به نام خدا
خشم: پدیده ای ذاتا ویرانگر یا پتانسیلی با ظرفیت سازندگی
یادداشتی از دکتر محمود دهقانی
به راستی راز ویرانی گریز ناپذیر هژمونی در تمامی سال هایی که بشر در تاریخ خود پشت سر گذشته چه می باشد؟ آیا تاریخ جنون ویرانگر هژمونی، صرفا تکرار پویایی های مخرب بسیار مشابه و انتظاری غلط، مبنی بر سرنوشتی متفاوت نبوده است؟ آیا پویایی های هژمونی قدرت در اجبار به تکرار، نیروی خصمانهای دارد که چشم ها را کور و گوش ها را کر می کند تا بشر امروز تاریخ دیروز خود را به طرز عجیبی آشکارا، بی آنکه درسی از آن گرفته باشد، بارها و بارها به شیوه ای بسیار مشابه تکرار کند؟
بگذارید از یک موضوع ساده و نسبتا خنثی شروع کنیم، شاید این راه مناسب تری برای تبیین کارکرد دقیق خشم در ساختارهای خرد و کلان باشد. به همان اندازه که تعریف قوانین و چهارچوب های بسیار دقیق و التزام عملی به آنها و به رسمیت شناختن جایگاه والدین نقش مهمی در جهت دهی رشد سالم فرزندان و فراهم نمودن امنیت و مراقبت دارد، وجود فضایی برای ابراز وجود، اعتراض و بیان خشم برای رشد استقلال فرزندان و استحکام خانواده حیاتی تلقی می گردد. ایجاد تعادلی میان پایبندی به قوانین و فراهم نمودن فضایی برای بیان خشم و عصبانیت نه تنها تهدیدی برای جایگاه والدین محسوب نمی گردد، بلکه پتانسیلی است که می تواند جایگاه آنها را اعتبار، ارتقا، استحکام و محبوبیت بخشد و به تعادلی سازنده میان والدین و فرزندان منتهی گردد. بر مبنای اینکه والدین اعتراض، خشم و عصبانیت فرزندان را چگونه تجربه می کنند، کنش یا واکنش هایی نشان می دهند که می تواند به پویایی هایی قویا سازنده و خوش خیم یا قویا مخرب و بدخیم بینجامد.
وقتی جایگاه والدین مستحکم و در عین حال انعطاف پذیر باشد، اعتراض، خشم و عصبانیت فرزندان صرفا به معنای یک رفتار طبیعی تلقی می گردد که می تواند حامل پیامی مهم و سازنده باشد، و نه الزاما به معنای بد بودن و بی کفایتی والدین است و نه به معنای پرخاشگری، عصیان و ابتذال فرزندان، بلکه والدین مستحکم و منعطف در چنین شرایطی یا فکر می کنند که اعتراض فرزندان ناشی از دگراندیشی درست و بجا می باشد و با تعمق در آن، چنین خشم و اعتراضی را به عنوان فرصتی مغتنم برای تغییر یا اصلاح رفتار خود در نظر می گیرند، و از آن در جهت یکپارچگی خانواده، بالندگی فرزندان و استحکام جایگاه خود بهره می جویند تا از این طریق در فرزندان خود احساس عاملیت یا منشا اثر بودن، امید، اصالت، سرزندگی، آزادی و خلاقیت را پرورش می دهند، به گونه ای که باور به تعیین سرنوشت خود و امید به آینده ای بهتر در آنها شکوفا شود. همچنین ممکن است والدین فکر کنند که آنها صرفا در حال اعمال قوانینی هستند که در راستای رشد سالم فرزندان و انسجام خانواده می باشد و در عین حال که منطق التزام عملی به قانون و اجتناب ناپذیری ناکامی را برای فرزندان خود توضیح می دهند، ظرفیت تحمل خشم و عصبانیت فرزندان را در چهارچوب قانون خانواده، بدون توسل به خشونت و سرکوب دارند، چون در عین حال که خشم و عصبانیت فرزندان را طبیعی تلقی می کنند، از بابت اعمال قانون و درست بودن رفتار خود تردیدی ندارند و بین برخورد قاطعانه و رویکرد خصمانه تمایز قایل می شوند. چنین والدینی نه تنها خشم، دگراندیشی و مخالفت فرزندان را قابل احترام می دانند، بلکه گاه با آن همراه می شوند، چرا که آن را بخشی از رشد و تحول گریز ناپذیری می دانند که به منظور حفظ بالندگی، سرزندگی و یکپارچگی ساختار خانواده، باید خود را با آن به عنوان نیرویی سازنده و نویدبخش همگام سازند، نه اینکه آن را دال به ابتذال خواهی یا عصیان فرزندان تصور کنند دگراندیشی، اعتراض و خشم را مبنایی برای طرد فرزندان از بستر، «خانه من قانون من» و بر مبنای شعار فیزیکی، عاطفی و روانی خانواده سازند.
بدون تردید گاهی صرفا تحمل خشم و تنفر فرزندان در چهارچوب قوانین خانواده، منشا دگرگونی عمده ای در نگاه فرزندان می گردد، به گونه ای که نفرت را به عشق و عصیان را به همراهی تبدیل می کند. مساله بسیار سهل و ممتنع است، فرزندان نه تنها حق اعتراض، عصبانیت و بیان خشم را دارند و این امر ضرورتا نه تنها به معنای تهدید جایگاه و قدرت والدین نیست، بلکه خشم، عصبانیت و اعتراض می تواند متضمن پتانسیلی بسیار حیاتی و سازنده برای هدایت و اصلاح رفتار والدین یا اصلاح قانون نامناسب در ساختار خانواده باشد. گاه صرفا مشاهده ظرفیت تحمل والدین به ایجاد فضایی بسیار پویا در استحکام و انسجام ساختار خانواده می انجامد، در حالی که توسل به خشونت و سرکوب ممکن است موقتا احساس کاذبی از اقتدار و امنیت را برای والدین ایجاد کند، اما به زودی آنها با خشم و عصیان جدی تری روبرو خواهند شد که در یک رویکرد مستبدانه همیشه مستلزم توسل به خشونت و سرکوبی دو چندان خواهد بود و این دور باطلی است که در نهایت به انفجار اجتناب ناپذیر خشمی ویرانگر و غیر قابل کنترل منتهی خواهد شد. به این معنا، خشم به عنوان روی دیگر سکه عشق، u1570 آتشی است چون عشق که اگر مهار شده بکار گرفته شود، کانون خانواده را گرم خواهد کرد و اگر مهار گسیخته گردد، می تواند خانه را خاکستر کند.
اگر والدین هر شکلی از عصبانیت، خشم و اعتراض را به معنای بی کفایتی خود یا عصیان و ابتذال فرزندان تلقی کنند، در بلند مدت باید منتظر شکل گیری پویایی هایی بدخیم و خطرناک در ساختار خانواده باشند. حتما باید اشاره کنم که گاه والدین آگاهانه یا ناآگانه با بعضی فرزندان خود، که همسو با خواسته و آرمان های آنها می باشند، علیه دیگر فرزندانشان ائتلافی مخرب را شکل می دهند، ائتلافی که می تواند به طرد و حذف برخی فرزندان از بستر خانواده منتهی گردد. والدین اقتدار گرا ممکن هر شکلی از اعتراض را معادل پرخاشگری و به عنوان تهدیدی برای جایگاه خود یا سلامت فرزندان شان تلقی کنند و با توسل به خشم، در فرزندان خود احساس گناه، شرم، تحقیر، خیانت و بی کفایتی ایجاد کنند. محصول چنین فرایندی عمدتا پرورش فرزندانی است مملو از خشم های فرو خورده، افسرده، دل مرده، درمانده، مستاصل و تقدیرزده می باشد که نهایتا روزی به خشونت و عصیانی ویرانگر منتهی خواهد شد. بدون شک هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که فرزندان احساس کنند که تقدیر بر آنها چیره شده و سرنوشت آنها فراتر از اراده و خواست آنها رقم می خورد، چرا که با فقدان حس عاملیت و منشا اثر بودن، زندگی از استقلال، اصالت، عشق، امید، آزادی، ارزش و معنا تهی می گردد و احساس انفعال، بیهودگی، ناامیدی، ناکامی، درماندگی و خشم ویرانگر بر روان آنها چیره می شود.
در نتیجه خشم هیجانی بهنجار است که اگر به درستی در ساختار شخصیت فرزندان یکپارچه شود، نتیجه آن رشد فرزندانی مستقل، جاه طلب و جسور می باشد، در حالی که سرکوب خشم یا بروز لگام گستیخته آن پیامدهای آسیب زای شدیدی دارد و می تواند به رشد فرزندانی منفعل، مطیع، ترسو، متزلزل، پرخاشگر و بی ثبات منتهی گردد. باید در نظر داشته باشیم که بعضی والدین گاهی تنها به آن دسته از فرزندان خود مجال ابراز وجود می دهند که همسو با خواسته های آنها باشند و ابراز وجود دیگر فرزندان خود را سرکوب یا دست کم بی اعتبار می کنند.
این تمثیل را صرفا برای فهم دقیق پدیده خشم در رابطه دولتمردان با مردم مفید دیدم، هر چند که باید قویا تاکید کنم که قیاس رابطه والدین و فرزندان با رابطه حاکمیت با مردم قیاس بسیار ناقصی است، چرا که فرزندان ممکن است صغیر باشند و نیازمند قیم، اما مردم به این معنا نه. با این وجود، این تشابه را u1576 به طور نسبی در رابطه دولتمردان با مردم، صرفا برای تبیین اهمیت ظرفیت تحمل خشم و کارکرد آن مناسب دیدم. بی شک به همان اندازه که تعریف قوانین و ضوابط دقیق و التزام عملی به آنها از سوی دولت برای فراهم نمودن نظم، امنیت، مراقبت از جامعه حیاتی تلقی می گردد، وجود فضا و مجرایی سازنده برای بیان اعتراض و خشم اجتماعی می تواند از یک سو به جامعه ای پویا، امیدوار، سرزنده و فعال بینجامد و از سوی دیگر ضامن بقا، استحکام، توسعه، اصلاح قوانین و محبوبیت دولت ها گردد. این در حالی که سرکوب خشم اجتماعی یا بروز لگام گستیخته آن به جامعه ای ناامید، درمانده، آشفته، افسرده، منفعل و پرخاشگر منتهی میگردد.
بگذارید دوباره از یک موضع نسبتا خنثی شروع کنیم. اجازه دهید به یکی از بحرانی ترین مصداق های واقعی آن در دنیای امروز برگردیم، یعنی بحران فلج کننده جلیق زردها در فرانسه. البته پیش از اینکه بیشتر ادامه دهیم، من میخواهم تنها در جایگاه یک پرسشگر باقی بمانم و قضاوت را به شما واگذار کنم. جلیقه زردها در اعتراض به افزایش نرخ سوخت خودرو و پایین آمدن قدرت خرید قشر متوسط، بیش از یک سال در فرانسه اعتراض، خشم و عصبانت بسیار شدید خود را نشان دادند، به گونه ای که کشور فرانسه را دچار بحرانی بسیار جدی کردند، فاجعه ای که تلفات جانی محدودی داشت، اما خسارات مالی بسیار سنیگینی را بر فرانسه تحمیل کرد و به صدها مصدوم و هزاران بازداشت انجامید. سوال اینجاست که دولت فرانسه این حجم از خشم و پرخاشگری فلج کننده را چگونه مدیریت کرد؟ آیا مردم معترض به عنوان فریب خورده، خائن، بیگانه و وطن فروش مجازات شدند؟ آیا کسی در فرانسه برای اصلاح جامعه به تمثیل حجامت خون کثیف متوسل شد؟ آیا این امر به این معنا است که دولت فرانسه با اقتدار کامل و جدی با معترضین برخورد نکرده و آنها را مجازت نکرده است؟
می دانم که اکنون بسیار دشوار است تا در موضع خنثی باقی بمانیم، چون می خواهم از شما بپرسم که در کشور ما، پاسخ دولت از سال های گذشته تاکنون به اعتراض ها و خشم های اجتماعی مختلف در سطوح خرد و کلان، از اعتراض های دانشجویی تا صنفی و مردمی، چگونه بوده است؟ آیا در کشور ما ظرفیت تحمل اعتراض، خشم و عصبانت مردم وجود داشته و آن را به عنوان فرصتی جهت اصلاح قوانین و رفتارهای احیانا اشتباه دولتمردان در نظر گرفته اند؟ آیا برخوردها و اعمال مجازات افراد معترض در چهارچوب قانون بوده و به محبوبیت و مقبولیت عمومی دولتمردان در نگاه مردم افزوده است یا اینکه دولتمردان در طول سال های گذشته با توسل به قوه قهریه و سرکوب به این اعتراض ها پاسخ داده اند؟ آیا امید به تعیین سرنوشت کشور از طریق نهادهای انتخابی در مردم ما روز به روز بیشتر شده است یا اینکه مردم عمدتا از چنین انتخاباتی ناامید و دلسرد شده اند؟ آیا اساسا امیدی وجود دارد که پیام واقعی این نوشته، مبنی بر اهمیت درک ظرفیت سازنده خشم و پاسخ مناسب به آن درک شود؟
تمامی سدهای استاندارد دریچه هایی برای کنترل ظرفیت خود دارند، چون هر سدی با هر استحکامی تنها در مقابل انباشت میزان مشخصی از آب استوار می ماند. به راستی در کشور ما شیوه های قانونی و مدنی بیان و بروز خشم و اعتراض دقیقا چگونه است؟ آیا در کشور ما صدای معترضین و صدور بیانیه های منتقدین سیستم به عنوان نشانه ای از وجود پویایی هایی سازنده و فرصتی مغتنم برای اصلاح و بالندگی جامعه و سیستم تلقی می گردد؟ بدون تردید هولناک ترین حادثه ها گاهی اجتناب ناپذیر هستند، اما آیا در کشور ما، غم، خشم و عصبانیت مردم داغ دیده در مورد حادثه تلخ و مرگبار سقوط هواپیمای اوکراینی را به درستی درک شد؟ آیا درک اینکه تک تک ۱۷۶ مسافر پرواز نافرجام اکراینی، حداقل عزیزترین فرد یک یا چند نفر در این جهان بودند، دشوار است؟ آیا در کشور ما باور غالب سیستم بر شعار «خانه من قانون من» است می باشد یا اینکه به شیوه ای سازنده ظرفیت تحمل دگراندیشی و خشم فرزندان خود را دارد؟ هیچ تردیدی نیست که جغرافیای ایران می تواند همه ما را با همه تکثرگرایی ها نظری و دگراندیشی هایمان در درون خود جای دهد، اما در جغرافیای ذهنیت دولتمردان ما چطور؟ آیا همه کسانی که در جغرافیای ذهنیت این دولتمردان نمی گنجند باید یا از ایران بروند یا خفه شوند؟ بگذارید با هم صادق باشیم، آیا ایران ما امروز بیش از هر روز دیگری در تاریخ خود، دولتمردانی را نمی طلبد که بتوانند مسیح وار با تحمل و پذیرش خشم و اختلاف سلیقه های فرزندان خود، جان تازه ای در کالبد این ببر گربه سان بدمد، به ویژه این روزها که گرگ های درنده در سرمای زمستان او را حلقه کرده اند و کرکس های لاشخور کمی آن طرف تر در انتظاری شوم نشسته اند؟ چه ساده انگاری عجیبی است، انتظار دموکراسی و خوشبختی در زیر چکمه های سربازان بیگانه ای که خود بزرگ ترین دشمن نهضت های آزادی خواهانه در ایران بوده اند.
نمی دانم که شما خواننده عزیز اکنون که به انتهای این نوشته نزدیک می شوید، دقیقا به چه می اندیشید و چه احساسی دارید؟ اما من این روزها بیشتر u1575 از هر زمانی به طرز غریبی نگران آینده مردم و این مرز و بوم هستم. امیدوارم که انعکاس تحلیل و تبیین پدیده خشم در ذهن یک شهروند ایرانی، در چهارچوب قانون و تحمل این سیستم قرار گرفته باشد، و دولتمردان را به تامل و تعمق درخور نسبت به مشکلاتی که جامعه ما امروزه به واسطه نفی ارزش سازنده خشم و دگراندیشی با آن روبرو می باشد وادارد.
اگر عشق سازنده ای بهم نداریم، بیاید دست کم خشم سازنده ای نسبت بهم داشته باشیم، بعضی افراد نه تنها خشم مخربی دارند، بلکه حتی عشق شان نیز مخرب است،
بعضی دیگر نه تنها عشق سازنده ای دارند، بلکه حتی خشم آنها نیز سازنده است، ایران ما امروز بیشتر از هر روزی چنین مردم و دولتمردانی را می طلبد،
امیدوارم من که از دیار مردمان هستم، در این نوشته خشم توامان با عشقم را به شیوه ی سازنده بیان کرده باشم.
دکتر محمود دهقانی
روانشناس بالینی
دی ماه ۱۳۹۸