پیشنهاد و تحلیل فیلم: سارا امینالرعایا و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه:
Griefسوگ
Loss of Objectاز دست دادن ابژه
Mourningسوگواری
Mourner فرد عزادار
Guiltاحساس گناه
Painدرد
Sadness ناراحتی
Angerخشم
Controlکنترل
Creation خلق
Inner Representation بازنمایی درونی
Play بازی
Separation جدایی
Cathexisنیرو گذاری روانی
Annihilation Anxietyاضطراب نابودی
Abandonment Anxietyاضطراب رهاشدگی
Introjectionدرون فکنی
Identificationهمانند سازی
Frustrationدرماندگی
Dependency وابستگی
Deprivationاز دست دادگی / محرومیت
Persecutionآزار/ اذیت
Terminationخاتمه
Illusionخیال، وهم
Fantasyفانتزی
Impingementتحمیل
Holding Environmentمحیط نگهدارنده
Imaginationخیال پردازی
Transitional Phenomenaپدیده انتقالی
Transferenceانتقال
Countertransferenceانتقال متقابل
Symbolic Tieپیوند نمادین
Paranoid-Schizoid Positionموضع پارانویید- اسکیزوئید
Depressive Positionموضع افسرده وارانه
Goodnessخوبی
Badnessبدی
Internal Good Objectابژه درونی خوب
Loneliness احساس تنهایی
Capacity for Solitudeظرفیت برای تنهایی
Regressionواپس روی
Attachmentدلبستگی
Punishmentتنبیه
Self-Blameسرزنش خویشتن
Enactmentکنش نمایی
یک درام از سینمای ایتالیا
کارگردان : nanny morretti
سایر آثار فیلمساز. :
Sweet dreams 1981
Bianca 1983
The mass is ended 1985
Dear diary 1993
April 1998
The Cain man 2006
We have Pope 2011
Mia madre 2015
جوایز و نامزدی ها :
کن ۲۰۰۱
برنده : نخل طلا بهترین فیلم سال
سزار :
نامزد : بهترین فیلم خارجی
IMDb rating : 7.3
سایت IMDb
داستان فیلم:
این فیلم ایتالیایی که موفق به دریافت جایزه ی نخل طلایی جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۱ شده است، در مورد روان کاوی است که همراه همسر و فرزندان نوجوان خود در منطقه ای در شمال ایتالیا زندگی می کند. داستان فیلم نمایشی از ساختار کلی سوگ و نحوه کنار آمدن افراد با از دست دادن فردی عزیز است. کارگردان فیلم نانی مورتی که خودش هم نقش پدرخانواده را ایفا می کند به خوبی کشمکش های درون روانی شخصیت اصلی فیلم را به نمایش می گذارد. مواجه شدن با مرگ پسرش در یک سانحه، برای او درد و رنج، خشم و اندوه فراوانی را به همراه می آورد که سازگار شدنش با آن را به خاطر احساس گناهی که دارد، سخت می کند.
تحلیل روانکاوانه فیلم اتاق پسر
این فیلم ایتالیایی که موفق به دریافت جایزه ی نخل طلایی جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۰۱ شده است، در مورد روان کاوی است که همراه همسر و فرزندان نوجوان خود در منطقه ای در شمال ایتالیا زندگی می کند. داستان فیلم نمایشی از ساختار کلی سوگ و نحوه کنار آمدن افراد با از دست دادن فردی عزیز است. کارگردان فیلم نانی مورتی که خودش هم نقش پدرخانواده را ایفا می کند به خوبی کشمکش های درون روانی شخصیت اصلی فیلم را به نمایش می گذارد. مواجه شدن با مرگ پسرش در یک سانحه، برای او درد و رنج، خشم و اندوه فراوانی را به همراه می آورد که سازگار شدنش با آن را به خاطر احساس گناهی که دارد، سخت می کند.
سوگ
سوگ وعزاداری به صورت کلی مجموعه ی پیچیده ای از احساساتی همچون غم، آشفتگی، عصبانیت، لذت و … است اما از دیدگاه روان تحلیلی، سوگ، فقدان و عزاداری مساله ای چند بعدی است که به چند مورد بستگی دارد مانند: ماهیت از دست دادن ابژه، نحوه ای که از دست دادن موجب تغییر می شود، معنایی که از دست دادن برای فرد دارد، شخص سوگوار قبل از چنین فقدانی چگونه بوده است،چگونگی ساختاربندی از دست دادن یا فقدان از نظر اجتماعی و در نهایت روشهایی که به موجب آن فقدان، تغییرات مثبتی در فرد سوگوار ایجاد می کند. گرچه غم و اندوه ممکن است فرد سوگوار را با حسرت و پشیمانی باقی بگذارد، اما همچنان ممکن است به آن شخص اجازه دهد که با فرد متوفی رابطه ای برقرار کند و از آن تجربه رشد کند. این ها مواردی هستند که می توان در شخصیت های داستان جستجو کرد، اینکه چطور جووانی، همسرش و ایرنه، دخترشان، به شکل متفاوتی سوگ را تجربه می کنند، به وضوح در فیلم مشخص است که تمرکز اصلی داستان بر روی پدر خانواده است و ما در این تحلیل به ابعاد مختلف روند سوگواری آنها می پردازیم.
در مواجه شدن با مرگ آندره، پائولا غم و اندوه خود را به شکل تمایل به انزوا، سکوت و گریه بروز می دهد. در شخصیت ایرنه مرگ برادرش به نوعی احساس غم، تنهایی و خشم را برانگیخته می کند و برای جووانی مرگ پسرش ضربه و آسیب روحی تجربه می شود که به شکل سمبولیک او این تجربه را با سوار شدن بر وسیله ای در شهربازی که حرکت هایش مانند وارد کردن ضربه و تکان به فرد است، به بیننده نشان می دهد.
از دیدگاه فروید، سوگواری به شکل احساس اندوه و دل مردگی، تهی شدن و فرسودگی تجربه می شود و فرد سوگوار به نوعی در حالت بینابینی از رهاکردن خاطرات و نزدیک نگه داشتن ابژه ی از دست رفته قرار می گیرد. هر نوع خاطره از فرد متوفی می تواند برای شخص سوگوار پر از معنا باشد که از طریق آن تلاش کند فرد از دست رفته را در روان خود زنده نگه دارد، به همین دلیل سرمایه گذاری روانی روی ابژه ی از دست رفته ی خود انجام می دهد. در طی فیلم می بینیم که چطور جووانی نسبت به مرگ پسرش آندره اشتغالات ذهنی پیدا کرده بود و دائماً به دنبال جوابی برای مرگ او بود که چطور این اتفاق می توانست نیفتد. به نظر می رسید که بستن تابوت پسرش یکی از مواردی ست که در ذهن او مرور می شود که برایش ناراحت کننده است. همچنین، خریدن آلبوم آهنگی که مطابق با سلیقه ی آندره بوده است به نوعی زنده نگه داشتن خاطرات او را نمایان می کند. خیال پردازی های او در مورد دویدن به همراه پسرش در روز سانحه، رفتن به فروشگاه وسایل غواصی و پرس و جو کردن در مورد سنجش کپسول اکسیژن، می تواند نشان از احساس گناهی باشد که او در حال تجربه کردن است و خودش را مسبب مرگ پسرش می داند و بنابراین به خود سرزنش گری می پردازد.
از دیدگاه کلاین، اینکه چگونه سوگ و عزاداری ممکن است بر اساس سطوح رشدی فرد سوگوار متفاوت تجربه شود، موضوعی قابل توجه در روان کاوی است. از نظر او نوزاد دو نوع اضطراب را تجربه می کند: اول تجربه اضطراب نابودی در ابتدایی ترین سطح، و بعد اضطراب رهاشدگی در سطوح بالاتر. او معتقد بود که تحت شرایط فقدان و از دست دادن، چنین اضطراب هایی غیر قابل تحمل است و فرد از طریق مکانیسم هایی مانند همانند سازی و درون فکنی با اضطراب شدید خود نسبت به وابستگی، از دست دادن و درماندگی روبرو می شود. حالا این سوال مطرح می شود که از منظر کلاین چگونه از دست دادن می تواند دنیای روانی فرد را تهدید کند؟ برای پاسخ به این سوال باید به مواضع پارانویید- اسکیزوئید و افسرده وارانه ی کلاین اشاره کنیم که چگونه این مورد را تبیین می کنند. کلاین اینطور بیان می کند که وقتی شخصی فوت می کند، فرد سوگوار نه تنها واپس روی می کند بلکه روابط با دنیای بیرونی را از دست می دهد. فرد از درون احساس می کند که انگار ابژه های خوب خود را از دست داده استبه همین خاطر اضطراب نابودی را تجربه می کند و قادر به ترمیم خوبی درونی نیست. وقتی فرد در موقعیت پارانویید- اسکیزوئید می ماند، او ممکن است مرگ دیگری را نوعی تنبیه خود بداند یا اینکه احساس کند به او دستبرد زده شده است. در طی فیلم شاهد این هستیم که جووانی خود را مقصر این اتفاق می داند و فکرمی کند که اگر آن روز تعطیل را به کارش اختصاص نمی داد چنین مصیبتی را تجربه نمی کرد و این گونه به خاطر اولویت قرار دادن کارش به خانواده تنبیه نمی شد. در صحنه ای که از کلیسا به خانه آمده اند او با عصبانیت در مورد صحبت های کشیش واکنش نشان می دهد که به نظر می رسد در ناخودآگاه او معنایی برانگیخته شده است که برایش تهدیدکننده و اضطراب آور است. او نسبت به این جمله کشیش عصبانی شده است که : ” اگر استاد می دانست که چه زمانی از او دزدی می شود، هیچ وقت از او دزدی نمی شد.” این جمله می تواند با موضع کلاین این گونه مرتبط باشد که در ناخودآگاه جووانی مرگ پسرش مانند یک دزدی به حساب می آید که دنیا ابژه را به طور غیرقابل پیش بینی از او گرفته است و این مساله او را نسبت به دنیای بیرونی و دیگری دچار خشم کرده است. در عین حال این احساس تهدید شدن بر دنیای درون روانی او غلبه کرده است و دیدگاه او نسبت به دیگرانی که می توانند کمک کننده باشند، به ابژه های بد و تهدیدکننده ای محدود شده است که نمی تواند به راحتی آنها ارتباط برقرار کند. در دیدگاه کلاین زمانی که فرد سوگوار به موضع افسرده وارانه می رسد، این توانایی را پیدا می کند که خوبی و بدی را باهم در افراد ببیند و سوگ از اینجا به بعد می تواند بدون ترس از تخریب خویشتن تجربه شود که در ادامه ی فیلم شاهد این روند هستیم.
اگر بخواهیم از دیدگاه دیگری به موضوع سوگ در فیلم و حل و فصل آن نگاه کنیم، می توانیم از دیدگاه وینیکات نسبت به این مفهوم بهره بگیریم. برای وینیکات اینکه چطور روند سوگواری می تواند تسهیل شود، اهمیت ویژه ای دارد. در تئوری او اساساً نیاز مطلق به مادر در دوره ی نوزادی منجر به این می شود که مادر فضایی نگه دارنده را برای کودک فرآهم آورد؛ فضایی که عاری از دخالت ها و تحمیل هاست که کودک می تواند در آن خویشتن واقعی خود را جستجو و کشف کند. محیط نگه دارنده مستلزم حضور و همچنین عدم حضور مادر است تا به کودک کمک شود ظرفیتی را برای تنهایی پرورش دهد. در واقع از ارتباط کودک با مادر و جدایی های متناوب از اوست که یک کودک مفهوم خویشتن را پرورش می دهد.
حالا در ارتباط با موضوع فیلم می توانیم اینطور بیان کنیم که از دست دادن یک بخش جدایی ناپذیر در رشد آدمی است که از طریق خلق بازنمایی های درونی از مادر در غیابش شکل می گیرد و کودک با استفاده از خیال و فانتزی علی رغم عدم حضور فیزیکی، مفهوم مادر را پرورش می دهد. کودک فضای خیال پردازی و بازی را ایجاد می کند که این فضا و ابژه ی انتقالی باعث می شود یکی بودن مفهوم مادر و نوزاد از هم جدا شود که این شروعی برای جدایی کودک از مادر محسوب می شود. همین مبحثی که در مورد ارتباط مادر -کودک و از دست دادنی که نوزاد تجربه می کند، مطرح شد به نوعی دوباره برای فردی که ابژه ای را از دست می دهد تکرار می شود.
افراد سوگوار هم برای کنار آمدن و سازگار شدن با فقدان و جدایی ابژه های انتقالی را خلق می کنند که در عین دوست داشته شدن این ابژه های انتقالی، برای فرد سوگوار همچنان حسی از نقص و کمبود نسبت به آنها احساس می شود. این ابژه های انتقالی عملکردی اتصالی دارند و ظرفیتی برای بازنمایی های روانی ابژه ی ازدست رفته ایجاد می کند و فرد تسکین می یابد. بعد از این فرد با درونی سازی هایی که در روان خود انجام داده است، می تواند هم دست از آن ابژه انتقالی بردارد و هم از ابژه ی از دست رفته ی خود جدا شود، آن هم به این خاطر که پیوندی نمادین و درونی نسبت به فرد متوفی در دنیای درون روانی اش شکل گرفته است. برای خانواده جووانی، پیدا کردن نامه عاشقانه دوست آندره، آریانا، تلاش پائولا برای دیدن آریانا، آمدن او به خانه آنها، نشان دادن عکس هایی که آندره برای آریانا فرستاده بود، همراهی او برای رساندنش به اتوبوس، همگی به نوعی می توانند بیانگر پدیده انتقالی باشند که وینیکات از آنها صحبت کرده است. در مورد نام فیلم( اتاق پسر) هم می توانیم این برداشت را داشته باشیم که دیدن عکسهای اتاق آندره به عنوان یک ابژه انتقالی به آنها در حل و فصل سوگ کمک کرد. در فیلم می بینیم که پائولا با خواندن نامه و فهمیدن اینکه ابژه ای مرتبط با پسرش پیدا کرده است به اندازه ای آرامش خاطر پیدا می کند و تلاش می کند که او را ببیند. آمدن آریانا به خانه شان و صحبت با جووانی و دیگران انگار که تسلی خاطری به اعضای آن خانواده داغدیده می دهد و آشفتگی کمتری در آنها احساس می شود. همچنین به نظر می رسد که آریانا مورد دوست داشته شدن پدر و مادر آندره قرار می گیرد که این یکی از ویژگی های ابژه انتقالی هم محسوب می شود. خنده ها و صحبتهای جووانی با پائولا در آخر فیلم نشان از عملکرد آرام بخشی است که حضور آریانا و همراهی او برای آنها داشته است در واقع او به مانند پلی بین آنها و ابژه از دست رفته شان بود که روند سوگ را برای آنها تسهیل کرد.
روابط جووانی با مراجعین
در ابتدای فیلم قبل از اینکه آندره فوت کند، با چند مراجع جووانی آشنا می شویم که به صورت مختصر به تحلیل آنها می پردازیم و در ادامه موضوع خاتمه درمان در فیلم مطرح می شود که می بینیم چطور واکنش هر کدام از مراجعین نسبت به آن متفاوت است.
اولین مراجعی که با آن آشنا می شویم زنی است که برایش این سوال پیش آمده که جووانی به عنوان درمانگرش چقدر از صحبتهای او را می تواند درک کند که به نوعی نشان از نیاز مراجع به شنیده شدن و فهمیده شدن در درمان روان کاوی است. در این صحنه می بینیم که با این تردید نسبت به درمانگر، ارزش کار درمانی جووانی را با حساب کردن هزینه و زمانی که صرف درمان کرده است، پایین می آورد و می گوید وقتی از مطب جووانی بیرون می رود، از فروشگاه پایین برای خود خریدی می کند که حداقل از این طریق با آمدن به آنجا دستاوردی داشته باشد و این موضوع را فقط مختص به خودش نمی داند و آن را به دیگر مراجعین جووانی هم نسبت می دهد.
در ادامه، همین مراجع در یکی از جلساتش مطرح می کند که قصد دارد به درمان خاتمه دهد اما بعد به جیوانی می گوید که هفته بعد هم به جلسه می آید. به نظر می رسد که او به صورت ناخودآگاه در حدی احساس فهمیده شدن توسط درمانگرش را داشته است که ۵ سال در درمان حضور داشته است و در حال حاضر به صورت انتقال، جووانی برای او ابژه ای را تداعی می کند که توسط آن درک نشده است. همچنین او با بیان اینکه می خواهد درمان را متوقف کند به نوعی خشم خود را بیرون می اندازد که در اینجا لازم است درمانگر به خوبی آن را نگه دارد و مهار کند.
مراجع دوم به نظر می رسد که مردی با شخصیت وسواسی است که دچار احساس گناه است و خودش را مسئول همه اتفاقاتی که برایش می افتد می داند. درعین حال به نظر می رسد او یکی از ویژگی های دیگر افراد وسواسی که تمایل دارند بر همه امور کنترل داشته باشند، را داراست. جیوانی مراجع دیگری دارد که او هم زنی وسواسی است، در حین اینکه مراجع در مورد اشتغالات ذهنی اش بدون هیچ نوع عاطفه ای صحبت می کند، جووانی دچار احساس کسلی می شود و برای فرار از آن حس و حال، به فانتزی هایش رجوع می کند. او زمانی که در مورد خاتمه درمان با این مراجع صحبت می کند، با وجود اینکه دچار اضطراب شده است تلاش می کند که عواطفش را کنترل کند و فقط در مورد علت خاتمه درمان و شروع دوباره ی آن سوال کند، دوسوگرایی در مورد این مراجع کاملاً مشهود است.
مراجع مرد دیگری که در روابط صمیمی دچار مشکل است و به شکلی وسواس گونه به پورنوگرافی علاقه دارد زمانی که جووانی با او در مورد خاتمه درمان صحبت می کند، دچار عصبانیت زیاد و اعمال پرخاشگرانه می شود که نشان از آماده نبودن او برای پایان یافتن جلسات درمان است.
در مورد مراجعی که مشکوک به سرطان ریه است و به صورت اورژانسی از جووانی می خواهد به دیدنش برود، می توان این موضوع را مطرح کرد که جیوانی از طرفی به خاطر مرگ پسرش در همان روزی که پیش مراجع خود رفته بوده است، دچار احساس گناه است و از سوی دیگر، نسبت به مراجع خود احساس خشم می کند و او را مقصر می داند که همین مساله موجب کنش نمایی در یکی از جلسات آنها می شود. در واقع جووانی بعد از مرگ آندره به دلیل خشمی که نسبت به مراجع دارد دچار تعارضاتی می شود که باعث می شود وقتی مراجع در مورد مرگ، بیماری و امید به درمان شدن صحبت می کند، نظر شخصی خود که برآمده از خشم اوست را بیان می کند که این مساله موجب قطع درمان مراجع می شود.
در کل می توان گفت زمانی که فردی دچار سوگ می شود، در فرآیند آن شخص سوگوار برای مدتی انرژی روانی اش را از روی محیط بیرونی بر می دارد و بر روی خاطرات آن فرد از دست رفته بیش از حد سرمایه گذاری روانی می کند. سوگ انرژی می برد، اما با گذشت زمان انتظار می رود که فرد سوگوار کم کم بتواند انرژی خود را از شخص متوفی تا جایی که می تواند بردارد و لیبیدویش برای دلبستگی به ابژه های دیگر آزاد کند. همین اتفاق برای جووانی هم در جریان سوگش افتاده بود، او نمی توانست در جلساتی که با مراجعینش داشت احساسات خود نسبت به مرگ فرزندش را مدیریت کند. در یک جلسه منجر به مخالفت شدید با صحبتهای مراجع شد و در جلسه دیگری او همزمان با صحبت های مراجعش در مورد آرزویش برای بچه داشتن شروع به گریه کرد و توان کنترل کردن شرایط را نداشت. معمولاً در چنین شرایطی انتظار می رود که درمانگر تجربه بیمار در مورد کنش نمایی که اتفاق افتاده است را معتبر بشمارد و به او کمک کند تجربه درمانگر را تصور و یا ذهنی سازی کنند با این حال مهم است که بیش از حد اطلاعات شخصی در مورد درمانگر فاش نشود که تحمیل باری بر دوش مراجع شود. در فیلم میبینیم زمانی که جووانی با سوپروایزر/ درمانگر خود صحبت می کند، این موضوع را بیان می کند که نمی تواند چنین کاری را انجام بدهد، با وجود اینکه از خشم و احساس گناهی که درون خود احساس می کند، آگاه است.