فرآیند تغییر در روانکاوی، همواره یکی از بحث برانگیزترین مباحث، چه در درون و چه در بیرون از رویکرد روانکاوی بوده است. کنش درمانی، از یک سو، دستمایۀ اختلاف میان مکتب کلاسیک و دیگر مکاتب روانکاوی، و از سوی دیگر هدف انتقاد از رویکرد روان کاوی توسط سایر رویکردهای درمانی بوده است. به علاوه، کنش درمانی به ما در صورت بندی مداخلات و نظارت بر پیشرفت جلسات تحلیل کمک می کند. از این رو، کنکاش در کنش درمانی و بررسی فرآیندهای تغییر در روانکاوی حائز اهمیت ویژه ای است.

پیش از اینکه به فرآیندهای تغییر در روانکاوی بپردازیم، بهتر است نگاهی به اهداف آن داشته باشیم تا بتوانیم مفهوم کنش درمانی را هرچه بهتر درک کنیم. از یک نگاه، هدف روانکاوی حل و فصل تعارضات ناآگاه مراجع است. هنگامی که تکانه های اضطراب زا و نامقبولِ اید ، به دلیل فشار سوپرایگو و یا واقعیت، توسط ایگو به ناآگاه پس رانده می شوند، به یک معنا، همچون محتویات دیگ جوشانی هستند که مدام لبریز شده، و به عبارتی سعی در به سطح آمدن دارند. در این شرایط ایگو علائم را به مثابۀ “راه حلی مصالحه آمیز” بین اید و سوپرایگو ایجاد کرده و همزمان که از فرد در مقابل پیامدهای تخلیه این تکانه های اضطراب زا و نامقبول دفاع می کند، با ایجاد امکان “بازگشت پس رانده ” ارضایی نسبی برای آن ها فراهم می سازد. هدف روانکاوی، از این نظرگاه، کاوش ماهیت تعارضات ناآگاه ایجادکنندۀ علائم و حل و فصل آن ها است.

از دیدگاهی دیگر، هدف روانکاوی بینش یافتن مراجع نسبت به تأثیر الگوهای ارتباطی شکل گرفته در کودکی بر روابط فعلی اوست. تجارب اولیه نوزاد با مراقبینش، منجر به شکل گیری بازنمایی های ذهنی از خود و دیگری می شود که کودک به واسطۀ آن ها تعاملات آتی را پیش بینی و انتظاراتش از روابط را مشخص می کند. از این رو، هدف روانکاوی از این دیدگاه، تغییر این بازنمایی های درونی شده از خود و دیگری و توانایی برقراری روابط واقعی بر اساس ویژگی های اینجا و اکنون خواهد بود.

اهداف دیگری همچون خودشناسی، شناخت اشتیاق واقعی خویش و تحقق بخشی خود اصیل؛ پختگی در برآوردن نیازهای ارتباطی همچون انعکاس (خود را در آینۀ دیگری یافتن) و آرمانی سازیِ ابژه و همسان سازی با او؛ ساختن معنا و روایت جدید از آنچه بر فرد رفته است؛ و سرانجام تقویت ظرفیت تأملی، به معنای توانایی تأمل دربارۀ حالات درونی خود و دیگران و تفسیر تجارب بیرونی بر اساس آن ها نیز برای فرآیند روانکاوی مطرح شده است.

حال که اهداف روانکاوی تا حدودی روشن شد، می توانیم به چگونگی رسیدن به این اهداف، یا همان کنش درمانی در روانکاوی بپردازیم. به طور سنتی، دو دیدگاه اصلی در ارتباط با فرآیند تغییر در روانکاوی وجود داشته است: دیدگاه تعبیری که ایجاد بینش در مراجع به واسطۀ تعبیرهای روانکاو را عامل اصلی تغییر می داند؛ و دیدگاه ارتباطی که تجربۀ رابطه ای اصلاحی با روانکاو را مورد تأکید قرار می دهد. با این حال، نگاه های معاصر این دو کنش درمانی را هم ساز و هم نیاز یکدیگر می دانند.

همان طور که گفته شد، کارکرد علائم را می توان دفاع از ساختار روان مراجع در مقابل تکانه های نامقبول، و در عین حال ارضای نسبی این تکانه ها دانست. هنگامی که روانکاو سعی در کاوش و آشکار ساختن این تکانه های ناآگاه برای مراجع دارد، همان بخش از ذهن او که در ابتدا موجب پس رانش این تکانه ها شده بود، شروع به مقاومت در برابر آگاه شدن آن ها خواهد کرد. از طرفی، با وجود آگاهی مراجع از این تکانه ها، علائم همچنان باقی می مانند، چرا که در ابتدا مراجع صرفاً به بینش عقلانی (وقتی چیزی را درمی یابیم ولی از آن متأثر نمی شویم) دست می یابد، و “مقاوت” مانع از دستیابی مراجع به بینش هیجانی (وقتی چیزی را دریافته، با عمق وجود درک کرده و تحت تأثیر آن قرار می گیریم) می شود. از این رو، از سر راه برداشتن مقاوت، ضرورتی ابتدایی برای آگاه شدن مراجع از ناآگاه است. دستمایۀ اصلی روانکاو در این مسیر، انتقال است.

تکانه های آزاد اید در ناآگاه که به دلیل تعارض با تقاضاهای سوپرایگو ارضا نشده اند و از بازنمایی های ابژه ی اولیه جدا گشته و به تعبیری بدونِ ابژه هستند، همچون رادیکال های آزاد موجود در اتم که به شدت واکنش پذیرند، حامل انرژی زیادی بوده و در حالت ناپایداری قرار دارند. از این رو این تکانه های ارضانشده و بدون ابژه، برای ارضا شدن به دنبال ابژه ای برای پیوند با آن هستند. روانکاو از بسیاری از جنبه ها (ویژگی هایی همچون خنثی بودن و وارد نکردن تعارضات شخصی به رابطۀ درمانی)، بهترین ابژه برای تکانه های اید جهت پیوند با آن است. درواقع، جایگاه روانکاو یا فضای روانکاوی به قدری شبیه به پروتوتایپ های قدیمی ذهن مراجع است که بازنمایی های ذهنی او از رابطۀ خود و ابژۀ اولیه را مجدداً فعال می سازد. فرآیندی که طی آن، روانکاو هدف تکانه های ایدِ معطوف به ابژه های اولیۀ مراجع قرار می گیرد، انتقال نامیده می شود. طی انتقال، مراجع هرآنچه را که با ابژه های اولیه تجربه کرده، وارد رابطه با روانکاو می کند؛ گویی گذشته در حالِ تکرار شدن در زمان حال است؛ درواقع، انتقال این فرصت را برای مراجع فراهم می کند که تعارضات پیشین خود را مجدداً در اتاق تحلیل و در رابطۀ اینجا و اکنون با روانکاو بازآفریند.

در موقعیت انتقالی، کنش درمانی زمانی اتفاق می افتد که روانکاو در پاسخ به تکانه های اید مراجع به گونه ای متفاوت با ابژه های اولیه برخورد کرده (مثلاً در پاسخ به تکانۀ پرخاشگری تلافی، و یا در پاسخ به تکانۀ جنسی عمل نمی کند) و موجب شکسته شدن بازنمایی های ذهنی مراجع از روابط ابژۀ اولیه می شود. درواقع، وقتی مراجع متوجه می شود که روانکاو در حقیقت همچون ابژۀ اولیۀ هدف این تکانه ها عمل نمی کند، از تفاوت میان ابژۀ درونی برون فکنی شده با ابژۀ بیرونی حقیقی آگاه می شود. به بیان دیگر، روانکاو از یک سو در جایگاه سوپرایگوی کمکی قرار گرفته و در این نقش اجازۀ ارضای نسبی تکانه ها و فانتزی های اید مراجع را می دهد؛ و از سوی دیگر خود هدف این تکانه ها قرار می گیرد. در نهایت، روانکاو به عنوان ابژۀ جدید مراجع درونی شده و سخت گیری سوپرایگو را اصلاح می کند. از نگاه علوم اعصاب مدارهای مغزی مرتبط با الگوهای بین فردی پیشین تضعیف و از فعال سازی آن ها جلوگیری می شود، و از طرفی شبکه های ارتباطی جدیدی تقویت و فعال سازی آن ها تسهیل می شود.

همسو با این مفهوم، لئووالد از تحلیل به مثابۀ فرآیند باز والدگری صحبت می کند. در این معنا، روانکاوی به مثابۀ رابطۀ دلبستگی جدیدی خواهد بود که پروتوتایپ های روابط دلبستگی قدیمی در حافظۀ ناآگاه مراجع را اصلاح می کند. همچنین از کارکردهای رابطۀ مراقب نوزاد در فرآیند روانکاوی سخن به میان آورده شده که برای روشن شدن بهتر آن باید به دو مفهوم مشابه دربرگیرندگی بیون و نگه دارندگی وینیکات اشاره کنیم. طبق افسانه های یونان باستان، پلئوس آنقدر تتیس را در آغوش خود می گیرد و سرکشی و تقلای او را تحمل می کند تا سرانجام او را رام می سازد. این همان اتفاقی است که در رابطۀ نوزاد با مراقب اتفاق افتاده، و نوزاد به تدریج از سوی تنظیم مشترک عواطف خود به یاری مراقب، به سوی خودتنظیمی مستقل عواطف پیش می رود. به همین ترتیب، عواطف و حالات درونی که تحملشان برای مراجع دشوار است و به روانکاو برون فکنی می شوند، توسط وی گرفته شده، و پس از تعدیل شدن، در دوزهای قابل تحمل به مراجع بازگردانده می شود. درنهایت مراجع این کارکرد روانکاو را درونی می سازد. درهمین راستا ، مراجع سوپرایگوی سخت گیر خود را به روانکاو برون فکنی کرده و او سوپرایگوی تعدیل شده ای را به مراجع بازمی گرداند.

شرایط انتقال همیشه دربرگیرندۀ عناصری از وانمود (وانمود به اینکه او پدرم است) و همین طور حقیقت (می دانم که او پدرم نیست) است. هنگامی که روانکاو به دسترسی یافتن، روشن شدن، و مرتبط ساختن هیجانات، حالات ذهنی، و تجارب مختلف مراجع کمک می کند، درواقع ظرفیت های او برای تنظیم عاطفه و همین راستا ظرفیت تأملی را نیرومند می سازد. روانکاو در این فرآیند، یکپارچگی تجاربی را که مراجع پیش از این احساس می کرد باید تجزیه یا انکار کند، تسهیل و با این کار به ایجاد آنچه فوناگی ذهنیت سازی می نامد، یعنی توانایی معنابخشی به خود و دیگران بر اساس روایت های شخصی خوانده شده، کمک می‎کند.

برخی دیگر از فرآیندهای تغییر در روانکاوی مطرح هستند که شاید به اندازۀ آنچه تا اینجا گفته شد منجر به تغییرات پایدار نشوند ولی به هر حال نقش مهمی در کنش درمانی در فرآیند روانکاوی ایفا می کنند. یکی از آن ها همسان سازی با ویژگی های روانکاو مانند موضع غیرقضاوتی و تأملی او نسبت به تجربه است. به این ترتیب مراجع تبدیل به روانکاو خود شده و به جای آشفته شدن توسط تجارب درونی و واکنش نشان دادن به آن ها، روی حالات درونی خود تأمل می کند. از طرفی، صرف مراجعه به روانکاو برای تحلیل شدن و قرار دادن روانکاو در جایگاه “سوژه ای که تصور می شود می داند”، باعث می شود که او قدرت القای معانی به ذهن مراجع را داشته باشد و از این طریق بر کارکردهای مراجع تأثیر بگذارد.

تخلیۀ هیجانی، یکی دیگر از مسیرهایی است که روانکاوی طی آن تأثیرات خود را اعمال می کند. تجربۀ طولانی، مکرر، و شدید رویدادهای بسیار آسیب زا، جراحتهای روانی و تکه پاره های هیجانی ایجاد می کند که نیاز به ترمیم و پردازش دارند. این تجارب جراحت زا از توان تحمل فرد خارج بوده و از آنجا که فرد قادر به پردازش احساسات سنگین ناشی از آن ها نیست، چاره ای جز تجزیۀ آن ها از تجربۀ ذهنی خود ندارد. با این حال، این هیجانات پردازش یا تخلیه نشده به طریقی راه خود را یافته و به شکل علائم مختلف، از جمله علائم جسمانی خود را نشان می دهند. فضای روانکاوی این بستر را برای مراجع فراهم می کند که این احساسات تجزیه شده، پس رانده شده یا مسدود شده را تا حدودی در لحظۀ اینجا و اکنون تجربه کرده و مقداری از انرژی آن ها رها شود. با این حال، تخلیۀ هیجانی صرفاً موجب کاهش تنش شده و کنشی فرعی در درمان محسوب می شود؛ به همین دلیل برای اثربخشی واقعی، تعبیر جهت معنابخشی به روایت مراجع، و انسجام آنچه دچار انفصال شده، با آن همراه می شود.

آنچه گفته شد، جستاری کوتاه از کنش درمانی در روانکاوی – اینکه روانکاوی اصولاً چگونه تأثیر خود را اعمال می کند بود. در این جستار، ابتدا به اهدف روانکاوی اشاره شد؛ سپس به کنش اصلی روانکاوی، یعنی بینش یافتن از طریق تعبیرهای مکرر و تجربۀ اصلاحی در یک رابطۀ انتقالی ایمن با روانکاو در فضای روانکاوی پرداخته شد؛ و در نهایت برخی از کنش های فرعی که روانکاوی از طریق آن ها تأثیرگذار است، شرح داده شد.