یادداشتی کوچک در توصیف فیلمی بزرگ | رضا شهلا

نگاه روانکاوانه به فیلم ” همه می دانند ” آخرین ساخته اصغر فرهادی کاری سهل و ممتنع است.چهارچوب فیلم همان ریتم همیشگی فیلم های اوست، بستر روابط بین فردی و گذشته ای که این بار براساس یک غیاب دوباره زنده می شود.

در ” همه می دانند ” رازی، زخمی دوباره سر باز میکند اما در شرایط تعاملی و روابط جدید. موضوعی حل و فصل نشده از گذشته زمانی که در درون تعامل افراد و نوع ارتباط آنها باز آفرینی می شود. به نوعی نقش های آدم ها درگذشته موجب حضور مجدد آنها و چینش جدیدی در زندگی اکنون می شود.

فرهادی استاد قصه گویی است قصه گویی از درام از فراز و نشیب تعامل آدم ها در لحظات حساس زندگی. یک آن، یک تصمیم، یک احساس، یک دروغ و یک حقیقت. همه اینها فقط در بستر زمان معنا پیدا می کند و به زیبایی و استادانه معمایی مطرح می کند از تعامل بین فردی در ساختار درست، قابل باور، دلنشین با چفت و بست قوی ازروابط بین فردی انسانها.

قصه فیلم در مورد  فردی به‌نام پاکو است که (خاویر باردم) آنرا بازی می‌کند که معشوقه سال‌های دور لائورا (پنلوپه کروز) است. لائورا پس از چند سال به همراه پسر و دخترش (ایرنه) به شهر کوچکی در اسپانیا بازمی‌گردد تا در مراسم عروسی خواهرش شرکت کند. همه‌چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رود و دیدارها تاره می‌شوند تا اینکه ایرنه ربوده می‌شود و برای آزادی او، مبلغ زیادی را طلب می‌کنند. این حوادث درحالی رخ می‌دهندکه همسر لائورا همراه آنان نیامده و در آرژانتین باقی مانده است …

دو موضوع از  فیلم برای من بسیار حایز اهمیت بود که میتوان به اختصار در مورد آن صحبت کرد.

موضوع اول مسله زمان است. مثل خیلی از  فیلم‌های فرهادی، اینجا هم لوکیشن کلاس درس وجود دارد. در فیلم جدایی “نادر ازسیمین” لیلا حاتمی شغلش مدرس بود و در فیلم “درباره الی” هم گلشیفته فراهانی معلم بود و در فیلم “فروشنده” هم صحنه کلاس درس وجود داشت.یکی از بچه‌ها از عماد(شهاب حسینی) می‌پرسد «آقا آدم چطوری گاو می‌شه؟» و عماد پاسخ می‌دهد «به تدریج».

در اوائل “همه می‌دانند” هم سکانسی هست که پاکوبا اینکه شغلش هیچ‌ ربطی به مدرسه ندارد، سر کلاس درس می‌رود و به بچه‌ها می‌گوید «معلم‌تان(یعنی همسرش بئا) از من خواسته که اینجا بیایم تا درباره ساخت شراب به شما توضیح بدهم.» شغل پاکو تولید شراب است و او در مشت خودش خوشه‌ای انگور را می‌فشارد و آب آن را در پیاله می‌ریزد. بعد به پیاله اشاره می‌کند و می‌گوید «آب انگور!» و پیاله دیگری که در آن شراب است را نشان می‌دهد و می‌گوید فرق این(آب انگور) با آن(شراب) زمان است، چیزی که شخصیت آب انگور را تبدیل به شراب می‌کند، زمان است.

تبدیل شدن شیرینی انگور به تلخی در اثر گذشت زمان.  زمان از همان مواد و مصالح ( انگور به عنوان استعاره ) چیز دیگری می سازد متفاوت در طعم و عطر اما همچنان رد پایی از مواد اولیه در خود دارد مثل همه مسایل روانی آدمها که باگذشته زمانی، گذشته روانی رخ نداده است و تروما در ساختار روانی فرد نمونه ی بارزی از این دست تجربه هاست.

منظور کارگردان از تیک تاک ابتدایی فیلم و نشان دادن نماهایی از ناقوس کلیسا اشاره یی بود به زمان و اهمیت آن در آیین مسیحیت و اینکه اولین نماها از ساعت بزرگ دهکده متعلق به یک کلیساست. آلخاندرو همسر لائورا چند سال پیش برای تعمیر این ساعت به کلیسا پول داده بود، چون او یک مذهبی معتقد است. او ایمانش به خدا را ۱۶ سال پیش و هنگام ترک الکل تعمیر و بازسازی کرده است. و در راه برگشتش به زندگی معتقد است خداوند سهمی بزرگ داشته و حضور ایرنه در آن زمان هم مشیت خداوند بوده اما خانواده لائورا و همین‌طور پاکو هیچ‌کدام به خدا اعتقاد ندارند اما انگار می جنگند برای زندگی و برای بدست آوردن چیزی که می خواهند تلاش می کنند.

ساخته شدن این فیلم در اسپانیا و ارتباط آن با تاریخ معاصر این کشور؛ مسله زمان و داستان فیلم یک معنای دیگر را هم تداعی می کند. پس از مرگ ژنرال فرانکو و پایان دوران سیاه دیکتاتوری در اسپانیا، در این کشور قانونی تصویب شد که به موجب آن تمام جامعه باید در فراموشی اتفاقات گذشته به سر می‌بردند. اسپانیایی‌ها این قانون را گذاشتند تا کینه اتفاقات گذشته باعث گسست در وضعیت فعلی جامعه‌شان نشود.

تاحدود ۳۰سال قانون «فراموشی تاریخی» در اسپانیا اجرا می‌شد؛ اما آیا گذشت چند دهه ازتاریخ وقوع انقلاب اسپانیا و فجایعی که توسط فرانکو در آن انجام شد، می‌تواند تا ابد خاطره اتفاقات آن سال‌ها را مدفون نگه دارد؟ زمان در اسپانیا به عمد فراموش شده اما مردم این کشور چه آن را فراموش کنند و چه نکنند، این عنصر وجود دارد و کار خودش رامی‌کند. هیچ کدام از اهالی شهر هم رابطه پاکو و  لائورا را فراموش نکردند.

موضوع دوم که در فیلم خیلی به چشم می آید مفهوم و نام پدراست. ایرنه وقتی گم می شود یک پدر دارد و زمانی که پیدا می شود پدر دیگر و تقابل این دو مرد در قبال مسله گم شدن ایرنه نقش مهمی در ساختار این فیلم دارد.

صحنه های ابتدایی فیلم با صدای مردی شروع می شود که غایب است و این غیاب عنصری محوری در کل زندگی اوست. پدری که قبلا الکلی بوده و اکنون ورشکسته است، منفعل، تکیده و ترسیده و ساکت در پاسخ به سوال دخترش از پدر، اما در سمتی دیگر پاکویی حضور دارد که سکانس معرفی او با کار تلاش و خستگی است فرزند یک خدمتکاربوده و از مزرعه یی پوچ باغی ساخته که کارگرهای زیادی را مشغول کار کرده،  پاکو همیشه این حس را به مخاطب می دهد که انگار چیزی را مخفی می کند. احساسات واقعی او نسبت به لورا برای همه بجز خودش کاملا آشکاراست ، همه می دانند که پاکو عاشق لائورا بوده بجز ایرنه دختر آنها و از شبی که ایرنه متوجه این موضوع می شود دزدیده می شود و به نوعی در غیاب می رود.

 اما وقتی ایرنه توسط پاکو پیدا می شود آدمها و دریافتشان از خود و زندگی متفاوت شده، پاکو عشقش را از دست داده بود و با همسرش در زمینی که داشت کار می کرد، اما بعد از اتفاقات قصه و پیدا شدن ایرنه، پاکو فهمیددختری دارد که دیگر در کنارش نیست، زمینش را از دست داد و همسرش او را ترک کرد و اکنون او هم مثل آلخاندرو ورشکست شد ! و مخرج مشترک این دو مرد در ورشکستگی و حضور مشترک  لائورا در زندگی آنها بود.