خوش دارم ظرفیّت انسان برای تنها ماندن را موردبررسی قرار دهم و بر اساس این پذیره پیش خواهم رفت که این ظرفیّت یکی از مهم ­ترین نشانه ­های بالیدگی[۱] در تحوّل هیجانی است.

تقریباً در تمام درمان­ های روان­ کاوانه، زمان ­هایی پیش می ­آید که توانایی تنها ماندن برای بیمار اهمیّت پیدا می­ کند. به لحاظ بالینی، این [پدیده] ممکن است به واسطۀ برهه ­ای سکوت آمیز یا جلسه ­ای توأم با سکوت نمایانده شود و این سکوت بیش از آنکه نشانۀ مقاومت باشد، گواه پیشرفتی از سوی بیمار است. شاید اینجا باشد که بیمار برای نخستین بار توانسته است که تنها بماند. می­ خواهم به این جنبه از انتقال توجه کنم که طی آن بیمار در جلسۀ روانکاوی تنها است.

احتمالاً این گفته درست باشد که در ادبیّات روانکاوی به جای تواناییِ تنها ماندن، بیشتر دربارۀ ترس از تنها ماندن یا میل به تنهایی سخن رفته است؛ همچنین آثار قابل ­توجه ­ای در مورد حالت کناره ­گیری به رشتۀ تحریر درآمده که یک سازمان دفاعیِ معطوف به انتظار آزار دیدن است. فکر می­کنم زمان بحث در مورد جنبه­ های مثبت ظرفیّت تنها ماندن رسیده باشد. شاید در ادبیّات [موضوع] تلاش ­هایی جهت تبیین ظرفیّت تنها ماندن صورت گرفته باشد که من از آن بی ­خبرم. مایلم به مفهوم رابطۀ تکیه­ گاه ­جویانۀ[۲] فروید (۱۹۱۴) اشاره کنم (همچنین در وینیکات، a1956).

رابطۀ دو تن و سه تن

ریکمن[۳] ایدۀ فکر کردن بر اساس روابط دو تن[۴] و سه تن را به ما معرفی کرد. ما اغلب به عقدۀ اُدیپ تحت عنوان مرحله ­ای اشاره می ­کنیم که در آن روابط سه تن بر میدان تجربه غالب می ­شود. هر تلاشی برای توصیف عقدۀ اُدیپ بر اساس [رابطۀ] دو نفر محکوم به شکست است. با این ­وجود، روابط دو تن وجود دارد و این روابط به مراحل نسبتاً پیش ­تر در تاریخچۀ فرد مربوط می­ شود. رابطۀ ابتدایی دو تن همان [رابطۀ] نوزاد و مادر یا جانشین مادر است، پیش از آنکه هرگونه کیفیّتی از مادر مجزا شده و در قالب تصوّر پدر درآمده باشد. مفهوم موضع افسرده­ وار[۵] کلاین را می ­توان بر اساس روابط دو تن توصیف کرد و شاید این گفته درست باشد که رابطۀ دو تن مشخّصۀ اساسی این مفهوم است.

پس از اندیشیدن بر اساس روابط دو تن و سه تن، طبیعی به نظر می ­رسد که گامی دیگر به عقب برداریم و از رابطۀ یک تن سخن بگوییم! در آغاز اینگونه به نظر می ­رسد که نارسیسیسم، چه شکل ابتداییِ نارسیسیسم دوّمین و چه نارسیسیسم نخستین، رابطۀ یک تن است. از نظر من، جهش از رابطۀ دو تن به رابطۀ یک تن نمی ­تواند بدون عدول از یافتۀ مهمی که در خلال کار روانکاوی و مشاهدۀ مستقیم مادران و نوزادان دریافته ­ایم، امکان ­پذیر ­شود.

تنها ماندن در عالم واقع

باید تصدیق شود که تنها ماندن در عالم واقع موضوع بحث من نیست. ممکن است شخصی در زندان انفرادی نیز نتواند تنها باشد. رنجی که باید متحمّل شود خارج از تصوّر است. با این ­وجود، بسیاری از افراد پس از پشت سر نهادن کودکی می­ توانند از خلوت­[۶] لذّت ببرند و حتّا آن را گرانبهاترین دارایی خود بدانند.

ظرفیّت تنها ماندن چه پدیده­ ای بسیار پیشرفته باشد که شاید پس از استقرار روابط سه تن در طی تحوّل فرد شکل بگیرد، و چه پدیده­ای مربوط به ابتدای زندگی، در هر صورت شایستۀ مطالعۀ ویژه می ­باشد، زیرا پایه ­ای است که تنهایی پیشرفته بر آن بنا می ­شود.

تناقض

حال می ­توان نکتۀ اصلی این گفتار را بیان کرد. اگرچه تجربه ­های متنوعی در استقرار ظرفیّت تنها ماندن دخیل است، یکی از آنها اساسی بوده و در نبودِ آن، ظرفیّـت تنها ماندن ظاهر نمی ­شود. این تجربهْ تجربۀ تنها بودن است؛ [تنهایی] نوزاد و کودک خُردسال در حضور مادر. بنابراین مبنای ظرفیّت تنها ماندن نوعی تناقض است؛ این مبنا تجربۀ تنها بودن در حالتی است که شخص دیگری هم حضور دارد.

در اینجا بر نوع خاصی از رابطه میان نوزاد یا کودک خُردسالی که تنهاست و مادر یا جانشینی مادر که در عالم واقع حضور باثباتی دارد، دلالت می­شود، حتّا اگر [این حضور] در لحظاتی به واسطۀ یک کت، کالسکه یا فضای کلّیِ محیط بلافصل نمایانده شود. خوش دارم که برای این نوع خاص از رابطه نامی پیشنهاد کنم.

من شخصاً مایلم از اصطلاح رابطه­ مندی ایگو[۷] استفاده کنم که با واژۀ رابطۀ اید تقابل آشکاری دارد؛ واژه ­ای که نوعی هم­ تافتگی تکرارشونده از آن چیزی است که ممکن است زندگی ایگو خوانده شود. رابطه ­مندی ایگو به ارتباط میان دو تن اشاره دارد که یکی از آنان به ­طور قطع تنهاست. شاید هر دو تنها باشند، ولی حضور هر کدام برای دیگری مهم است. گمان می­ کنم اگر معنای واژۀ «دوست داشتن[۸]» با معنای «عشق ورزیدن[۹]» مقایسه شود، می­ توان فهمید که دوست داشتن مسئلۀ رابطه ­مندی ایگو است در حالی ­که عشق­ ورزی بیشتر مسئلۀ روابط اید تلقی می ­شود؛ خواه به شکل خام و خواه به شکل والایش شده[۱۰].

پیش از طرح­ ریزی این دو اندیشه، خوش دارم به یادتان آورم که اشاره به ظرفیّت تنها ماندن در قالب زبان روانکاوانۀ مألوف چگونه امکان­پذیر می­شود.

پس از آمیزش جنسی

شاید بتوان گفت که پس از آمیزشی رضایت­بخش هر دو تن تنها هستند و از تنها بودن خرسند می ­باشند. توانایی لذّت بردن از تنهایی در حضور شخص دیگری که او نیز تنهاست، به خودی خود تجربۀ سالمی است. نبودِ تنش اید ممکن است اضطراب بیافریند، امّا یکپارچگی زمانیِ شخصیّت، فرد را توانا می­سازد تا منتظر بازگشت طبیعی تنش اید بماند و از خلوتِ مشترک لذّت ببرد. به بیان دیگر، خلوتی که از کیفیّتی که ما «کناره­گیری[۱۱]» می­ نامیم، نسبتاً عاری است.

صحنۀ نخستین

می­ توان گفت که ظرفیّت فرد برای تنها ماندن به توانایی او در دست ­و پنجه نرم کردن با احساس ­های برانگیخته توسط صحنۀ نخستین[۱۲] متّکی است. در صحنۀ نخستین رابطۀ مهیّجی میان والدین درک یا تصوّر می ­شود و این رابطه توسط کودکی که سالم است و می ­تواند بر نفرت پیروز شود و آن را به خدمت خودارضایی درآورد، پذیرفته می ­شود. در خودارضایی، مسئولیت کامل خیال ­پردازی آگاه و ناآگاه توسط کودک پذیرفته می ­شود؛ کودکی که در رابطۀ سه تن یا رابطۀ مثلثی، نفر سوّم است. توانایی تنها ماندن در این شرایط، بر بالیدگیِ تحوّل شهوانی[۱۳]، نیروی تناسلی یا پذیرش زنانۀ متناظر با آن دلالت دارد؛ این توانایی بر یکی شدن تکانه ­ها و اندیشه ­های پرخاشگرانه و شهوانی و تحمّل دوسوگرایی[۱۴] دلالت دارد. در کنار همۀ اینها، به طور طبیعی ظرفیّتی در فرد برای همسان­ سازی با هر کدام از والدین وجود دارد.

سخن گفتن بدین شیوه یا با بهره گیری از اصطلاحات دیگر می­ تواند خیلی پیچیده باشد، زیرا ظرفیّت تنها ماندن به لحاظ معنایی پهلو به پهلوی بالیدگی هیجانی می ­زند.

ابژۀ درونی خوب

اکنون می ­کوشم از زبان دیگری بهره بگیرم، زبانی که برگرفته از کارهای ملانی کلاین است. ظرفیّت تنها ماندن به وجود یک ابژۀ خوب در واقعیّـت روانی فرد بستگی دارد. پستان یا آلت درونیِ خوب یا روابط درونیِ خوب به درجات مناسبی پی ­ریزی می ­شود و از فرد (به تعبیر دقیق ­تر از زمان ­مندی) محافظت می­ کند تا شخص بتواند در مورد حال و آینده احساس اطمینان ­خاطر داشته باشد. رابطۀ شخص با ابژه­ های درونی خویش در کنار اطمینان از روابط درونی فراهم­ کنندۀ صلاحیت برای زیستن است، به­ گونه ­ای که شخص حتّا در غیاب ابژه­ ها و محرّک درونی، بتواند به­ طور موقّتی آرمیده بماند و بالیدگی و ظرفیّت تنها ماندن نشان می ­دهد که شخص به واسطۀ مادرانگی به اندازۀ کافی خوب فرصتِ باورمندی به محیطی مساعد را در اختیار دارد. این باور در خلال کامجویی­ هایی غریزی رضایت ­بخش مکرر ساخته می ­شود.

با [بهره ­گیری] از این زبان، شخص خود را در حال ارجاع به مرحلۀ ابتدایی ­تری از تحوّل انسان می ­یابد که در آن عقدۀ اُدیپ کلاسیک چیرگی دارد. با این ­حال، سطح قابل­ توجهی از بالیدگی ایگو مفروض گرفته شده است. یکپارچه شدن فرد در قالب یک کل مفروض است، در غیر این صورت اشاره به درون و بیرون یا اختصاص اهمیّـتی ویژه به خیال ­پردازی درونی ­معنایی ندارد. به تعبیر منفی: آزادی نسبی از اضطراب آزاردیدگی باید وجود داشته باشد. به تعبیر مثبت: ابژه ­های درونی خوب در دنیای درونی فرد حضور دارد و برای برون­ فکنی در زمان مناسب دسترس ­پذیر است.

تنها ماندن در وضعیّتی نابالیده

پرسشی که در اینجا مطرح می­ شود، چنین است: آیا کودک یا نوزاد می ­تواند در مرحلۀ بسیار ابتدایی تنها بماند، وقتی که نابالیدگی ایگو توصیف تنها ماندن را با توجه به زبان به کار گرفته شده ناممکن می ­کند؟ این بخش اصلیِ نظریّۀ من است که [بیان می کند] ما نیاز داریم که بتوانیم در مورد شکلی ناپخته از تنها بودن سخن بگوییم و حتّا اگر موافق باشیم که ظرفیّت تنهاییِ راستین نوعی پختگی است، توانایی راستین تنها ماندن ریشه در تجربۀ ابتدایی تنها بودن در حضور دیگری دارد. تنها بودن در حضور شخص دیگر می ­تواند در مرحله ­ای بسیار ابتدایی واقع شود، زمانی که نابالیدگی ایگو به­ طور طبیعی توسط پشتیبانیِ ایگو از سوی مادر متعادل می ­شود. فرد به مرور زمان مادرِ پشتیبان ایگو را درونی می­ کند و بدین طریق می­ تواند بدون ارجاع مداوم به مادر یا نماد مادر تنها بماند.

«من تنها هستم»

دوست دارم با وارسی واژگان «من تنها هستم»، نگاه متفاوتی به این موضوع داشته باشم.

در آغاز واژۀ «من» وجود دارد که بر رشد هیجانی سطح بالایی دلالت دارد. فرد به عنوان یک کل پا گرفته است. یکپارچگی یک واقعیّـت است. جهان بیرونی کنار گذاشته شده و جهان درونی ممکن می­ شود. این تنها اظهار نظری مکان ­شناسانه دربارۀ شخصیّـت به عنوان یک چیز، یا سازمان ­بندی هسته­ های ایگو است. در اینجا هیچ اشاره ای به زندگی نشده است.

سپس واژگان «من هستم» می ­آید که بیانگر مرحله ­ای از رشد شخص است. شخص به واسطۀ این واژگان نه تنها شکل پیدا می­ کند بلکه حیات هم می ­گیرد. در آغازِ [مرحلۀ] «من هستم»، شخص ناپخته، بی­ دفاع، آسیب ­پذیر و به صورت بالقوه پارانویید است. فرد تنها بدین خاطر می ­تواند به مرحلۀ «من هستم» گام بگذارد، چون محیطی حفاظت ­کننده وجود دارد. محیط حفاظت­ کننده در واقع مادری است که د­ل مشغول نوزاد خویش است و از طریق همسان ­سازی با نوزادش به نیازهای ایگوی او اِقبال نشان می ­دهد. در مرحلۀ «من هستم» نیازی به مفروض گرفتن آگاهی از مادر از سوی نوزاد وجود ندارد.

اکنون به عبارت «من تنها هستم» می ­پردازم. طبق نظریّۀ مطرح­ شده از جانب من، این مرحلۀ بعدی به راستی مستلزم تصدیق هستی پایدارِ مادر از طرف نوزاد است. منظورم از این گفته لزوماً باخبریِ ذهن آگاه نیست. با این­ وجود، فکر می­ کنم که «من تنها یافتم» [وضعیّت] تحوّل ­یافتۀ «من هستم»، بر مبنای باخبری کودک از وجود پایدارِ مادری قابل اعتماد است که اعتمادپذیری او تنها ماندن و لذّت بردن از تنهایی برای مدّتی کوتاه را برای نوزاد ممکن می ­نماید.

من بدین طریق سعی دارم این تناقض را که ظرفیّـت تنها ماندن بر تجربۀ تنها بودن در حضور شخصی دیگر متّکی است و بدون سطح بسنده­ ای از این تجربه، ظرفیّت تنها ماندن شکل­ نمی­گیرد، توجیه کنم.

«رابطه ­مندی ایگو»

حال اگر در مورد مسئلۀ تناقض درست گفته باشم، وارسی ماهیّت رابطۀ مادر با نوزاد که در این مقاله آن را رابطه ­مندی ایگو می ­خوانم، جالب خواهد بود. می­ توان دید که من اهمیّـت زیادی برای این رابطه قایلم، زیرا آن را بن ­مایه ­ای می ­دانم که دوستی[۱۵] از آن ساخته می ­شود. این رابطه ممکن است به خاستگاه انتقال بدل شود.

دلیل دیگری برای قایل شدن اهمیّـتِ ویژه به موضوع رابطه­ مندی ایگو از نظر من وجود دارد، ولی برای شفاف شدن معنا باید برای لحظاتی آن را به کناری وانهم.

فکر می­ کنم توافقی عمومی در این مورد وجود دارد که تکانۀ اید تنها زمانی اهمیّت پیدا می­ کند که در زندگی ایگو گنجانده شود. تکانۀ اید ایگوی ضعیف را مختل و ایگوی قوی را تقویت می­ کند. می ­توان چنین گفت که روابط اید زمانی ایگو را تقویت می ­کند که در چارچوب رابطه ­مندی ایگو اتّفاق افتد. اگر این [ادعا] پذیرفته شود، فهمِ اهمیّـتِ ظرفیّت تنها ماندن رخ می ­نماید. نوزاد فقط در تنهایی (به بیان دقیق ­تر، در حضور دیگری) است که می ­تواند زندگی خود را کشف کند. جایگزین بیمارگون دیگر، زندگی جعلی ­ای است که بر مبنای واکنش ­هایی به محرّک بیرونی ساخته می ­شود. نوزاد موقع تنهایی به معنایی که من به کار می ­برم، فقط در تنهایی است که می ­تواند عملی انجام دهد که ما به ­ازای آرام ­سازی [۱۶] در بزرگسالی است. نوزاد می­ تواند چندپارچه [۱۷] شود، بی ­قرار شود، در وضعیّتی بدون جهت قرار گیرد، می تواند بدون اینکه واکنش ­گری به تصادم[۱۸] بیرونی یا انسان فعّالی با علاقه­ مندی و تحرّک مشخّص باشد، برای مدّتی هستی پیدا کند. این مرحلۀ در خدمت تجربۀ اید است. با گذر زمان حس یا تکانه­ ای فرا می ­رسد. این حس یا تکانه در این میدانْ واقعی درک شده و تجربۀ شخصی راستینی فهمیده می ­شود.

اکنون می ­توان فهمید که چرا حضور و دسترس پذیری دیگری مهم است؛ حضوری که بدون تقاضا باشد. به محض ظاهر شدن تکانه، تجربۀ اید می ­تواند ثمربخش باشد و ابژه بخشی از دیگریِ هم یار یا کل او، یعنی مادر باشد. تنها در این شرایط است که نوزاد می ­تواند تجربه­ ای واقعی را احساس کند. تکرّر این تجارب مبنایی برای زندگی می­ سازد که در آن واقعیّـت جای پوچی را می­ گیرد. شخصی که به ظرفیّـت تنها ماندن دست پیدا کرده است، همواره تکانۀ شخصی را دوباره کشف می ­کند و این تکانۀ شخصی بی حاصل نمی ماند، زیرا وضعیّت تنها بودن حالتی است (هرچند به صورت تناقض ­آمیز) که همیشه بر حضور دیگری دلالت دارد.

به مرور زمان فرد می ­تواند از حضور واقعی مادر یا نگارۀ مادرانه چشم بپوشد. برای اشاره به این وضعیّت از اصطلاحاتی مانند استقرار «محیط درونی[۱۹]» استفاده شده است. این وضعیّت از پدیده ­ای که شایسته است «مادر درونی ­شده[۲۰]» خوانده شود، بدوی ­تر است.

اوج در رابطه ­مندی ایگو

اکنون می ­خواهم در تأمل پیرامون رابطه ­مندی ایگو و شقّ­ های این تجربه در این رابطه گام بیشتری بردارم و مفهوم ارگاسم ایگو[۲۱] را از نظر بگذرانم. البته می ­دانم که اگر چیزی به نام ارگاسم ایگو وجود داشته باشد، کسانی که تجربۀ غریزی ­شان دچار بازداری است، اغلب در این ارگاسم ­ها متبحّرتر هستند، به طوری که نوعی بیماریِ تمایل به ارگاسم ایگو دیده می ­شود. در اینجا مایلم ملاحظات آسیب­ شناسانه را وانهم و بدون غفلت از همسان­ سازی کل بدن با یک ابژۀ جزیی (اندام مردانه[۲۲])، تنها این پرسش را پیش بکشم که آیا اندیشیدن به خرکیفی[۲۳] به عنوان ارگاسم ایگو سودی دارد یا خیر. در افراد سالم تجارب به غایت رضایت ­بخش این چنین، ممکن است در کنسرت یا تئاتر یا در دوستی ای به دست آید که سزاواری ارگاسم ایگو خوانده شدن را دارد و توجه را به اوج و اهمیّت اوج معطوف می­ کند. ممکن است الزام به استفاده از واژۀ ارگاسم در این بافتار نامعقول به نظر آید، ولی من فکر می­ کنم که در آن صورت فضا برای بحث در مورد اوجی که ممکن است در رابطه­ مندی رضایت ­بخش ایگو رخ دهد، باز است. ممکن است کسی بپرسد هنگامی که کودک در حال بازی کردن است، آیا کلّ بازی نوعی والایش تکانۀ اید است؟ آیا در اندیشیدن پیرامون تفاوت کمّی یا کیفی در اید، هنگام مقایسه بازی رضایت­ بخش با غریزۀ خامی که زیربنای این بازی است، نکتۀ ارزشمندی وجود دارد؟ مفهوم والایش به کلی پذیرفته و ارزش زیادی دارد، ولی اشاره نکردن به تفاوت عظیمی که میان بازی شادمانانۀ کودکان و بازی کودکانی که به­ طور جبرآمیز به هیجان می ­آیند و کسانی که می ­توان آنان را به تجربۀ غریزی نزدیک در نظر گرفت، تأسف­ انگیز است. این درست است که حتّا در بازی شادمانانۀ کودک همه­ چیز را می­ توان بر مبنای تکانۀ اید تعبیر کرد؛ این کار امکان­ پذیر می­شود چون ما به زبان نمادها سخن می­ گوییم و بدون شک در استفاده از نمادسازی و فهم­ مان از همۀ بازی ­ها بر اساس روابط اید مبنای محکمی داریم. با این­ وجود، اگر به یاد نداشته باشیم که بازی کودک زمانی­ که به واسطۀ تهییج ­های بدنیِ همراه با اوج­ های جسمانی بغرنج شود، دیگر شادمانانه نیست، مسئلۀ مهمی را از نظر دور داشته ­ایم.

کودکِ ظاهراً سالم می­تواند بازی کند، موقع بازی کردن به هیجان آید و از بازی احساس رضایت کند، بدون اینکه ارگاسم جسمانیِ تهییج موضعی به او حس تهدید القا کند. کودک محرومِ دارای تمایل ضداجتماعی یا کودک مبتلا به بی ­قراری دفاعیِ مانیک نمی ­تواند از بازی لذّت ببرد، زیرا بدن به لحاظ جسمانی درگیر می­ شود. اوج جسمانی ضروری است و بیشتر والدین لحظاتی را می ­شناسند که در آن هیچ چیز جز ضربه نمی ­تواند یک بازی مهیّج را پایان دهد؛ ضربه ­ای که اوجی جعلی ولی کاملاً مفید فراهم می ­سازد. به عقیدۀ من، اگر بازی شادمانانۀ یک کودک یا تجربۀ یک بزرگسال در کنسرت را با تجربۀ جنسی مقایسه کنیم، تفاوت به قدری زیاد است که باید از به کار بردن واژه ­ای متفاوت برای توصیف این دو تجربه نرنجیم. نمادسازی ناآگاه هرچه باشد، کمیّت تهییج جسمانی واقعی در یکی از این تجارب کمینه و در دیگری بیشینه است. ما می ­توانیم به اهمیّت رابطه­ مندی ایگو به خودی خود توجه داشته باشیم بدون اینکه اندیشه ­های زیربنایی مفهوم والایش را کنار بگذاریم.

جمع ­بندی

ظرفیّت تنها ماندن پدیدۀ بسیار پیشرفته ­ای است و عوامل تأثیرگذار زیادی دارد. این ظرفیّـت با بالیدگی هیجانی رابطۀ نزدیکی دارد.

مبنای ظرفیّت تنها ماندن تجربۀ تنهایی در حضور دیگری است. بدین ترتیب، نوزاد دارای سازمان ­بندی ضعیفِ ایگو ممکن است به خاطر [وجود] پشتیبان قابل اتّکایی برای ایگو تنها بماند.

رابطه ­ای که میان نوزاد و مادرِ پشتیبان ایگو برقرار می ­شود، درخور بررسی ویژه است. اگرچه اصطلاحات دیگری به کار گرفته شده­ اند، من معتقدم که رابطه­ مندی ایگو اصطلاح مناسبی برای استفادۀ موقّت است.

روابط اید در چارچوب رابطه ­مندی ایگو رخ می­ دهد و به ­جای مختل کردن ایگوی نابالیده موجب تقویت آن می ­شود.

محیط پشتیبانِ ایگو به تدریج درونی می ­شود و شخصیّـت فرد را می­ سازد، به شکلی که ظرفیّتی برای تنها ماندن در عالم واقع ظهور می­ یابد. با این­ حال، به لحاظ نظری، همواره یک دیگری حضور دارد؛ شخصی که در نهایت و در سطح ناآگاه با مادر برابر می­ شود؛ شخصی که در روزها و هفته ­های نخستین به طور موقتی با نوزادش همسان ­سازی می­ کند و برای مدّتی هیچ دل مشغولی دیگری جز مراقبت از نوزادش ندارد.

عنوان اصل مقاله:

Winnicott, D. W. (1958). The capacity to be alone. International journal of psychoanalysis, 39:416-420

برگرفته از یکی از مقالات خوانده شده در یکی از نشست­ های علمیِ فوق ­العادۀ انجمن روانکاوی بریتانیا در تاریخ ۲۴ جولای ۱۹۵۷

پیوست:


[۱]. Maturity

[۲]. Anaclitic

[۳]. Rickman

[۴]. Two-body relationship

[۵]. Depressive position

[۶]. Solitude

[۷]. ego-relatedness

[۸]. Like

[۹]. Love

[۱۰]. Sublimated

[۱۱]. Withdrawal

[۱۲]. Primal scene

[۱۳]. Erotic

[۱۴]. Ambivalence

[۱۵]. Friendship

[۱۶]. Relaxing

[۱۷]. Unintegrated

[۱۸]. Impingement

[۱۹]. Internal environment

[۲۰]. Introjected mother

[۲۱]. ego orgasm

[۲۲]. Phallus

[۲۳]. Ecstasy