پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Devaluation: ناارزنده سازی
Guilt: عذاب وجدان
Identification: همانندسازی
Act: به عمل دراوردن
Denial: انکار
Disintegration: ازهم پاشیدن
Competence: لیاقت
Adequacy: کفایت
Recognition: بجا آوردن
Loss: ازدست دادن
Grief: سوگ
Depression: افسردگی
PTSD: اختلال استرس پس از سانحه
Apathy: بی حسی
Oedipal complex: عقده ادیپ
Jealousy: غبطه
Ambivalence: دوسوگرایی
Include: شامل بودن
Exclude: برون داشتن
Sense of badness: حس بدبودن
Envy: حسادت
Love: عشق
Hate: نفرت
Displacement: جا به جایی
Punish: تنبیه کردن
Deadness: مردگی
Detachment: جداشدگی
Paranoia: بدبینی
Projection: فرافکنی
Projective identification: همانندسازی فرافکنانه
Aggression: پرخاشگری
Sibling rivalry: رقابت همشیر
Blaming: مقصر دانستن
Boundary setting: مرزگذاری
Self-harm: خودآسیبرسانی
Cognitive and emotional Dissonance: ناهماهنگی شناختی و هیجانی
Self-destructive behavior: رفتار خودتخریبگرانه
Attunement: همکوکی
Mirroring: انعکاس
یک تریلر دراما محصول سال ۲۰۰۹ سینمای امریکا فیلم بازساخت فیلمی به همین نام (brøde )از سینمای دانمارک در سال ۲۰۰۴ است.
کارگردان Jim sheridan
سایر آثار کارگردان:
(My left foot (1989
(The field (1990
(In the name of the father (1993
(The boxer (1997
(In America (2003
(The secret scripture (2016
نامزدی ها:
بهترین بازیگر برای فیلم درام ؛ بهترین موسیقی فیلم
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
مرد جوانی به کمک خانواده برادر بزرگترش که در جنگ گم شده می رود
تحلیل روانکاوانه فیلم برادران
مقدمه
فیلم «برادران» بیش از هرچیز در مورد رقابت همشیرها، احساس گناه، مرگ روانی و تکرار ترومای بیننسلی است. در اواخر فیلم شاهد بازگشت سم از جنگ هستیم. تن او در بازگشت سالم است اما زیست روانی او دچار فروپاشی شده است، روانی چندپاره در تنی یکپارچه.
حاصل عشق دیرینه سم و گریس دو دختر به نام ایزابل و مگی است. سم در میدان جنگ میان آمریکا و افغانستان خدمت میکند. او که دنبالهرو راه پدرش است نگاه تأییدآمیز او را در مقایسه با برادرش تامی دارد.
هنک پدر سم و تامی نیز در ارتش خدمت کرده است و پس از آن به الکلیسم و بدرفتاری با همسر خود روی آورده است. سم نیز پس از جنگ مانند هنک تا مدتی نمیتواند با همسر خود حرف بزند و مثل روحی سرگردان به زندگی ادامه میدهد. او فکر میکند میدان جنگ بیشتر شبیه به خانه او است چرا که در شهر و در کنار خانواده دیگران درکی از تجربۀ زیستۀ او ندارند.
ایزابل نیز مانند تامی احساس میکند که فرزند کمتر محبوب خانواده است و به واسطه این احساس دردناک حرفهایی میزند که باعث میشود سم کنترل خود را از دست بدهد، امری که به بستری شدن او در بخش روانپزشکی منجر میشود.
بازگشت سم
بازگشت سم روند معمول زندگی خانواده را به هم میریزد. او در بازگشت فردی آشفته، سرد و بدون عاطفه دیده میشود که پاسخدهی هیجانی ندارد. او در جایی سعی میکند خود را دوباره وارد خانواده کند. روی تخت دراز میکشد و از سه عضو دیگر خانواده میخواهد او را همراهی کنند. بعد از مدتی مگی از مادرش میخواهد که اجازه رفتن به او بدهد. مگی به سم میگوید: «بابا الان وقت خواب نیست». به نظر میرسد تلاش سم برای بازسازی مفهوم خانواده و برگشتن به نقش پیشین خود بیسرانجام میماند. (Detached/ Disengagement)
سم از دور به تماشای بازی اسکیت خانوادهاش نشسته و وقتی تامی کنار او قرار میگیرد، او را متهم به خیانت میکند. او که مدتها در بیابان و تحت شکنجه زندگی کرده دچار نوعی بدبینی شده به شکلی که نمیتواند به نزدیکترین افراد زندگی خود اعتماد کند. جو زیر شکنجه به حرف آمده بود. همین امر باعث شده بود دشمن اطلاعاتی را برای تهدید کردن به دست آورد. آنها از سم میخواهند جو را به قتل برساند تا بتواند بار دیگر خانوادهاش را ببیند. او برای دیدن دوباره خانوادهاش همگروهی خود را کشته بود. او به کسی که قرار بود برای هم قابل اعتماد باشند حمله کرده بود و حالا نگران بود فردی قابل اعتماد نیز بخواهد به او آسیب برساند. شاید دلیل بدبینی و پارانویای سم نیز همین باشد. (Paranoia)
او با کشتن جو دچار احساس گناه سهمگینی شده بود. شاید یکی از دلایلی که گریس و تامی را متهم به خیانت میکند میل به ایجاد احساس گناه در آنها است تا شاید به طریقی بتواند با فرافکنی احساس گناه خود از شر سنگینی آن خلاص شود. در جایی هم به نظر میرسد تامی بخشی از این احساس گناه را در نقش خود پذیرفته است به شکلی که میبینیم کمتر در جمع خانواده آنها حاضر میشود یا برای رفتن به تولد مگی، دختری به نام تینا را که کمتر از یک ساعت از دیدارشان میگذرد به عنوان دوستدختر خود میآورد تا ثابت کند چیزی میان او و گریس وجود ندارد. (Projective identification/ Guilt/ Projection)
بازگشت سم برای دخترها به شکل یک تروما تجربه شده است. آنها که به نبود او و به حضور لذتبخش تامی عادت کرده بودند، سردی عاطفی و حملههای خشم سم را به شکل امری ترسناک تجربه میکردند. بازگشت ناگهانی سم به اندازه مرگ ناگهانی او با بار هیجانی زیادی همراه است که هضم آن نیاز به زمان دارد. به طور کلی باور کردن بازگشت افرادی که متوفی تلقی شدهاند، هم برای خود فرد و هم برای بازماندگان دشوار است و نیاز به سازگاری دارد. این موضوع را در فیلم دورافتاده نیز میبینیم که در آن چاک در برگشت با این موضوع مواجه میشود که کلی نامزد سابق او با مرگش کنار آمده و حالا ازدواج کرده است.
سم نمیتواند نسبت به خانواده خود حمایت عاطفی ارایه دهد. همچنین دریافت این حمایت از جانب آنها برایش قابل تحمل نیست. بازگشت سم نه تنها باعث ایجاد مثلث عاطفی بین تامی، گریس و سم میشود، بلکه مثلی بین تامی، دخترها و سم نیز ایجاد میکند. (Oedipal triangle)
ایزابل و مگی به وضوح ترجیح میدهند که نقش پدرانه را تامی برای آنها بازی کند چرا که تامی ثابت کرده میتواند فردی پاسخدهنده باشد و بازی و لذت را در رابطه خود دخیل کند. ایزابل در شب تولد مگی وقتی با پرخاشگری سم مواجه میشود، خشم خود را برونریزی میکند: «چرا همون شکلی «مرده» نموندی؟ تو از این عصبانی هستی که مامان ترجیح میده با عمو تامی بخوابه تا با تو». زمانی که ایزابل از این حرف خود عذرخواهی میکند هر دو خواهر میگویند که ترجیح میدهند عمو تامی به جای پدر در کنار آنها باشد. به عبارتی جمله ایزابل در مورد ترجیح تامی توسط مادر در واقع ترجیح خود او است. او این میل را به مادر فرافکنی کرده تا بیان آن با ترس و احساس گناه کمتری همراه باشد، احساس گناه از اینکه پدرش را دوست ندارد. (Projection/ Aggression/ Act out)
گذشته از این، باید به یاد بیاوریم که ایزابل در جایی به تامی میگوید که احساس میکند دیگران مگی را بیشتر از او دوست دارند و او را ترجیح میدهند. در صحنه شام نیز همین موضوع که احساس میکند مگی تمام چیزهای خوب را دارد و او نتوانسته در تولدش چیزی که میخواهد را داشته باشد به نوعی غبطه را در او بالا آورده است. به خصوص اینکه قبل از اعزام سم به افعانستان ایزابل از او خواسته بود برای تولدش در کنارش باشد. در زمان تولد او سم مرده تلقی میشد و حالا در تولد مگی سر میز شام حاضر بود. همچنین او با باز کردن در به روی تامی و دیدن او در کنار زنی دیگر قهر میکند. گویی باز هم احساس میکند که در رقابت انتخاب نشده است. شاید خشم زیاد ایزابل بازتابی از ترجیح داده نشدن خودش است. (Jealousy/ Rivalry)
تامی
تامی را برای اولین بار وقتی میبینیم که از زندان آزاد شده است. در ادامه فیلم متوجه میشویم که او به دلیل سرقت مسلحانه از بانک به زندان افتاده است. تامی همانند پدر خود سابقهای از مصرف زیاد الکل دارد. او چون فردی الکلی و بزهکار بود مورد قبول پدر نبود؟ یا برعکس، به دلیل دیده نشدن خویشتن حقیقیاش و نداشتن محیطی امن که او را در برگیرد به بزهکاری روی آورد؟
به نظر میرسد تامی پسری است که مورد قبول هنک نیست. این موضوع خشم تامی به سم را دربردارد. در صحنه اول شام خانوادگی تامی از سم میپرسد: «خوشت میاد بری اونجا» و سم پاسخ میدهد: «شغلمه». گویی به نظر تامی استقبال سم از جنگ و مرگ احمقانه میآید اما این کار تقریباً تنها چیزی است که پدر آن را تصدیق و تشویق میکند. ایزابل در ادامه میگوید: «اون فقط به آدم بدها شلیک میکنه»
- تامی: آدم بدها کدوما میشن؟
- هنک: برادرت قهرمانه و به کشورش خدمت میکنه. این رو یادت نره … چرا محض تنوع هم که شده سعی نمیکنی برادرت رو الگو قرار بدی
زمانی که تامی برای غذا تشکر میکند، هنک میگوید «در مقایسه با غذای زندان خوبه؟»
به نظر میرسد هنک مدام سم را تصدیق و تامی را ناارزندهسازی میکند.
در صحنه مراسم مرگ سم تامی آواز دستهجمعی را نمیخواند و به الکل نوشیدن پدرش نگاه میکند. زمانی که تامی از هنک میخواهد سوییچ ماشین را به او بدهد، هنک به او حمله میکند و مسئولیتپذیری او را ناارزندهسازی میکند. تامی نمیخواهد هنک در حالت مستی پشت فرمان بنشیند:
- چطور یهو مسئولیتپذیر شدی؟ … چرا کار نمیکنی و پول درنمیاری ماشین بگیری و بعد هرجا خواستی بری؟ شنیدی بقیه راجع به برادرت چی میگفتن؟ تو بمیری کی میاد از خوبیهات یاد کنه؟
- لابد تقصیر منه سم مرده. هیچی ربطی به تو نداره؟
- چی داری میگی؟
- فراموشش کن
- هیچوقت جرئت نداشتی
- و تو داشتی؟! واسه همینه که هرشب سر مامان داد میزدی و مست پشت فرمون میشستی و ما رو میبردی؟ ادامه بده فرمانده. تو باعث شدی که مرتکب این دیوونگی بشه
- تو هیچوقت جای اون رو نگرفتی.
- میدونم
- هیچوقت باعث افتخارم نشدی
(Devaluation/ rivalry/ Blaming)
حال باید به این فکر کنیم که آیا سم برای آنکه بتواند باعث افتخار پدرش شود و نگاه تأییدآمیز او را داشته باشد راه پدر را دنبال کرده است؟
وقتی تامی خبر مرگ سم را از گریس میشنود عصبانی میشود که در جریان قرار نگرفته است و سوییچ ماشین را پرت میکند و میرود. برای مدتی نیز به رفتار سوءمصرف الکل خود ادامه میدهد به شکلی که مجبور میشود ۳ شب با گریس تماس بگیرد تا پول الکل مصرفی او را پرداخت کند. گریس با عصبانیت در پاسخ به شوخیهای تامی میگوید که نیمهشب دو فرزند خردسال خود را در ماشین گذاشته تا دنبال او بیاید و شوخیهای او نشان از بیمسئولیتی و عدم درک او از موقعیت دارد. شاید در اینجا است که تامی شروع به تغییر میکند و سعی میکند به جای دریافت مراقبت، این بار او باشد که از دیگران مراقبت میکند. نبود سم فرصتی میشود تا بتواند نقش مراقب را به عمل درآورد. او با دخترها بازی میکند و آنها را میخنداند، برای گریس تولد میگیرد و در کارهای خانه کمک میکند. او که در حضور سم همیشه فرد بازنده محسوب میشد سعی میکند در رقابت با سم بالاخره پیروز شود. به نظر میرسد که او نقش خالی سم به عنوان پدر را بازی میکند و در جایی میخواهد نقش شریک عاطفی و جنسی گریس را نیز بازی کند که گریس در مورد این بخش مرزگذاری میکند. (Sibling rivalry/ boundary setting).
آشپزخانه
تامی برای ارایه حمایت عاطفی خود دست به بازسازی آشپزخانه میزند و در این فرایند ایزابل و مگی را شریک میکند. او از طریق این کار احساس مؤثر بودن را به دخترها میدهد. گذشته از این، تامی قادر است کار را با بازی تلفیق کند و به ایزابل و مگی احساس عاملیت و توانمندی بدهد. بازسازی آشپزخانه راهی برای بازسازی زندگی جدیدی است که بتواند نبود سم را تاب آورد.
در شبی که ایزابل به خیانت گریس و تامی اشاره میکند، سم با پرخاشگری و خشم زیاد دست به تخریب محصولی میزند که شاید بازنماییکننده عشق میان تامی و گریس است. این رفتار همچنین یادآور رفتاری است که در افغانستان انجام داد، یعنی کوبیدن سر جو با میله به شکلی که باعث مرگ او شده بود. او برای رسیدن به گریس، جو را کشته بود و حالا با آشپزخانه به عنوان نماد عشق گریس و تامی روبرو بود. او در ابتدا هنگام بیخوابی سعی میکند لیوانها را به شکلی وسواسی بچیند. شاید برای آنکه بتواند هیجان و خشم خود را همانند این لیوانها کنترل کند. او بعد از تخریب آشپزخانه دستانش را در هوا میگیرد و میگوید: «تو میدونی این دستها چی کار کردن؟» و بعد برای تبدیل درد درونی احساس گناه به درد بیرونی و جسمانی و برای تنبیه خود دست به خودآسیبرسانی میزند. (Guilt/ Punishment/ Self-harm/ Act out)
گذشته از این، تخریب آشپزخانه به عنوان جایی که در آن غذا پخته میشود و نشانی از مراقبت مادرانه و حیات دارد، میتواند نشان از میل او به تخریب زندگی در این خانه و در خودش باشد. به شکلی که میبینیم ابتدا اسلحه را بر روی سر تامی میگذارد و با شنیدن صدای آژیر پلیس به بیرون میرود و اسلحه را روی شقیقه خودش میگذارد تا اقدام به خودکشی کند. پیش از این کار فریاد میزند: «شما میدونین من کی هستم؟». پلیسی میگوید: «شما یه قهرمان هستین قربان». سم از ناهمخوانی نقش قهرمان با تصویر فرد گناهکاری که در ذهن خودش ساخته رنج میبرد. او نمیتواند این ناهمخوانی را تحمل کند و سعی میکند به زندگی خود پایان دهد. او به تامی میگوید: «من دارم غرق میشم» (Cognitive and emotional dissonance/ Self-destructive behavior)
گریس
گریس در ابتدا دل خوشی از تامی ندارد. زمانی که سم به دنبال او در زندان میرود میگوید که تامی لیاقت او را ندارد. او از تامی تصویر فردی را به یاد میآورد که مدام دعوا میکند و الکل مینوشد. پس از مرگ سم، تامی سعی میکند نقش پدرانهای که سم قادر به ایفای آن نیست را بر عهده بگیرد و این موضوع نگاه گریس به تامی را تغییر میدهد.
گریس زمانی که افسرانی را دم در خانه میبیند موقعیت را حدس میزند و برای محافظت از دخترها آنها را به اتاق دیگر میفرستد تا با خبر مرگ پدرشان به درستی و آرامآرام آشنا شوند. زمانی که ایزابل از لباس سیاه خود ابراز نفرت میکند، گریس با همکوکی با او اجازه میدهد با لباسی که راحتتر است به مراسم بیاید. (Attunement)
پذیرش مرگ سم برای گریس دشوار است. زمانی که جان نامه سم را که پیش از مرگش نوشته بود برایش میبرد او میگوید: « نمیتونم باور کنم. حس نمیکنمش. نباید حس کنم؟». او نامه را نمیخواند و در کشو میگذارد چرا که باز کردن و خواندن آن به معنای پذیرش مرگ سم است.
هنگام نقاشی آشپزخانه گریس سعی میکند توانمندی و عاملیت دخترها را تصدیق کند. به ایز میگوید: «خیلی بلند شدی» و به مگی میگوید: «کارت خوبه مگی». زمانی که لباس یکی از دوستان تامی رنگی میشود، گریس به جای یک دست لباس تمامی لباسهای سم را برای او میآورد تا دیدن و بوییدن آنها خاطره مرگ سم را برایش بالا نیاورد.
بعد از اولین و آخرین بوسهای که میان او و تامی اتفاق میافتد، گریس شب حلقه سم را که به گردنش است در دست میگیرد. او نامه را برمیدارد اما باز نمیتواند مرگ او را باور کند و نامه را به کشو بازمیگرداند.
کلام آخر
با مرگ سم دخترها سعی میکنند گریس را خوشحال کنند و برای او پنکیک درست کنند. در ابتدا این رفتارها برای تامی بیمعنا است و با پرخاش با دخترها رفتار میکند. هنک به آنجا میرود و به خاطر برخوردش در روز مراسم سم از تامی عذرخواهی میکند، هرچند به ناارزندهسازی خود ادامه میدهد: «تو هم مهارتهای خودت رو داری. زود جا میزنی». در آخر هنک میگوید: «اون چطور تو این آشپزخونه زندگی میکنه؟» و این موضوع جرقهای برای تامی میشود تا او نیز سعی کند مانند دخترها که سعی در خوشحال کردن مادرشان داشتند، پدر خود و گریس را خوشحال کند. به نظر میرسد او نیز میخواهد همانند دختران خردسال خانواده، گریس را سورپرایز کند و بدون مشورت با او دست به تغییر در آشپزخانه میزند.
زمانی که هنک در روز تولد گریس هنگام عبور به تامی میگوید: «کارت تو آشپزخونه خیلی خوب بود»، تامی باور نمیکند، به شکلی که انگار نشنیده و به دنبال تأیید از السی میپرسد که هنک چه گفته است. زمانی که تامی برای عذرخواهی کردن از زنی که در بانک به او حمله کرده بود میرود، گریس به او میگوید: «بهت افتخار میکنم». در نبود سم، تامی فرصت این را پیدا کرده بود تا کارهایی بکند که به تصدیق توانمندیهای او میانجامد. (Mirroring)
شاید به همین دلیل است که زمانی که سم بازمیگردد، تامی پشت پنجره میایستد و برای در آغوش گرفتن او پیشقدم نمیشود و در عکسی که میگیرند شرکت نمیکند. آیا او ترس از این را دارد که با بازگشت پسر محبوب خانواده بار دیگر به حاشیه رانده شود و توانمندیهای او نادیده گرفته شود؟ او با خواندن تیتر روزنامه «بدن قهرمان به وطن بازگردانده میشود» که در زیر آن عکس جو قرار دارد، روزنامه را پرت میکند. آیا او آرزو میکند که به جای جو، سم مرده باشد؟
سم در بازگشت دچار پارانویا میگردد. او برای اصلاح در دستشویی را قفل میکند، با شنیدن صدای سگ اسلحه به دست میگردد و اطراف خانه را میگردد و مهمتر از همه به همسر و برادر خود سوءظن پیدا میکند. او قادر به درک شوخیها و جوکهای فرزندانش نیست و از این بابت به آنها سخت میگیرد. زمانی هم که برای ترمیم ترسی که در آنها ایجاد کرده جوکی برای خنداندن آنها میگوید، موفق به برقراری ارتباط هیجانی با آنها نمیشود. سم که تحمل این شرایط برایش دشوار است، درخواست بازگشت به میدان جنگ را میدهد تا بلکه در محیط آشنای خود بتواند به زیست روانی خود ادامه دهد.
زمانی که گریس با صحنه اقدام به خودکشی سم مواجه میشود در نهایت تصمیم به خواندن نامه سم میگیرد: «اگه داری این رو میخونی یعنی من برنگشتم. هییچی قطعی نیست. تنها چیز که مطمئنم اینه که تو و دخترا رو دوست دارم». به نظر میرسد واقعاً سم از جنگ بازنگشته است و گریس با مرگ روانی او مواجه شده است.
فیلم با صدایی از روایت سم به اتمام میرسد: « نمیدونم کی گفته فقط مردهها پایان جنگ رو دیدن. من هم دیدم. سؤال اینه که هنوزم میتونم زندگی کنم؟»