند. آنها به جای بیان کردن یا شناسایی احساسات شان خصوصا احساس خشم زیربنایی ای که وجود دارد، آنها را به عمل تبدیل می کنند (act out). در مورد لوئیس مشاهده می کنیم که عاطفه و احساسی در لحن او احساس نمی شود، عواطف برایش بی ارزشند خصوصا عواطف انسانی مانند همدلی.

رفتارهای پرخاشگرانه یکی از ویژگی های رایج افراد سایکوپات است؛ البته ما در مورد شخصیت لوئیس کمتر شاهد آن بودیم که او احساس خشم کند و یا رفتار پرخاشگرانه مستقیمی بروز دهد. اما این بدین معنی نیست که او خشم نداشت، بلکه در مورد او به نظر می رسید خشم زمینه ای که وجود داشت به شکل های ظریف تری خود را نشان می داد. اینکه او رفتار پرخاشگرانه آشکاری نشان نمی داد بلکه با آتو گرفتن از دیگران، استفاده یا سوء استفاده از آنها، و دزدی کردن و سایر کارهای غیرقانونی یا غیرانسان دوستانه گویا داشت به نحو ظریف تری انتقام خود را از مردم و جامعه می گرفت، مردمی که احتمالا آنها را مسبب مشکلات و محدودیت های خود می دانست. هرچند ما به وضوح شاهد انگیزه های مستقیم او نبودیم و انگیزه ظاهری او کسب پول و شهرت بود، اما ابراز پرخاشگری غیر مستقیم او و عدم توجه به دیگران به نحوی خشم زمینه ای و نفرت عمیق او از دیگران را نشان می داد.

امروزه نیز ما به میزان بیشتری شاهد این نوع از افراد سایکوپات هستیم، کسانی که به ظاهر شهروندان و انسان های متمدن و بشردوستی به نظر می رسند و ممکن است به رده های شغلی و مدیریتی بالا یا میانه دست می یابند، اما به اشکال ظریف خشم خود را بروز می دهند، اصطلاحی که شاید با «پنبه سر بریدن» اصطلاح مناسبی برای آن باشد. این افراد معمولا کسانی هستند که ظاهر بسیار خوب و وجیهی از خود ارائه می دهند، خود را مردم دار و مردم دوست معرفی می کنند و از رنج دیگران ابراز ناراحتی و نگرانی می کنند؛ اما در واقع و در عمل با توجه به شغل و سمتی که در اختیار دارند، اولویت آنها خواسته ها و اهداف خودشان است و برای دست یافتن به آنها دیگران را مدنظر قرار نمی دهند، بلکه به راحتی ممکن است تصمیماتی اتخاذ کنند که موجب رنج و آزاردیدگی افراد زیادی شود، افرادی که این افراد با آنها حس همدلی ندارند و احساسات و نیازهای آنها را اهمیتی نمی دهند؛ یا حتی در موارد شدید تر ممکن است به خاطر خشم زیربنایی که از جامعه دارند و آنها را مسبب مشکلات خود می دانند به دنبال آزار عمدی دیگران باشند که به شکلی ابراز می شود که در ظاهر اهداف خیرخواهانه است (چرا که بیشتر این افراد در شرایط کودکی فقر و محرومیت رشد یافته اند و سبکی اتخاذ کرده اند که به واسطه آن دیگران، خصوصا طبقات بالاتر را علت مشکلات خود می دانند و خشم زمینه ای را پرورش می دهند که در بزرگسالی به دنبال ابراز خشم مستقیم یا غیرمستقیم و انتقام گرفتن از دیگران هستند).

درمورد لوئیس نیز شاهد بعضی ویژگی ها در او بودیم: همه چیز را از منظر سود و زیان می بیند، برای امور به دنبال مذاکره است تا بیشترین سود و کمترین ضرر را به دست بیاورد، انسانیت و امور انسانی برایش معنا و مفهومی ندارند، از آدم ها جداست، احساس صمیمیت و نزدیکی با دیگران ندارد، تنها زندگی می کند و از آدم ها خوشش نمی آید، اصطلاحا با پنبه سر می برد، پرخاشگری آشکار و ضرب و شتم ندارد اما به راحتی قوانین را نقض می کند مرتکب خلاف و جرم می شود دروغ می گوید و برای منافع خودش از دیگران استفاده می کند.

دروغ گوئی نیز یکی از ویژگی های رایج این افراد است که از آن برای رسیدن به خواسته هایشان استفاده می کنند. در مورد لوئیس نیز شاهد آن بودیم که به پلیس به راحتی دروغ گفت تا بتواند به خواسته خود، یعنی صحنه درگیری احتمالی پلیس با قاتلین دست بیابد. همچنین در بازجویی انتهای فیلم نیز به راحتی دروغ می گوید و اعلام می کند که فیلم را از قبل نداشته است و آن دو قاتل را اتفاقی در خیابان دیده و شناخته و تعقیب کرده است.

از نظر ملانی کلاین موضع اولیه ای که همه افراد بشری با آن روبرو می شوند، موضع پارانوئید- اسکیزوئید است، موضعی که احساس اصلی آن نفرت است. نفرت یکی از خشم های ابتدایی و ضروری بشر است، زیرا که به موجب آن بشر محیط خود را دقیق تر ادراک می کند تا در صورت بروز تهدید و خطر آن را شناسایی کند و بتواند از آن جان سالم به در ببرد. در این موضع، کودکان و نوزادان با ابژه های جزئی در ارتباط هستند، مثلا با پستان مادر که آنها را تغذیه می کند و شرایط امنیت را برای آنها فراهم می کند. در موضع بعدی، یعنی در موضع افسرده وار است که کودکان می توانند با ابژه کامل، یعنی مادر به عنوان یک فرد انسانی ارتباط برقرار کنند.

شخصیت های سایکوپات، در آسیب شناسی (پاتولوژی) موضع پارانوئید – اسکیزوئید قرار می گیرند، یعنی نمی توانند با دیگران به عنوان فرد انسانی که مستقل است و نیازها و خواسته های خود را دارد ارتباط برقرار کنند، بلکه دیگران را به شکل ابژه جزئی می بینند، یعنی کسانی که قرار است نیازهای این افراد را تامین کنند و در خدمت خواسته های این افراد باشند. ارتباط با فردی دیگر به عنوان فردی واحد و مجزا که ویژگی ها و خواسته های خود را دارد برای این افراد دشوار است و دیگران را در خدمت امیال و اهداف خود می دانند.

همچنین از منظر نظریه دلبستگی کودکان در ماه های اولیه به مراقبین اولیه خود دلبسته می شوند و بعدا از طریق تعمیم دلبستگی ایمن به سایر افراد می توانند با دیگران ارتباط مطمئن و رضایت بخشی برقرار کنند. اما کودکانی که به دلایل شرایط محیطی یا ویژگی های درونی نتوانند دلبستگی ایمنی را با مراقبین اولیه برقرار کنند در دلبستگی به دیگران نیز مشکل خواهند داشت. لوئیس فردی گسسته (detach) بود، دلبستگی به دیگران وجود نداشت، بی توجه به درد و رنج دیگران یا کشته شدنشان بود و تنها هدفش رسیدن به خواسته های خود و ارضای نیازهای خود بود و نسبت به دیگران بی تفاوت بود.

سکانس انتخابی :

۱. من یک دزد را استخدام نمی کنم

۲. دیر رسیدن

۳. بهترین سکانس