نویسنده: جولیا بوروسا

مترجم: قاسم مومنی

پاره‌ای از متن کتاب:

فروید در مقاله‌ی “تاریخِ جنبشِ روان‌کاوی”(۱۹۱۴) می‌نویسد سه معلمش-شارکو، بروئر، و رودولف شروباک وینی، متخصص زنان- طرحِ اولیه‌ی نوعی مسئله‌ی جنسی را(تعارض میان میل و ناتوانی در ارضای آن) محورِ آرای خود درباره‌ی روان‌رنجوری و به‌ویژه هیستری قرار دادند. مشهور است شارکو با لحنی هیجان‌زده به فروید گفته بود در این‌گونه موارد همیشه پای آن “چیزِ شرم‌گاهی” درمیان است. نیز گفته‌اند شروباک به بیماری که پس از هجده سال ازدواج هنوز باکره بود، گفته بود یگانه نسخه‌ی مناسب برای او نسخه‌ای است که نمی‌توان نوشت: “آلت عادی با دوز مکرر”(penis normalis, dosim, repetature). بهتر است چنین ترجمه شود:”چیزی که شما نیاز دارید یک… درست‌وحسابی است”. شاید برخی زنان با این نسخه موافق باشند، ولی اغلبِ آن‌ها در مواجهه با این تشخیص یا شدیداً از کوره در می‌روند یا از خنده روده‌بر می‌شوند.

پیش از فروید نیز بسیاری از روان‌شناسان هیستری را به میلِ جنسی سیری‌ناپذیر نسبت می‌دادند. اما تفاوت فروید در این بود که هیستری را به‌هیچ‌وجه دست‌مایه‌ی نکوهش‌های اخلاقی یا متلک‌های زننده-آشکار یا نهان- قرار نداد و صرفاً به‌عنوان بخشی از شرح و بسط پیامدهای تعارضات روانی به‌کار بست. به‌باور او هیستری باید کاربست عام داشته باشد و مردان-از جمله خودِ او-را شامل شود. در ابتدای راهِ روان‌کاوی باید آموزه‌ی مهمِ “خودت را بشناس” را به‌کاربست، چراکه اهمیت بسیاری در بنیادِ فلسفه‌ی روان‌کاوی دارد و باید “میلِ خود را بر عهده گرفت”. این احکام به یک‌سان شامل حال بیمار و پزشک می‌شود.

《دورا، فروید و سرکشیِ میل》

دورا نام مستعار دختر هجده ساله‌ای است که پدرش او را نزد فروید فرستاد، چون دست به خودکشی زده بود. مدتی بود که عوارض خفیفِ هیستری در او نمایان بود و در خانه عموماً رفتاری سرکش داشت. دورا به پدر و دوستان نزدیک خانواده اتهاماتی وارد می‌کرد و این بیش از هرچیز دیگر مایه‌ی ناراحتی پدر بود. فروید در گزارشِ خود از این دوستان با عنوان مستعار “خانواده‌ی کا.” نام می‌برد. دورا می‌گفت پدرش با همسرِ آقای کا. رابطه دارد و برای آن‌که آقای کا. را در این خصوص به اغماض وادارد، بر رفتار بی‌شرمانه‌ی او با دورا چشم می‌پوشد.

فروید به‌جای آن‌که بکوشد دورای خشمگین را “سرِ عقل بیاورد”، از همان ابتدا گفت تمام حرف‌های دورا را باور می‌کند. با این‌حال، خود نیز نکته‌ای به آن افزود. از دورا خواست به نقش فعال خودش در ماجرا نیز نگاهی بیندازد، یعنی میلِ خود را نیز در نظر بگیرد. متاسفانه خودِ فروید نیز در خصوص این‌که میلِ دورا چه سمتی بود، طرز فکر تثبیت‌شده‌ای داشت: با توجه به عقده‌ی ادیپ، لاجرم این میل به‌سوی پدر بود و در این‌جا به سوی جانشینِ او، یعنی آقای کا.. فروید عارضه‌های هیستریکِ دورا را نتیجه‌ی کنارنیامدن دورا با امیالش و اذعان به این امیال می‌دانست.

موردِ دورا را می‌توان نشان‌دهنده‌ی مواجهه‌ی دوگانه‌ی فروید در قبالِ نقشِ جدیدش در جایگاهِ “مبدعِ روان‌کاوی” دانست: از گزارش فروید درباره‌ی موردِ دورا می‌توان بصیرت‌های او را در خصوصِ روانی آدمی به‌نحوی نظام‌مند دریافت و منتقل کرد. اکنون دانشِ بیماران او فایده و کاربردی متفاوت و راهبردی‌تر داشت. در نتیجه، نقشِ درمان‌گرانه‌ی او فوریت و قوتِ بیشتری می‌یافت، بی‌آنکه بیمار را به خاموشی وادارد و نقشِ او را به حاشیه براند. فروید بخشی از روایت این مورد را با لحنی آشکارا ناراحت، به توصیف “مقاومت” دورا در برابر تفسیرهای خود اختصاص می‌دهد. فروید دورا را به “مخفی‌کاری” متهم می‌کند و ادعای او مبنی بر این‌که آقای کا. را به‌هیچ‌وجه مردِ جذابی نمی‌داند، رد می‌کند.

از آن‌جا که دورا درمان را ناتمام رها می‌کند و فروید را از مُهر تایید بر دانشِ خودش یا تشخیص میل دورا(چه به آقای کا.، چه به پدرش و چه به روان‌کاو) محروم می‌گذارد، این مجال را به او می‌دهد-هم در روایت نهایی این مورد و هم در بسط نظریه‌اش-که از دورا بیاموزد. دانشِ روانکاوی که فروید نهایتاً-و البته با بی‌میلی و به شکل محدود- از دورا کسب می‌کند، درواقع همان ماهیتِ ناپایدار و دائماً غافل‌گیر کننده‌ی خودِ میل است. در اوخر متن موردِ دورا، دو پانویس وجود دارد که کل بنای متن را، چه به لحاظ نظری و چه از متظر روایی، سست-یا دست‌کم پیچیده- می‌کند. فروید در این دوپانویس اعتراف می‌کند که “از قوی‌ترین جریانِ ناآگاه در حیات روانی[دورا]” غافل بوده است” عشق او به آقای کا.

منتقدان بعدی مورد دورا که ژک لکان نخستین آن‌ها بود، به این‌ نکته‌ی درخشان اشاره کرده‌اند که فروید در عین ترغیب شدید دورا به اذعان میلش، آن‌جا به خطا رفت که میل خودش را ندید. او نادانسته در جایگاهِ مردانه‌ی آقای کا. نشست، انتقال‌متقابلی را که از مداخله و همذات‌پنداری روانکاو برمی‌خیزد، نادیده‌گرفت و به همین علت دورا را اشتباه فهمید. او به درسی که بیمار هیستری می‌خواست به او بیاموزد، اعتنا نکرد و آن درس چیزی نبود جز سرکشیِ میل.

‌فروید به ما آموخت هیستری است که به دلیل تظاهرات منحصر به فرد و قابلیتش در نمادین سازی تنش و تعارض می تواند در کنار رؤيا شاهراهی باشد به سوی ضمیر ناآگاه.

جولیا بوروسا, رئیس بخش روانکاوی دانشگاه میدلسکس لندن است. یکی از آثار او کتابی است به نام هیستری که در ایران با ترجمه قاسم مومنی توسط نشر نگاه به چاپ رسیده است.

او در کتاب هیستری, سعی داشته است این مفهوم مهم را از ابعاد مختلف بررسی کند. اهمیت هیستری در روانکاوی انکار ناپذیر است. پیدایش روانکاوی بیشک حاصل مواجهه زیگموند فروید جوان با بیماران مبتلا به هیستری بود. در زمانه ای که جامعه با تردید به واقعی بودن بیماری این افراد نگاه می کرد، فروید به مرور روش مرسوم درمان را کنار گذاشت و از آن پس با گوش سپردن به کلام بیماران و فریاد صامت تن ایشان دانست که مبتلا به هیستری تا چه اندازه رنج می کشد.

به دلیل ارائه نگاهی عمیق و همه جانبه به پدیده هیستری, مطالعه این کتاب به تمامی علاقمندان به روانکاوی و روانشناسی توصیه می شود.

فصل‌های این کتاب عبارتند از:
درآمدها: لغزها، تعاریف؛ رهیافت تاریخی به هیستری:”هیستاریخ”؛ شارکو و نمایش مادیت؛ هیستری و “درمان کلامی”؛ جنسیت، اغوا و عقده‌ی اودیپ؛ هیستری، فمینیسم و روان‌کاوی؛ مخاطرات مردانگی؛ هیستری و پیامدهای آن؛ و یادداشت‌ها.

یادداشتی از زهرا اسدی