پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


Trap: گیرافتادن

Play & joy: بازی و لذت

Being harsh: خشن بودن

Compromise: سازش

Guilt: عذاب وجدان

Retaliation: تلافی

Punitive superego: سوپرایگو تنبیه گر

Sinful: گناهکار

Repair: ترمیم

Revenge: انتقام

Suicide: خودکشی

Futurity: آیندگی

Forgiveness: بخشش

Accept responsibility: پذیرش مسئولیت

Rule: قانون

Racism: نژادپرستی

Redemption: رستگاری

Sex 

Aggression: پرخاشگری

Black and white world: دنیای سفید و سیاه

Xenophobia: بیگانه هراسی

Hate: نفرت

Denial: انکار

Compensation: جبران

Apathy: بی حسی 

Exploring: اکتشاف

Curiosity: کنجکاوی

Normality 

Projection: فرافکنی

Depression: افسردگی

Inhibition: بازداری

Punishment: تنبیه

Undoing: ابطال

Rationalization: عقلانی سازی

Persecutory anxiety: اضطراب گزند واسیب

Vertical splitting: جداسازی افقی

authenticity: اصالت

Acknowledge: اذعان کردن

Otherness

Prejudice: تعصب

Conflict: تعارض

Hostility: خصومت

Love: عشق 

Splitting: جداسازی 

Ethical confusion: سردرگمی اخلاقی

کارگردان Martin McDonagh

سایر آثار کارگردان: 

Seven psychopaths 2012

Three billboards outside ebbing Missouri 2017

نامزدی ها:

بهترین فیلمنامه در اسکار ۲۰۰۹
بهترین فیلم ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل در گلدن گلاب ۲۰۰۹
 بهترین تدوین ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل مرد در بفتا ۲۰۰۹

جوایز:

بهترین هنرپیشه نقش اول مرد در گلدن گلاب ۲۰۰۹
بهترین فیلمنامه در بفتا ۲۰۰۹

سایت IMDb

داستان فیلم

آخرین «کار» دو آدم کش ایرلندی، «کن» (گلیسن) و «ری» (فارل) در کلیسایی در لندن، به مشکل بر می خورد («ری» اضافه بر کشیش مورد نظر، پسر بچه ای را هم می کشد) و رئیس آن دو (فاینز) دستور می دهد که به بروژ در بلژیک بروند و منتظر تماس او باشند. در بروژ «کن» آرام آرام به این شهر تاریخی علاقه پیدا می کند، در حالی که «ری» هم چنان به خاطر کشته شدن کودک بی گناه، آن هم در اولین کارش، در عذاب وجدان به سر می برد

تحلیل روانکاوانه فیلم «در بروژ»

مقدمه

فیلم «در بروژ» به مفاهیمی از قبیل رستگاری، عشق، گناه، نژادپرستی، سکسیسم و خشونت می‌پردازد. ریموند در بروژ گیر افتاده است و رهایی از آن راهی برای رهایی از احساس گناه عمیق او و رسیدن به رستگاری است.

رِی و کِن به بروژ فرستاده شده‌اند و در آنجا منتظر دستورات بعدی رئیس آدم‌کش خود هری هستند. در آنجا کِن با اشتیاق به جستجوی بروژ می‌پردازد و از آنچه در اختیارش قرار گرفته راهی برای لذت پیدا می‌کند. از طرف دیگر، ریموند به دنبال راهی برای بیرون انداختن احساس گناه خود است، احساس گناهی که متعاقب مأموریت نافرجام او ایجاد شده است. او به مواد و الکل روی می‌آورد. همچنین سعی می‌کند رابطه‌ای عاشقانه با کلوی بسازد تا بلکه اینها بتوانند برای ساعاتی چند صدای احساس گناه او را خفه کنند.

فیلم با صحنه‌هایی از زیباییِ شهر بروژ شروع می‌شود. بعد صدای ری روی آن سوار می‌شود که می‌گوید قتل انجام داده، تفنگش را در رودخانه تیمز انداخنه، دستانش را در برگر کینگ شسته و به دلایلی که نمی‌داند به بروژ فرستاده شده است، شهری که آن را نمی‌شناسد و از آن به عنوان «گه‌دونی» یاد می‌کند. تقابل صحنه‌های ابتدایی با بدبینی رِی در مورد بروژ را می‌توان نمادی از برزخی دانست که خود را در آن گیر افتاده می‌بیند.

ریموند

ریموند در ابتدا دیدگاهی سیاه و سفید به زندگی دارد. او به هیچ وجه حاضر نیست با موقعیتی کنار بیاید که به اجبار در آن قرار گرفته است، موقعیتی که احساسی از تبعید به او می‌دهد. او نسبت به پذیرش فرهنگ جدید دفاعی عمل می‌کند: «کن! من دوبلین بزرگ شدم. دوبلین رو دوست دارم. اگه تو مزرعه بزرگ شده بودم و عقب‌مونده بودم، شاید بروژ من رو تحت تأثیر قرار می‌داد. اما نشدم. پس نمیده!» او سعی می‌کند با دفاعی شدن در برابر هر آنچه که هویت ایرلندی را از او دور می‌کند، به خروج از برزخی که در آن افتاده امید بندد؛ گویی علاقه‌مندی به ویژگی‌های محلی که به آن تبعید شده، به معنای ماندگاری بیشتر او در این برزخ است. او در برابر آمریکایی‌ها، کشاورزها، سیاه‌پوستان، هم‌جنس‌گرایان، پاکستانی‌ها، فاحشه‌ها و افراد با ناتوانی ذهنی واکنش نشان می‌دهد.  (Xenophobia – بیگانه‌هراسی)

او در رستوران کانادایی‌ها را با آمریکایی‌ها اشتباه می‌گیرد. آنها را متهم به جنگ علیه ویتنام و کشتن جان لنون می‌کند. سپس به شکلی خشونت‌آمیز آنها را کتک می‌زند. بعد از آنکه از رستوارن بیرون می‌رود، می‌خواهد کلوی را قانع کند که هیچ گاه زنان را نمی‌زند. ری عمل ناپسند را انجام می‌دهد و تقریباً همان لحظه آن را انکار می‌کند. در رابطه با ممنوعیت قتل کودکان نیز شاید عملی مشابه در ناخودآگاه در جریان است: «اگر بچه‌ها را نکشم، آدم خوبی هستم و کشتن بزرگ‌ترها به حساب نمیاد». به نظر می‌رسد قانون نکشتن کودکان، به نوعی در راه جبران و انکارِ قاتل بودن عمل می‌کند. (Denial/ Compensation)

در ادامه او به شرط داشتن فرصت دیدار با کلوی، همراه کن به کلیسای خون مقدس می‌رود. او می‌خواهد سعی کند از طریق پیدا کردن راهی در میانه و شکل دادن نوعی مصالحه به رابطه‌ای بده‌بستانی با کن برسد. کن در کلیسا با اشتیاق و دقت در مورد پارچه‌ای توضیح می‌دهد که خون مسیح روی آن است و در مواقع خاص به خون مایع تبدیل می‌شود. زمانی که کن می‌گوید هر دو در صف بایستند و به آن دست بزنند، ری مانند بچه‌ای پاسخ می‌دهد که نوشتن تکالیف بر او تحمیل شده باشد و ضرورت آن را درک نکند: «لازمه بکنم حتماً؟». بی‌علاقگی، بی‌میلی و بی‌تفاوتی ری نسبت به اتفاقی اسرارآمیز و معجزه‌وار کن را بی‌نهایت عصبانی می‌کند: «لازمه؟ لازمه؟ خون مسیحه‌ها! معلومه که لازم نیست!!». ری و کن هر دو آدم‌کش هستند اما تفاوتی میان آنها مشاهده می‌شود. ری می‌خواهد به فرهنگ ایرلندی خود که به آبجو و الکل معروف است و در واقع به خوش‌گذرانی و رفتارهای معمول و رایج پایبند بماند و به امری فرهنگی و متعالی ورود نکند. اما کن میل به جستجو کردن دارد. (Apathy/ Exploring/ Curiosity/ Normality)

ریموند نگاهی رو به گذشته دارد. او ارزشی برای تاریخ قائل نیست: «فقط یه سری چیزه که قبلاً اتفاق افتاده». او به گذشته نگاه می‌کند و دستانش که پسری را کشته‌اند. او باور دارد گذشتۀ او همانند تاریخ بشری قابل تغییر نیست و نمی‌توان نگاهی متفاوت نسبت به گذشته اتخاذ کرد. ری در گذشته خود گیر افتاده است و راهی برای رهایی از آن پیدا نمی‌کند.

توجه ری در نمایشگاه نقاشی به یکی از تابلوها جلب می‌شود که نشان از «روز داوری» دارد. او نقاشی‌های دیگر را «آشغال» می‌نامد اما این مورد شاید به این دلیل توجه او را جلب کرده است که در جایی با تجربه او هم‌خوانی دارد. نقاشی از نظر نمادین به این موضوع اشاره دارد که حماقت‌های بی‌پایان انسان باعث می‌شود دنیا پیش از فرا رسیدن روز قضاوت تبدیل به جهنم شده باشد. این امر در صحنۀ آخر نیز هنگام مرگ ری نمایان می‌شود که افراد حاضر در فیلم‌برداری شبیه به افراد حاضر در نقاشی لباس پوشیده‌اند. به نظر می‌رسد ری قبل از تیر خوردن نیز احساس می‌کرده در جهنم زندگی می‌کند و شاید میل به خودکشی در او راهی برای فرار از این وضعیت عذاب‌آور بوده است.

ری به شدت دچار احساس گناه بود به طوری که حتی زمانی که از خواب بیدار می‌شد، چهره‌ای نگران و انگشتانی نزدیک به دهان برای آرام کردن خود داشت. حتی الکل نیز نمی‌توانست او را از فکر خودکشی بیرون آورد. او در زمان مستی از جیمی می‌پرسد که هیچ‌گاه به خاطر شرایط جسمانی خود به خودکشی فکر کرده است؟ شاید در واقع این پرسش فرافکنی افکار خود در مورد خودکشی باشد. (Suicidal/ Projection/ Depression)

احساس گناه ری باعث می‌شود که رفتارهایی ناخودآگاه برای تنبیه کردن خود داشته باشد. او هیچ نوع خودسانسوری ندارد. او به آمریکایی‌های می‌گوید مثل «فیل گنده» هستند و در رستوران هنگام توصیف ویژگی‌های هویت بلژیکی که ملیت کلوی است، در مورد رسوایی مربوط به کودک‌آزاری در بلژیک حرف می‌زند. وقتی سروکلۀ دوست‌پسر سابق کلوی پیدا می‌شود، ری می‌گوید: «می‌دونستم بیشتر از اونی خوبه که بخواد واقعی باشه». گویی او باور ندارد که لایق داشتن تجارب خوشایند است. بدین ترتیب، یا ناخودآگاه کارخرابی می‌کند تا آن را به هم بزند، مثلاً حرف‌هایی معذب‌کننده در مورد هویت کلوی می‌گوید یا آنکه تجارب خوب را نمی‌تواند زندگی و باور کند. (Punishment/ Inhibition)

ری برای شستن احساس گناه خود کارهایی می‌کند. او قبل از قتل پدر روحانی، به گناه خود اعتراف می‌کند و به صرف اعتراف از گناه منزه می‌شود. او پسربچه‌ای بی‌گناه را کشته است. هرچند پسربچه خود را برای مسائلی مانند «بداخلاق بودن، ریاضی بد و ناراحت بودن» گناه‌کار می‌دانست اما کشتن کودکان بر خلاف قاعدۀ کشتن «آدم بد»ها است، قاعده‌ای که می‌تواند احساس گناه را کم کند. او سعی می‌کند به صاحب هتل که باردار است پولی بدهد تا او بعداً به فرزندش بدهد تا بلکه از این طریق بتواند احساس گناه خود را تخفیف بخشد. ری نمی‌تواند پسربچه مرده را زنده کند. کاری که کرده را به هیچ طریقی نمی‌تواند جبران کند، مگر با کشتن خودش. (Undoing/ Repairing)

کن

ری شخصیتی رو به گذشته دارد در حالی که کن رو به آینده نگاه می‌کند و می‌خواهد با تفاوت‌ها و تازگی‌ها آشنا شود. کن برخلاف ریموند نسبت به فرهنگ تازه‌ای که با آن روبرو می‌شود پذیرا است. کن می‌تواند با آنچه در چنتۀ او ریخته‌اند، چیزی بسازد. (Futurity/ Curiosity/ Joy and play)

عقلانی‌سازی کن در مورد قتل‌هایی که انجام می‌دهد چنین است: «آدم‌هایی که می‌کشم، آدم‌های خوبی نیستن، پس کشتنشون اشکالی نداره». او تنها از یک نفر «آدم خوب» یاد می‌کند که مجبور به کشتن او شده است، شخصی که برای دفاع از برادرش جلوی کن درآمده بود. کن در اضطرابی از گزند و آسیب زندگی می‌کند. او می‌ترسید مردی با دست خالی کاراته بلد باشد و او را بکشد. شاید زمانی که در بالای برج دستانش را مانند تفنگ به سمت ری نشانه می‌رود نیز پای چنین اضطرابی در میان باشد. از ترس آسیب دیدن می‌خواهد زودتر آسیب برساند. (Rationalizing/ Persecutory anxiety)

کن نیز مانند هری به شکلی جزم‌اندیشانه از قوانین «آدم‌کشی» تبعیت می‌کند. او از دستور هری برای کشتن ری تبعیت نمی‌کند اما به پاس قدردانی از اینکه هری انتقام کشته شدن همسرش را گرفته، به روی او اسلحه نمی‌کشد. در واقع شاهد نوعی دوپاره‌سازی هستیم. او میل هری به کشتن ری را امری نادرست می‌داند اما همزمان اگر این کشتن به نفع خودش به کار گرفته شده باشد، چندان هم نادرست نخواهد بود؛ حتی انگار آنقدر درست است که نیاز به قدردانی دارد. او اسلحه را کنار می‌گذارد و تسلیم هری می‌شود. (Vertical splitting)

کن در بسیاری از مواقع نمی‌تواند ری را تحمل کند. شاید دلیل دیگری که در صحنه‌ بالای برج دستش را مانند تفنگ به سمت ری نشانه می‌رود، وجود میلی از نابود شدن ری در او باشد. در ادامه هری دستور قتل ری را می‌دهد. علی‌رغم اینکه کن حال خوبی با ری تجربه نمی‌کرده است، زمانی که متوجه می‌شود ری می‌خواهد خود را بکشد، تصمیمش در مورد کشتن او عوض می‌شود. آیا فکر می‌کند قانون نکشتن کودکان موضوعی است که ری از صمیم قلب به آن باور دارد و امری اصیل به نظرش می‌آید که در دستورات هری آن را نمی‌شنود؟ با تصمیم به نکشتن او می‌خواهد به اصالت ری در احساس گناهی بها دهد که هری از آن بی‌بهره  است؟ شاید در نظر کن چنین به نظر می‌رسد که هری نه از روی همدلی با کودکان و درک اخلاقی، بلکه از سر پایبندی به  اصولی که خود معنایش را نمی‌داند، می‌خواهد ری به قتل برسد. (Authenticity)

کن با دیدن این صحنه متوجه رنج درونی ری می‌شود، رنجی که خود تنبیهی بر اعمال او است. بدین ترتیب دیگر نیازی به تنبیه بیرونی وجود ندارد. کن با خود فکر می‌کند که ری با زندگی کردن می‌تواند چیزی را تغییر دهد و «خوبی» را در خود رشد دهد. او نگاه مثبتی به آینده ری دارد و می‌خواهد او را نجات دهد. کن می‌گوید: «ری ظرفیت تغییر کردن داره» (Acknowledging/ Suffering/ Punishment)

کلام آخر

یکی از ویژگی‌های تکرارشونده در فیلم این است که افراد با ملیت‌های متفاوت به سخره گرفته می‌شوند: آمریکایی‌های چاق، بلژیکی‌های خسته‌کننده، ایرلندی‌های پرخاشگر، کانادایی‌های وفادار به قانون و فاحشه هلندی. این کلیشه‌ها در مورد آمریکایی‌ها پررنگ‌تر است. در وهلۀ اول چاقی آنها و بعد عصبانیت و پرخاشگری آنها نسبت به ری و بعد به کن به تصویر کشیده می‌شود. جیمی نیز که آمریکایی است در یک صحنه، دو بار می‌گوید: «[آمریکایی بودنم رو] علیه من استفاده نکن». جیمی به جز ملیت خود، بنا به شرایط جسمانی‌اش درگیر کلیشه‌ای دیگر نیز شده است. او سعی می‌کند با احساس جدایی خود از دنیای اطراف خود کنار بیاید، احساسی از اینکه غریبه است و تعلق ندارد. شاید دلیل نژادپرستی او که در مورد جنگ میان سیاه‌پوستان و سفیدپوستان مطرح می‌کند، انباشته شدن احساسی از خصومت به واسطۀ تجربۀ مکرر پرخاشگریِ دیگران نسبت به خودش باشد. خصومت انباشته اگر با عشق تعدیل نشود تبدیل به نفرت می‌گردد. آنطور که در فیلم می‌بینیم جیمی نتوانسته وارد رابطه‌ای معنادار شود و برای داشتن رابطه مجبور به پرداخت پول است (Otherness/ Hatred/ Aggression/ Love/ Hostility)

هری قاتلی بی‌رحم است اما همزمان با مفهوم شرافت درگیری ذهنی دارد، مفهومی که مانند قانونی سفت‌وسخت با آن برخورد می‌کند که حتماً باید اجرا شود. او فکر می‌کند ری لیاقت داشتن فرصتی دوباره برای رسیدن به رستگاری ندارد اما از طرفی می‌خواهد ری قبل از مرگش تجربه‌ای رؤیایی در بروژ داشته باشد. گویی می‌خواهد قبل از مرگش بهشتی را که لایق آن نیست تجربه کند امری که حاکی از تناقض درونی هری است. هری نفس آدم‌کشی را بد نمی‌داند اما اگر مقتول کودک باشد خونش به جوش می‌آید. حتی کشتن کشیش در اتاق اعتراف نیز به نظرش بد نیست. شخصیت پرورت او دچار نوعی سردرگمی اخلاقی است. این رفتار نشان می‌دهد که تعصب چطور شکل می‌گیرد. هری مرزی بدون انعطاف میان «خوب» و «بد» قائل می‌شود و هیچ میانۀ خاکستری برای آن قائل نیست. این نوع جزم‌اندیشی صرفاً باعث ادامه یافتن تعارض می‌شود. (Ethical confusion/ Prejudice/ Splitting/ Conflict)

مسئول ورودی برج نیز رفتاری غیرمصالحه‌گر دارد. او حاضر نیست از ۱۰ سنتی که کن ندارد بگذرد، هرچند این پول به او تعلق نخواهد گرفت. کن با کنایه از او می‌پرسد: «از شغلت راضی هستی؟» و او با صدایی بدون هیجان که نشانی از خوشحالی در آن دیده نمی‌شود، پاسخ می‌دهد: «بسیار راضی». در نهایت سخت‌گیری او توسط هری به چالش کشیده می‌شود. او پس از رد کردن رشوه، کتک می‌خورد. (Uncompromising behavior)

سکانس انتخابی :

۱. اینجا بزرگ شدم

۲. یک عده فیلم

۳. سکانس همراه یوری

۴. اخلاق در دیالوگ