پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


capacity to be alone؛ توانایی تنها ماندن
Fantasy: فانتزی
Reality: واقعیت
Impingement: تخطی
Play: بازی
Joy: لذت
Splitting: جداسازی
All good all bad world: دنیای همه خوب یا همه بد
Paranoid schizoid position: وضعیت پارانویید اسکیزویید
Depressive position: وضعیت افسرده وار
Symbolization: نمادسازی
Abandonment: ترک
Omnipotence: همه توانی
Magical thinking: تفکر جادویی
Extroject: برون فکنی
Humor: شوخی
Love: عشق
Hate: نفرت
Life instinct: غریزه زندگی
Aggression: پرخاشگری
Racism: نژادپرستی
Hope: امید
Freedom: آزادی
Disavowal: حاشا کردن

Rejection: طرد کردن
True self: خود واقعی
False self: خود کاذب
Authenticity: اصالت
Evocative object: ابژه انگیزاننده
Trauma: تروما
Activity: فعال بودن
Passivity: منفعل بودن
Unimaginable: غیرقابل تصور
Victimize: قربانی کردن
Protecting: مراقبت
Psychic reality: واقعیت روانی
External reality: واقعیت بیرونی
Attunement: هم کوکی
Creativity: خلاقیت
Denial: انکار
Hopelessness: نا امیدی
Dehumanization: انسان زدایی
Identification with aggressor: همانند سازی با پرخاشگر
Identification with trauma: همانندسازی با تروما
Object constancy: ثبات ابژه
Hiding and hope to be found: پنهان شدن به امید پیدا شدن
Control: کنترل کردن

یک کمدی درام از سینمای ایتالیا

سایر آثار کارگردان:

(Tiger and the snow (2005
(Pinocchio (2002
(The monster (1994
(Johnny stecchino (1991
(The little devil (1988
(Nothing left to do but cry (1984

رتبه ۲۲ در لیست بهترین فیلم های تاریخ سینما
IMDb rating 8:6

نامزدی‌ها:

بهترین فیلم سال ؛ بهترین کارگردانی ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین تدوین در اسکار ۱۹۹۹
بهترین فیلم غیر انگلیسی ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین تدوین در بفتا ۱۹۹۹
نخل طلا در جشنواره کن ۱۹۹۸

جوایز:

بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین موسیقی متن ؛ بهترین فیلم خارجی سال اسکار ۱۹۹۹
بهترین هنرپیشه نقش اول مرد در بفتا ۱۹۹۹
جایزه ویژه هیئت داوران در جشنواره کن ۱۹۹۸

سایت IMDb

داستان فیلم

داستان فیلم حول محور گوییدو مردی یهودی میگردد که در طی جریان عاشقانه ای با زنی مسیحی ازدواج میکند. در ابتدای داستان اشاراتی کوچک به یهودی ستیزی در دوران جنگ جهانی دوم میشود. با این حال، در نیمه دوم فیلم، بینندگان بیش از پیش با نگرانی ها و سختی های یهودیان آشنا میشوند. پس از چندی گوییدو و پسر جوانش به اردوگاه های کار اجباری مخصوص یهودیان (که در دوران جنگ به وجود آمدند) روانه میشوند. داستان به شیوه ای احساسی به چگونگی عشق پدر به فرزندش میپردازد و تلاش شایسته‌ی ستایش گوییدو برای دور نگه داشتن پسرش از ناراحتی های روانی و جسمی دوران جنگ

تحلیل روانکاوانه فیلم زندگی زیبا است

مقدمه

فیلم «زندگی زیبا است»، روایت زندگی گوییدو است، روایتی از اینکه چطور عشق به زندگی او رنگ و معنا داد و دست آخر همین عشق او را به کشتن. گوییدو به همراه پسرش جاشوا در اردوگاه اجباری نازی‌ها گیر می‌افتد. او برای حفظ جان جاشوا از بازی کمک می‌گیرد. او در دنیای فانتزی بازی‌ای خلق می‌کند تا از جاشوا در برابر واقعیت غیرقابل هضم هولوکاست مراقبت کند. شاید این همان کاری است که کارگردان نیز با مخاطب خود کرده است. در ابتدای فیلم شاهد فضایی از شوخی و کمدی هستیم؛ بخش اول فیلم سرشار از زندگی و اتفاقاتی جادویی است که دورا را نیز شیفته گوییدو می‌کند. پس از این بخش کمدی به سمت اردوگاه‌های اجباری می‌رویم و در آنجا نیز قرار است با دیدن تلاش گوییدو برای زنده ماندن و امید او به دیدار مجدد دورا، بی‌رحمی حاکم بر اردوگاه را تاب آوریم.

شاید باز هم به همین دلیل است که برخی از نقاط متناقض فیلم دیر به چشم می‌آید، حداقل آنقدر دیر که جوایزی ارزنده از جمله جایزه فیلم‌نامه ـ علی‌رغم این تناقضات ـ به آن اختصاص پیدا می‌کند. برای مثال، آیا باورپذیر است که پسری خردسال پدرش را در میدان جنگی که پر از صدای گلوله و تصاویر آتش‌سوزی است، رها کند به امید اینکه برندۀ تانک شود؟ بعد از آنکه از اتاقک خود بیرون می‌آید چطور؟ قرار نیست با دیدن تانکی که اثری از پدرش در آن نیست بترسد و بی‌قرار شود؟ او حاضر است بدون کوچک‌ترین تردید، مسیری طولانی را با غریبه‌ای همراه شود؟ یا در مورد صحنۀ خوشحالی دورا و جاشوا، اثری از سوگ و ناراحتی فقدان پدر و همسر دیده نمی‌شود. آیا ما نیز به واسطۀ بازی و لذتی که گوییدو ما را در آن شریک کرده، قادر شده‌ایم بخشی از این ماجرا را نادیده بگیریم؟

اگر بخواهیم فارغ از محتوای فیلم به فرایند آن بپردازیم، به نظر می‌رسد بازی‌ها و شوخی‌های گوییدو به نادیده گرفتن این تناقضات دامن زده است، درست همانطور که به جاشوا کمک کرد واقعیت تلخ مربوط به کمپ را نادیده بگیرد و به بقای روانی ادامه دهد؛ هر چه باشد مکانیسم دفاعی نفی نیز مانند دیگر مکانیسم‌ها قرار است از ما در برابر اضطراب‌هایی محافظت کند که توان تحمل آن را نداریم. به نظر می‌رسد موفقیت فیلم همانند بقای روانی جاشوا مدیون ترکیب شدن شوخی در فضای تاریک هولوکاست بود، گویی شوخی‌ها و خنده‌ها به مثابۀ مسکنی برای آمادگی دیدن تصاویر دردناک بعدی هستند. در مکانیسم نفی چنین چیزی در روان ما تجربه می‌شود: «می‌دانم، ولی با این حال …»؛ یعنی روان ما واقعیت را می‌بیند اما آن را دور نگه می‌دارد. (Disavowal)

گوییدو و دورا

در آغاز فیلم گوییدو و فروچو را می‌بینیم که پشت ماشینی نشسته‌اند که ترمزهایش کار نمی‌کند. از همین ابتدا شاهد این هستیم که گویی زندگی دست در دست گوییدو داده و مسیر او را به شکلی جادویی هموار می‌کند، گویی دنیا در دستان او است. ماشین آنها از میان جمعیتی عبور می‌کند که آنها را شخصیتی مهم تلقی می‌کنند و به آنها سلام فاشیستی می‌کنند. زمانی که ماشین آنها بی‌آنکه آسیبی ببینند، متوقف می‌شود، گوییدو بی‌آنکه احساس بی‌چارگی و نگرانی کند، به زیبایی‌های اطرافش توجه می‌کند، گویی چیزی نیست که بتواند مانع لذت بردن او از زندگی شود. او می‌خواهد به فروچو کمک کند اما فروچو نیاز به تنهایی دارد. گوییدو بی‌آنکه از این کنار گذاشته شدن ناراحت شود، به فضای تنهایی که فروچو به آن احتیاج دارد، احترام می‌گذارد. او با خوشحالی اغراق شده می‌گوید: «اینجا چقدر زیبا است». در میان این زیبایی‌ها، به شکلی جادویی دورا از آسمان در دامان او قرار می‌گیرد. گوییدو با توانایی بازی و خلاقیت خود که در ادامه فیلم نیز شاهد آن هستیم، خود را تحت عنوان «پرنس گوییدو» معرفی می‌کند. (Omnipotency/ No impingement/ Capacity to be alone/ Play/ Joy/ Creativity)

گوییدو بعد از این نیز به شکلی جادویی با دورا مواجه می‌شود، گویی دستی پنهان آن دو را به سمت هم می‌کشاند. زمانی که گوییدو با دوچرخه از دست نامزد دورا فرار می‌کند، در پیچی تند در آغوش دورا قرار می‌گیرد. یا دیرهنگام شهرداری را در رستوران پذیرش می‌کند که قرار است فردا به مدرسه دورا برود. او در تیاتر با ایمان به قدرت ارادۀ شوپنهاور از وردی جادویی برای جلب توجه دورا استفاده می‌کند. دورا نیز شیفتۀ قدرت جادویی و توانایی بازی گوییدو می‌گردد. زمانی که گوییدو از او درخواست قرار ملاقات می‌کند او می‌گوید: «همینطوری اتفاقی همدیگه رو ببینیم بهتره». گویی او می‌خواهد وارد بازی قایم باشک با گوییدو شود. او می‌خواهد پنهان شود تا کسی او را پیدا کند. (Magical thinking/ Play/ Hiding and wanting to be found)

دورا در روز نامزدی خود تمایلی به رفتن به مراسم ندارد و با لباس آماده زیر پتو قایم شده است. مادرش نیز در حال مجبور کردن او برای رفتن به مراسم است. دورا پیش از این در مورد پدرش به گوییدو گفته بود که چطور او را مانند خمیری در دستان خود داشت و او را مجبور به انجام هر کاری که خودش می‌خواست می‌کرد. دورا با سکسکه از جا بلند می‌شود و به مراسم می‌رود. در آنجا گوییدو را می‌بیند و شاید به امید آنکه بتواند در کنار گوییدو همان کسی بشود که می‌خواهد، از گوییدو می‌خواهد او را نجات دهد. دورا در گوییدو اصالتی می‌بیند که نویدبخش تغییر خودش خواهد بود. دورا امید دارد که بتواند در کنار اصالت و بازی‌های گوییدو، خویشتن حقیقی خود را کشف کند. او بعد از آنکه دل به آرزوی قلبی خود می‌دهد،  توسط مادر کنترل‌گر خود طرد می‌شود. سال‌ها بعد دورا در روز تولد جاشوا از فکر مواجهۀ مجدد با مادرش بار دیگر دچار سکسکه می‌شود. آیا می‌توان این سکسه را نمادی از پس زدن کنترل‌گری والدین دورا دانست؟ آیا او به نوعی می‌خواهد چیزی را که بر خویشتن حقیقی او تحمیل می‌شود، بالا آورد؟ (True self/ False self/ Authenticity/ Rejection/ Abandonment/ Evocative object)

تروما

زمانی که تروما برای ما اتفاق می‌افتد، بنا به قدرت ایگو و توشۀ روانی‌مان دو راه پیش روی ما است. یکی آنکه منفعل باشیم به طوری که خود را به عنوان بخشی از تروما تجربه کنیم. دیگر آنکه فعالانه سعی کنیم ترومایی را که لاجرم اتفاق افتاده در بخش تجربۀ زیستۀ خود یکپارچه کنیم. هولوکاست چنان اتفاق بزرگ و عجیبی بوده است که حتی اکنون که از دور شاهد آن هستیم هضم آن چندان آسان نیست. برای هضم آن لازم است چیزی را تصور کنیم که غیرقابل تصور است. جاشوا به عنوان راوی فیلم نیز می‌خواهد چیزی که درک آن دشوار است را به ما انتقال دهد و روایت را با این جمله آغاز می‌کند: «داستان ساده‌ای است، ولی گفتنش آسان نیست». (Imagining the unimaginable/ Passive state/ Active state)

گوییدو پیش از رفتن به کمپ، نیروی بازی کردن و لذت بردن را در وجود خود داشت و این همان نیرویی است که در دوران تروما به کارش آمد. او به جای آنکه احساس قربانی بودن بکند یا بخواهد هویتی که به جان او القا می‌کنند، یعنی نژاد پست بودن را بپذیرد، این تروما را واقعه‌ای بیرون از خود می‌بیند که می‌توان جدای از آن و در برابر آن ایستاد. گوییدو توانست از طریق بازی و خلق واقعیتی که در آن زمان هذیانی بود، اتفاق غیرقابل تصور هولوکاست را برای فرزندش به تصور درآورد. (Victimized/ Playfulness/ Joyfulness)

واقعیت

گوییدو گفتار شوپنهاور را آویزۀ گوش خود قرار می‌دهد: « هرچه را اراده کنی، محقق می‌شود». طبق نظر شوپنهاور هر کس بنا بر معنایی که به دنیا می‌دهد آن را ادراک می‌کند نه بنا بر آنچه در واقعیت بیرونی اتفاق می‌افتد. این گفته از شوپنهاور عامل بقای گوییدو می‌شود. او واقعیت بیرونی را انکار نمی‌کند بلکه آن را تبدیل به چیز دیگری می‌کند تا بلکه در واقعیت روانی و درونی خودش و جاشوا جا بگیرد. گوییدو ویژگی‌های کمپ را از طریق خلق بازی‌ای جدید به جاشوا توضیح می‌دهد، ویژگی‌هایی که بدون این بازی، برای کودکی در آن سن و سال وحشتناک و تروماتیک ادراک می‌شد. گوییدو قادر است از جاشوا در برابر عواملی مراقبت کند که ممکن است مسیر رشدی نرمال او را مسدود کند. (impingement/ Protecting)

او به جاشوا می‌گوید که کمپ میدانی برای بازی است و برنده کسی است که بیشترین امتیاز را بگیرد. راز امتیاز جمع کردن را ساکت بودن، قایم شدن از سربازان و گریه نکردن به خاطر گرسنگی در نظر می‌گیرد. نیازهایی که احتمالاً جاشوا آنها را ابراز خواهد کرد به عنوان امتیاز منفی در نظر گرفته می‌شود: گریه کردن، اصرار به دیدن مادر و ابراز گرسنگی. جایزه تانکی واقعی خواهد بود که جاشوا عاشق آن است و او را به ادامه مسیر امیدوار می‌کند. بازی ابداعی گوییدو تبدیل به واقعیت آنها می‌شود، واقعیتی برساختۀ روح خلاق گوییدو. این بازی واقعیتی تازه را ـ یعنی «زندگی زیبا است» ـ بر واقعیت ترسناک زندگی در کمپ تحمیل می‌کند. (Psychic reality/ External reality)

گوییدو پیش از رفتن به کمپ نیز سعی می‌کرد از جاشوا در برابر واقعیت تلخ نژادپرستی مراقبت کند که بر کشور حاکم بود. جاشوا معنای تابلویی را می‌پرسد که بر بالای اکثر مغازه‌ها وجود دارد: «یهودی‌ها و مسیحی‌ها حق ورود ندارند». گوییدو به بخشی اشاره می‌کند که در آن سن برای جاشوا قابل درک خواهد بود. به عبارتی، سعی می‌کند با میزان آمادگی هیجانی و ادراکی او هماهنگ باشد. او موضوع نژادپرستی را که برای جاشوا غیرقابل درک و گیج‌کننده است، کنار می‌گذارد و بخش قابل درک موضوع اشاره می‌کند، اینکه هر کس از چیزی خوشش نمی‌آید: «فردا ما هم یه تابلو می‌زنیم و هر چیزی که دوست نداریم رو راه نمی‌دیم». (Attunement)

آنها هر چه بیشتر در کمپ می‌مانند، چالش‌های جدیدتری خلاقیت گوییدو را به چالش می‌کشد. زمانی که جاشوا شکایت می‌کند که دیگر بچه‌ای باقی نمانده است، گوییدو به جای آنکه بگوید آنها کشته شده‌اند می‌گوید قایم شده‌اند تا امتیاز جمع کنند. به جای آنکه از کار طاقت‌فرسایی شکایت کند که دیگران را از خستگی بیهوش می‌کند، با هیجان و خوشحالی از این می‌گوید که توانسته با کار کردن برای ساخت تانک، امتیاز جمع کند. گوییدو به واسطۀ تلاش برای مراقبت از جاشوا از طریق ساخت واقعیتی جدید، خودش نیز به آینده امید پیدا می‌کند.

یک شب مه‌آلود گوییدو راه را گم می‌کند و در برابر کوهی از اجساد هم‌نوعانش قرار می‌گیرد. این صحنه سیاه‌وسفید نمایش داده می‌شود و در آن خبری از دنیای رنگی گوییدو دیده نمی‌شود. واقعیت این صحنه چنان دردناک و ترسناک است که اگر گوییدو آن را به واقعیت درونی و روانی خود وارد کند، دیگر توان ادامۀ بازی و حفظ امید را نخواهد داشت. در اینجا، او برای آنکه ناامیدی پیش رو او را دچار فروپاشی نکند، به دفاع انکار روی می‌آورد و مدام زیر لب تکرار می‌کند: «داریم خواب می‌بینیم، جاشوا». جاشوا روی شانه گوییدو خواب است. در واقع، گوییدو نیاز دارد از کسی بشنود که این تنها یک رؤیا است. او جاشوا را مخاطب قرار می‌دهد تا بلکه بتواند صدای خود را به عنوان صدای فردی دیگر که او را آرام می‌کند بشنود. (Denial/ hopelessness)

مراقبت

زمانی که اولین بار گوییدو را برای بازجویی می‌برند، جاشوا با چشمانی نگران رفتن او را تماشا می‌کند. گوییدو با دیدن این نگرانی، تظاهر می‌کند که در پیاده‌نظام راه می‌رود و این کار صرفاً یک بازی است. گوییدو بار دیگر این بازی را زمانی اجرا می‌کند که در حال رفتن به محل کشتار خود است. او می‌خواهد از طریق بازی، جاشوا را در برابر خشونت غیرقابل درک دنیای اطراف خود محافظت کند. گوییدو از طریق شوخی به درک موقعیتی کمک می‌کند که بدون شوخی برای جاشوا قابل فهم نبود.

جاشوا در واقعیت بیرونی در خطر مطلق قرار داشت اما در دنیای درون روانی خود احساس امنیت می‌کرد. گوییدو تمام تلاش خود را می‌کرد تا از جاشوا در برابر واقعیت ناگواری محافظت کند که از نظر هیجانی قادر به درک آن نیست، واقعیتی که خودش نیز کنترلی بر آن نداشت و احتمالاً به دلیل ماهیت انسانیت‌زادیی شدۀ آن، قادر به درکش نبوده است. گوییدو بازی‌ای را خلق می‌کند که شنیدن قوانین آن برای جاشوا جالب نیست. جاشوا خسته و گرسنه است و می‌فهمد که یک جای کار می‌لنگد! او هیجان نامتناسبِ گوییدو نسبت به موقعیت بی‌هیجان اطراف را تشخیص می‌دهد. گوییدو به سرعت راهی برای این بی‌حوصلگی و گرسنگی پیدا می‌کند. او داشتن این تجارب منفی را به عنوان امتیاز منفی معرفی می‌کند. جاشوا در جایی از مسیر از این بازی حوصله‌اش سر می‌رود و ناامید می‌شود. گوییدو به واسطۀ امیدی که به نجات فرزندش دارد، این ناامیدی را تاب می‌آورد، به جای جاشوا آن را تحمل می‌کند و راهی برای رفع آن در دل جاشوا پیدا می‌کند. (Feeling safe/ Control/ Dehumanized/ Containing/ Hope)

گوییدو برای کنار آمدن با شرایط و سازگار شدن با آن، از قوۀ تخیل خود استفاده می‌کند. او سعی می‌کند جاشوا را قانع کند که خیلی خوش‌شانس بوده‌اند که فرصت بازی کردن در این مسابقۀ مهم را پیدا کرده‌اند. گوییدو سعی می‌کند احساسی از خودمختاری را به جاشوا القا کند و به او نشان دهد هر زمان که اراده کنند می‌توانند بازی را ترک کنند. این احساس خودمختاری باعث خلق احساسی از تسلط بر محیط می‌شود که به خودی خود می‌تواند موجب کاهش اضطراب گردد. او جاشوا را قانع می‌کند که زندانی نیستند، گیر نیافتاده‌اند، بلکه به شکلی فعال انتخاب کرده‌اند تا در مهیج‌ترین بازی دنیا شرکت کنند. (Autonomy/ Choice/ Activity VS. Passivity/ Control/ Emotion regulation/ Adaptation)

کلام آخر

در فیلم «زندگی زیبا است»، نژادپرستی در دوران جنگ جهانی دوم به تصویر در می‌آید. گوییدو زمانی که روی میز مدرسه می‌رود به بچه‌ها می‌گوید: «من یه ناف ایتالیایی دارم … خون پاک آریایی …». حرف‌های او به نوعی به سخره گرفتن تفکر سفید و سیاه در نژادپرستی آن دوران است؛ تفکری که باعث شده بود عده‌ای از انسان‌ها به صرف شجره‌نامه‌شان، موجوداتی پست در نظر گرفته شوند؛ تفکری که باعث نگاه انسانیت‌زدا به انسان‌ها شده بود. (Splitting/ Dehumanization/ All good – All bad)

از میان هم‌بندان گوییدو افرادی بودند که امید خود را از دست داده بودند، زیر فشار جسمانی کار و تغذیۀ نامناسب از پا افتاده بودند و لاجرم موضعی منفعل در برابر تروما پیدا کرده بودند. مثال این مرد همان کسی است که به جاشوا می‌گوید بازی‌ای در کار نیست و قرار است همه ما سوزانده و تبدیل به صابون و دکمه شویم. به نظر می‌رسد این مرد چنان زیر فشار ناامیدی، رنج و بی‌پناهی غرق شده بود که با حالتی از درماندگی با موقعیت تروماتیک پیش رویش همانندسازی کرده بود. به عبارتی، او تروما را بخشی از خویشتن خود کرده بود تا آن را به عنوان اتفاقی بیرونی که بر او فشار می‌آورد تجربه نکند و بتواند به آن معنا دهد، درست مثل زمانی که فرد با پرخاشگر همانندسازی می‌کند تا بلکه بتواند رنچ قربانی بودن را تحمل کند. زمانی که فرد با تروما همانندسازی می‌کند، یعنی بخشی از خویشتن او تروما را می‌پذیرد. در این صورت، تروما بی‌آنکه تجربه شود، در بخشی از خویشتن فرد می‌نشیند. گوییدو در مقابل، این موضوع را تبدیل به شوخی و جوک می‌کند و با خنده به جاشوا می‌گوید: «الان مثلاً من با بارتلمو دستام رو می‌شورم …» (Identification with trauma/ identification with aggressor/ overwhelmed/ Joke)

گوییدو با اینکه از دورا دور است او را در کنار خود احساس می‌کند. اینطور نیست که در نبود فیزیکی دورا، او را از یاد ببرد یا مضطرب شود. دورا چنان برای گوییدو درونی شده است که در غیاب جسمانی خود نیز می‌تواند گوییدو را آرام سازد. او در اولین فرصتی که گیر می‌آورد پشت بلندگو با دورا حرف می‌زند یا پنجره را هنگام پخش موسیقی باز می‌گذارد تا صدای آن آرامش و امیدی برای دیگران در شب‌های تیره و سرد گردد. (Object Constancy)

بازی، فانتزی و امید سه عامل اصلی بقای روانی گوییدو و متعاقب آن فرزندش بود. گوییدو طبق گفتار شوپنهاور، هر آنچه در توان دارد را انجام می‌دهد تا زندگی را زیبا سازد: «هر چه را اراده کنی، محقق می‌شود». (Psychic survival/ phantasy/ hope/ paly)

سکانس انتخابی :

۱. شبی در اپرا

۲. صبح بخیر شاهزاده خانم

۳. ترجمه خلاقانه