The False Mirror by Rene Magritte
در تحول هیجانی فردی پیشساز آینه چهره مادر است. من تمایل دارم به جنبه بهنجار و همچنین جنبه آسیبشناختی این موضوع اشاره کنم.
قطعا مقاله «مرحله آینهای[۱]» (۱۹۴۹) از ژاک لاکان[۲] من را تحت تاثیر قرار داده است. او به استفاده از آینه در تحول ایگوی هر فرد اشاره میکند. بااینحال لاکان به چهرهی مادر بهعنوان آینه فکر نمیکند، بهشکلی که من تمایل دارم در اینجا انجام دهم.
من فقط به نوزادانی اشاره دارم که بینایی دارند. کاربرد وسیعتر این ایده برای پوشش دادن نوزادانی که بینایی ضعیف دارند یا نابینا هستند تا زمانی که موضوع اصلی بیان گردد باید کنار گذاشته شود. اظهارنظر آشکار این است: در مراحل ابتدایی تحول هیجانی نوزادِ انسان نقش حیاتی توسط محیط ایفا میشود که درواقع هنوز ازنظر نوزاد از نوزاد مجزا نشده است. بهمرور مجزا شدن غیر-من[۳] از من رخ میدهد و سرعت این [روند] مطابق با نوزاد و محیط تغییر میکند. تغییر اصلی در مجزا شدن از مادر بهعنوان ویژگی محیطی که بیرونی ادراک[۴] میشود میباشد. اگر هیچ شخصی برای مادر بودن آنجا نباشد تکلیف تحولی نوزاد بینهایت پیچیده می شود.
اجازه دهید کارکرد محیط را ساده کنم و بهطور خلاصه بگویم که این [کارکرد موارد زیر را] شامل میشود:
۱.نگهداشتن[۵]
۲.اداره کردن[۶]
۳. ارائه ابژه[۷]
نوزاد ممکن است به این تدارکات محیطی پاسخ دهد اما نتیجه برای کودک حداکثر بلوغ شخصی میباشد. با واژه «بلوغ[۸]» در این مرحله قصد دارم معانی گوناگون واژه «یکپارچگی[۹]»، همچنین درهمتنیدگی روانتنی و رابطهمندی با ابژه را نیز به حساب آورم.
کودک نگهداشته میشود و بهطور رضایتبخشی اداره میشود، و با این [دو] ارائه شدن یک ابژه بهشکلی که تجربه همهتوانی مشروع کودک نقض نشود ضمانت میگردد. نتیجه میتواند این باشد که کودک قادر به استفاده از ابژه است و [قادر است] احساس کند که انگار ابژه یک ابژه ذهنی[۱۰] است و توسط کودک خلق شده است.
تمام اینها متعلق به ابتدای [تولد] است و از تمام اینها پیچیدگیهایی عظیمی ایجاد میشود که شامل تحول هیجانی و ذهنی نوزاد و کودک است.
اکنون در لحظاتی کودک به اطرافش نگاه میکند. اتفاقا کودکی که در مقابل پستان است به پستان نگاه نمیکند. نگاه کردن به چهره احتمال بیشتری دارد که یک ویژگی باشد (گوف[۱۱]، ۱۹۶۲). کودک در آنجا چه میبیند؟ برای رسیدن به پاسخ باید از تجربهمان با بیماران روانکاوی استفاده کنیم که به پدیدههای بسیار ابتدایی برگشتهاند و بااینحال میتوانند [آنها را] کلامی کنند (وقتی احساس میکنند که میتوانند این کار را انجام دهند) بدون آسیبزدن به ظرافت آنچه پیشکلامی[۱۲]، نا-کلامیشده[۱۳] است و احتمالا بهجز در شعر غیرقابل کلامیسازی نمیباشد.
وقتی کودک به چهره مادر نگاه میکند چه میبیند؟ من پیشنهاد میکند که بهطور معمول آنچه کودک میبیند خودش است. بهعبارت دیگر مادر به کودک نگاه میکند و آنچه مادر به آن میماند مرتبط به آنچیزی است که مادر آنجا [یعنی در نوزاد] میبیند. تمام اینها بهقدری ساده است که بدیهی درنظر گرفته شود. من درخواست دارم که این کار که بهطور طبیعی توسط مادرانی که از کودکانشان مراقب میکنند بهخوبی انجام میشود نباید بدیهی درنظر گرفته شود. من میتوانم نظرم را اینگونه مطرح کنم که مستقیما به سراغ مورد کودکی بروم که مادرش خلق خودش یا بدتر از آن، صلببودن دفاع خودش را بازتاب میدهد. در چنین موردی کودک چه میبیند؟
البته نمیتوان درباره موارد منفری حرف زد که یک مادر نمیتواند پاسخ بدهد. بااینوجود کودکان بسیار باید تجربه طولانی از دریافت نکردن آنچه میدهند را داشته باشند. آنها نگاه میکنند و خودشان را نمیبینند. پیامدهایی وجود دارد. اول، ظرفیت خلاقیت خودشان شروع به تحلیل رفتن میکند و بهنوعی به اطراف نگاه میکنند تا چیزی در رابطه با خودشان را از محیط دریافت کنند. ممکن است با روشهای دیگری موفق شوند، نوزادان نابینا نیاز دارند ازطریق حواس دیگر به غیر از بینایی بازتاب خودشان را دریافت کنند. درواقع مادری که چهرهاش ثابت است ممکن است بتواند بهطریق دیگری [به نوزاد] پاسخ دهد. بیشتر مادران وقتی کودک در دردسر است یا پرخاشگر است یا بهخصوص وقتی مریض است میتوانند پاسخ دهند. دوم، کودک این ایده را بنا میکند که وقتی نگاه میکند آنچه دیده میشود چهره مادر است. بنابراین دیگر چهره مادر یک آینه نیست. بنابراین ادراک[۱۴] جای اندریافت[۱۵] را میگیرد، ادراک جای چیزی را میگیرد که ممکن بود شروع تبادلات مهمی با دنیا باشد، فرآیندی دوطرفه که در آن خود-غنیسازی جایگزین کشف معنا در دنیای چیزهای دیدهشده میشود.
بهطور طبیعی مراحل نیمهای در این طرح از چیزها وجود دارد. برخی کودکان کاملا ناامید نمیشوند و ابژه را بررسی میکنند و هرکار ممکن را انجام میدهند تا در ابژه معنایی را ببینند که اگر [ابژه] میتوانست متوجه شود باید آنجا میبود. برخی کودکان، که با این نوع از شکست مادرانهی نسبی عطشی فزاینده مییابند، چهره مادرانهی متغیر را بررسی میکنند تا خلق مادر را پیشبینی کنند، درست بههمان دقت که ما آب و هوا را بررسی میکنیم. کودک به سرعت یاد میگیرد که پیشبینی کند: «همین الان امن است که خلق ما در را فراموش کنم و خودانگیخته باشم اما هر لحظه چهره مادر ثابت خواهد شد یا خلقاش غالبه خواهد گردید و بنابراین نیاز شخصی خودم باید عقب بنشیند وگرنه خویشتن[۱۶] مرکزی من ممکن است مورد آزار قرار گیرد».
بلافاصله فرای این، درجهت آسیبشناسی، پیشبینی پذیری وجود دارد که متزلزل است و کودک را به مرزها ظرفیتاش برای اجازهدادن به اتفاقات میرساند. این امر خطر آشفتگی را به همراه دارد و کودک کنارهگیری[۱۷] را سازمان خواهد داد یا بهجز برای ادراک کردن بهعنوان دفاع نگاه نخواهد کرد. کودکی که با او اینگونه رفتار شده با سردرگمی درباره آینهها و چیزی که آینه ارائه میدهد بزرگ خواهد شد. اگر چهره مادر بیتوجه باشد درنتیجه یک آینه چیزی است که به آن نگاه میشود نه اینکه چیزی درون آن جستجو میشود.
اگر به روند بهنجار اتفاقها بازگردیم، زمانیکه یک دختر معمولی چهره خودش را در آینه بررسی میکند به خودش اطمینان میدهد تصویر-مادر آنجاست و اینکه مادر میتواند او را ببیند و اینکه در رابطهای نزدیک[۱۸] با اوست. وقتی دخترها و پسرها در خودشیفتگی ثانویهشان[۱۹] بهمنظور دیدن زیبایی و عاشق شدن نگاه میکنند، هماکنون گواهی وجود دارد که شک درباره عشق و مراقبت ادامهدار مادر به درون خزیده است. بنابراین مردی که عاشق زیبایی میشود بسیار متفاوت با مردی است که عاشق دختریست و فکر میکند او زیباست و میتواند آنچه در مورد او زیباست را ببیند.
من تلاش نخواهم کرد که ایدهام را دوباره تکرار کنم بلکه درعوض مثالهایی خواهم زد تا ایدهای که ارائه میکنم بتواند توسط خوانندگان مورد بررسی قرار گیرد.
نمونه ۱
ابتدا به زن یکی از آشنایانم اشاره میکنم که ازدواج کرده بود و سه فرزند پسر سالم به دنیا آورده بود. همچنین او حامی خوبی برای همسرش بود که شغلی خلاق و مهم داشت. در پشت صحنه این زن همیشه نزدیک به افسردگی بود. او با صبح زود بیدار شدن در حالتی از ناامیدی بهطور جدی زندگی زناشویی را مختل کرده بود. هیچ کاری در این مورد نمیتوانست انجام دهد. افسردگی فلجکننده هر روز وقتی درنهایت زمان بلندشدن فرا میرسید و بعد از شستشو و لباس پوشیدن حل میشد و او میتوانست «چهرهاش را [بر صورتش] بگذارد». حال او احساس نوتوانی میکرد و میتوانست با دنیا روبرو شود و مسئولیتهای خانوادهاش را بپذیرد. این فرد استثنایی باهوش و مسئولیتپذیر درنهایت با گسترش یک حالت افسردگی مزمن به یک بدشناسی واکنش نشان داد که در نهایت به یک اختلال جسمانی مزمن و فلجکننده تغییرشکل یافت.
این الگویی تکراری است که بهسادگی با تجربیات اجتماعی و بالینی هرفردی منطبق میشود. آنچه توسط این مورد ارائه شد تنها اغراقشده آن چیزی است که بهنجار میباشد. این اغراق مربوط به تکلیف بدست آوردن آینه برای توجه و تایید است. این زن باید مادر خودش میبود. اگر یک دختر میداشت مطمئنا تسکین بزرگی دریافت میکرد اما احتمالا بهخاطر اهمیت بسیار زیاد انطباق با نااطمینانی مادر درباره بینایی مادر خودش، دختر رنج میبرد.
خوانندگان هماکنون درحال فکر کردن به فرانسیس بیکن[۲۰] خواهند بود. من اینجا به بیکنای اشاره نمیکنم که گفت: «یک چهره زیبا ارتباط برقرار کردنی در خاموشیست» و «این بهترین بخش زیباییست که یک تصویر نمیتواند ابراز کند» بلکه به هنرمندی خشمگین و بامهارت و چالشبرانگیز زمان خودمان اشاره دارم که به نقاشی چهره بسیار کجوکوله انسان ادامه داد. از نقطهنظر این فصل این فرانسیس بیکن عصر حاضر، خودش را در چهرهی مادرش میبیند اما با پیچوتابهایی در خودش که هم خودش و هم ما را دیوانه میکند. من از زندگی خصوصی این هنرمند چیزی نمیدانم و درباره او صحبت کردم زیرا او خودش به زود در هر بحثی درباره چهره و خویشتن وارد میشود. چهرههای بیکن بهنظر من بسیار دور از ادراک واقعی هستند؛ در نگاه کردن به چهرهها بهنظرم او بهطور دردناکی تلاش میکند تا دیده شود که پایهای برای نگاهکردن خلاق است.
متوجه هستم که با فرض کردن یک فرآیند تاریخی (در فرد) که وابسته به دیده شدن است، اندریافت را با ادراک متصل میکنم:
وقتی من نگاه میکنم دیده میشوم، پس من وجود[۲۱] دارم.
حال میتوانم ازعهده نگاهکردن و دیدن برآیم.
حال من خلاقانه نگاه میکنم و آنچه اندریافت میکنم ادراک هم میکنم.
درواقع من مواظب هستم که چیزی را نبینم که آنجا برای دیدن وجود ندارد (مگر اینکه خسته باشم).
نمونه ۲
بیماری گزارش کرد: «من دیشب به یک کافه رفتم و مجذوب دیدن شخصیتهای مختلف در آنجا شدم» و او برخی از این شخصیتها را توصیف کرد. اکنون این بیمار ظاهری گیرا داشت و اگر میتوانست از خودش استفاده کند میتوانست چهره مرکزی هر گروهی باشد. پرسیدم: «کسی به تو نگاه کرد؟» او توانست به سراغ ایدهای برود که درواقع برخی توجهها را به خودش جلب کرده اما او با خودش یک دوست مرد برده بود و میتوانست احساس کند آن مرد است که مردم به آن نگاه میکنند.
از اینجا من و بیمار باهم توانستیم بررسی اولیه درباره تاریخچه اولیه بیمار و دوران کودکیاش ازلحاظ دیدهشدن به شکلی که به او احساس وجود داشتن بدهد را انجام دهیم. درواقع بیمار تجربه اسفناکی در این رابطه داشت.
سپس این موضع برای زمانی در انواع محتواهای دیگر گم شد اما بهطریقی خیلی زود کل روانکاوی این بیمار حول این «دیده شدنِ» آنچه واقعا هست مقرر شد. این بیمار بهعنوان داور نقاشی و درواقع هنرهای بصری بسیار حساس بود و کمبود زیبایی، شخصیت او را یکپارچهزدایی[۲۲] میکرد بهشکلی که او کمبود زیبایی را از این طریق که خودش احساس خیلی بدی کند بازشناسی میکرد (یکپارچهزدایی شده یا شخصیتزدایی شده[۲۳]).
نمونه ۳
من یک نمونه تحقیقی داشتم، زنی که روانکاوی بسیار طولانی داشته بود. این بیمار در اواخر زندگی به احساس واقعی بودن رسیده بود و یک فرد بدبین ممکن است بگوید: با چه هدفی؟ اما او احساس میکرد که این کار ارزش داشته است و من خودم بخش زیادی از آنچه درباره پدیدههای ابتدایی میدانم از طریق اوست.
این تحلیل شامل واپسرویهایی[۲۴] جدی و عمیق به وابستگی نوزادانه بود. تاریخچه محیطی از جنبههای متعددی بهشدت مختلکننده بود اما اینجا من با تاثیر افسردگی مادرش بر او سروکار داشتم. این موضوع بهطور مکرر بررسی شده بود و بهعنوان روانکاو من باید به حد زیادی جایگزین این مادر میشدم تا بیمار را قادر سازم بهعنوان یک شخص[۲۵] شروع کند.
فقط اکنون، در نزدیک به انتهای کارم با او، بیمار برای من پرتره پرستارش را فرستاد. من پیشاز آن پرتره مادر را داشتم و باید صلب بودن دفاعهای مادر را خیلی از نزدیک میفهمیدم. واضح شد که مادر (همانطور که بیمار گفت) یک پرستار افسرده انتخاب کرده بود تا برای او نقش بازی کند تا او احتمالا از اینکه کلا تماسش را با کودکانش از دست بدهد اجتناب کند. یک پرستار سرزنده بهطور خودکار کودکان را از این مادر افسرده «دزدیده بود».
این بیمار یک فقدان برجسته داشت در چیزی که ویژگی بسیاری از زنان است یعنی علاقه به چهره. او مطمئنا هیچ فاز نوجوانی برای خود-وارسی[۲۶] در آینه نداشته بود و حالا او فقط به آینه نگاه میکرد تا به خودش یادآوری کند که «شبیه یک عجوزهی پیر است» (واژگان خود بیمار).
در همین هفته این بیمار تصویری از چهره من را بر روی یک جلد کتاب یافت. او [نامهای] نوشت تا بگوید که به نسخه بزرگتری از آن نیاز دارد تا بتواند خطوط و تمام ویژگیهای این «منظره باستانی» را ببیند. من تصویر را فرستادم (او دور زندگی میکرد و من اکنون گاهوبیگاه او را میدیدم) و همزمان مبتنی بر آنچه در این فصل قصد دارم بگویم به او تعبیری دادم.
این بیمار فکر میکرد که بهسادگی پرتره مردی را خواسته که برای او کار زیادی انجام داده است (و من انجام دادهام). اما آنچه نیاز داشت به او گفته شود این بود که چهره خط دار من برخی ویژگیهایی را داشت که آن را به صلبی چهره مادرش و پرستارش متصل میکرد.
من مطمئن بودم که این مهم بود که این را درباره چهره بدانم و بتوانم جستجوی بیمار برای یک چهره که بتواند خودش را بازتاب دهد را تعبیر دهم و همزمان متوجه شوم که بهخاطر خطوط چهره من در این تصویر برخی صلبیهای مادر بازتولید میشود.
بهواقع این بیمار بهطور کلی چهره خوبی دارد و وقتی چنین احساسی میکند بهطور استثنایی شخصی دلسوز میشود. او میتواند به خودش اجازه دهد درباره کارها و مشکلات مردم دیگر برای دوره زمانی محدودی دغدغهمند باشد. چقدر این خصوصیت دیگران را با این فکر که او فردی برای اتکاست اغواکرده است! واقعیت این است که بااینکه در لحظهای بیمارم احساس درگیر شدن داشت بهویژه با افسردگی دیگران، او بهطور خودکار کنارهگیری میکرد و با یک بطری آب گرم در تخت جمع میشد و از روحش پرستاری میکرد. فقط اینجا او آسیبپذیر میشد.
نمونه ۴
بعد از اینکه همه اینها را نوشتم بیماری محتوایی را در جلسه تحلیل آورد که شاید بر مبنای این بوده است که مینویسم. این زن بسیار دلمشغول این مرحله از بناکردن خودش بهعنوان یک فرد است. در طی این جلسه خاص او اشارهای به «ای آینه، آینه روی دیوار[۲۷]» و غیره داشت و سپس گفت: «آیا وحشتناک نیست اگر کودک به درون آینه نگاه کند و هیچی نبیند!»
بقیه محتوا به محیط فراهم شده توسط مادر وقتی که او کودک بود مربوط میشد، تصویر مادر که با فرد دیگر حرف میزند مگراینکه بهطور فعالانه در رابطهای مثبت با کودک درگیر باشد. اینجا دلالت این بود که کودک به مادر نگاه میکند و میبیند که او با فرد دیگر حرف می زند. بیمار با توصیف علاقه زیادش به نقاشیهای فرانسیس بیکن ادامه دارد و به این فکر کرد که آیا به من کتابی در مورد این هنرمند قرض بدهد یا نه. فرانسیس بیکن «گفت که او دوست دارد شیشهای بر روی تصاویرش باشد زیرا بعد وقتی مردم به تصویر نگاه کنند آنچه میبینند فقط یک تصویر نیست؛ درواقع آنها احتمالا خودشان را میبینند».
بعد از آن بیمار با صحبت درباره «مرحله آینهای» ادامه داد زیرا کار لاکان را میشناخت، اما نمیتوانست این اتصال را ایجاد کند که من احساس کردم میتوانم بین آینه و چهره مادر بسازم. این وظیفه من نبود که این اتصال را به بیمارم در این جلسه بدهم زیرا بیمار اساسا در مرحلهای از اکتشاف چیزها برای خودش قرار داشت و تعبیری نارس در چنین موقعیتی خلاقیت بیمار را نابود میکند و ازلحاظ ضدیت با فرآیند بلوغ تروماتیک میباشد.
این نگاه آنی بچه و کودک که خویشتن را در چهره مادر میبیند و بعداز آن در یک آینه، راهی برای نگاه کردن به روانکاوی و تکلیف رواندرمانی ایجاد میکند. رواندرمانی تعبیرهای زرنگ و مناسب دادن نیست؛ بهطور کلی [رواندرمانی] بازگرداند طولانی مدت آن چیزی است که بیمار میآورد. این مشتقات پیچیده چهره است که آنچه آنجا برای دیدن است را بازتاب میدهد. من تمایل دارم اینطور درباره کارم فکر کنم و فکر کنم که اگر من این کار را بهاندازه کافی خوب انجام دهم بیمار خویشتن خودش را پیدا خواهد کرد و قادر خواهد شد که وجود داشته باشد و احساس واقعیبودن کند. احساس واقعیبودن بیشتر از وجود داشتن است؛ [احساس واقعیبودن] پیدا کردن راهی برای وجود داشتن بهعنوان خودش است و اینکه بهعنوان خودش با ابژهها مرتبط شود و ایکه یک خویشتن داشته باشد که برای استراحت درون آن کنارهگیری میکند.
اما علاقهای ندارم که این احساس را ایجاد کنم که فکر میکنم این تکلیفِ بازتابدادن آنچه بیمار میآورد کار آسانی است. این کار آسان نیست و ازنظر هیجانی خستهکننده است. اما ما پاداشمان را دریافت میکنیم. حتی اگر بیمارانمان شفا نیابند آنها از ما برای دیدن آنها به شکلی که هستند سپاسگزار هستند و این امر به ما خشنودی عمیقی میدهد.
آنچه به آن بهعنوان نقش مادر برای بازگرداندن خویشتن کودک به خودش اشاره کردهام همچنان بهلحاظ کودک و خانواده اهمیت دارد. بهطور طبیعی همانطور که کودک تحول مییابد و فرآیندهای بلوغ پیچیده میشوند و همانندسازیها تکثیر مییابند، کودک به برگشت دادن خویشتن از چهره مادر و پدر و از چهرههای دیگرانی که روابط والدینی یا همشیری دارند کمتر و کمتر وابسته میشود (وینیکات، ۱۹۶۰). بااینحال وقتی یک خانواده بیعیب است و فعالیتی را برای یک دوره زمانی انجام میدهد هر کودک سودی میبرد از اینکه قادر میشود تا خودش را در طرزبرخورد هر عضو یا در طرزبرخورد خانواده بهعنوان یک کل ببیند. ما میتوانیم آینههای واقعی را که در خانه وجود دارد و فرصتهایی که کودک از دیدن والدین و دیگران در نگاهکردن به خودشان بدست میآورد را در این [موضوع] بگنجانیم. بااینوجود باید این امر فهمیده شود که آینه واقعی عمدتا بهمعنای تصویری آن اهمیت دارد.
این میتواند یک راه برای بیان مشارکی باشید که یک خانواده میتواند برای رشد شخصیت و غنیسازی هریک از اعضایش انجام دهد.
منبع:
منبع:
Winnicott, Donald W.
“Mirror-role of mother and family in child development 1.” Parent-Infant Psychodynamics. Routledge, 2018. 18-24.
پیوست:
[۱] Le Stade de Miroir
[۲] Jacques Lacan
[۳] Not-me
[۴] Objectively perceived
[۵] Holding
[۶] Handling
[۷] Object-presenting
[۸] Maturation
[۹] Integration
[۱۰] Subjective object
[۱۱] Gough
[۱۲] Preverbal
[۱۳] Unverbalized
[۱۴] Perception
[۱۵] Apperception
[۱۶] Self
[۱۷] Withdrawal
[۱۸] En rapport
[۱۹]Secondary narcissism
[۲۰] Francis Bacon
[۲۱] Exist
[۲۲] Disintegrate
[۲۳] Depersonalized
[۲۴] Regression
[۲۵] A person
[۲۶] Self-examination
[۲۷] Mirror mirror on the wall