مایکل بالینت[۱] با نام میهالی برگمن[۲]، و از پدری پزشک، در ۳ دسامبر ۱۸۹۶ در مجارستان به‎دنیا آمد.

او بعدها برخلاف میل پدر، نامش را به مایکل بالینت تغییر داد. وی در سال ۱۹۱۹ همراه با آلیس سکلی-کوواکس[۳] و درست پیش از برکناری جمهوری کمونیست بلا کان[۴]، در مجموعه سخنرانی های افتتاحیۀ فرنزی[۵]، به‎عنوان اولین رئیس انجمن روانکاوی در مجارستان، شرکت کرد. مایکل و آلیس که اکنون به ازدواج یکدیگر درآمده بودند، به‎خاطر ضدانقلاب ها به برلین گریختند، که بالینت در آنجا در آزمایشگاه بیوشیمی اوتو واربرگی مشغول به کار شد که بعدها برندۀ جایزۀ نوبل (۱۹۳۱) شد.

پیش از ۱۹۲۲ این زوج آموزش تحلیلی خود را با هانز ساش[۶] در برلین آغاز کرده بودند، ولی بالینت او را بیش از حد هدایت گر می دانست. به سال ۱۹۲۴ هر دوی آنها به بوداپست بازگشته و به مدت دو سال توسط فرنزی تحلیل شدند. در اتاق انتظار فرنزی بود که بالینت برای اولین بار با ملانی کلاین[۷] روبرو شد.

در سال ۱۹۳۵، یعنی دو سال پس از مرگ فرنزی، بالینت مدیر انجمن روانکاوی بوداپست شد. آنها پس از پیوستن اتریش به آلمان نازی در سال ۱۹۳۸، با حمایت ارنست جونز[۸] در منچستر، و نه در لندن که شهر دلخواهشان بود، مستقر شدند. در همان ماه های اولیۀ حضورشان در منچستر، آلیس به طور ناگهانی بر اثر پارگی عروق خونی درگذشت. در سال ۱۹۴۵، والدین بالینت برای اجتناب از دستگیری توسط نازی‎ها دست به خودکشی زدند.

در همان سال، بالینت تصمیم گرفت به لندن نقل مکان کند و مدرک ارشد روان‎شناسی خود را با پایان نامه ای تحت عنوان «تفاوت های فردی در اوایل نوزادی» دریافت نمود. با ترسیم عناصر مربوط به زندگی تروماتیک خود بالینت – یک دست ناقص حاصل از جنگ، ترک گفتن نام پدر، دو بار فرار از خانه و کاشانه، و مرگ ناگهانی همسر و هر دو والد تنها به فاصلۀ چند سال – درمی یابیم که چگونه این چنین تروماهایی که خود، دیگری، و محیط او را دربرداشتند، به موضوعاتی عمیق برای بحث در آثار بعدی او تبدیل شدند، که در بهبهۀ تأثیر فزایندۀ نظریۀ روابط ابژه مطرح گشتند. بالینت بعدها در کار بالینی خود در لندن به یکی از نمایندگان پیشروی گروه مستقل بدل شد. 

بالینت تحقیقات فرنزی را پیرامون مضامینی همچون موقعیت تحلیلی، تحلیل منش، و به طور خاص، نقش تحلیلگر در فضای تحلیلی که در آخرین و مهم ترین کتابش دربارۀ واپس رانی، «خطای بنیادین: جنبه های درمانی واپس رانی» (بالینت، ۱۹۶۸) به اوج خود رسید، ادامه داد. دیگر زمینۀ اصلی آثار او کاربرد تفکر روانکاوی در درک و گفتگوی پزشکان در ارتباط با بیمارانشان بود.

بالینت فرآیند، و نقش تحلیلگر در شکل دهی منش، گستره و عمق پروژۀ زوج تحلیلی را مورد بررسی قرار داد. به قول ژاک لکان[۹]، بالینت بر فهم رابطۀ بنیادینی با ابژه تمرکز داشت «که آن را عشق اولیۀ، یعنی روابط میان مادر و نوزاد می نامید» (لکان، ۱۹۸۸، صفحۀ ۲۰۹).

از محوری ترین موارد در مفهوم ‎پردازی بالینت، مفهوم «خطای بنیادین» بود، اصطلاحی که برای توصیف این تجربۀ نسبتاً رایج در روابط دونفرۀ اولیه به کار گرفته شده که چیزی در آنها درست پیش نرفته یا غایب بوده است، و این به دورۀ ادیپ (از ۲ تا ۵ سالگی) منتقل شده است. حل و فصل خطای بنیادین ازطریق واپس رانی در موقعیت تحلیلی صورت می پذیرد، و به امکان آنچه بالینت «سرآغازی نو» نامید، منجر می شود. زمانیکه دست از پارانویا کشیده شده و عشق اولیه به‎مثابۀ عشقی عاری از کیفیت پرخاشگری اولیۀ تجربه شده توسط بیمار نمایان می شود.

خودشیفتگی به عقیدۀ بالینت همواره ثانوی، و بنابراین عشق ابژۀ نخستین صرفاً رشدنایافته است، و از این رو تکلیف تحلیلی کمک به رشد آن خواهد بود. گرایشات خودشیفته، افسرده و پارانوئید، هریک صرفاً به عنوان دفاعی در برابر یکدیگر هستند. این بعدها باعث شد که بالینت اینگونه فرض کند که موضع افسرده باید بنیادین تر و بدوی تر از موضع پارانوئید تلقی شود.

از سال ۱۹۴۸، مایکل و ایند بالینت گروه بالینت را به عنوان درخواستی ‎غیرعادی و افراطی جهت درک واپس رانی در کار رایج پزشکی به راه انداختند که هدف اصلی اش کاوش انتقال متقابل پزشک نسبت به بیمار با استفاده از تداعی آزاد در یک موقعیت گروهی بود. «دکتر، بیمار، و بیماری[۱۰]» (بالینت، ۱۹۵۷)، که همچنان در سرتاسر دنیا کتابی بسیار تأثیرگذار در کار پزشکی ست، نظریۀ «خطای بنیادین» را در تعامل میان پزشکان و بیمارانشان به‎کار بسته است، بدین ترتیب که مسیرهای خطا در ارتباط با عاطفۀ ناآگاه، باعث پدیدار شدن پویایی ناآگاه تعامل می شود.

بالینت وصل ادبی فرنزی بود و نسخۀ دست نویس «یادنگاشت های بالینی[۱۱]» نوشته شده در آخرین سال زندگی‎ او، و نیز مکاتبات فروید با فرنزی که نیمی از آنها‎ در اختیار آنا فروید بود را به لندن آورد. این دو اثر که دربردارندۀ هستۀ اصلی مکتب روانکاوی بوداپست و تاریخچۀ رشد آن بودند، پس از مرگ وی انتشار یافتند.

مایکل بالینت در ۳۱ دسامبر ۱۹۷۰ درحالیکه رئیس انجمن روانکاوی بریتانیا بود، درگذشت. نظریات او پیرامون واپس رانی به خوبی توسط مقالۀ ۱۹۳۹ و بسیار مهم آلیس بالینت، «عشق برای مادر و عشق مادر[۱۲]»، و نیم قرن بعد توسط مقالۀ ۱۹۸۹ ایند بالینت، «زندگی خلاقانه[۱۳]» تحکیم شد، که هر دوی آنها، بُعدی کلیدی به کار او اضافه نموده، و شعلۀ روانکاوی مجارستانی را روشن نگه داشته و شعله ور ساخته اند.

https://psychoanalysis.org.uk/authors-and-theorists/michael-balint

پیوست:


[۱] Michael Balint

[۲] MihályBergmann

[۳] Alice Szekely-Kovacs

[۴] Bela Kuhn

[۵] Ferenczi

[۶] Hanns Sachs

[۷] Melanie Klein

[۸] Ernest Jones

[۹] Jacques Lacan

[۱۰] The Doctor his Patient and the Illness

[۱۱] The Clinical Diary

[۱۲] Love for the Mother and Mother Love

[۱۳] Creative Life