اصطلاح ایگو را می ­توان برای توصیف بخشی از شخصیّتِ در حال رشد انسان به کار برد که در شرایط مناسب در قالب یک کل یکپارچه می ­شود.

در بدن نوزاد مبتلا به آنانسفالی[۱] ممکن است رویدادهای کارکردی، ازجمله مکان­ یابی ­های غریزی اتّفاق ­افتد؛ رویدادهایی که اگر مغزی وجود داشته باشد، تجاربِ کارکرد ایگو خوانده می ­شود. می ­توان گفت اگر مغزی طبیعی وجود داشته باشد، سازمانی برای این کارکردها وجود داشته است و می­ توان بر این سازمان نام ایگو نهاد. امّا در غیاب دستگاه الکترونیک هیچ تجربه، و لذا ایگویی وجود ندارد.

بااین­وجود، در حالت طبیعی کارکرد اید از بین نمی ­رود، تمام جنبه­ های این کارکرد کنار هم قرار می ­گیرد و تجربۀ ایگو آفریده می ­شود. بنابراین به کار بُردن واژۀ «اید» برای پدیده ­ای که توسط کارکرد ایگو زیر پوشش قرار نگیرد، دسته ­بندی نشود، تجربه و در نهایت تفسیر نگردد، بی­ معنا به نظر می ­رسد.

بنابراین در مراحل بسیار ابتداییِ تحوّل کودک، کارکرد ایگو باید به عنوان مفهومی در نظر گرفته شود که از هستی نوزاد به عنوان یک انسان جداشدنی نیست. آنچه زندگی غریزی تلقی می­ شود، به جز کارکرد ایگو، می­تواند نادیده گرفته شود، زیرا نوزاد هنوز موجودیتی ندارد که تجربه ­ای داشته باشد. اید پیش از ایگو وجود ندارد. تنها از این منظرگاه است که مطالعۀ ایگو توجیه­ پذیر می ­شود.

می­ توان دید که ایگو خیلی پیش ­تر از اینکه واژۀ خود[۲] وارد میدان شود، به بوتۀ بررسی گذاشته می ­شود. واژۀ خود زمانی مطرح می ­شود که کودک از نیروی عقلانی خویش برای در نظر گرفتن آنچه دیگران می ­بینند، احساس می ­کنند یا می ­شنوند و آنچه موقع دیدن بدن نوزاد ادراک می­ کنند، بهره بگیرد. (مفهوم خود در این فصل مورد بررسی قرار نمی ­گیرد).

نخستین پرسش در مورد آنچه ایگو خوانده می­ شود این است: آیا از آغاز ایگو وجود دارد؟ پاسخ این است که آغاز هنگامی ­ست که ایگو آغاز می ­شود[۳].

سپس پرسش دوّم مطرح می ­شود: ایگو [در این مرحله] قوی است یا ضعیف؟ پاسخ این پرسش به مادر بیرونی و توانایی او در رسیدگی به وابستگی مطلق[۴] نوزاد در آغاز بستگی دارد؛ مرحله ­ای پیش از اینکه نوزاد مادر را از خود متمایز بداند.

در واژگان من، مادر به اندازۀ کافی خوب می ­تواند نیازهای نوزادش را از آغاز برآورده کند و این کار را آنقدر خوب انجام می ­دهد که نوزاد، همان ­طور که در خاستگاه رابطۀ مادر-نوزاد ظاهر می ­شود، قادر است تجربۀ همه­ توانی[۵] کوتاهی داشته باشد. (این همه­ توانی را باید از آن همه ­توانی که اسمی برای یک کیفیّـت احساسی است، متمایز کرد).

مادر می ­تواند این کار را انجام دهد چون به­ طور موقت خود را تنها وقف یک تکلیف می­ کند و آن مراقبت از نوزادش است. این واقعیّـت که نوزاد دارای ظرفیّتی است که در صورت کارگر واقع شدنِ کارکرد پشتیبانِ ایگو، می ­تواند با ابژه ­های ذهنی ارتباط برقرار کند، انجام تکلیف پیش ­گفته را ممکن می ­کند. در این رابطه، کودک می ­تواند در اینجا و آنجا، در حال و آینده، ولی نه به ­طور همزمان در همه جا، با اصل واقعیّـت رو به­ رو شود؛ به عبارت دیگر، کودک حیطه ­های ابژه ­های ذهنی را همراه با حیطه ­های دیگری که در آن ارتباطی با ابژه ­های درک ­شدۀ ذهنی یا ابژه ­های «غیر من[۶]» (­بی ­من[۷]) وجود دارد را حفظ می­ کند. بنابراین میان آغازِ کودکی که مادرش توانسته این کارکرد را به خوبی انجام دهد و کودکی که مادرش نتوانسته باشد که به خوبی از عهدۀ این مسئولیت برآید، تفاوت زیادی وجود دارد؛ تا جایی که هر توصیفی از کودکان در مراحل نخستین جز در سایۀ رابطۀ آنان با این کارکردِ مادرانه ارزشی ندارد. وقتی مادرانگی به قدر کافی خوب وجود نداشته باشد، نوزاد نمی ­تواند بالیدگی[۸] ایگو را آغاز کند یا اینکه تحوّل ایگو لاجرم در جنبه ­های بسیار مهمِ خاصی دچار تحریف می ­شود.

باید فهم شده باشد که موقع اشاره به ظرفیّت انطباقی مادر، توانایی او در ارضای رانه ­های دهانی نوزاد، مثلاً از طریق خوراندن غذاهای خوب اهمیّت خیلی زیادی پیدا نمی­ کند. آنچه در اینجا موضوع بحث قرار گرفت، با در نظر داشتن این ملاحظه انجام می ­شود. در حقیقت امکان دارد رانۀ دهانی ارضا شود و بدین طریق از کارکرد ایگوی نوزاد تخطّی صورت گیرد یا در آینده حسودانه به عنوان خود، یا همان هستۀ شخصیّت محافظت شود. ارضای ناشی از تغذیه می ­تواند نوعی اغوا[۹] باشد و در صورتی که خارج از پوشش کارکرد ایگو به کودک عرضه شود، ممکن است تروماتیک شود.

در مرحلۀ مورد بحث، نه تنها لازم است که کودک را انسانی بدانیم که گرسنه می ­شود و رانه­ های غریزی ­اش ممکن است برآورده یا ناکام گردد، بلکه باید به او به عنوان موجود نابالیده ­ای نظر کنیم که همیشه در نزدیکی اضطرابی نااندیشیدنی[۱۰] قرار دارد. کارکرد بسیار مهم مادر در این مرحله، ظرفیّت قرار دادن خویش در جایگاه کودک و فهم نیازهای کودک با مدیریت کلی بدن و لذا کل وجود [کودک]، اضطراب نااندیشیدنی را دفع می­ کند.

در این مرحله همانند مرحلۀ واپسینِ پیش از تولّد در موقع مقرر، عشق را تنها در قالب مراقبت جسمانی می ­توان دید.

اضطراب نااندیشیدنی صورت­ های اندکی دارد که هر کدام سرنخی برای یکی از اَبعاد رشد طبیعی است.

  • تکه تکه شدن
  • سقوط همیشگی
  • نداشتن ارتباط با بدن
  • نداشتن جهت

باید فهمیده شود که این حالت ­ها به ­طور ویژه عناصر اضطراب ­های روان ­پریشانه هستند و به لحاظ بالینی به اسکیزوفرنیا، یا ظهور مؤلفۀ نهفتۀ اسکیزوئید در دیگر شخصیّـت­ های غیرروان ­پریش تعلّق می ­گیرد.

در اینجا لازم است که رشتۀ اندیشه ­ها را قطع کنیم تا به بررسی سرنوشت کودکی بپردازیم که در مرحلۀ نخستین و پیش از اینکه بتواند «من» را از «غیرمن» جدا کند، از مراقبت به اندازۀ کافی خوب محروم بوده است. این مسئله به خاطر درجات و تفاوت ­های وسیع شکست مادر موضوعی پیچیده است. سودمند خواهد بود که در ابتدا اشاره کنیم:

  • تحریف ­هایی در سازمان ایگو که مبنایی برای خصیصه­ های اسکیزویید فراهم می­ کند، و

  • دفاع ویژۀ نگهدارندگی خود[۱۱] یا شکل­ گیری یک خود مراقبت ­گر و سازمان ­بندی یکی از اَبعاد شخصیّت که جعلی[۱۲] است (جعلی است چون آنچه نمایان می ­شود، منفک شده از فرد نیست بلکه از جنبۀ مادرانۀ زوجِ مادر-نوزاد برگرفته می­ شود). این نوعی دفاع است که موفّقیت آن ممکن است تهدید تازه­ ای برای هستۀ خود ایجاد کند، هرچند که این دفاع برای پنهان کردن و مراقبت از هستۀ خود طراحی شده است.

عواقب پشتیبانی ضعیفِ ایگو از سوی مادر، می­ تواند بسیار فلج­ کننده باشد و موارد زیر را در بر می­ گیرد:

(الف) اسکیزوفرنیای یا اُتیسم کودکانه

این گروه بالینی شناخته شده، اختلالی دوّمین بر ضایعات یا نقایص فیزیکی مغز را شامل می­ شود و درجاتی از اَنواع شکست در جریان ­های بالیدگی نخستین را در بر می­ گیرد. در بعضی از موارد شواهدی برای نقص یا بیماری نورولوژیک وجود ندارد.

ناتوانی در تصمیم ­گیریِ تشخیصی میان نقص نخستین، بیماری لیتلس خفیف[۱۳]، شکستِ روانی خالص در بالیدگی ابتدایی در کودک دارای مغز سالم یا آمیزه ­ای از همۀ اینها، تجربۀ رایجی برای بالینگران است. در برخی موارد، شاهد مناسبی برای واکنش به شکست در پشتیبانی ایگو، از نوعی که در این فصل توصیف می­ کنم، دیده می­ شود.

(ب) اسکیزوفرنیای نهفته

حالت ­های مختلفی برای اسکیزوفرنیای نهفته[۱۴] در کودکان دارای رشد طبیعی یا حتا کسانی که دارای توانایی عقلانی برجسته یا عملکرد پیش ­آگاه[۱۵] ویژه­ ای هستند، وجود دارد. بیماری در شکنندگی «موفّقیت» ظاهر می ­شود. آسیب و استرس در مراحل ِبعدی تحوّل ممکن است محرّک یک بیماری باشد.

(ج) دفاع از خود جعلی

استفاده از دفاع ­ها، به­ ویژه دفاع ­های موفّق، خود جعلی بسیاری از کودکان را توانا می­کند تا به ظاهر آیندۀ خوبی داشته باشند، ولی عاقبت یک فروپاشی، واقعیّتِ غیبت خود راستین[۱۶] از میدان را آشکار می­کند.

(د) شخصیّت اسکیزویید

بسیار اتّفاق می ­افتد که اختلال شخصیّتی پدید آید که بر واقعیّـتِ وجود یک عنصر اسکیزویید پنهان در شخصیّت متّکی است که در صورت نبود آن سالم تلقی می­شد. عناصر اسکیزویید شدید تا حدودی اجتماعی می ­شود که این می­ تواند در الگوی شخصیّت اسکیزویید پنهان بماند و در فرهنگ محلّی فرد پذیرفته شده باشد.

این درجات و شکل ­های نقصِ شخصیّت می ­تواند در بررسی مواردی با اَنواع و درجاتی از شکست در نگهدارندگی، رسیدگی و نمایاندن ابژه[۱۷] در ابتدایی ­ترین مرحله مرتبط باشد. این به معنای انکار وجود عوامل ارثی نیست، بلکه از جنبه ­های مهم و مکمّل آن است.

جریان­ های مختلفی مشخّص ­کنندۀ تحوّل ایگو است:

  • جریان اصلی در فرایند بالیدگی می ­تواند معانی مختلف واژۀ یکپارچگی را گرد آورد. یکپارچگیِ زمانی به آنچه یکپارچگیِ مکانی خوانده می ­شود، افزوده می ­گردد.

  • ایگو بر ایگوی بدنی[۱۸] متّکی است، اما تنها در شرایطی که همه چیز خوب پیش برود، کودک ارتباط با بدن و کارکردهای آن و با پوست به عنوان پوشش محدودکننده را آغاز می ­کند. من اصطلاح شخصی­ سازی[۱۹] را برای توصیف این فرایند استفاده کرده­ام، زیرا اصطلاح شخصی ­زدایی[۲۰] ظاهراً در اصل به معنای نبودِ پیوستگی محکم میان ایگو و بدن، ازجمله رانه­ ها و ارضاهای اید است. اصطلاح شخصی ­زدایی در نوشته ­های روان ­پزشکی معنای پیشرفته ­تری به خود گرفته است).

  • ایگو ارتباط با ابژه را آغاز می­ کند. با ]وجود[ مادرانگی به اندازۀ کافی خوب در آغاز، کودک جز در دامنه ­ای که مشارکت ایگو وجود داشته باشد، تحت تأثیر ارضاهای غریزی قرار نمی ­گیرد. در این رابطه، پرسش از ارضای کودک به اندازۀ پرسش در مورد اجازه دادن به او جهت یافتن ابژه (سینه، بطری، شیر و غیره) و فهم و پذیرش آن اهمیّت ندارد.

وقتی می ­کوشیم عملِ سِشوه[۲۱] (۱۹۵۱) را هنگامی ­که در لحظۀ درست سیبی به بیمارش داد (تحقّق ­بخشی نمادین) ارزیابی کنیم، اینکه بیمار سیب را خورده یا تنها بدان نگریسته باشد یا برداشته و با خود نگه داشته باشد، چندان موردنظر نیست. مسئلۀ مهم این بود که بیمار توانست ابژه ­ای بیافریند و تنها کاری که سِشوه انجام داد این بود که به این ابژه شکل سیب بخشید، به طوری که دختر بخشی از جهان واقعی، یعنی یک سیب را آفرید.

به نظر می ­رسد که می­ توانیم این سه پدیده در رشد ایگو را با سه جنبه نوزاد و مراقبت از کودک انطباق دهیم:

  • یکپارچگی با نگهدارندگی انطباق دارد.

  • شخصی ­سازی با رسیدگی انطباق دارد.

  • رابطه با ابژه با نمایاندن ابژه انطباق دارد.

این مسئله به لحاظ کردن دو مشکل در رابطه با اندیشۀ یکپارچگی می ­انجامد:

یکپارچگی از چه؟

اندیشیدن در مورد مایه­ هایی که یکپارچگی از آن ظهور می ­یابد، بر اساس عناصر حرکتی و حسی، یا اجزای نارسیسیسم نخستین، مفید خواهد بود. این می ­تواند واجد گرایشی به حسِ هست بودن شود. برای توصیف این بخش مبهم از فرایند بالیدگی، زبان دیگری را می ­توان به کار گرفت، ولی اگر ادعا می ­شود که این انسان جدید هستی را آغاز کرده است و تجربه ­ای را انباشت می ­کند که می ­توان آن را شخصی تلقی کرد، در آن صورت شکل­ های ابتداییِ بسط تصوّریِ کارکرد بدنی خالص باید پذیرفته شود.

یکپارچگی با چه؟

همۀ اینها به استقرار یک خود یکدست می ­انجامد، ولی نمی ­توان تأکید زیادی بر این موضوع داشت که آنچه در مرحلۀ بسیار ابتدایی رخ می ­دهد، به پوششِ ایگویی فراهم­ شده از طرف مادر در زوجِ مادر-نوزاد بستگی دارد.

می­ توان گفت که پوششِ به اندازۀ کافی خوبِ ایگو از طرف مادر (در رابطه با اضطراب­ های نااندیشیدنی) انسان تازه به دنیا آمده را قادر می­ سازد تا به ساختن شخصیّتی بر مبنای الگوی پیوستگی هستیِ ادامه­ دار[۲۲] دست بزند. هر شکست (که می ­تواند اضطراب نااندیشیدنی تولید کند) باعث واکنشی از طرف نوزاد می ­شود و این واکنش هستی ادامه­ دار را قیچی می­ کند. اگر نوعی واکنش ­دهی که قطع ­کنندۀ هستی ادامه­ دار است، به طور پیوسته اتّفاق بی ­افتد، الگویی از بریدگی هستی[۲۳] به وجود می ­آید. نوزادی که الگوی او بریدگی خطّ پیوستۀ هستی است، تکلیفی تحوّلی دارد و تقریباً از همان آغاز به مسیر آسیب ­های روانی جهت ­دهی می ­شود. بنابراین ممکن است که یک عامل خیلی ابتدایی (که به روزها یا ساعت ­های نخستین زندگی بر می ­گردد) در سبب ­شناسی بی ­قراری، فزون ­حرکتی[۲۴] و بی ­توجهی (بعداً ناتوانی در تمرکز خوانده شد) وجود داشته باشد.

در اینجا شایسته است بگوییم که عوامل بیرونی هرچه باشد، دیدگاه (خیال­ پردازی) فرد در مورد عامل بیرونی اهمیّت دارد. افزون بر این، یادآوری این موضوع ضروری است که پیش از اینکه فرد غیرمن را انکار کند، مرحله­ ای وجود دارد. بنابراین در مرحلۀ بسیار ابتدایی عامل بیرونی وجود ندارد؛ مادر بخشی از کودک است. در این مرحله الگوی نوزاد، تجربۀ کودک از مادر، همان­ طور که در واقعیّت شخصی ­اش هست را دربردارد.

از هم پاشیدگی[۲۵] عکس یکپارچگی است. این موضوع تنها تا حدودی درست است. حالت عکس آن، در اصل به واژه ­ای مثل چندپارچگی[۲۶] نیاز دارد. آرام ­شدگی برای نوزاد به معنای احساس نکردنِ نیاز به یکپارچگی است، کارکرد پشتیبانِ ایگو از طرف مادر مسلّم پنداشته شده است. فهم حالت ­های نامهیّیج نیازمند ملاحظۀ بیشتر در چارچوب این نظریّه است.

اصطلاح از هم­ پاشیدگی برای توصیف دفاعی پیشرفته به کار می ­رود؛ دفاعی که محصول فعّالِ به هم ریختگی دفاعی در برابر چندپارچگی در غیاب پشتیبانی ایگو، به عبارت دیگر در برابر اضطراب بدوی یا نااندیشیدنی ناشی از شکست در نگهدارنگی در مرحلۀ وابستگی مطلق است. به هم ریختگی به علّت از هم پاشیدگی می ­تواند به اندازۀ اتّکاناپذیری محیط نامطلوب باشد، ولی دارای این مزیت است که توسط کودک آفریده شده و جنبۀ محیطی ندارد. به هم ریختگی محصولِ از هم پاشیدگی در دایرۀ همه ­توانی کودک است. به زبان روانکاوی، تحلیل­ شدنی است، درحالی که اضطراب ­های نااندیشیدنی اینگونه نیست.

یکپارچگی با کارکرد محیطی نگهدارنگی ارتباط نیرومندی دارد. دستیابی به یکپارچگی، کامل شدن است. در ابتدا «من» پدید می­آید که «هر چیز دیگری که غیرمن نیست» را شامل می­ شود. سپس «من هستم، من وجود دارم، من تجاربی می ­اندوزم و خویش را غنی می ­سازم و تعامل درون­ فکنانه و برون ­فکنانه با غیرمن و جهان واقعی مربوط به واقعیّـت مشترک برقرار می ­کنم» می ­آید. سپس «هستی من از طرف دیگری دیده یا فهمیده می ­شود» اضافه می ­گردد: «من شاهدی که لازم بود تا به عنوان یک موجود شناخته شوم را پیدا می­ کنم (همانند ]تصویر[ چهره در آینه)».

در شرایط مطلوب، پوست به مرزی میان من و غیرمن بدل می ­شود. به عبارت دیگر، روان در قالب بدن پا به عرصۀ زندگی می­ گذارد و زندگی روانی-بدنی فرد آغاز می ­شود.

استقرار وضعیّت من هستم در همراهی با دستیابی به ثبات یا انسجام روانی-بدنی، حالتی از خیانت را پدید می ­آورد که با عاطفۀ اضطرابی ویژه ­ای با انتظار آزاردیدگی[۲۷] همراه می ­شود. این ]واکنش توأم با بیم[ آزاردیدگی در دلِ اندیشۀ نپذیرفتن «غیرمن» قرار دارد که با محدودیتِ خود کامل در بدن و پوست به عنوان پوششی محدودکننده همراه می­ شود.

در علایم یک نوع بیماری روان­ تنی خاص، نوعی ناپیوستگی در تعامل میان روان و بدن وجود دارد که به عنوان دفاعی در برابر تهدیدِ از دست دادن یگانگیِ روان و بدن یا در برابر شکلی از شخصی ­زدایی تداوم پیدا می­ کند.

رسیدگی توصیف­ کننده شرطی محیطی است که با شکل گیری هماهنگی میان روان و بدن تناظر ضعیفی دارد. بدون رسیدگیِ فعّال و انطباقیِ به اندازۀ کافی خوب، تکلیف درونی ممکن است پُرمشقّت شود؛ در حقیقت، امکان دارد که در جریان تحوّل، استقرار رابطۀ متقابل مناسب میان روان و بدن ناممکن شود.

شروع ارتباط با ابژه پیچیده است. ارتباط با ابژه تنها در سایۀ برآورده شدن شرطِ محیطی نمایاندن ابژه انجام می ­پذیرد که این در صورتی اتّفاق می ­افتد که کودک ابژه را بیافریند. این الگو بدین ترتیب است: کودک انتظار مبهمی پدید می­ آورد که ریشه در نیازی فرمول ­بندی نشده دارد. مادر انطباق­ گرا ابژه یا ترفندی سوار می­ کند که نیازهای کودک را برآورده سازد و بدین طریق کودک تنها به خاطر حضور مادر نیاز کردن را آغاز می­ کند. بدین ترتیب کودک به این اطمینان خاطر می ­رسد که می­ تواند ابژه­ هایی بیافریند و جهان واقعی را خلق کند. مادر دورۀ کوتاهی را برای کودک مهیّا می­ کند که در آن همه­ توانی مهم ­ترین تجربه است. باید تأکید شود که مُراد من از اشاره به آغاز شدن رابطه با ابژه، اشاره به ارضاهای اید و ناکامی­ های اید نیست. من به شرط­ های درونی و بیرونی برای کودک اشاره دارم؛ شرایطی که از تغذیۀ ارضاکنندۀ پستان (یا واکنش به ناکامی) یک تجربۀ ایگو می ­سازد.

جمع ­بندی

هدف من توضیح کوتاه و دقیق مفهومِ آغاز ایگو است. من از مفهوم یکپارچگی ایگو استفاده می­ کنم و جایگاه آن را در شروع [جریان] تحوّل هیجانی کودک می ­دانم؛ کودک همیشه در حال حرکت از وابستگی مطلق به وابستگی نسبی و استقلال است. همچنین آغاز ارتباط با ابژه را در چارچوب تجربه و رشد کودک ردیابی می­ کنم.

در ادامه می ­کوشم اهمیّـت محیط واقعی را در ابتدایی ­ترین مرحله، یعنی پیش از اینکه من را از غیرمن مجزا کند، ارزیابی کنم. من نیرومندی ایگوی کودکی که رفتار انطباقیِ واقعی یا عشق مادرْ پشتیبانِ ایگوی او است را در برابر ضعف ایگوی کودکی قرار می ­دهم که شرایط محیطی او در این مرحلۀ کاملاً ابتدایی ناقص است.

عنوان اصل مقاله:

Winnicott, D. (1965). Ego integration in child development (1962). in The Maturational Processes and the Facilitating Environment.

پیوست:


[۱]. Anencephalic

[۲]. Self

[۳]. خوب است یادآوری کنیم که این آغاز مجموع آغازهاست

[۴]. Absolute dependence

[۵]. Omnipotence

[۶]. Not-me

[۷]. Non-I

[۸]. Maturation

[۹]. Seduction

[۱۰]. Unthinkable anxiety

[۱۱]. self-holding

[۱۲]. False

[۱۳]. Little’s disease

[۱۴]. latent schizophrenia

[۱۵]. Precocious

[۱۶]. True self

[۱۷]. object-presenting

[۱۸]. body ego

[۱۹]. Personalization

[۲۰]. Depersonalization

[۲۱]. Sechehaye

[۲۲]. going-on being

[۲۳]. fragmentation of being

[۲۴]. Hyperkinesis

[۲۵]. Disintegration

[۲۶]. Unintegration

[۲۷]. Persecution