پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امین‌الرعایا و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Rage غیظ

Guilt احساس گناه

Blame سرزنش

Griefسوگ

Angerخشم

Denial انکار

Splitting دونیمه سازی

Isolation of Affectانزوای عاطفه / جداشدگی از عاطفه

Panic Attacksحمله های هراس 

Rivalryرقابت 

Unconscious Wishآرزوی ناهشیار 

Repressionسرکوبی 

Phallic Stageمرحله آلتی

Pre-Oedipal Phaseدوره پیش ادیپی

Oedipal Phaseدوره ادیپی

Identificationهمانند سازی

Oedipal Complexعقده ی ادیپ

Castration Anxietyاضطراب اختگی 

Super Egoسوپر ایگو

Catharsis پالایش روانی

Dreamرویا 

Transferenceانتقال 

Gratificationارضا 

Fearترس

Defectنقص

Empathyهمدلی 

Defense Mechanismsمکانیسم های دفاعی 

Protectionمحافظت 

Sexual Desireمیل یا آرزوی جنسی

Jealousyحسادت 

Love Objectابژه ی عشق 

Acceptanceپذیرش 

Integration یکپارچگی

یک کمدی سینمای امریکا

کارگردان : Harold remis

سایر آثار فیلمساز :

Groundhog day (1993)

Analyze that (2002)

The ice harvest (2005)

سایت IMDb

داستان فیلم:

موضوع این فیلم در مورد شخصیتی به نام پاول ویتی است که رئیس یک گروه مافیایی در نیویورک است. او دچار حمله های هراسی می شود که توانایی او را در مدیریت کردن گروهش زیر سوال برده و با بحران اعتماد به نفس مواجه شده است. این حمله های هراس و بروز عواطف ناگهانی مثل گریه کردن های مکرر که از نظر او برای یک عضو مافیا نشانه ضعف به حساب می آید، سبب می شود که به دنبال رفع مشکلش برود.

تحلیل روانکاوانه فیلم این را تحلیل کن

موضوع این فیلم در مورد شخصیتی به نام پاول ویتی است که رئیس یک گروه مافیایی در نیویورک است. او دچار حمله های هراسی می شود که توانایی او را در مدیریت کردن گروهش زیر سوال برده و با بحران اعتماد به نفس مواجه شده است. این حمله های هراس و بروز عواطف ناگهانی مثل گریه کردن های مکرر که از نظر او برای یک عضو مافیا نشانه ضعف به حساب می آید، سبب می شود که به دنبال رفع مشکلش برود.

در واقع کشته شدن دوست صمیمی اش پیش چشمان او یادآور گذشته ای ست که در کودکی به شکل تروما تجربه کرده است. این موضوع موجب حمله های پانیک در او می شود و او نمی تواند متوجه شود که دلیل این حمله ها چه چیزی است؟ او در ادامه به صورت اتفاقی با دکتر سوبل آشنا می شود و ماجراهایی در این رابطه اتفاق می افتد که با کمک دیدگاه روان کاوی کلاسیک می توان به تحلیل آن پرداخت.

رابطه با پدر

در دیدگاه روان کاوی کلاسیک، پدر نقش اساسی در هر دو مرحله پیش ادیپی و ادیپی دارد. فروید بیان کرد که شکل گیری یک دلبستگی مهرآمیز با پدر به ویژه برای پسران، برای رشد سالم و حل و فصل کردن موفقیت آمیز ادیپ بسیار حیاتی است. از دیدگاه وی پدر در دوره ی ادیپ چند نقش مهم را ایفا می کند مثل، محافظت کننده، پرورش دهنده و الگوی ایده آلی. پسر بچه مرحله فالیک را با یک پیوند عاطفی از پیش موجود نسبت به پدر و مادر آغاز می کند.

تعارض با پدر زمانی شروع می شود که آرزوهای جنسی پسر بچه درباره ی مادر شکل می گیرد و پدر به عنوان یک مانع، یک رقیب و یک بازدارنده برای ارضای جنسی بر سر راه رسیدن به آرزوهای جنسی پسربچه است.

در همین راستا، در پسربچه احساساتی رقابت آمیز و خصومت جویانه نسبت به پدر ایجاد می شود و همراه آن آرزوهای او برای گرفتن جایگاه پدر شدت می یابد. فروید معتقد بود که همانند سازی با پدر یک پیش نیاز لازم برای شکل گیری سوپرایگو است. تکلیف اصلی رشد پسربچه ها، انصراف از خواسته های لیبیدینال در مورد مادر و هدایت مجدد آنها در جستجوی ابژه های جنسی بیرونی و خارج از خانواده است. در مورد فیلم هم می توانیم ببینیم که چطور هر دو شخصیت اصلی فیلم پال ویتی و دکتر سوبل، با پدران خود همانند سازی کرده و حرفه آنها را دنبال کرده اند و به نوعی در رقابت با پدران خود هستند:

در فیلم شاهد هستیم که پاول ویتی راه پدرش را ادامه داده است و در حال حاضر رئیس یک گروه مافیایی است اما به دلیل مشکلاتی که دارد نمی تواند مانند گذشته یک رئیس بی رحم و سنگدل باشد. او دچار حمله های هراس و ناتوانی جنسی شده است که این دو مساله برای او به شدت تهدیدکننده محسوب می شود. به نوعی به نظر می رسد دوباره تجربه کردن ترومایی که شبیه آن در گذشته با مرگ پدر برای پاول ویتی اتفاق افتاده است باعث بروز این علایم در او شده است و به شکلی ناخودآگاه او دچار عذاب وجدان است که چرا گذاشته است پدرش کشته شود . حالا او نمی خواهد مانند پدرش کشته شود و پسرش مانند او بدون پدر، بزرگ شود. دکتر سوبل درجایی از فیلم به این آرزوی ناخودآگاه پاول برای از میان برداشتن پدر و رابطه با مادر اشاره ای می کند اما شنیدن چنین اشتیاق ناخودآگاهی برای پاول به شدت تهدید کننده و اضطراب آور است که با عصبانیت به دکتر سوبل پاسخ می دهد.

در مورد دکتر بن سوبل هم آشکارا مشخص است که او هم به دنبال همانند سازی با پدر در رشته روان پزشکی تحصیل کرده است و به عنوان یک روان کاو فعالیت می کند اما همیشه زیر سایه پدرش بوده است و به نوعی در رقابت با پدر شکست خورده است. پدری که به شدت سرشناس و مورد توجه است و به مسایل پسرش اهمیت چندانی نمی دهد، مانند ابتدای فیلم که به او می گوید در مراسم عروسی او شرکت نمی کند، با وجود اینکه بن سوبل اهمیت این موضوع را به او اشاره می کند.

مکانیسم های دفاعی

مکانیسم های دفاعی ، در نظریه روان کاوی ، به فرایندهای روانی اطلاق می شود که ذهن را قادر سازد تا به راه حل های سازش گرانه برای تعارضاتی که قادر به حل آنها نیست، برسد. این فرآیند معمولاً ناخودآگاه است و سازش به طور کلی شامل پنهان کردن رانه های درون روانی یا احساسات و افکاری تهدید کننده و اضطراب آور است. در ادامه به توضیح چند نمونه از مهم ترین مکانیسم های دفاعی که در فیلم مطرح می شود، می پردازیم:

انکار یک ساز وکار دفاعی در جهت نپذیرفتن واقعیت است، مخصوصا زمانی که مدیریت شرایط برای فرد سخت می شود و فرد تلاش می کند وجود رخداد های بیرونی و احساساات دردناک مرتبط با آنها را انکار کند. مانند عدم پذیرش حمله های هراس که تشخیص پزشک معالج پاول ویتی بود و صحبت با دکتر موجب خشم و ناراحتی او شد. در عین حال در ابتدای فیلم می بینیم، زمانی که به مطب دکتر سوبل مراجعه کرد، بیماری خود را به یکی از دوستانش نسبت داد. نمونه ی دیگری از انکار او ناتوانی در پذیرش چگونگی مرگ پدر است.

جداسازی عاطفه در این مكانیسم دفاعی احساسات از یك ایده جدا می شوند و به ناخودآگاه فرستاده می شوند و بعد ایده ملایم و از نظر عاطفی تخت می شود. این جداشدگی از عاطفه غالباً به دنبال یک تجربه آسیب زا رخ می دهد که در فیلم پال ویتی نسبت به مرگ پدر که در کودکی برای او یک تروما محسوب می شده است از این دفاع استفاده می کند. به این گونه که وقتی دکتر سوبل از اودر مورد مرگ پدر سوال می کند، می گوید “قرار نیست که من هر چیز کوچکی رو به تو بگویم… من باید چیکار کنم؟ …. همه عمرم باید به خاطر گذشته ام گریه کنم؟؟… تموم شده… فراموشش کن.”

دونیمه سازی این مکانیسم دفاعی مانندیک طرز تفکر سیاه و سفید است. افرادی که با دفاع دست و پنجه نرم می کنند، معمولا مسایل را به خوبی و بدی تقسیم می کنند. دو نیمه سازی از عدم توانایی درک عدم قطعیت آنچه در زندگی روزمره با آن روبرو هستیم ، ناشی می شود. افرادی که از این دفاع استفاده می کنند، بیش از حد مسائل را ساده می انگارند. یکی دیگر از دفاع های پاول ویتی دو نیمه سازی است، او نمی تواند حمله های هراس را در خود بپذیرد و به این خاطر که آن را یک ضعف می داند و داشتن ضعف را برای شخصیت قدرتمند خود غیر ممکن می داند، توانایی یکپارچه کردن آن را در شخصیتش ندارد، بنابراین به دیگران می گوید که دوستش دچار بیماری شده است. همچنین ناراحت شدن، گریه کردن و ابراز احساسات را زنانه می پندارد انگار که مفاهیم در روان او به دوقشمت تقسیم شده اند و نمی تواند خوبی ها و بدی ها، نقص ها و توانایی هایش را در کنار هم درون وجودش درک و ادغام کند.

رابطه پاول ویتی با دکتر بن سوبل

دکتر سوبل به نوعی با همدلی کردن با پاول ویتی متوجه می شود که چقدر برای او حمله های پانیک می تواند ترسناک و تهدید کننده باشد و اگر او را به عنوان مراجع خود قبول نکند، تبعات سنگینی برای پاول ویتی خواهد داشت. به این خاطر که ویتی به دلیل این حمله ها رفته رفته از نظر عاطفی بیشتر احساس ضعف می کند و همین آشکار شدن بیماری اش برای او نقطه ضعفی در برابر رقبایش به حساب می آید که آنها می توانند از این شرایط سوءاستفاده کنند. بنابراین، جایگاه ویتی به عنوان رئیس یکی از خانواده های پرنفوذ مافیایی به خطر می افتد که ممکن است موجب فروپاشی روانی پاول ویتی شود.

در جلسه ابتدایی که پاول در مورد مشکل دوستش با دکتر سوبل صحبت می کند و به نوعی تخلیه یا پالایش روانی اتفاق می افتد و علامت او بهبود پیدا می کند،  احساس می کند که این همان اثر درمانی و قدرت درمانگری دکتر سوبل است که برای او اتفاق افتاده است. در واقع درمانگران روان تحلیلی، عموماً به صحبت های بیماران درباره زندگیشان گوش می دهند و به دنبال الگوها یا رویدادهای قابل توجهی خواهند بود که ممکن است در مشکلات فعلی مراجع نقش داشته باشد که همین مساله در فیلم هم اتفاق می افتد اما به گونه ای طنزآمیز.

در رابطه درمانی که ویتی با دکتر سوبل برقرار کره است به نوعی انتقال شکل گرفته است که انگار او را در جایگاه پدر گذاشته است. در این مورد می توان به رویای دکتر سوبل اشاره کرد که در واقع محتوای آن از ناخودآگاه ویتی نشأت می گیرد. در این رویا که به شکلی صحنه سوء قصد به شخصیت مارلون براندو در فیلم معروف پدرخوانده بازسازی شده، میبینیم که دکتر سوبل به عنوان پدرخوانده کشته می شود و پاول ویتی نمی تواند به قاتلین شلیک کند و تفنگ از دست او می افتد و بالای سر دکتر ویتی گریه می کند و او را به عنوان پدرش صدا می زند. ناتوانی او در شلیک به قاتلین و پدر صدا زدن دکتر سوبل نشان از همین انتقال است.

ناتوانی در مراقبت از ابژه یکی از مهمترین مفاهیمی است که می توان در روان شخصیت پاول ویتی مطرح کرد. در جای دیگری از فیلم میبینیم زمانی که دوست خانوادگی پاول ویتی از او می خواهد که به درمانش پایان دهد و دکتر سوبل را به خاطر اطلاع داشتن از مسایل مهم زندگی او بکشد. به دوستش می گوید این کار را نمی کند و کسی حق ندارد به او کوچکترین اشاره ای کند و گرنه هر کسی که به سوبل صدمه ای بزند را می کشد. در اینجا می توان این برداشت را داشت که او در تلاش است این بار از ابژه خود مراقبت و محافظت کند. در رویایی هم که پاول ویتی برای دکتر سوبل بازگو می کند این موضوع را دوباره می توان دید که چگونه می خواهد به نوزادی به عنوان پدر شیر بدهد اما می فهمد که شیر سیاه است.

در اواسط فیلم میبینیم که دکتر سوبل متوجه این مسأله در پاول می شود که مرگ پدر برای او یک تجربه آسیب زا محسوب می شده که پاول ویتی همیشه بر سرکوب کردن خاطرات و احساسات مرتبط به آن تلاش کرده است. بنابراین به پاول اصرار می کند که در مرود این موضوع صحبت کند که با مخالفت ویتی روبرو می شود. با این وجود به صورت ناخودآگاه پوال با دکتر سوبل در رستورانی قرار می گذارد که پدرش در آنجا کشته شده است. دکتر سوبل معتقد است که او با این کار به شکل ناخودآگاه تمایل دارد که در مورد پدرش صحبت کند. در ادامه میبینیم که چگونه سوال دکتر سوبل موجب بازگو شدن آن ترومای تجربه شده می شود.

پاول برای دکتر سوبل آن اتفاق را تعریف می کند  که چطور یکی از آنها را دیده و به او مشکوک شده  است. او می گوید لباسی که یکی از آن دو نفر قاتل پوشیده بوده، به نظر او برای یک خدمتکار زیادی خوب بوده است. ویتی به او شک کرده است ولی چیزی نمی گوید به این خاطر که پدرش عصبانی بوده و نمی توانسته حرفی بزند که به پدر خود هشدار داده باشد. در ادامه دکتر سوبل در این صحنه به او می گوید که :

  • ازش عصبانی بودی، بعدش چه اتفاقی افتاد؟
  • من اصلاً نفر دوم را ندیدم، مادرم شروع کرد به جیغ زدن.
  • و تو خودت رو سرزنش می کنی؟
  • من نتونستم اون رو نجات بدهم.
  • اما تو ازش عصبانی بودی…
  • من باید یک چیزی می گفتم.
  • تو نمی توانستی نجاتش بدهی، پاول
  • من اون رو کشتم…
  • تو اون رو نکشتی … تو ازش عصبانی بودی ولی اون رو نکشتی. این زندگی ای بوده که پدرت انتخاب کرده است.
  • من گذاشتم اون بمیره…

در این صحنه کاملاً مشخص است که چطور تمام این سالها بابت کشته شدن پدرش احساس گناه داشته و همیشه خودش را مقصر مرگ پدرش می دانسته است. از دیدگاه کلاسیک می توان این برداشت را داشت که او به صورت ناخودآگاه آرزوی مرگ پدر و رسیدن به جایگاه او را داشته، مانند زمانی که می گوید نسبت به یکی از آن دو قاتل مشکوک بوده ولی چیزی نگفته است و به همین خاطر دچار احساس گناه است. از دیدگاه روابط با ابژه نیز می توان این موضوع را مطرح کرد که او به دلیل این که نتوانسته است از ابژه اش مراقبت کند، دچار احساس گناه و خود سرزنش گری شده است. در ادامه هم میبینیم که چطور همه این مسائل باعث این علایم در او شده است و او به صورت ناخودآگاه نمی خواهد که راه پدرش را ادامه دهد که شاید روزی پسرش تجربه های مشابه او را داشته باشد. او می خواهد در جایگاه پدرانه خود نقش مراقبت کننده را به خوبی ایفا کند و خطری خودش و خانواده اش را تهدید نکند، به همین خاطر در ادامه ی فیلم اعلام می کند که می خواهد از گروه های مافیایی نیویورک کناره گیری کند و رابطه اش را با دکتر سوبل ادامه دهد حتی زمانی که دستگیر و زندانی می شود از دکتر سوبل می خواهد که جلساتشان را ادامه دهند.

سکانس انتخابی:

۱. سکانسی از فیلم تحلیلش کن