پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Lack of environmental mother فقدان مادر محیطی

 Obsession وسواس

Social interaction تعامل اجتماعی

Lack of holding فقدان نگهدارندگی

Fantasy فانتزی

 Social withdrawal کناره‌گیری اجتماعی

Self-stimulating تحریک خود

Play بازی

Curiosity کنجکاوی

Suicide attempt اقدام به خودکشی

Depression افسردگی

Dead mother مادر مرده

Avoidant attachment style سبک دلبستگی اجتنابی

Unresolved grief سوگ حل نشده

Lack of containing فقدان دربرگرفتن

Detachment جدایی

Blaming سرزنش

Extractive introjection

Guilt احساس گناه

Revenge انتقام

Trauma تروما

Isolation of affect جدایی عاطفه

Voyeurism تماشاگری

 Immobility بی‌حرکتی

Schizoid position موضع اسکیزویید

Lack of mirroring فقدان انعکاس

Loneliness تنهایی

Feeling unloved احساس دوست‌داشتنی نبودن

Outcast مطرود

Deadness احساس مردگی

Life drive رانۀ حیات

Psychosomatic symptoms علایم سایکوسوماتیک

Love عشق

Betrayal خیانت

Meaninglessness بی‌معنایی

Repair ترمیم

Forgiveness بخشش

Debasement تحقیر

Delusion هذیان

Facilitating environment محیط تسهیل‌گر

Fear of losing the object ترس از دست دادن ابژه

Introvert درون‌گرا

Defense mechanism مکانیسم دفاعی

کمدی درام از سینمای فرانسه

فیلم رتبه ۱۰۹ را در رتبه بندی بهترین آثار سینما داراست
کارگردان : Jean-Pierre Jeunet

سایر اثار فیلمساز :
(Delicatessen (1991
(The city of lost children (1994
(A very long engagement (2004
(The young and prodigious T.S spivet (2013

IMDb rating : 8.3

نامزدی‌ها:

بهترین فیلم خارجی ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین فیلمبرداری ؛ بهترین طراحی صحنه در اسکار ۲۰۰۲
بهترین فیلم خارجی در گلدن گلاب ۲۰۰۲
بهترین فیلم خارجی ؛بهترین فیلم سال ؛ بهترین فیلمبرداری ؛ بهترین تدوین ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن در بفتا ۲۰۰۲
بهترین فیلمنامه ؛ بهترین فیلمبرداری ؛ بهترین تدوین ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن و مرد در سزار ۲۰۰۲

جوایز:

بهترین فیلمنامه ؛ بهترین طراحی در بفتا ۲۰۰۲
بهترین فیلم ؛ بهترین کارگردان ؛ بهترین موسیقی ؛ بهترین طراحی در سزار ۲۰۰۲

سایت IMDb

داستان فیلم:

آمیلی پولن، دختری فرانسوی و درون‌گرا هست. او تمایل چندانی به برقراری رابطه، با دیگران ندارد و خود را سرگرم تفریحات و لذت های کوچکی، مانند سنگ پرانی میکند. یک شب که به تلوزیون گوش می‌داد، اتفاقی رخ میدهد و هدف جدیدی در زندگی خود، پیدا می‌کند.

تحلیل روانکاوانه فیلم املی

فیلم املی در مورد دنیای فانتزی زنی جوان به همین نام است. او بسیار خجالتی است و به سختی می‌تواند با انسان‌ها در دنیای واقعی رابطه برقرار کند. او تنها فرزند خانواده است و در کودکی به همراه والدین وسواسی خود زندگی می‌کند که تعامل هیجانی زیادی با او ندارند. پدرش با او تماس جسمی ندارد و به همین دلیل زمانی که برای چک‌آپ او را لمس می‌کند قلبش از هیجان تند می‌زند. پدر این موضوع را دلیل بر بیماری املی می‌داند و به همین دلیل او را به مدرسه نمی‌فرستند و در خانه آموزش می‌دهند. به این ترتیب، او از بازی و تعامل اجتماعی با همسالان خود محروم می‌ماند. (Lack of environmental mother/ Obsession/ Social interaction/ Lack of holding)

املی در کودکی همبازی ندارد و برای گذراندن وقت خود به دنیای فانتزی روی می‌آورد. او با وسایل دنیای اطراف خود همانند ابژه‌های انسانیِ نداشته‌اش ارتباط برقرار می‌کند. با اعضای بدن خود بازی می‌سازد، با لمس لبۀ لیوان صدا تولید می‌کند و با چسب احساس لامسه خود را تحریک می‌کند. او نسبت به دنیای اطراف خود کنجکاو است و از طریق تقویت حواس پنجگانۀ خود، فقدان ارتباط هیجانی و کلامی با انسان‌ها را جبران می‌کند. (Fantasy/ Social withdrawal/ Self-stimulating/ Play/ Curiosity)

ماهی تنگ آنها مدام و مدام خودش را به بیرون از آب پرت می‌کند و در روایت فیلم از آن به عنوان خودکشی یاد می‌شود که عامل آن دشواری زندگی در خانه‌ای خالی از عاطفه و هیجان در نظر گرفته می‌شود. مادر وسواسی او که نمی‌تواند تحمل کند امور خانه طبق انتظارش پیش نرود، تصمیم می‌گیرد ماهی را به رودخانه بیاندازد. مادر که خودش ظرفیت آرام کردن املی را ندارد و نمی‌تواند به او در فرایند سوگواری برای ماهی خانگی‌اش کمک کند، برای ساکت نگه داشتن املی و برای آنکه هیجان‌های دردناک او بالا نیاید، یک دوربین عکاسی به او می‌دهد. (Suicide attempt/ Depression/ Dead mother/ Avoidant attachment style/ Unresolved grief/ Lack of containing)

املی برای برقراری رابطه با دنیای بیرونی از دور به اتفاقات نگاه می‌کند و درگیری هیجانی با موضوعات پیدا نمی‌کند. او مانند مشاهده‌گری بیرونی که در حال تهیه مستند از زندگی دیگران است، به عکاسی مشغول می‌شود. در جریان یکی از عکاسی‌های او، دو ماشین با یکدیگر تصادف می‌کنند. املی فرصت این را پیدا نمی‌کند که بفهمد چه اتفاقی افتاده است چرا که پیش از آنکه فرصتی برای پردازش واقعه داشته باشد، همسایه او را سرزنش می‌کند که به دلیل فلاش دوربینش باعث این تصادف شده است. به جای آنکه املی خودش احساس گناه را تجربه کند، همسایه با القای احساس گناه به او، این فرصت را از او می‌گیرد. املی با احساس گناه زیاد شبکه‌های اخبار را دنبال می‌کند که خبر از فجایع مختلف می‌دهد. او که متوجه می‌شود ممکن نیست تمام این اتفاقات بد به خاطر او افتاده باشد، تصمیم به انتقام گرفتن از همسایه می‌گیرد. (Detachment/ Blaming/ Extractive introjection/ Guilt/ Revenge)

املی مادرش را در سانحه‌ای شوکه‌کننده از دست می‌دهد. پدرش برای هضم واقعه کمکی به املی نمی‌کند و در ظاهرش کوچک‌ترین نشانی از عاطفۀ متناسب با سوگ دیده نمی‌شود. و به جای پرداختن به عواطف خود به اعمالی خاص روی می‌آورد. او از اجتماع فاصلۀ بیشتری می‌گیرد و در انزوا برای زنده نگاه داشتن خاطرۀ همسرش از وسایلی برای تزئین مقبره‌اش استفاده می‌کند. املی برای فرار از این احساس مردگی که در خانه جریان دارد پنج سال بعد از خانه پدری مستقل می‌شود. فضای رابطۀ میان او و پدرش در بزرگسالی نیز خالی از تعامل هیجانی یا کلامی غنی است. پدرش سؤالی تکراری در مورد کار از او می‌پرسد و به نظر می‌رسد توجهی به پاسخ‌های املی ندارد و به شکلی اتوماتیک و خالی از عاطفه احوال او را جویا می‌شود. املی می‌گوید: «دو بار سکته کردم، سقط داشتم و وقتی حامله بودم کراک کشیدم. جز اینا حالم خوبه». اما پدر توجه و واکنشی به حرف‌های املی ندارد. (Trauma/ Isolation of affect)

املی در سینما رو به عقب برمی‌گردد تا واکنش‌های هیجانی بینندگان را تماشا کند، امری که در کودکی از آن محروم مانده بود. او با پدر و مادری بزرگ شده بود که واکنش هیجانی زیادی در چهرۀ خود نشان نمی‌دادند و حالا در بزرگسالی به دنبال شناخت هیجانات دیگران بود. او با دوربین پیرمردی را در همسایگی خود تماشا می‌کند. او برای رابطه با دنیای بیرون از تماشاگری استفاده می‌کند. املی در رابطۀ جنسی لذتی را تجربه نمی‌کند و در کنار فردی دیگر با بدن خود غریبه است و در رابطۀ جنسی بی‌حرکت است و احساسی از زندگی در او در جریان نیست. او به جای تجربۀ رابطۀ جنسی در واقعیت، برای پرداختن به آن به دنیای خیالی روی می‌آورد و برای مثال می‌پرسد که در حال حاضر چند نفر به اوج لذت جنسی رسیده‌اند. او قادر نیست تا در کنار فردی دیگر لذت جسمانی را تجربه کند اما در دنیای فردی به دنبال تحریک جسمی خود است، برای مثال با فرو بردن دست خود در کیسۀ عدس‌ها. (Voyeurism/ Immobility/ Schizoid position)

زندگی املی با پیدا کردن جعبه‌ای قدیمی در دیوار در مسیر تغییر می‌افتد. او به دنبال نام ساکن قبلی خانۀ خود می‌گردد و در این مسیر با همسایگان خود وارد تعامل می‌شود. او از پدرش می‌پرسد: «اگر یه چیز قدیمی داشتی و بعد پیداش می‌کردی چه حسی داشتی؟». او به دنبال کشف و شناخت هیجانی تازه است، درست همانند همان اکتشافی که در سالن سینما پیش می‌گیرد. او صاحب جعبه را پیدا می‌کند و از دور او را تماشا می‌کند تا ببیند با دیدن جعبه چه احساسی در مرد برانگیخته می‌شود. مرد در کافه به حاضرین می‌گوید: «فرشته نجاتم اومده … یهو میبینی ۵۰ سالته و تنها چیزی که باقی مونده از بچگی یه جعبه س … من دخترم هم سن تو است و سالها است حرف نزدم باهاش باید پیداش کنم قبل اینکه خودم برم تو جعبه». املی از احساس تأثیرگذاری خود به وجد می‌آید، کاری که در رابطه با والدین خود نمی‌توانست بکند؛ او نمی‌توانست با رفتارهایش در والدین خود واکنش هیجانی ایجاد کند. (Lack of mirroring)

املی این مرد را در مسیر تغییر زندگی‌اش می‌اندازد پیش از آنکه مرگ از راه برسد. در ادامه املی سعی می‌کند زندگی دیگران را نیز تغییر دهد و بدین ترتیب به شکل نمادین در مسیر تغییر زندگی خود گام بردارد. زندگی او را می‌توانیم در توصیفات مربوط به دختر لیوان به دست در نقاشی ببینیم. پیرمرد نقاش می‌گوید قادر به کشیدن این دختر نیست چرا که نمی‌داند او چه احساسی دارد: « نمیتونه با مردم دیگه رابطه بگیره … همه بچگیش رو تنها بوده، بازی نکرده با هیچ کس». املی در دنیای خیالی توصیفاتی را در تلویزیون در مورد خود می‌شنود: «املی مادر مطرودین و بانوی دوست داشتنی نبودن در نهایت به خاطر خستگی جان می‌دهد … و اجازه می‌دهد پدرش بمیرد». املی به دلیل تنهایی در دوران کودکی و نداشتن هم‌بازی احساسی از دوست‌داشتنی نبودن را تجربه می‌کند. او به خانۀ پدرش می‌رود و مجسمۀ مرد کوتوله را می‌دزدد و بعد با فرستادن عکس از او در جاهای مختلف دنیا، پدرش را ترغیب به خروج از خانه و رفتن به سفر می‌کند. (Loneliness/ Feeling unloved/ Outcast/ Deadness/ Life drive)  

املی با دیدن نینو احساس عشق را تجربه می‌کند. نشانۀ عشق و دوست داشتن برای او همان تپش قلبی است که در کودکی از تماس فیزیکی با پدر تجربه کرده بود. نینو به دنبال آن است که بداند چرا مردی در تمام شهر از خود عکس می‌گیرد و آن را پاره می‌کند: «میترسه بعد از مرگ فراموش بشه!؟». آیا دلیل دوست داشتن نینو برای املی این است که او نیز تلاش دارد تا به دیگران کمک کند؟ امیلی با تجربۀ عشق تلاش می‌کند تا رابطۀ عاشقانه میان دیگر زوج‌ها را نیز تغییر دهد تا بتواند درکی از این موضوع پیدا کند که عشق به غیر از تپش قلب چه شکل دیگری می‌تواند به خود بگیرد. او فروشندۀ سیگار (ژورژت) در کافه را علاقه‌مند به مرد مزاحم در کافه می‌کند. فروشندۀ سیگار علایم سایکوسوماتیک بسیاری دارد که به نظر می‌رسد بر اثر توجه نگرفتن از سمت دیگران یا پاسخ داده نشدن میل جنسی شکل گرفته است. با برقراری رابطه میان این دو نفر، علایم سایکوسوماتیک او کاهش می‌یابد. زن در پاسخ به خبری که مرد در روزنامه می‌خواند می‌گوید: «زندگی زیبا نیست؟» (Psychosomatic symptoms/ Love)

 املی از طرف همسر متوفی و خیانتکارِ زن همسایه (آدرین) برایش نامه‌های عاشقانه می‌نویسد تا آسیبی که او از خیانت همسرش تجربه کرده را ترمیم کند، آسیبی که منجر به افسردگی و بی‌معنایی در زندگی او شده است: « وقتی چیزی برای زندگی نداری چه فایده داره…». زن با خواندن نامه‌های تقلبی احساس دوست‌داشتنی بودن را تجربه می‌کند و از کسالت در می‌آید. ( Betrayal/ Meaninglessness/ Repair/ Forgiveness)

میوه‌فروش با دستیارش به شکلی تحقیرآمیز برخورد می‌کند. املی به میوه‌فروش می‌گوید: «حداقل میوه‌ها دل دارن!». او با میوه‌فروش کاری می‌کند که احساس خطر و هذیان را تجربه کند و کمتر سر کار برود. بدین ترتیب دستیار او فرصت بیشتری برای رشد کردن پیدا می‌کند. (Debasement/ Delusion/ Facilitating environment)

زمانی که املی آگهی گم شدن کیف عکس‌ها را می‌بیند آن را نزد خود نگاه می‌دارد. راوی می‌گوید: «او به کافه رفت تا ببینه رؤیاش واقعیه یا نه …». املی در دنیای فانتزی زندگی می‌کند و به تخیلات خود بیشتر از واقعیت‌های موجود بها می‌دهد. در ادامه زمانی که نینو عکس‌های مربوط به ساعت قرار را دیر پیدا می‌کند و دیر به سر قرار می‌رسد آملی با خود فکر می‌کند که نینو را دزدیده‌اند یا او آسیب دیده است و طی اتفاقاتی محیرالعقول مسیر زندگی‌اش به شکلی اساسی تغییر کرده است و هرگز نمی‌تواند او را ببیند. به نظر می‌رسد املی نگرانی‌هایی در مورد از دست دادن ابژه مورد علاقه خود دارد. (Fear of losing the object)

املی در دنیای خیالی زندگی می‌کند و پیرمرد نقاش مدام او را تشویق می‌کند تا در دنیای واقعی کاری کند:

  • املی: شاید دختر لیوان به دست حواسش پرته چون به یه پسری فکر میکنه .
  • پیرمرد: بهتر نیست با مردم اطرافش ارتباط برقرار کنه تا اینکه به کسی که نیست فکر کنه؟
  • املی: میخواد کمک کنه به مردم
  • پیر مرد: زندگی خودش چی؟

در ادامه نقاش به این موضوع اشاره می‌کند که ترس‌هایی درونی در املی باعث کنار گرفتن او از دنیای واقعی می‌شود. می‌توان گفت روی آوردن به فانتزی نوعی دفاع در برابر واقعیتی است که ممکن است طبق نقشه پیش نرود: «این زن ترسو است. برای همینه که من نمی‌تونم بکشمش». املی در دنیای خیالی در تلویزیون چنین می‌شنود: «اگر املی تو رؤیا زندگی کنه و همینقدر درون گرا بمونه زندگیش نابود میشه». نقاش برای تشویق املی برای برقراری رابطه با نینو فیلمی از خود ضبط می‌کند: «اگه بذاری این شانس از دستت دربره قلبت مثل استخونهای من خشک و شکننده میشه». (Introvert/ Defense mechanism)

املی با تلاش در راستای به جریان انداختن نیروی حیات در زندگی دیگران، آن بخشی از خودش را به جریان انداخت که در رابطه‌مندی با ابژه‌های انسانی کار نمی‌کرد.

سکانس انتخابی :

شیطنت و تخیل