پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Suicide خودکشی
Prejudice تعصب
Hatred نفرت
Loneliness تنهایی
Desperation استیصال
Numbness بی‌حسی
Compulsion وسواس اجبارگونه
Relief رهایی
Pleasure لذت
Oral gratification ارضای دهانی
Oedipal complex عقدۀ ادیپ
Racism نژادپرستی
Seeking validation جستجوی تأیید
Splitting دوپاره‌سازی
Violence خشونت
Masculine pride غرور مردانگی
Enraged غضبناک
Inadequacy بی‌کفایتی
Shame شرم
Narcissistic injury زخم خودشیفتگی
Superiority برتری
Subordination مادونی
Projection فرافکنی
Projective identification همانندسازی فرافکنانه

Repression سرکوب
Isolation of affect جداسازی عاطفه
Betrayal خیانت
Failure شکست
Seeing others as the extension of oneself تجربۀ دیگران به عنوان امتدادی از خود
One’s desire vs. other’s desire میل خود در برابر میل دیگری
Gender stereotypes کلیشه‌های جنسیتی
Humiliation تحقیر
Annihilation anxiety اضطراب نابودی
Binge eating پرخوری عصبی
Displacement جابجایی
Abuse سوءرفتار
Fantasy of perfection فانتزی کامل بودن
Rage غیظ
Powerlessness ناتوانی
Protection محافظت
Rationalization عقلانی‌سازی
Grief سوگ
Articulation به کلام درآوردن
Imprisonment گیر افتادن
Sense of badness احساس بد بودن
Apathy بی‌حسی
Debasement تحقیر
Repetition compulsion اجبار به تکرار
Protest اعتراض

کارگردان : Marc Forster

سایر آثار کارگردان :
(Finding neverland (2004
(Stay (2005
(Stranger than fiction (2006
(Quantum of solace (2008
(World war z (2013

IMDB RATING : 7

نامزدی‌ها:

بهترین فیلمنامه در اسکار ۲۰۰۲
بهترین نقش اول زن در گلدن گلاب ۲۰۰۲
بهترین نقش اول زن در بفتا ۲۰۰۲

جوایز:

بهترین نقش اول زن در اسکار ۲۰۰۲

سایت IMDb

داستان فیلم:

«هنک گروتوفسکي» (تورنتن) زندانبان اهل جرجيا، نوش خوار قهار و نژادپرستي است که قبلا پليس بوده، وقتي پسرش، «ساني» (لجر) خودکشي مي کند، «هنک» که سخت تکان خورده، کارش را رها مي کند و به افسردگي شديدي دچار مي شود. تا اين که با «لتيسيا» (بري) زني افريقايي – امريکايي آشنا مي شود

تحلیل روانکاوانه فیلم مهمانی هیولا

مقدمه

فیلم مهمانی هیولا داستان مرد سفیدپوست و نژادپرستی است که با برقراری رابطه‌ای عاشقانه با زنی سیاه‌پوست و پس از خودکشی پسرش، به دنبال راهی برای جبران تعصب و نفرت پیشین خود است. (Suicide/ Prejudice/ Hatred)

لاتیشیا بعد از اعدام همسر و مرگ پسرش به دلیل تصادف، مستأصل می‌شود و وارد رابطه با هنک می‌شود. لاتیشیا و هنک هر دو تنها هستند و به دنبال جایی برای آرام شدن و کاهش احساس گناه خود می‌گردند. (Loneliness/ Desparatio)

شخصیت‌های فیلم دچار نوعی بی‌حسی و کرختی هستند که می‌توان آن را در تلاش وسواس‌گونۀ آنها برای تحریک بدنی مشاهده کرد: پرخوری، نوشیدن الکل، سیگار کشیدن و رابطۀ جنسی. اما به نظر می‌رسد هیچ یک از اینها لذت یا آرامش به همراه نمی‌آورند. (Numbness/ Compulsion/ relief/ pleasure)

هنک

صحنۀ ابتدایی فیلم هنک را نشان می‌دهد که در اتاقی تاریک خوابیده است. او روز خود را با بالا آوردن شروع می‌کند، سر کار می‌رود و برای اعدام بعدی آماده می‌شود. هنک مانند دیگر شخصیت‌های اصلی فیلم تلاش می‌کند تا از طریق ارضای دهانی، بی‌حسی را از خود دور کند. او بستنی شکلاتی می‌خورد و روی داشتن قاشق پلاستیکی تأکید می‌کند، شاید به این دلیل که قاشق فلزی یادآور فلزی است که در دهان فرد اعدامی می‌گذارند. او و سانی به شکلی مکانیکی با یک فاحشه رابطه برقرار می‌کنند. هرچند سانی سعی می‌کند با پیشنهاد خوردن چیزی یا حرف زدن، این رابطه را از حالت مکانیکی درآورد اما موفق نمی‌شود. (Oral gratification/ Oedipal complex)

موضوع نژادپرستی از همان ابتدای فیلم معرفی می‌شود. باک (پدر هنک) دو پسر سیاه‌پوست همسایه را در حیاط خود می‌بیند و در مورد نزدیکی زیاد آنها شکایت می‌کند: «قبلاً جایگاه خودشون رو می‌دونستن و قاطی نمی‌شدن». باک از طریق مکانیسم همانندسازی فرافکنانه، نفرت خود از سیاه‌پوستان را به هنک نیز القا می‌کند و هنک نیز برای به دست آوردن تأیید پدر به حیاط می‌رود و با شلیک گلوله آنها را فراری می‌دهد. در اینجا مشخص می‌شود که آنها برای دیدن سانی آمده‌اند، امری که نشان از تعامل نزدیک‌تر میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان نسل جدید دارد. (Racism/ Seeking validation)

پیوند میان هنک و باک بر اساس نفرت نژادپرستانه استوار است، نفرتی که به واسطۀ نفرت میان خودشان تقویت می‌شود. باک می‌گوید همسرش نیز از «کاکاسیاه‌ها» متنفر بوده است. هنک از سانی نیز متنفر است اما پیوند میان آنها بر اساس خشونت حاکم بر زندان پیش می‌رود، چنانکه می‌بینیم سانی در حضور پدر، چیدن صحنۀ اعدام را تمرین می‌کند. به نظر می‌رسد که مردانگی برای هنک به واسطۀ انجام درست چنین اعمالی تأیید می‌شود و زمانی که سانی تمرین را به درستی انجام نمی‌دهد، هنک عصبانی می‌شود، چرا که بی‌کفایتی‌های سانی را بازنمایی بی‌کفایتی‌های خودش و ناکارآمدی او برای تطبیق دادن فرزندش با دنیا ادراک می‌کند. هنک با دنیا بر اساس همان نفرتی تعامل می‌کند که در خانواده با او تعامل شده است. رفتار خشونت‌آمیز و تحقیر به شکل بین‌نسلی بین این سه مرد انتقال پیدا می‌کند. (Hatred/ Splitting/ Violence/ Masculine pride/ Enraged/ Inadequacy)

سانی هنگام بردن لارنس به سمت صندلی اعدام از شدت اضطراب و میزان بالای تعارض میان آنچه به درستی آن باور دارد و آنچه باید  انجام دهد، بالا می‌آورد (هنک بیشتر صبح‌ها در خانه بالا می‌آورد). در ادامه هنک به سمت سانی حمله می‌کند. در ظاهر دلیل این حمله را چنین توجیه می‌کند که لحظات آخر زندگی مرد را خراب کرده است. چیزی که در سطح ناخودآگاه در جریان است مربوط به معنای ضمنی رفتار سانی برای هنک است. رفتار سانی به دور از رفتارهای نرم و کلیشه‌ای مربوط به مردانگی و سفیدپوستی است و این دور بودن از رفتارهای مورد قبول پدرش و جامعۀ سفیدپوست یادآور بی‌کفایتی هنک در تربیت درست فرزندش است. او همان رفتاری را با سانی می‌کند که باک با خودش کرده است و به نوعی اجبار به تکرار بین‌نسلی اتفاق می‌افتد. هنک سانی را با فحشی جنسیتی خطاب می‌کند که نشان از ضعف و زنانگی دارد، او را به مادرش تشبیه می‌کند و از این طریق نفرت خود به سانی و همسرش را ابراز می‌کند. یکی از افسران سیاه‌پوست سعی می‌کند آنها را از هم جدا کند و هنک او را «کاکاسیاه» خطاب می‌کند. هنک از آنکه مردی سیاه‌پوست شاهد شکست پسرش در تبعیت از نرم‌های نژادی/جنسیتی (و به طور ضمنی شاهد شکست کارکرد پدرانه او) بوده است، دچار احساس شرم می‌شود و برای کاهش این احساس شروع به تحقیر افسر سیاه‌پوست می‌کند تا این احساس شرم را به او فرافکنی کند. او به افسر اخطار می‌دهد که هرگز به مافوق خود دست نزند و او را مجبور می‌کند تا با صدای بلند بگوید «بله، قربان». به این ترتیب، او جایگاه سلطه‌گر خود را از طریق قرار دادن افسر سیاه‌پوست در جایگاه فرمان‌برداری، تأیید می‌کند. (Shame/ Narcissistic injury/ Superiority/ Subordination/ Projection/ Projective identification/ Debasement/ Repetition compulsion)

سانی در خانه به روی هنک اسلحه می‌کشد و بدین ترتیب او را در جایگاه ضعف قرار می‌دهد. او پدرش را دوست دارد اما نمی‌تواند نفرت پدر و پدربزرگش را نسبت به خود تحمل کند. همچنین نمی‌تواند انتظاراتی را برآورده کند که برای تأیید مردانگی‌اش توسط آنها ضروری به نظر می‌رسد. به همین دلیل، احساس شکست می‌کند. او نه می‌تواند به خواسته‌های پدرش تن بدهد و نه می‌تواند عقاید خودش را دنبال کند، تعارضی که آنقدر غیرقابل تحمل است که برای رهایی از آن دست به خودکشی می‌زند. خودکشی سانی را می‌توان اعتراضی نسبت به رفتارهای نژادپرستانۀ خانواده و جامعه‌اش و نیز نوعی انتقام از آنها در نظر گرفت. به نظر می‌رسد سانی با چنین پیامی مواجه بوده است: «از کسی که من متنفرم متنفر باش وگرنه خشم و نفرتم را به سمت تو می‌گردانم». (Suicide/ Protest)

باک رفتار خودکشی سانی را به ضعیف بودن او نسبت می‌دهد تا مرگ او را بی‌اهمیت جلوه دهد. هنک نیز با بی‌تفاوتی نسبت به مرگ سانی رفتار می‌کند. او دعایی برای آمرزش روح او نمی‌خواند، به شکلی بی‌تفاوت بر سر مزار  او حاضر می‌شود و با خون‌سردی خون او را از روی مبل پاک می‌کند و متعلقات سانی را در اتاقی قفل می‌کند تا به شکلی نمادین خاطرات مربوط به او را سرکوب کند. با وجود این، چیزی در او شروع به تغییر می‌کند. او از سمت خود در زندان استعفا می‌دهد و یونیفرم خود را می‌سوزاند. می‌توان این رفتار را به دو شکل تعبیر کرد. او از آُسیبی که به دلیل سخت‌گیری‌های کاری به پسرش زده احساس گناه می‌کند و می‌خواهد خود را تنبیه کند و یا خودکشی سانی یادآور نیاز به رها شدن از زیر سلطۀ پدر برای او است و حالا هنک نیز می‌خواهد از دست سرنوشتی که پدر برایش نوشته رها شود. باک به هنک حمله کلامی می‌کند که او را همانند مادرش ناامید ساخته است. باک همسرش را ضعیف خطاب می‌کند و خودکشی او را خیانت به خود تلقی می‌کند، چرا که انتظارات و امیال او را برآورده نکرده است. باک نسبت به رفتار هنک نیز همین احساس را دارد. برداشت او از استعفای هنک و خرید پمپ بنزین این است که با این کار هویت او را پس زده است. (Repression/ Isolation of affect/ Betrayal/ Failure/ Seeing others as extension of the self/ One’s desire Vs. Other’s desire)

لاتیشیا

لاتیشیا را برای اولین بار در ماشینی بسیار قدیمی می‌بینیم که به همراه تایرل به آخرین دیدار با لارنس می‌رود. میراث لارنس برای تایرل نقاشی‌هایی است که در زندان کشیده است و اخطاری مبنی بر اینکه شبیه او نشود: «من آدم بدی هستم». لارنس در برابر لاتیشیا احساس حقارت می‌کند چرا که قادر به برآورده کردن مسئولیت‌های مورد انتظار در زندگی زناشویی نبوده است. همچنین به دلیل غیاب طولانی‌مدت لارنس و اینکه تمام مسئولیت‌ها بر گردن لاتیشیا است، لاتیشیا نسبت به لارنس احساس نفرت می‌کند. لاتیشیا احساس تنهایی می‌کند و طبق کلیشه‌های اجتماعی به دلیل فقر، سیاه‌پوست و زن بودن، به تنهایی نمی‌تواند از پس زندگی برآید. این موضوعی است که مورد نقد منتقدین فمینیست قرار گرفته است. (Gender stereotypes/ Humiliation)

لارنس از حق تماس خود محروم می‌شود و همزمان که او را برای اعدام آماده می‌کنند، لاتیشیا و تایرل از سر استیصال به تلویزیون خیره شده‌اند. در تلویزیون صحنه‌هایی از سقوط آزاد را می‌بینیم که می‌توان آن را نشانی از فروپاشی دنیای درونی لاتیشیا و تایرل تصور کرد. لاتیشیا از طریق مصرف سیگار و الکل و تایرل از طریق پرخوری عصبی خود را آرام می‌کنند. لاتیشیا عصبانیت خود را روی پسرش جابجا می‌کند و به دلیل خوردن شکلات و چاق بودن او را کتک می‌زند و با وزن کردنش او را تحقیر می‌کند. (Annihilation anxiety/ Binge eating/ Displacement/ Abuse)

چاقی تایرل زخمی بر نارسیسیسم لاتیشیا وار می‌کند که یادآور ناکارآمدی او به عنوان مادری خوب است، امری که او را از فانتزی کمال‌گرایی دور می‌کند. احساس ناتوانی او برای مراقبت از فرزندش، حفظ خانه‌شان که در رهن بانک است و نجات همسرش، خشم او را تقویت می‌کند. پس از مرگ تایرل او سعی می‌کند از طریق مکانیسم عقلانی‌سازی حمله‌های خود به تایرل را به عنوان نوعی مراقبت توجیه کند: «سیاه‌ها نمی‌تونن تو آمریکا چاق باشن». (Narcissistic injury/ Fantasy of perfection/ Rage/ Powerlessness/ Protection/ Rationalization)

لاتیشیا به همراه هنک در خانه‌اش می‌نشیند. آنها برای احساس نزدیکی بین خود از تجربۀ مشترک‌شان یعنی مرگ پسران خود حرف می‌زنند، مرگی که قادر به سوگواری در مورد نبوده‌اند. آنها با روایت تاریخچۀ زندگی فرزندانشان سعی در مواجهه با این سوگ دارند. هنک می‌گوید که از زمان مرگ سانی نمی‌تواند نفس بکشد و از خودش بیرون آید. رابطۀ جنسی میان آنها راهی برای فرار از گیر افتادن در دنیای درونی‌شان است که قادر به کلام در آوردن آن نیستند. شاید بتوان قفس بازی را که در میانۀ رابطۀ جنسی آنها می‌بینیم، نمادی از این رها شدن در نظر گرفت. لاتیشیا برای فرار از احساس بد بودن درونی خود مکررا از هنک می‌خواهد: «کاری کن حالم خوب شه». رابطۀ آنها بر اساس فقدان و نیاز شکل می‌گیرد: «بهت نیاز داشتم». (Grief/ Articulation/ Imprisonment/ Sense of badness)

کلام آخر

آیا می‌توان دلیل  خودکشی مادر هنک را همانند خودکشی پسرش سانی، عدم امکان بروز خشم و اعتراض دانست؟ اعتراض و خشمی که لاجرم به سمت خود برمی‌گردد و منجر به خودکشی می‌شود؟

لاتیشیا و هنک به دلیل سوگ مشابهی که تجربه می‌کنند به راحتی با یکدیگر همانندسازی می‌کنند. رابطۀ جنسی میان آنها به لاتیشیا کمک می‌کند تا حس بد بودن را از خود دور کند و به هنک کمک می‌کند تا از بی‌حسی که در آن گرفتار شده نجات پیدا کند. (Apathy/ Isolation of affect).

سکانس انتخابی :

۱. خداحافظی قبل از اعدام

۲. هنک شبیه پدرش است

۳. من همیشه دوستت دارم

۴. من از تیم اومدم بیرون