نویسنده: زیگموند فروید
مترجم: محمد مبشری
پارهای از متن کتاب:
کلمهی لیبیدو را میتوانیم بازهم برای بروزِ نیروی اروس بهکار ببریم تا بتوانیم آنرا از نیروی رانهی مرگ متمایز کنیم.
باید اذعانکنم که درکِ این رانهی اخیر برایما بسیار دشوارتر است، یعنی فقط میتوانیم آنرا در پیِ اروس حدسبزنیم و اگر بر اثر امتزاج با اروس پدیدار نشود، در دسترس ما نیست.
در سادیسم که رانهی مرگ هدفِ اروتیک را بهمنظور رسیدن به مقاصد خود منحرف میکند و درعینحال تمنای جنسی خود را کاملاً برآورده میکند روشنتر از هرجا به ماهیت و رابطهی رانهی مرگ با اروس پی میبریم.
اما آنجا که عاری از هدف جنسی و با کورترین نیروی مخربِ خشم پدیدار میشود نمیتوان نادیده گرفت که با لذتِ شدیدِ خودشیفتگی همراه است بهاین معنا که امیالِ قدیمِ «من» را که داشتنِ قدرتِ مطلق بوده است آشکار میکند.
اگر رانهی تخریب تعدیل و مهار گردد و از رسیدن به هدف منع شود، یعنی بهسوی ابژهها معطوف شود، ارضای نیازهای حیاتی «من» و تسلط آن بر طبیعت را امکانپذیر میسازد.
از آنجا که اینفرض بهطور عمده مبتنی بر دلایل نظری است باید اذعان کنیم که در برابر اعتراضات نظری کاملاً در امان نیست.
اما حد فعلی دانش ما موجب میشود که مطلب را اینگونه برداشت کنیم. پژوهشها و تعمقهای آینده موضوع را بیشک با قطعیت بیشتر روشن خواهند کرد.
بنابراین، از این پس موضعِ ما این است که میل به پرخاشگری یک ساختار رانهای بنیادین و مستقل انسان است و بهاین مطلب باز میگردیم که این رانه بزرگترین مانع در راه تمدن است.
طی این بررسی، یکبار به این نظر رسیدیم که فرهنگ روندیاست که ورای ارادهی نوع بشر جریان دارد و هنوز هم تحت نفوذ این فکر هستم.
اکنون اضافه میکنم که فرهنگ روندی است در خدمتِ اروس(رانهی عشق) که هدفِ آن جمعکردن افراد انسانی و ادغام آنان در خانوادهها، سپس قبایل، اقوام، ملتها و در واحد بزرگتر یعنی در کل جامعهی انسانی است. چرا چنین است، نمیدانم کارِ اروس همین است. این جمعیتهای انسانی باید بر پایهی لیبیدو به یکدیگر بپیوندند. ضرورتِ کارِ مشترک به تنهایی ممکن نیست آنان را متشکل نگاه دارد.
اما رانهی پرخاشگری که در سرشتِ انسان است، یعنی دشمنی یکی با همه و همه با یکی، با این برنامهی تمدن در تضاد است. این رانهی پرخاشگری زادهی رانهی مرگ و نمایندهی اصلی آن است که در کنار اروس میکوشد شریک او در سلطه بر جهان شود. و اکنون عقیده دارم که معنای رشد تمدن برایمان مهم نیست. توسعهی تمدن باید نمایانگر نبرد میان عشق و مرگ، رانهی زندگی و رانهی تخریب باشد که در نوع بشر تحقق مییابد.
این نبرد بهطور کلی محتوای ذاتی زندگی است و از اینرو رشدِ تمدن را باید بهعنوان نبردِ زندگی نوع بشر خلاصهکرد. و دایههای ما میخواهند با «لالاییهایشان دربارهی بهشت» این نبردِ میانِ غولها را فروبنشانند.
اولین انسانی که بهجای سنگ فحشی را پرتاب کرد، تمدن را بنیانگذاری کرد، تمدن سرکوبگر است و سرکوبگری بهمعنای نابودگری نیست بلکه تعدیل است.
زیگموند فروید میگوید: انسان وضع دشواری دارد، زیرا انسان تمدن دارد!
فروید سرچشمهی رنج را به تمدن میرساند، یعنی رنجی که انسان بهدست خود بستر آن را فراهم کرده. او تمدن را مجموعهی دستاوردهای انسانی عموما هدفمندانه اما بسیاری از آنها فایدهی چندانی ندارد.
موفقیت هیچگاه حتمی نیست، بلکه بهگردآمدن عوامل بسیاری بستگی دارد و از همه بیشتر وابسته بهاین توانایی است، که آدمی بنیهی روانی خود و عملکرد آن را با جهان بیرون سازگار کند و از جهان بیرون برای کسب لذت بهره بگیرد.
تمدن آنقدر قدرتمند است که میتواند جلوی انگیزش جنسی را بگیرد و موجب پاکدامنی پیشاز زناشویی شود. یا کسی را واداردکه برای همهی عمر سوگند پارسایی بخورد. تمدن میتواند کسی را از گرسنگی بکشد! درحالیکه غذا فراهم باشد. یا کسی را وادار کند برای پاککردن لکهی ننگی دیگری را بکشد یا شکم کسی را بدرد. تمدن از مرگ و زندگی قویتر است.
یادداشتی از فائزه حاجی پور