پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


Abandonment: ترک

Jealousy: غبطه

Oedipal complex: عقده ادیپ

Boundary setting: مرزگذاری

Support: حمایت

Protection: مراقبت

Capacity to be alone: ظرفیت تنها ماندن

Recognition: بجا آوردن

Aggression: خشم

Revenge: انتقام

Betrayal: خیانت

Mistrust: عدم اعتماد

Feeling stupid: احساس حماقت

Rescue: نجات دادن

Acting out: به عمل دراوردن

Holding: نگهداری

Inviting to dialogue: دعوت به گفتگو

Paranoia: پارانویا

Hide to be found: پنهان شدن به امید پیداشدن

Infantalization: کودک انگاری

All good all bad world: دنیای همه خوب یا هم بد

Splitting: جداسازی

Part object: ابژه ناقص

Whole object: ابژه کامل

Confidentiality: محرمیت اسرار

Control: کنترل

Dominance: تسلط

Omnipotence: همه توانی

Loss: ازدست دادان

Grief: سوگ

Depression: افسردگی

Manic defense: دفاع شیدایی

Fear of death: ترس از مرگ

panic attack: حمله هراس

Weakness: ضعف

life drive: رانه زندگی

Choice: انتخاب

Self-serving compassion: شفقت خودخواهانه

Helplessness: درماندگی

Retaliation: انتقام

Vulnerability: احساس آسیب‌پذیری

Self-object functioning: کارکرد ابژه خویشتنی

Narcissistic relatedness: رابطه‌مندی خودشیفته‌وار

Surviving and not being destroyed: باقی ماندن و نابود نشدن

Loneliness: احساس تنهایی

Manipulation

Hope: امید

Frustration: ناکامی

Debasement: تحقیر

Ambivalency: دوسوگرایی

Annihilation anxiety: اضطراب نابودی

Agency: عاملیت

Denial: انکار

Bargaining: چانه‌زنی

Anger: خشم

Acceptance: پذیرش

Responsibility: احساس مسئولیت

Inequality: بی‌عدالتی

Feeding function

Withdrawal: کناره‌گیری

Other’s desire: میل دیگری

One’s own desire: میل خود

Impingement: تخطی

Fear of abandonment: ترس از رها شدن

Separation anxiety: اضطراب جدایی

Detachment: جدایی عاطفی

Alcoholism: الکلیسم

Fantasy: فانتزی

Identity: هویت

Projection: فرافکنی

Transgenerational trauma: ترومای بین‌نسلی

Guilt: احساس گناه

Somatization: بدنی‌سازی

Inhibition: بازداری

Capacity for concern: ظرفیت نگرانی

Dual sense of identity or subjectivity: احساسی دوگانه از هویت و فردیت

Sense of belonging: احساس تعلق

Identity search: جستجوی هویت

Curiosity: کنجکاوی

Potential space: فضای بالقوه

Competition: رقابت

Environmental mother: مادر محیطی

Object mother: مادر ابژه‌ای

Altruism: نوع‌دوستی

Father substitute: جایگزین پدری

Compromise formation: شکل‌گیری مصالحه

Reconciling loss: کنارآمدن با فقدا

True self: خویشتن حقیقی

یک درام زیبا از سینمای دانمارک
اولین فیلم از سینمای دانمارک که نامزد بهترین فیلم در اسکار شده

کارگردان : Susanne Bier

سایر آثار فیلمساز :
(A second chance (2014
(Love is all you need (2012
(Things we lost in fire (2007
(Brothers (2004
(Open hearts (2002
(The one and the only (1999
(Like it never was before (1995

نامزدی‌ها:

بهترین فیلم غیرانگلیسی سال در اسکار ۲۰۰۷

IMDb rating : 7.7

سایت IMDb

داستان فیلم:

مدیر یک یتیم خانه در هند به دانمارک فرستاده می شود جائی که در آنجا او رازی خانوادگی را کشف می کند که باعث تغییر زندگی اش می شود

تحلیل روانکاوانۀ فیلم بعد از عروسی

مقدمه

جیکوب برای نجات یتیم‌خانه‌ای در هند، یورگن را ملاقات می‌کند. او تنها در صورتی می‌تواند کودکان بی‌خانمان هندی را نجات دهد که نقش پدرانه‌ای را که یورگن بی‌هیچ انتخابی بر دوشش گذاشته بپذیرد. او باید انتخاب کند که نقش پدری را در رابطه با پرامود در هند بر عهده بگیرد یا در رابطه با دختر زیستی‌اش آنا و پسرهای یورگن و هلن در دانمارک. او باید به بهای از دست دادن یک خانواده، خانواده‌ای دیگر را نجات دهد.

یورگن

یورگن به واسطۀ جایگاه مالی بالای خود، سعی می‌کند کاری کند تا جیکوب نیز مانند دیگر اطرافیانش خواسته‌اش را اجرا کند. گزینه‌ای که یورگن پیش روی جیکوب می‌گذارد حق انتخاب را از او می‌گیرد و نه تنها سرنوشت جیکوب بلکه سرنوشت زنان و کودکان یتیم در هند را نیز تعیین می‌کند. به نظر می‌رسد عمل خیرخواهانۀ یورگن در راستای نیازها و آرزوهای شخصی خودش پیش می‌رود، عملی که در واکنش به درماندگی حاصل از مرگ پیش رو آغاز شده است. جیکوب در واکنش به شفقت خودخواهانۀ یورگن و رفتار حاکی از کنترل‌گری و احساس همه‌توانی او، با گفتن این حرف انتقام می‌گیرد: «جای خدا بازی کردن حال میده، ای خوک خپل؟» (Choice/ Self-serving compassion/ Helplessness/ Fear of death/ Retaliation)

یورگن مردی قدرتمند است که نقش‌های همسری، پدری و پسری را با کمال میل و با دقت برای اعضای خانوادۀ خود بازی می‌کند. او در کار خود نیز جایگاهی بالا دارد به شکلی که دیگران خواسته‌های او را تمام و کمال اجرا می‌کنند و حتی برای به دست آوردن رضایت او مجیزش را می‌گویند. حالا یورگن در مواجهه با مرگ زودهنگام پیش روی خود احساس آسیب‌پذیری را تجربه می‌کند، احساس اینکه اتفاقی در دنیا افتاده است که کنترلی بر روی آن ندارد. (vulnerability/ Sense of control)

یورگن رابطه‌ای نزدیک با پسران خود، آنا، هلن و مادرش دارد. او نقش حمایتی و محافظتی از دیگران را بر عهده دارد. او بیماری خود را از دیگران پنهان می‌کند تا هم از آزرده شدن آنها جلوگیری کند، باعث برهم‌خوردن ازدواج آنا نشود و دیگران پیش از مرگش او را به عنوان فردی ناتوان و مرده تصور نکنند. او می‌خواهد بعد از مرگش مردی دیگر این کارکرد ابژۀ خویشتنی را بر عهده بگیرد. (Self-object function/ Supportive/ Protection)

یورگن در آغاز از موضعی خودشیفته‌وار با جیکوب رابطه برقرار می‌کند و خود را در مقامی بالاتر می‌بیند. او به جیکوب می‌گوید: «عصبانی به نظر میای! این تو رو جلو می‌بره». میان صحبت‌های جیکوب حوصله‌اش سر می‌رود، به حرف‌های او گوش نمی‌دهد و بی‌آنکه به جیکوب بگوید از جایش بلند می‌شود و می‌رود تا جیکوب مجبور به پیروی از او شود. بی‌آنکه از قبل به جیکوب اطلاع داده باشد، می‌گوید که قرار است از بین ۵ پروژه یکی را برای حمایت مالی انتخاب کند، امری که بذر احساس ناامنی و به بازی گرفته شدن را در رابطه با یورگن در دل جیکوب می‌کارد. یورگن، جیکوب را به عروسی دعوت می‌کند: «من خودم نصف مهمان‌ها را نمی‌شناسم … تو که برنامه‌ای نداری، بیا». نشناختن مهمان‌ها را می‌توان نشان از تنهایی یورگن در جمع دانست. یورگن برای زمان جیکوب برنامه تعیین می‌کند. (Narcissistic relatedness/ Loneliness/ Manipulation)

یورگن در جشن عروسی، نگاه هلن به جیکوب را دنبال می‌کند تا مطمئن شود هنوز عشقی میان آنها باقی مانده است یا نه، تا متوجه شود که آیا می‌تواند بعد از مرگش با خیال راحت هلن و خانواده‌اش را به دست جیکوب بسپرد یا نه. زمانی که هلن نظاره‌گر رفتن جیکوب می‌شود، یورگن با دقت واکنش‌های او را زیر نظر دارد. یورگن تا صبح الکل می‌خورد و جیکوب تا صبح سیگار می‌کشد. هر دو از طریق آرام‌بخشی بیرونی بدن خود را آرام می‌سازند. یورگن نگران رابطۀ میان هلن و جیکوب است. زمانی که جیکوب به خانه‌شان می‌رود پیشنهاد می‌دهد همگی با هم به آشپزخانه بروند و بلافاصله به هلن حق انتخاب می‌دهد که اگر می‌خواهد تنها برود. اما در نهایت او می‌خواهد حضور داشته باشد تا بداند اوضاع چطور پیش خواهد رفت. او می‌خواهد حضور جیکوب به عنوان تنها امید خود را حفظ کند.

بعد از آنکه یورگن از شروع رابطه و آغاز دلبستگی میان جیکوب و آنا اطمینان می‌یابد او را به رستورانی دعوت می‌کند تا به او اعلام کند که پول را به او خواهد داد. او با فشاری به بازوی جیکوب او را به سمت در هدایت می‌کند. آیا می‌توان این فشار را نشانی از ایجاد احساس کنترل بر روی جیکوب و نزدیک نگاه داشتن او به خودش در نظر گرفت؟ آیا او می‌خواهد ابژه‌ای که به طور بالقوه می‌تواند تهدیدآمیز باشد را نزدیک نگاه دارد تا بتواند کنترل بیشتری بر روی او داشته باشد و بدین ترتیب احتمال خطر را کاهش دهد؟ او در رستوران الکل بیشتری سفارش می‌دهد تا از دست رفتن بازداری‌های جیکوب را ببیند و بتواند او را در حالت «مستی و راستی» امتحان کند. شاید هم می‌خواهد مطمئن شود که آیا او مانند سابق اختیار الکل خوردن خود را از دست می‌دهد یا نه تا بفهمد آیا می‌تواند در رابطه با مراقبت از خانواده‌اش به او اعتماد کند.

مدیر رستوران در مورد مصرف الکل بیشتر یورگن مرزگذاری می‌کند و قانون را یادآور می‌شود. تحمل نه شنیدن برای یورگن دشوار است و باعث می‌شود با پرخاشگری واکنش نشان دهد: «فکر می‌کنی با کی داری حرف می‌زنی؟». نه شنیدن و احساس از دست رفتن کنترل یادآور مرگ پیش روی یورگن است که کنترلی بر آن ندارد و احساس ضعف به او می‌دهد.

یورگن با حالتی مست در خانه می‌چرخد و کلۀ حیوانات مرده و شکار شده بر روی دیوار، دور سرش می‌چرخند. در این صحنه شاهد دوسوگرایی یورگن و جابجا شدن احساس او بین عشق و نفرت هستیم. آیا او از این موضوع عصبانی است که باید عشق زندگی خود را دودستی تقدیم مردی دیگر کند؟ یا از این عصبانی است که نقش مراقبت‌کننده را خود بر عهده گرفته و در مورد بیماری‌اش کسی مراقب او نیست؟ او ابتدا ادای هلن را درمی‌آورد تا او را عصبانی و تحقیر کند. هلن می‌خواهد او را آرام سازد اما خشم یورگن به هلن کم نمی‌شود: «برا خودت تأسف می‌خوری بهت نمیاد». هلن او را به آرام شدن دعوت می‌کند: «با من اینطوری حرف نزن». یورگن داد می‌زند و بعد هلن را می‌بوسد. دوباره از او فاصله می‌گیرد و می‌گوید: «اگه حوصله‌ت سر می‌ره یه سرگرمی واسه خودت پیدا کن به جای اینکه زندگی من رو جهنم کنی». هلن اتاق را ترک می‌کند و یورگن با دیدن دوبارۀ کلۀ حیوانات و یادآوری مرگ هلن را به عنوان آغوشی امن صدا می‌زند. (Ambivalency)

یورگن با اعتماد پیدا کردن به جیکوب و کنار آمدن با سوگ از دست دادن هلن، آمادگی بیشتری برای امضای قرارداد با جیکوب پیدا می‌کند. اما می‌خواهد مطمئن شود که جیکوب کنار خانواده‌اش می‌ماند. بی‌آنکه به جیکوب اطلاع دهد یا نظر شخصی او را لحاظ کند، قرارداد را تغییر می‌دهد. در ادامه مفهوم خانواده را به جیکوب یادآوری می‌کند و از او می‌خواهد با هلن ناهار بخورد و برای شناختن آنا بیشتر بماند.

زمانی که هلن متوجه بیماری یورگن می‌شود از او می‌خواهد که با او حرف بزند اما یورگن نمی‌خواهد با این موضوع مواجه شود و اجازه دهد هلن شاهد ترس‌ها و ضعف او باشد. همچنین می‌خواهد اطلاعات را از فرزندانشان مخفی نگاه دارد تا متحمل رنج اطلاع‌رسانی در مورد این واقعۀ غم‌انگیز نباشد. همچنین نمی‌خواهد دیگران او را به عنوان فردی ضعیف ادراک کنند. او به شکستن پیمان رازداری پزشک اشاره می‌کند. هلن می‌گوید: «بهش گفته بودی می‌خوای بعد عروسی خودت بیای بگی».

زمانی که یورگن بار دیگر بی‌اطلاع از جیکوب بند قرارداد را تغییر می‌دهد، جیکوب در واکنش به نداشتن حق انتخاب و عاملیت در این قرارداد عصبانی می‌شود. او به کنترل‌گری یورگن تن نمی‌دهد: «من مثل بقیه پاچه‌خواری نمی‌کنم». یورگن وقتی متوجه می‌شود قرار است جیکوب را به عنوان تنها امید خود از دست بدهد، وحشت می‌کند. به دنبال جیکوب گریه و التماس می‌کند و به مرگ پیش روی خود اعتراف می‌کند. (Fear of death/ Annihilation anxiety/ Dominancy/ Choice/ Agency)

آنا در مواجهه با مرگ پیش روی یورگن از احساس گناه خود می‌گوید و از میل به اینکه حق داشته این موضوع را بداند:

  • یورگن: نمی‌خواستم ناراحتت کنم … نمی‌خواستم قبل از مردنم من رو یه مرده متحرک ببینی
  • آنا: اگه می‌دونستم نمی‌رفتم کارهای دیگه بکنم.

یورگن از هلن می‌خواهد که امسال جشن تولدی بگیرد تا بتوانند زندگی را جشن بگیرند. در تولد خود از ارزش زمان و بودن با دوستان می‌گوید، موضوعاتی که پیش از این با دیگران مطرح نکرده بود. به نظر می‌رسد مواجهه با مرگ برخی معانی را در ذهن یورگن تغییر داده است. آنا در زمان سخنرانی یورگن الکل نمی‌خورد چرا که ترس آن را دارد که اختیار و کنترلش را از دست بدهد و در تولد پدرش گریه کند. آخر شب همگی مانند یک خانواده در کنار یکدیگر می‌رقصند و زندگی را جشن می‌گیرند. (life instinct)

روز بعد زمانی که هلن برای تصمیم‌گیری در مورد بچه‌ها با یورگن حرف می‌زند، یورگن نمی‌خواهد بشنود. او می‌خواهد به هلن یادآوری کند که از این به بعد او خودش تنها باید با تصمیم‌گیری‌ها مواجه شود. فکر نبودن و وجود نداشتن در آینده‌ای نه چندان دور در ذهن یورگن پررنگ می‌شود. او در مواجهه با مرگ احساس ضعف و نداشتن کنترل بر اوضاع می‌کند، دو حسی که به نظر می‌رسد کمتر در زندگی خود تجربه کرده است. مواجهه با مرگ، احساس همه‌توانی او را زیر سؤال می‌برد. ترس از مرگ در او چنان پررنگ می‌شود که با حالتی کودکانه گریه می‌کند: «نمی‌خوام بمیرم». یورگن مراحل مختلف سوگواری را طی می‌کند، سوگواری از دست دادن زندگی و ارتباطات خود: انکار، عصبانیت، چانه‌زنی، افسردگی، پذیرش. (Fear of death/ Annihilation anxiety/ Anger/ Bargaining/ Depression/ Acceptance)

جیکوب

جیکوب همانند شخصیت آنتون در فیلمی دیگر از سوزان بیر به نام «در دنیایی بهتر»، به جهان سوم خدمت می‌کند. او به کودکان غذا می‌دهد، از آنها مراقبت می‌کند و سعی می‌کند مشکلات را حل کند. در این فیلم‌ها مفاهیمی از قبیل احساس مسئولیت اجتماعی و بی‌عدالتی در دنیا مطرح می‌شود. نقش جیکوب و آنتون بازنمایی‌کنندۀ افرادی است که جایگاه اجتماعی و اقتصادی بالاتری دارند و به وضوح نسبت به افرادی که به آنها کمک می‌کنند، امکانات بیشتری برای فعالیت در اختیار دارند. این جایگاه بالاتر آنها را در موقعیتی اخلاقی قرار می‌دهد، اینکه چطور هم به خانواده زیستی خودشان و هم به مردمی در جای دیگر جهان کمک کنند و با آنها رابطه برقرار کنند. فعال بودن جیکوب در این زمینه و داشتن احساسی از عاملیت، تسکینی هرچند محدود برای خودش و کودکان اطرافش فراهم می‌آورد. نگاه دیگری که می‌توان به این موضوع داشت، تلاش جیکوب برای انجام اعمالی خیرخواهانه است تا عملی آسیب‌زننده در گذشته مانند خیانت به هلن را جبران کند یا با تلاش برای نجات دادن این کودکان به نوعی خود را از گذشته‌اش که حاکی از آشفتگی و الکلیسم بود نجات دهد. (Agency/ Feeding Function/ Responsibility/ Inequality/ Rescue)

زمانی که پرامود متوجه می‌شود جیکوب قرار است هند را در آستانۀ تولد او ترک کند ناراحت می‌شود و قهر می‌کند. او به زیر پتو می‌رود و دلش نمی‌خواهد با جیکوب حرف بزند. شاید او می‌ترسد جیکوب که نقش پدر جایگزین او را دارد هیچ‌گاه بازنگردد و ورود او به دنیا که با تجربۀ رها شدن همراه بوده است بار دیگر در زمان تولدش تکرار شود. او نوعی اضطراب جدایی را تجربه می‌کند. جیکوب تلاش می‌کند تا با او حرف بزند و شرایط را به او توضیح دهد تا بلکه تحمل این ناکامی برای پرامود آسا‌ن‌تر شود. اما بعد از چند بار تلاش و طرد شدن از جانب پرامود تصمیم می‌گیرد به او فضایی برای تصمیم‌گیری دهد و مداخله‌ای حاکی از تخطی نکند که مسیر رشدی پرامود را منحرف سازد. این عمل مؤثر واقع می‌شود و پرامود بنا بر میل شخصی خود به سمت جیکوب بازمی‌گردد. شاید بتوان گفت این همان چیزی است که در اتاق روان‌درمانی نیز اتفاق می‌افتد. زمانی که مراجع نمی‌تواند ناکامی‌های اتاق درمان را تحمل کند، لازم است که فضایی داشته باشد تا بر اساس میل شخصی خود روند درمانی را پیگیری کند و پیگیری بیش از اندازۀ درمانگر مؤثر واقع نمی‌شود. (Withdrawal/ Frustration/ Space/ One’s own desire/ Other’s desire/ Impingement/ Fear of abandonment/ Separation anxiety)

جیکوب در ابتدا تمایلی ندارد به دانمارکی که آن را رها کرده بازگردد. کودکی پیش از بازگشت از او می‌پرسد: «اونجا که می‌ری فقط آدمای پول‌دار هستن؟ … اگه پول‌دار بودم خوشحال بودم». جیکوب پاسخ می‌دهد: «می‌دونم ولی مردم اونجا احمقن». کودک می‌گوید: «تو همیشه از آدمای پول‌دار بدت می‌اومد آقای جیکوب». هند به عنوان کشوری فقیر نمایش داده می‌شود اما در صحنه از رنگ‌های گرم استفاده شده که حاکی از ارتباط و گرمای هیجانی است و حضور کودکان نیز بر غنای آن می‌افزاید. زمانی که جیکوب به دانمارک می‌رسد، هتلی لوکس اما سرد را به همراه وسایلی می‌بینیم که برای جیکوب ناآشنا و ناکارآمد به نظر می‌رسد. به نظر می‌رسد او دلبستگی زیادی به کشورش ندارد. (Detachment)

جیکوب در مراسم عروسی کنار دوست دختر سابق کریستین می‌نشیند. زن از این موضوع شکایت می‌کند که آنا هر چه را می‌خواهد به دست می‌آورد. به نظر می‌رسد احساس می‌کند که در رابطه با کریستین کنار گذاشته شده است و آنا به جای او انتخاب شده است. شاید حالا او می‌خواهد برای تسکین احساس طردشدگی در شب عروسی کریستین با مردی دیگر رابطه داشته باشد تا احساس خواستنی بودن خود را اثبات کند چه به خودش و چه در دنیای خیالی به کریستین. شاید هم در ذهن خود می‌خواهد از کریستین انتقام بگیرد. زمانی که جیکوب متوجه می‌شود که آنا در واقع دختر خودش است به حیاط می‌رود تا تنها باشد. اما زن از راه می‌رسد و علی‌رغم درخواست جیکوب برای تنها ماندن، زن به نیازهای خود فکر می‌کند و برای رابطه داشتن اصرار می‌کند. زمانی که جیکوب احساس می‌کند نیاز او به تنهایی تصدیق و دیده نمی‌شود، عصبانی می‌شود و آن را در عمل نشان می‌دهد. (Revenge/ Alone/ Recognition/ Acting out/ Aggression)

جیکوب و هلن سال‌ها پیش به دلیل سبک زندگی آشفتۀ جیکوب که شامل مصرف بی‌رویۀ الکل و خیانت بوده، از هم جدا شده‌اند. و هر یک به امید آنکه دیگری بازمی‌گردد یا به دنبال او می‌گردد، در لاک تنهایی خود فرو می‌روند. آرزوی پنهان شدن و پیدا شدن آنها ناکام می‌ماند و هلن بدون سوگواری برای رابطۀ قبلی وارد رابطه با یورگن می‌شود. جیکوب نیز در واکنش به این جدایی، تنهایی را انتخاب می‌کند و خود را با فانتزی‌ای از لمس بدن زنی که احتمالاً هلن است به ابژه‌ای محبوب دلبسته نگاه می‌دارد. اما در دنیای واقعی ارتباطی تازه را آغاز نمی‌کند و حتی از نشانگرهای رابطۀ عاشقانه اجتناب می‌کند. برای مثل زمانی که آنا و کریستین یکدیگر را می‌بوسند، سرش را پایین می‌اندازد. جیکوب در مواجهه با هلن متوجه می‌شود فرزندی از او دارد. خیلی زود مشخص می‌شود که یورگن درگیر بیماری جدی است که مرگ را به همراه دارد. او تصمیم گرفته است تا جیکوب را پیش از مرگ به عنوان جایگزین خود با خانواده‌اش آشنا کند. جیکوب می‌خواهد به هند بازگردد اما بدون پولی که یورگن قرار بود به او بدهد، به زودی دیگر نمی‌تواند کاری برای کودکان هندی بکند. از طرفی نمی‌خواهد به امیال یورگن تن دهد. (Hiding to be found/ Alcoholism/ Other’s desire/ Fantasy)

تصمیم‌گیری جیکوب وابسته به دلبستگی‌های او به کودکان هندی ـ به خصوص پرامود ـ و آنا و هلن است. جیکوب تلاش می‌کند میان بازگشت به کشوری پیشرفته و مراقبت از خانواده‌ای که از وجود آن بی‌خبر بوده و تلاش برای حفظ عشق خود به هند به عنوان کشوری جهان سومی و پرامود به عنوان نقش فرزندش تعادلی برقرار سازد. او از طریق ویدیو یا تلفن با پرامود در ارتباط است و خاطرۀ او در ذهنش پررنگ می‌شود. بدین ترتیب، هویت او به عنوان پدر، معلم و نجات‌بخش به او یادآوری می‌گردد، هویتی که در مواجهه با خانواده‌ای جدید در دانمارک که آنها نیز به کمک او احتیاج دارند، به خطر افتاده است.

جیکوب و هلن در ابتدا نسبت به یورگن خشم دارند چرا که فکر می‌کنند یورگن اعضای خانواده را در راستای امیال خودش به بازی گرفته است. زمانی که نیت یورگن یعنی محافظت از خانواده‌اش مشخص می‌شود، این خشم فروکش می‌کند. جیکوب باید تصمیم بگیرد کجا باید بماند و کجا به او بیشتر احتیاج است. او پرامود را که به نوعی فرزند خود می‌داند ترک کرده است و می‌خواهد نزد او بازگردد. از طرفی با دیدن عکس‌های دوران کودکی آنا متوجه می‌شود که کودکی فرزند زیستی خود را از دست داده است. او نمی‌تواند از آنا دخترش بگذرد، دختری که نمی‌دانست وجود دارد. در حالی که از وجود آنا بی‌خبر بود، وقت خود را صرف کودکانی دیگر در جایی دیگر از دنیا کرده بود.

زمانی که یورگن بدون اطلاع دادن به جیکوب بندهای قرارداد را تنظیم می‌کند و احساس می‌کند که یورگن بازی درآورده است، جیکوب تصمیم به بازگشتن به هند می‌گیرد. اما در همین زمان آنا در مواجهه با خیانتی که کریستین به او کرده بود به جیکوب پناه می‌آورد. دیدن رنج آنا، میل به مراقبت را در جیکوب زنده می‌کند و تصمیم او برای ماندن پررنگ می‌شود. آیا جیکوب با دیدن رنج آنا در مواجهه با خیانت همسرش متوجه می‌شود که چه رنجی را به هلن متحمل کرده است؟ آیا او می‌خواهد خیانتی که در گذشته به هلن کرده را جبران کند؟

هلن

هلن به عنوان زنی معرفی می‌شود که نیاز به مراقب دارد و یورگن پیش از مرگش درصدد فراهم آوردن شرایط مراقبت و محافظت از او توسط مردی دیگر است. جملات آغازین او در مورد مراسم عروسی آنا در وان حمام، هرچند با لحنی حاکی از شوخی گفته می‌شود، نشان از بی‌اعتمادی او به خودش دارد: «جالبه ببینیم که چه چیزهای مهمی رو که فراموش نکردم». در مراسم عروسی نیز آنا به این موضوع اشاره می‌کند: «همه چی خوب پیش رفته و مامان منتظره یه چیزی گند بخوره…». به نظر می‌رسد هلن به آرامشی که در آن زندگی می‌کند اطمینان ندارد و هر لحظه منتظر است پیشامدی بد رخ دهد. این احتمالاً همان الگویی است که در رابطه با جیکوب تجربه می‌کرده است، آشفتگی‌ای که در زندگی با یک مرد الکلی پایان نداشته است. حال او دیگر در رابطه قرار ندارد اما هیجان‌های مربوط به آن همانقدر پررنگ تجربه می‌شوند.

هنگام معاشقه هلن با یورگن، مادر یورگن بی‌توجه به فضای خصوصی میان این زوج، یورگن را برای کمک گرفتن صدا می‌زند و بدین ترتیب فضای رابطۀ صمیمانه و عاشقانه میان هلن و همسرش را می‌شکند. یورگن اتاق به اتاق پیش می‌رود تا بتواند خدمتی که از او خواسته شده را در آرامش اجرا کند و بدین ترتیب میان نقش‌های پدری، همسری و پسری جابجا می‌شود. (Jealousy/ Oedipal complex )

هلن پس از خیانت دیدن از سمت جیکوب و دوست صمیمی‌اش هند را ترک می‌کند به امید آنکه جیکوب به دنبال او بگردد. او متوجه می‌شود باردار است اما خیلی زود وارد رابطه با یورگن می‌شود تا هم پناهی برای زخم درونی او شود و هم به دو طریق از جیکوب انتقام گرفته باشد. یکی آنکه رابطه با مردی دیگر را بدون اطلاع از جیکوب آغاز کرد و دیگر آنکه اطلاعاتی مهم در رابطه با آنا را پنهان کرد. (Revenge)

آنا در مواجهه‌ای با هلن و در تلاش برای شناختن گذشته‌اش، تفکری سیاه‌وسفید از خود نشان می‌دهد: «همه چیز جیکوب بد بود؟». هلن دیدگاهی یکپارچه‌تر و منسجم‌تر دارد: «جیکوب رو دوست داشتم ولی ناراحت بودم باهاش». هلن خوبی‌ها را در کنار بدی‌ها درک می‌کند اما در گذشته به واسطۀ بدی‌هایی که در ذهن او پررنگ شده بود، جیکوب را ترک کرده بود. هلن برای فراموش کردن جیکوب، هیچ‌گاه از او برای آنا حرف نزده بود. (Splitting/ Whole object)

زمانی که جیکوب ظن می‌برد که آنا دختر خودش است به هلن می‌گوید: «باورم نمیشه این کار رو باهام کردی». اما هلن در این مرحله موضوع را انکار می‌کند. آیا او هنوز برای مواجهه با این موضوع آمادگی ندارد؟ آیا نمی‌خواهد شب عروسی آنا را خراب کند و به نوعی از او محافظت می‌کند؟ او در مورد تصادفی بودن حضور جیکوب در کنار خودشان تردید می‌کند. نسبت به یورگن بدبین می‌شود که تمام این اتفاق زیر سر او است و بدون اینکه با او هماهنگی شده باشد در موقعیتی قرار گرفته که آمادگی آن را ندارد. این احساس خطر که به دنبال خود بدبینی را به همراه می‌آورد در مکالمۀ زیر مشهود است. همچنین این مکالمه حاکی از احساس کنترل نداشتن یورگن بر دنیا دارد که با چیدن این برنامه سعی بر بازگرداندن احساس کنترل دارد (Paranoia/ Manipulation/ Sense of control/ Projection):

  • یورگن: نمی‌دونستم اونه
  • هلن: زیادی تصادفیه! نباید می‌آمد
  • آره. ولی نمی‌تونیم همه چی رو تو دنیا کنترل کنیم.

آنا

آنا در طول فیلم در نقش «دختر خانواده» و «تازه عروس» و به عبارتی منفعل تعریف می‌شود. مردان مهم زندگی‌اش به او خیانت می‌کنند: پدر زیستی‌اش مادر و او را ترک کرده، پدرخوانده‌اش تا مدتی حقیقت فرزندخواندگی و بیماری‌اش را تا مدتی از او پنهان کرده و همسرش با زن دیگری همبستر شده بود. آیا آنا در ازدواج با کریستین به شکلی ناهشیار در حال تکرار الگوی خیانت دیدن بوده است، خیانتی که مادرش نیز متحمل آن شده بود؟ (Betrayal/ Transgenerational trauma/ Abandonment)

آنا در مواجهه با اینکه فرزند زیستی پدرش نیست دچار خشمی می شود که متعاقب آن تا ۶ ماه با یورگن حرف نمی‌زند. او در طول سال‌ها با این خشم حاصل از بی‌اطلاعی و نادیده گرفتن حق انتخابش برای دانستن کنار آمده بود. زمانی که متوجه می‌شود جیکوب پدر زیستی او زنده است و در مراسم ازدواج او نیز شرکت داشته است، بار دیگر خشم به سراغش می‌آید. او از اینکه در هاله‌ای از ابهام زندگی کند یا برای حفاظت از او اطلاعات هویتی‌اش مخفی نگاه داشته شود خشمگین است. او احساس می‌کند که با او مانند یک بزرگسالی که می‌تواند برای دانستن حق انتخاب داشته باشد برخورد نشده است. او از مادرش می‌خواهد به او «عزیزکم» نگوید تا نقش نوزادگونه‌ای که بر دوشش گذاشته می‌شود را نپذیرد. نقش نوزادگونه‌ای که بر دوش آنا گذاشته شده است را می‌توانیم به شکل نمادین در صحنه‌ای ببینیم که یورگن او را بغل می‌کند و مانند کودکی بسیار کوچک پاهای او از زمین جدا می‌شود. همچنین در مراسم عروسی مطرح می‌کند که والدینش ازدواج او را زودهنگام می‌دانند. زمانی که برای بوسیدن کریستین به روی میز می‌رود، مادرش به او مانند کودکی که شیطنتش از حد گذشته است تذکر می‌دهد. (Mistrust/ Anger/ infantalization/ Choice)

اطلاعات مهم مربوط به دو پدرش از او مخفی نگاه داشته می‌شود؛ در مورد جیکوب زنده بودنش و دلیل اینکه مادرش هیچ‌گاه از او حرف نمی‌زند و در مورد یورگن بیماری مرگبارش. او در مواجهه با مرگ یورگن دچار احساس گناه از این موضوع می‌شود که زمانی را که می‌توانست با پدرش صرف کند، صرف مسائلی مربوط به خود کرده است که در برابر موضوع مرگ اهمیت خود را از دست داده بودند. به نظر می‌رسد این پنهان‌کاری‌ها بیشتر از آنکه از آنا محافظت کرده باشد اثراتی مخرب بر او داشته و احساسی از بی‌اعتمادی، احمق بودن و خیانت را تجربه کرده است: (Guilt/ Loss/ Information withdrawal)

  • هلن: پدرت بارها سعی کرد پیداش کنه و نشد
  • دروغ می‌گی … من حق دارم بدونم. نمی‌تونی بازی دربیاری با آدم

آنا تلاش می‌کند تا جیکوب را بشناسد. زمانی که در اتاق او را می‌زند، جیکوب با لحظه‌ای مکث در را باز می‌کند، مکثی که حاکی از سردرگمی هردوی آنها در رابطه با موقعیت جدید است:

  • آنا: نمی‌دونم چی بگم، جدیده برام.
  • جیکوب: برای منم.

جیکوب با به اشتراک گذاشتن احساس مشابه خود به آنا نشان می‌دهد که این سردرگمی طبیعی است و لازم نیست از آن بترسند. اما ترس کار خود را می‌کند. جیکوب برای آنا الکل می‌آورد تا میزانی از هشیاری و بازداری‌های او کاهش یابد. خودش الکل نمی‌خورد تا احساس غیرقابل‌کنترل بودن نکند، چنانکه نوشیدن الکل در گذشته در او این احساس را ایجاد می‌کرد. آنا الکل را نمی‌خورد اما به هر حال با نیشگون گرفتن خود، کاری می‌کند که به این ملغمۀ احساسات که معنایی روانی ندارند، معنایی بدنی ببخشد و آن را در بدن خود تجربه کند. (Somatization/ Inhibition)

آنا در دیدار بعدی با جیکوب می‌خواهد هم خود را به او بشناساند و هم او را بشناسد. او آلبومی از عکس‌های خانوادگی دوران کودکی و نوجوانی خود را آورده است. او واکنش‌های جیکوب را زیر نظر دارد تا از کنجکاوی و علاقه‌مندی جیکوب به خود اطمینان پیدا کند. او از دوست‌پسری می‌گوید که در دعوا او را زده بود. جیکوب مخالفت خود با عمل پرخاشگرانه را ابراز می‌کند تا نقشی پدرانه برای مرزگذاری را ایفا کرده باشد. زمانی که متوجه تأثر جیکوب از دیدن هلن می‌شود، بر اساس داشتن ظرفیت نگرانی برای دیگری عذرخواهی می‌کند. در ادامه پرسش‌هایی در مورد خیانت و الکلیسم جیکوب می‌پرسد و پاسخ‌هایی صادقانه دریافت می‌کند. (Capacity for concern)

آنا مجبور است احساس دوگانۀ خود در مورد هویت و فردیتش را بررسی کند. او متوجه می‌شود که هویت پدر زیستی‌اش ریشه در هند دارد. او می‌خواهد شخصاً به هند برود تا بتواند تجربه‌ای شخصی از هند پیدا کند، کاری که امید دارد او را به پدرش نزدیک‌تر کند. زمانی که احساس تعلق خود به کشوری دیگر را نزد همسرش مطرح می‌کند، کریستین حالتی دفاعی و بسته پیدا می‌کند: «آنا نمی‌تونی حالا تصمیم بگیری که عوض بشی». کریستین نسبت به کنجکاوی آنا در مورد شناخت بیشتر هویتش پذیرا نیست و این میل او را عملی خودخواهانه برداشت می‌کند. واکنش کریستین به این تغییرات در آنا درگیر شدن در رابطه‌ای فرازناشویی است که نشان می‌دهد در واقع شخص خودخواه در این رابطه کریستین بوده است که قادر به اجرای کارکرد نگهداری برای آنا و دادن فضای بالقوۀ رشد به او نبوده است. همچنین کریستین احساسی از رقابت یا حسادت نسبت به جیکوب پیدا می‌کند: «همه‌اش میگی جیکوب، جیکوب». این احساس رقابت نیز زمینه‌سازی برای مثلثی ساختن رابطه‌ای ادیپال و خیانت است. (Dual sense of identity or subjectivity/ Sense of belonging/ Identity search/ Curiosity/ Affair/ Holding/ Potential space/ Jealousy/ Competition)

نقش‌های جنسیتی

سوزان بیر در فیلم دیگر خود به نام «در دنیایی بهتر» بر نقش‌های مردانه‌ای که جامعه بر دوش مردان می‌گذارد اشاره می‌کند. در این فیلم نیز اشاراتی بر نقش‌های جنسیتی می‌شود. سؤال آنا از هلن در مورد دلیل ازدواجش اشاره‌ای ضمنی به انتظار فداکاری از نقش مادرانه دارد. او از هلن می‌پرسد که آیا دلیل ازدواجش این بوده که به عنوان مادری مجرد، به خاطر عشق با یورگن ازدواج کرده است یا به دنبال مردی بوده که از آنها مراقبت کند و آنها را از نظر مالی حمایت کند. همچنین می‌توان انتظار نقش تأمین‌کننده بودن از مردان را در این سؤال پیدا کرد. این همان نقشی است که عمل یورگن بر آن تأکید دارد، مردی که تلاش می‌کند پیش از مردنش، کارکرد مراقبتی از زن و خانواده را بر عهدۀ مردی دیگر بگذارد.

موضوع جنسیت در مورد سفر یورگن و پسرها برای ماهیگیری نیز دیده می‌شود. هلن در آرزوی اجتناب از تعارضی که در مواجهه با آنا و جیکوب پیش رویش است، تلاش می‌کند تا با آنها به ماهیگیری برود اما یورگن با شوخی او را به ماندن در خانه دعوت می‌کند: «باید فقط پسرها و پدرشون تو جنگل باشن وگرنه هم‌جنس‌گرا از آب درمیان». یورگن می‌خواهد فضایی ایجاد کند تا پسرها بتوانند با او در نقشی مردانه همانندسازی کنند.

کلام آخر

سؤالی که با دیدن فیلم پیش می‌آید این است که کودکان محروم در جهان سوم از چه چیزی بیشتر بهره می‌برند؟ جیکوب به عنوان معلم و بر عهده گرفتن نقش پدرانه برای آنها کارآمدتر است یا توانایی مالی یورگن برای رفع نیازهای مسکن، خورد و خوراک، هزینه‌های پزشکی، تحصیل و …؟ نوع‌دوستی جیکوب به عنوان کارکردی محیطی کارآمدتر است یا پول یورگن به عنوان کارکرد ابژه‌ای؟ این همان سؤالی است که جیکوب با آن مواجه است. او مجبور بود تا هویت هندی خود و حضور هرروزۀ خود در یتیم‌خانه را کنار بگذارد تا بتواند به هزاران کودک دیگر کمک کند. (Environmental mother/ Object mother/ Altruism)

تحقق‌بخشی نقش پدرانۀ جیکوب در صحنۀ مراسم تدفین یورگن تحکیم می‌شود. یکی از پسرهای یورگن از جیکوب می‌خواهد تا زیپی را که مادر به اشتباه بسته بود برایش درست کند، کاری که قبلاً از یورگن می‌خواستند. لحظاتی بعد نیز جیکوب آنا را در آغوش می‌گیرد تا او را آرام سازد. آنا و برادرهایش پدری را از دست داده‌اند و پدری را جایگزین کرده‌اند. (Father substitute)

صحنۀ بعد سفر جیکوب به هند را نشان می‌دهد که می‌خواهد به خانوادۀ دیگر خود سر بزند. ساخت‌وسازها نشان می‌دهد که او با ماندن در دانمارک هدف بزرگتری را برآورده کرده است، یعنی رفاه برای کودکان بی‌سرپناه به بهای دور شدن از پرامود. جیکوب از پرامود می‌خواهد که با او به دانمارک برود اما در این جریان به او حق انتخاب تقدیر خود را می‌دهد. در این صحنه پرامود از نظر جایگاه فیزیکی بالاتر از جیکوب قرار دارد و این موضوع را می‌توان به شکل نمادین به عنوان احترام جیکوب به ظرفیت تصمیم‌گیری در پرامود در نظر گرفت. (Choice/ Compromise formation)

پرامود در ابتدا در پذیرش فقدان جیکوب در جایگاه پدری با دشواری روبرو است اما زمانی که شرایط محیطی او رو به بهبود می‌رود و محرومیت‌های اولیه را پشت سر می‌گذارد، راحت‌تر می‌تواند با فقدان و نبود جیکوب کنار بیاید. پرامود بعد از لحظه‌ای سکوت سعی می‌کند توجیهی برای تصمیم خود بیاورد تا احساس گناه خود برای نه گفتن را تسکین دهد: «تازه تو آدمای اونجا رو دوست نداری. خودت گفتی». جیکوب به وضوح از این تصمیم ناراحت است اما به شکلی خودخواهانه واکنش نشان نمی‌دهد یا تلاش نمی‌کند پرامود را گول بزند یا برای نگه داشتن او برای خودش متقاعدش کند. به عبارتی، در برابر عاملیت پرامود تخریب نمی‌شود و به او فضایی می‌دهد که در آن بتواند خویشتن حقیقی خود را زندگی کند. حال نوبت جیکوب بود که با جدایی، فقدان و ناکامی حاصل از انتخاب و تصمیم پرامود کنار بیاید و به او فضایی برای عاملیت داشتن بدهد. کنار آمدن با فقدان و مرگ موضوعی است که یورگن نیز در مواجهه با بیماری خود با آن درگیر بود. (Reconciling loss/ True self/ Surviving and not being destroyed)

سکانس انتخابی :

۱. میشه صحبت کنیم؟

۲. مشاجره