پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Guilt: عذاب وجدان
Apathy: بی حسی
Loneliness: تنهایی
Capacity to concern: ظرفیت نگران شدن
No desire for relationship: عدم اشتیاق به رابطه گرفتن
Attuning: کوک کردن
Deadness: میرایی
Aliveness: زندگی
Attachment: اتصال
Detachment: منفصل
Being alone vs being in a relationship
Ignore: نادیده گرفتن
Oedipal complex: عقده ادیپ
Include: شامل بودن
Exclude: بیرون نگه داشتن
Meaningless: بی معنایی
Play & joy: بازی و لذت
Insomnia: بی خوابی
Anorexia: کمخوری
Narcissistic personality: شخصیت خودشیفته
Self centered: خودخواه
True self: خودواقعی
False self: خودکاذب
Destiny: تقدیر
Fate: سرنوشت
Middle life crisis: بحران میان سالی
Genuine: اصیل
Flirting: لاس زدن
Being special: ویژه بودن
Hope: امید
Regret: پشیمانی
Shame: شرم
Inhibition: بازداری
Repression vs suppression
Sexual desire: میل جنسی
Futurity: آیندگی
یک درام بسیار جذاب یه کارگردانی سوفیا کاپولا
سایر آثار کارگردان
(The Virgin suicide (1999
(Marie Antoinette (2006
(Somewhere (2010
(The beguiled (2017
IMDb rating :7.7
نامزدی ها:
بهترین فیلم؛ بهترین کارگردانی؛ بهترین هنرپیشه نقش اول مرد در اسکار ۲۰۰۴
بهترین کارگردانی؛ بهترین هنرپیشه نقش اصلی زن در گلدن گلاب ۲۰۰۴
بهترین فیلم؛ب هترین فیلمنامه؛ب هترین کارگردانی؛ بهترین فیلمبرداری(David lean award) در بفتا ۲۰۰۴
جوایز:
بهترین فیلمنامه سال در اسکار ۲۰۰۴
بهترین فیلم کمدی سال؛بهترین هنرپیشه نقش اول مرد؛بهترین فیلمنامه در گلدن گلاب ۲۰۰۴
بهترین هنرپیشه نقش اول مرد؛ بهترین هنرپیشه نقش اصلی زن؛ بهترین تدوین در بفتا ۲۰۰۴
برنده بهترین فیلم خارجی در جشنواره سزار ۲۰۰۵
بهترین کارگردانی؛بهترین هنرپیشه نقش اول زن در جشنواره ونیز ۲۰۰۳
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
یک هنرپیشه رو به افول و یک دختر جوان دچار کمبود توجه ;یک باند عاطفی عجیبی را باهم شکل می دهند پس از اینکه در توکیو سرراه هم قرار میگیرند.
تحلیل روانکاوانه گمگشته در ترجمه
مقدمه
فیلم گمگشته در ترجمه درباره رابطه میان باب و شارلوت است. باب بازیگر دنیای هالیوود است که برای فرار از همسر و خانواده و بازی در تبلیغ برند الکل به توکیو آمده است. باب با ورود به توکیو دچار سردرگمی است هم به دلیل جت لگ و هم به دلیل ناممکن بودن تعامل مناسب. باب در حال رخوت و تنهایی با زنی جوان به نام شارلوت آشنا میشود. شارلوت نیز خود را در دنیایی میبیند که امکان تعامل مؤثر در آن برایش وجود ندارد. او به تازگی دوران تحصیلی خود را در رشته فلسفه به اتمام رسانده است و پس از گذشت دو سال از زندگی مشترکش با جان به همراه او به توکیو آمده تا جان را در پروژه عکاسی او همراهی کند.
اصطلاح «گمگشته در ترجمه» به این موضوع اشاره دارد که ترجمه هیچگاه معنای اصلی زبان مبدأ را منتقل نمیکند و میزانی از معنای اصلی ناگزیر از دست میرود. کلمات یا اصطلاحات در زبانها و فرهنگهای مختلف ممکن است معنایی متفاوت از معنای معمول و هشیارانه خود داشته باشند. به عبارتی، ممکن است واژهها در زبان و بافت فرهنگی متفاوت معنای ناهشیار یا نیمههشیار متفاوتی به خود بگیرند.
دو کاراکتر اصلی فیلم هر دو در جستجوی معنا هستند. آنها همچنین به دنبال فهم زبان دیگر افراد هستند. در واقع به دنبال ترجمهای از معنای تعامل و زندگی انسانهای دیگر و خودشان میگردند. در اینجا منظور از ترجمه پرداختن به ظرافتهای معنایی هر زبان است که شاید در شکل عینی واژگان و به صورت آشکار مشخص نباشد. در واقع منظور خوانش بین خطوط تعاملات انسانی است، همان کاری که در روانکاوی نیز انجام میشود.
باب در مدت فاصله گرفتن از همسر و فرزندانش فرصتی برای خروج از زندگی روزمره خود پیدا میکند و با کیستی خود مواجه میشود. سفر به سرزمینی غریبه و بسیار دور توانست او را تکان دهد تا به خودنگری بپردازد. او با ورود به توکیو با حالتی حاکی از شگفتی به ساختمانهای بلند شهر نگاه میکند و بر روی یکی از دیوارهای آن عکس خود را در حال لبخند زدن میبیند. این چه کسی است که میان دیوارهای بلند ماز مانند به او لبخند میزند، مازی که قرار است باب در آن به دنبال معنا بگردد؟
انتقال معنا
انتقال پیدا نکردن مفهوم در صحنهای که باب برای تبلیغ الکل جلوی دوربین ژست میگیرد نمایان است. کارگردان در یک سخنرانی طولانی توضیح میدهد که باب باید چطور رفتار کند. باب متوجه نمیشود و مترجم سعی میکند با ترجمهای چند کلمهای از یک سخنرانی طولانی تنش پیش آمده را کاهش دهد. باب به شکلی مبهوت به لبخندی بر چهره مترجم و کارگردان نگاه میکند که برای او معنا ندارد، چیزی وجود دارد که در کلام نمیگنجد.
این ناکافی بودن زبان هنگام توصیف رابطه باب و شارلوت نیز خود را نشان میدهد. این چه طور رابطهای است؟ نقش هر یک در این رابطه چیست؟ چه چیزی آنها را به هم وصل میکند؟ جذابیت جنسی، عشق، بحران میانسالی یا تصوری از رابطه پدر-دختری؟ شاید همه اینها؟ اولین بار که شارلوت در بار برای باب نوشیدنی میفرستد به نظر میرسد که شاهد آغاز رابطهای از نوع جنسی خواهیم بود. با وجود این، خیلی زود متوجه میشویم که میل جنسی آن چیزی نیست که این دو را کنار هم نگه داشته است.
آیا پای عشق یا شیفتگی در میان است؟ باب و شارلوت به هم نمیگویند «دوستت دارم». یا به این دلیل که در مورد رابطهشان صدق نمیکند یا هم به این دلیل که این واژگان معنای خود را از دست دادهاند. جان همسر شارلوت هر بار که او را ترک میکند به او میگوید «دوستت دارم»، شاید برای آنکه احساس گناه خود برای تنها گذاشتن او را جبران کند یا بهانهای دست شارلوت برای گلایه از نبود او ندهد. باب پای تلفن به همسرش میگوید «دوستت دارم» اما پیش از گفتن این حرف لیدیا تلفن را از سمت دیگر قطع کرده است. در اینجا نیز ابراز عشق به سمت پوچی و نیستی میرود.
شارلوت
شارلوت در اوقات تنهایی خود در هتل به این فکر میکند که شاید تصمیمگیری او برای ازدواج عجولانه بوده است. او پای تلفن با گریه به دوستش میگوید شخصی که با او ازدواج کرده است را نمیشناسد. او متوجه شده که این رابطه علیرغم انتظاری که از آن دارد او را آرام نمیسازد. او در کنار مردی زندگی میکند که کار خود را در اولویت قرار میدهد. در صحنهای شارلوت روی تخت مینشیند و به او میگوید که اگر بخواهد میتواند سر کار نرود اما جان کار را به بودن با شارلوت ترجیح میدهد و این چنین است که «دوستت دارم»های او رنگ میبازد.
داستان تنهایی شارلوت در صحنههای به تصویر در میآید که لبه پنجره هتل مینشیند و از ارتفاعی بسیار بالا به شهری بزرگ در زیر پای خود نگاه میکند، شهر و مردمانی که از آنها جدا افتاده و در بزرگی آن گم شده است.
شارلوت در کنار جان نمیتواند تنهایی خود را تسکین بخشد. در صحنهای میبینیم که شارلوت نیمهشب از بیخوابی به آغوش جان پناه میبرد. جان او را بغل میکند اما آرام نه. بار دیگر شارلوت در کنار جان روی تخت دراز کشیده است. چراغ و تلویزیون را روشن میکند تا شاید این نور مرهمی بر تنهایی او و راهی برای فرار از بیخوابی باشد، راهی برای فرار از احساس شرم مربوط به نشناختن خود و نداشتن هدفی مشخص.
شارلوت پس از فارغالتحصیلی از رشته فلسفه به دنبال کشف خویشتن حقیقی خود میگردد. او شبهای بیخوابی را در هتل به دنبال معنا میگردد. این جستجو را میتوانیم در صحنههایی این چنینی ببینیم: او به معبد سر میزند، در گلآرایی ژاپنیها شرکت میکند، به عبور یک گیشا در فضایی سرد و سفید مینگرد، در کازینو به شوق و هیجان بازیکنها لبخند میزند و در تنهایی خود به کتاب صوتی خودیاری گوش میدهد. او سیگار دود میکند و از میان دنیای پیش روی خود به دنبال تقدیرش میگردد.
باب
باب هنرپیشهای هالیوودی و مشهور است که طرفداران او با اشتیاق و روی باز با او شروع به حرف زدن میکنند. دیگرانی حضور دارند که میل به ارتباط با او دارند. با وجود این، عدم تنهایی فیزیکی و جسمانی این احساس تنهایی درونی باب را تسکین نمیدهد. باب خود را از دنیای اطرافش جدا میبیند. این امر از نظر بصری برای اولین بار در صحنه آسانسور دیده میشود: باب در آسانسوری شلوغ با چهرهای خسته و بیحوصله ایستاده است. باب از نظر ظاهری نیز با دنیای اطراف خود تفاوت دارد. قد بلندتر او نسبت به تمامی افراد آسانسور شاید نشانی از همین ماجرا باشد. در صحنهای نیز او را با حالتی از کلافگی تنها روی تختی بزرگ در هتل میبینیم.
باب در ازدواجی ۲۵ ساله با لیدیا است. حضور لیدیا را در فیلم صرفاْ از طریق تماس صوتی و ارسال فکس میبینیم. این امر میتواند نشان از فاصله عاطفی و جسمانی باب با لیدیا داشته باشد. گذشته از این، به نظر میرسد لیدیا در این تماسها توجهی به نیازهای باب ندارد. او بدون توجه به تفاوت زمانی در دو کشور، ساعت ۴ صبح فکس ارسال میکند. اولین نامهای که برای باب میفرستد و او در اولین ورود خود به هتل آن را دریافت میکند، حاوی سرزنش باب برای فراموش کردن تولد فرزندشان است. او نامهای به همراه نمونه رنگ فرش میفرستد و رنگی را پیشنهاد میدهد که باب آن را نمیشناسد. در آخر هم که رنگ مورد نظر در فروشگاه موجود نیست، به باب میگوید «فقط یه فرشه دیگه». رنگ میتواند نشان از هیجان داشته باشد و این ناارزندهسازی انتخاب رنگ فرش میتواند نشان از ناارزندهسازی هیجانهای باب داشته باشد.
در صحنهای میبینیم که باب تلاش میکند تا از طریق تماس تلفنی با لیدیا بخشی از تنهایی خود را کاهش دهد یا تلاشی در راستای ترمیم رابطه کرده باشد. او پس از قطع تماس میگوید که این کار ایده خوبی نبوده است. تماس او با لیدیا در استخر و بدون لباس کامل بر تن میتواند نشان از آسیبپذیری او در این رابطه داشته باشد، نوعی آسیبپذیری که همراه با صمیمیت و عریانی هیجانی احساس میشود.
باب به سختی میتواند هیجان و لذت را تجربه کند. زمانی که فاحشهای به اتاق او فرستاده میشود رفتارهای زن برای او بیمعنا و سخیف جلوه میکند. آنها چنان درگیر کلام میشوند که بخش غیرکلامی رابطه شکل نمیگیرد. گذشته از این به نظر میرسد باب در وضعیتی قرار دارد که نه فقط از نظر جسمی بلکه از نظر روانی نیز دچار برانگیختگی نمیشود، مثل زمانی که طرفدارانش با روی گشاده ابراز علاقهمندی میکنند اما این هیجانها برای باب ترجمه و پردازش نمیشود.
این بیمعنایی برای باب راه ورود او به مسیر جستجوی خویشتن حقیقیاش است. او به این فکر میکند که اگر برای رسیدن به پول زیاد قرار نبود به بازی در این تبلیغ تن دهد، میتوانست روی صحنه در جایی که باید باشد بدرخشد. این صحنه الزاما به صحنه و بازی جلوی دوربین محدود نمیشود بلکه میتواند نشانی از بازی او در صحنه زندگی درونروانی او داشته باشد.
رابطهمندی
باب و شارلوت برای اولین بار در آسانسوری شلوغ با هم مواجه میشوند. شارلوت لبخند میزند و باب همچنان با تفاوت قدی خود در میان جمعیت جدا افتاده است. در صحنهای که برای اولین دفعه در بار کنار هم مینشینند تا بیخوابی خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند، شاهد فاصلهای جسمانی میان آنها هستیم. آنها از تجارب درونی و عمیق خود حرف میزنند. با وجود این، از هم دور افتاده هستند. آنها به واسطه تجربه پیشین خود از روابطی که به درستی کار نکردهاند، در این رابطه با احتیاط پیش میروند تا مجبور نباشند بار دیگر ناکامی را تجربه کنند.
باب که پیش از ملاقات با شارلوت در بیتفاوتی به سر میبرد و به نظر میرسید چیزی او را برانگیخته نمیکند، در کنار شارلوت در فضایی قرار میگیرد که حاکی از بازی و لذت است. در صحنهای که باب در کلاب شبانه منتظر شارلوت است، میبینیم که باب نسبت به حرکات نمایشی زن روی صحنه بیتفاوت است و این رفتارها برای او معنا پیدا نمیکند. زمانی که شارلوت از راه میرسد بیآنکه لازم باشد دلیل خود را به شکل کلامی برای هم توضیح دهند، موضوعی مشترک در ذهنشان شکل میگیرد و تصمیم به ترک موقعیت میگیرند. پس از آن زمان خود را به بازی میگذرانند: از فردی که با اسلحه دنبال آنها کرده فرار میکنند، مسابقه آوازخوانی میدهند و باب شروع به عکاسی از شارلوت و دوستش میکند.
رابطه غیرکلامی میان باب و شارلوت را میتوانیم در زمانهایی نیز ببینیم که آنها یکدیگر را لمس میکنند. برای اولین بار این اتفاق در زمانی میافتد که شارلوت سر خود را بر روی شانه باب میگذارد. در صحنهای نیز شاهد خوابیدن باب و شارلوت روی یک تخت در کنار یکدیگر هستیم. علیرغم آنکه این صحنه و کنار هم خوابیدن میتواند متبادرکننده امری جنسی باشد، میبینیم که باب صرفا پای شارلوت را برای تعامل و انتقال مفهوم مهربانی و عطوفت در دست میگیرد. این موضوع همچنین میتواند نشاندهنده این امر باشد که این دو نفر قادر هستند مرزبندیهای مربوط به رابطه و تعهد را رعایت کنند، اینکه دو نفر میتوانند از طریق راهی جز بدن صمیمیت را با یکدیگر به اشتراک بگذارند.
کلام آخر
شارلوت و باب در کشوری غریبه با احساس جدایی خود از دنیا مواجه میشوند. آنها در سفری برای معنا دادن به دنیای خود و کشف خویشتن خود قرار میگیرند. آنها در نهایت قادر به شناخت امیال و آرزوهای حقیقی خود نمیشوند اما به جای آن یکدیگر را کشف میکنند.
باب و شارلوت قادر به بیان شفاف احساسات و افکار خود نیستند و این امر آنها را به لحاظ هیجانی از دنیای اطرافشان جدا میکند و به تنهایی آنها دامن میزند. این دو پیش از ملاقات با هم قادر به برقراری رابطهای اصیل با نزدیکترین افراد زندگی خود نیستند. همین ویژگی آشنای آنها برای یکدیگر یعنی ترجمه نشدن دنیای درونی به دنیای بیرونی و متعاقب آن دچار شدن به احساس تنهایی، آنها را به یکدیگر نزدیک میکند.
آنها به واسطه در میان گذاشتن دنیای درونی خود با فردی که به سبب تجربه پدیدارشناختی مشترک قابل اعتماد شده است، به رابطهای اصیل دست مییابند که احساس تنهایی مضمحلکننده آنها را قابل تحمل میکند. در صحنه آخر ارتباط میان این دو میبینیم که آنها از دنیای اطراف خود و در شلوغی توکیو جدا میشوند و تنهایی یکدیگر را به آغوش میکشند.
سکانس های انتخابی
۱. بهترین سکانس ها
۲. ملاقات باب و شارلوت
۳. بازیگر دیوانه
۴. زمان سانتوری
۵. کارتون جانی ژاپنی
۶. بعضی وقت ها
Music
۷. آیا آسون تر میشه؟
(Futurity (no projection into the future
۸. سکانس آخر
۹. آهنگ Roxy
Music