اطلاعات اثر:

نام اثر: بعد از – After (2010)

صاحب اثر: آن انگرلسهاگ – Anne Angerlshaug

اولین موضوعی که در این نقاشی به چشم می‌خورد یک زن است که در نقطه‌ای از کادر قرار گرفته که مرکز توجه می‌شود و به شکلی نقش اول داستان این تصویر است. بعد از آن جهت سر و چشم او ما را متوجه پسربچه‌ای می‌کند که جلوی او بشقابی احتمالا از غذا است. اولین رابطه‌ای که بین این دو برقرار می‌کنیم این است که این دو مادر و فرزند هستند. به‌خصوص نحوه ایستادن زن حالت محافظتی دارد، بسیار محکم ایستاده است. چوبی که در دست دارد به همراه حضور رودخانه ما تاییدی بر چوب ماهیگیری در دست زن است؛ که به آن تکیه داده است و نقش تغذیه‌ای و محافظتی او را همزمان به نمایش می‌گذارد. البته فرم غذای داخل بشقاب (اسکلت ماهی) هم هم‌راستا با المان‌های دیگر است. موضوعی که این عکس را قابل توجه می‌کند سرهای بزرگ مادر و کودک است. در واقع این بزرگی خارج اندازه یک المان در عکس است که آن را متفاوت و جذاب می‌کند و ما می‌خواهیم دائما به آنها نگاه کنیم. نقش اصلی که به زن در این نقاشی داده شده و همچنین وجود چندین خصوصیت در این نقاشی ما را به یاد مفهوم «مادر مرده[۱]» (dead mother) آندره گرین[۲] (۱۹۹۳) می‌اندازد که در ادامه به بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

مادر مرده در واقع اشاره به مادری دارد که در دنیای واقعی زنده است (از نظر جسمی) ولی از نظر روانشناختی در چشمان کودک مرده است. در واقع مادر به فردی در فاصله، بی‌آهنگ و بی‌جان بدل شده است. دوباره به نقاشی نگاه کنید. فاصله زن تا کودک، بی‌حرکتی (انگار خشکش زده است) و نگاه کاملا دور او از کودک، خصوصیات تعریف شده از مادر مرده را به صورت نمادین منتقل می‌کند. همچنین عدم برقراری تعامل از طرف کودک با مادر و مسیر نگاهی که به سوی بشقاب است هم می‌تواند نشانی از نبود رابطه بین این دو باشد. به این معنی که زن و کودک در عین حضور در کادری مشترک، کاملا جدا از هم هستند و به حضور دیگری توجهی ندارند. شاید برای این دو اصلا دیگری وجود ندارد؛ این می‌تواند نشانی از برداشتن سرمایه‌گذاری از روی ابژه باشد. رنگ‌های کدر و خاکستری در سراسر این نقاشی در تشدید احساس مردگی تاثیر دارد. موضوع دیگری نیز در این تصویر همراستا با جدایی رابطه این زن و کودک است: دو رودخانه کاملا جدا و احتمالا کاملا شبیه به هم. با اینکه فقط بخش کوچکی از رودخانه دوم دیده می‌شود، ولی فرم هر دو رودخانه شباهت زیاد این دو به هم را القا می‌کند.

در واقع، آنچه کودک تجربه می‌کند از دست دادن ابژه در سنین بسیار پایین است. عوامل مختلفی می‌تواند در داشتن چنین تجربه‌ای دخیل می‌باشند. برای مثال اتفاقات بیرونی در زندگی مادر، به‌خصوص سقط جنین یا از دست دادن یکی از افراد نزدیک و مهم زندگی ‌می‌تواند باعث ایجاد فقدان، عزاداری و افسردگی در مادر شده و کیفیت رابطه با کودک را تحت تاثیر قرار می‌دهد. آنچه کودک احساس می‌کند از دست دادن مادری است که روزی وجود داشته است. در واقع مادر به‌طور ناگهانی از کودک منفصل می‌شود و کودک این تجربه رو فاجعه می‌بیند زیرا در یک چشم به هم زدن و بدون آمادگی و خبر قبلی عشق را از دست می‌دهد. شاید اسم اثر یعنی «بعد از» هم اشاره به وضعیت رابطه مادر-کودک بعد از اتفاقی خاص دارد. این از دست دادن عشق همراه با از دست دادن معنا است. از دست دادن معنا باعث رشد زودهنگام ظرفیت‌های عقلانی در ایگو می‌شود. رشد ظرفیت‌های عقلانی می‌تواند در اجبار به تفکر کردن نمایان شود. سر بزرگ کودک می‌تواند نمادی از رشد افراطی عقل‌گرایی در او باشد. همچنین، سر بزرگ مادر نیز می‌تواند نمایشی از تمرکز او بر تفکر و تحلیل رفتن بخش هیجانی در او باشد. در واقع مادر مرده مادری است که ممکن است وظایف مادری خود را به‌طور کامل هم ایفا کند (در اینجا محافظت و تغذیه) ولی بدون برقراری رابطه هیجانی با کودک.

وقتی در مورد از دست دادن صحبت می‌کنیم به همراه آن سوگ به ذهن متبادر می‌شود. آندره گرین فضای سوگ را سیاه و سفید ترسیم می‌کند. رنگ سیاه مربوط به افسردگی حاد است و رنگ سفید مثل فضای خالی است و اشاره به «تهی بودن[۳]» دارد. این تهی بودن یا حفره‌های روانشناختی را شاید بتواند در بشقاب غذای کودک دید. بشقاب از چیزی پر است ولی آن چیز مثل استخوان‌های ماهی می‌ماند. مادر غذایی برای خوردن آنجا گذاشته ولی عملا چیزی برای خوردن وجود ندارد. این بشقاب عملا تهی از غذاست. اما چون چیزی در بشقاب وجود دارد به راحتی متوجه این «تهی بودن» نمی‌شویم. شاید برای ما که از بیرون کودک را می‌بینیم، این فرق بین کودکی باشد که با یک مادر مرده در رابطه است با کودکی که مادرش واقعا مرده است. به‌طور معمول، کمتر توجه ما به کودک با مادر مرده و فضای تهی زندگی او متمایل می‌شود و همچنین کمتر متوجه ناتوانی مادر در تغذیه کودک از نظر روانشناختی می‌شویم.

موضوع جالب دیگری که آندره گرین در مورد تجربه این کودکان در رابطه با مادر مرده بیان می‌کند، نقش پدر است. اگر هدف نقاش را کنار بگذاریم و البته هر برداشت دیگری که می‌تواند از این نقاشی داشت (مثل کاری که تا کنون انجام داده‌ایم)، نبود شخصی در مثابه پدر باز هم حس مادر مرده را در این نقاشی تقویت می‌کند. به‌طور معمول پدر از ابتدا بین مادر و کودک حضور دارد. وقتی مادر با اتفاقاتی مواجه می‌شود که او را برای کودک به مادر مرده تبدیل می‌کند، معمولا پدر هم به خاطر درگیر بودن با شرایط مادر یا نیاز به رسیدگی به مادر، کمتر برای کودک در دسترس است و به استرس‌های کودک پاسخ می‌دهد. البته بعضی اوقات هم پدر، زوج مادر-کودک را به حال خودشان رها می‌کند تا با هم در این موقعیت تنها باشند. حال با نگاه دوباره به نقاشی می‌تواند نبود فردی در نقش پدر در این تصویر را به عنوان غیاب پدر در نظر گرفت. در اینجا هم مادر و کودک در وضعیت خود تنها رها شده‌اند.

وقتی تلاش کودک برای برگرداندن مادری که در عزاداری خود غرق شده با شکست مواجه می‌شود، او احساس ناتوانی را تجربه می‌کند. برای جنگیدن با اضطراب‌های ناشی از این موقعیت ایگو سازوکارهای دفاعی خاصی را گسترش می‌دهد. یکی از مهم‌ترین دفاع‌هایی که آندره گرین نام می‌برد: برداشتن سرمایه‌گذاری[۴] از روی ابژه مادری و همانندسازی[۵] ناآگاه با مادر مرده است. حالت چهره‌، رنگ موها، چشم‌ها و حالت نگاه، و همچنین اندازه سر می‌تواند نشانه این همانندسازی باشد. دو رودخانه در این تصویر هم می‌تواند تاکیدی بر این همانندسازی باشند. البته با اینکه فرم رودخانه‌ها احساس شباهت آنها را منتقل می‌کند ولی شاید اینکه ما نمی‌توانیم ادامه رودخانه دوم را ببینیم نقطه امید باشد. به این معنی که اگر رودخانه دوم را نماد کودک در نظر بگیریم، شاید این کودک هنوز جایی برای تغییر مسیر داشته باشد. شاید با تشخیص زودهنگام از وجود مشکل در رابطه مادر و کودک یا مشارکت و مداخله پدر بتواند مسیر رودخانه را برای کودک تغییر داد.

منبع:

Green, André. “The dead mother.” Psyche 47.3 (1993): 205-240.

پیوست:


[۱] The Dead Mother

[۲] Andre Green

[۳] Emptiness

[۴] Cathexis

[۵] Identification