تاریخ روانکاوی با روش  cathartic و یا با اصلاح فروید در آن آغاز شد. فروید به این* اصلاح* اشاره می کند از آن رو که برخی مخالفان عادت دارند گهگاه به یاد بیاورند که بالاخره هنرروانکاوی نه توسط فروید بلکه توسط بروءر اختراع شده است. فروید متذکر این مسءله می شود که برانگیختن تضاد و تلخی، سرنوشت اجتناب ناپذیر روانکاوی می باشد. طبق گفته ی فروید، او اکتشافات خود را در زمینه ی روانکاوی به عنوان سهمی به علم تلقی می کرد و امیدوار بود که در تاریخ علم پذیرفته شود اما سکوتی که با آن مواجه شد و تلاش هایی که در جهت رد اکتشافات او صورت گرفت به تدریج به او فهماند که اکتشافات او نمی تواند به راحتی مورد پذیرش دیگران قرار بگیرد و متوجه شد از جمله افرادی است که خواب دنیا را برهم زده است و نمی تواند روی مدارا و پذیرش دیگران  حساب کند. البته در تاریخ علم به وضوح می توان دید که غالبا همان گزاره ای که در ابتدا نادیده انگاشته شده است در زمانی دیگر مورد پذیرش قرارگیرد و روانکاوی فرویدی نیز از این قاءده مستثنی نبود.

روانکاوی فرویدی با کنار گذاشتن روش  cathartic  بروءر به عنوان مرحله ی ابتدایی سایکوانالیز و معرفی روش تداعی آزاد به عنوان جایگزین آن از جانب فروید آغاز شد. اکتشافات بروءر این واقعیت را شامل میشد که علاءم بیماران هیستریک براساس اتفاقاتی در زندگی گذشته ی آن ها شکل گرفته است که فراموش شده است. درمان، عبارت از بازتولید این تجربیات درحالت هیپنوتیزم بود و از این مسءله استنباط می شد که این علاءم نشان دهنده ی مقادیری از برانگیختگی بود  که رفع نشده بود. درواقع فروید و بروءر  بیمار را مستقیما به لحظات تروماتیکی که باعث ظهور علامت شده بود، هدایت می کردند و  سعی می کردند که conflict   ایجاد شده را شناسایی و عاطفه سرکوب شده را رها کنند. یکی ار پیشرفت هایی که از جانب فروید مطرح شد این مسءله بود که ویژگی های کنونی بیماری و علت ان را باید در پیش زمینه ی بیمار بررسی کرد. درواقع با شناسایی  conflict ایجاد شده و بررسی عاطفه سرکوب شده و رهاسازی آن به بهبود وضعیت روانی بیمار کمک شایانی می شد. در جریا این فرایند مشخصه ی اصلی نوروز ها که بعد ها آن را  regressive direction نامید نیز کشف شد. تداعی های بیمار از تجربیات نزدیک تر به تجربیات قدیمی تر برگشتند و تحلیلی که قرار بود درگیر تجربیات نزدیک تر باشد مجبور به درگیری با گذشته شد. Regression به طور مداوم به عقب تر بازگشت، در ابتدا به نظر می رسید که این بازگشت ما را به زمان بلوغ و تحولات آن می رساند اما بعدها با روشن شدن نکات غیر قابل توضیح، کار تحلیل به سال های ابتدایی کودکی که تا آن زمان برای هرنوع کاوشی غیرقابل دسترس بود کشانده شد و این مسیر برگشت کننده به ویژگی مهمی در آنالیز بدل شد. از این رو به نظر می رسید که روانکاوی هیچ مسءله ی متعلق به زمان حال را بدون اشاره به مسءله ای مرتبط با گذشته توضیح نمی دهد، درواقع هرتجربه ی بیماری زایی متضمن تجربه ی قبلی می باشد که اگرچه به خودی خود بیماری زا نبود اما به تجربه ی بعدی کیفیت بیماری زایی می داد. از دیگر عواملی که درنتیجه تحقیقات و اکتشافات فروید باعث تبدیل روش  cathartic به روانکاوی شد، می توان به طور خاص به نظریه سرکوب، مقاومت، تفسیر رویا ها و بررسی شناخت تمایلات جنسی کودکانه به عنوان منبع شناخت نااگاه اشاره کرد.

ادعاهای فروید درمورد نقش sexuality در علت شناسی روانرنجورها بحث های زیادی را برعلیه او برانگیخت و از کلماتی مثل * غیرعادی*، *افراطی* یا بسیار عجیب و غریب در برابر اکتشافات او استفاده شد، همچنین اکتشافات او درمجلات روانپزشکی بررسی نمی شدند یا اگر به عنوان استثنا بررسی می شدند با اظهارات تحقیرآمیز یا ترحم آمیز کنار گذاشته می شدند اما فروید می دانست که حقایق و ارتباطات بسیار مهمی را در زمینه ی علت شناسی روانرنجوری کشف کرده است و بنابراین آماده بود که این مساءل را بپذیرد اما آینده را اینگونه متصور می شد که احتمالا به عنوان کسی که یک روش درمانی جدید را ابداع کرده است و به موفقیت درمانی رسیده است، موفق می شود. علم او نادیده گرفته می شود تا زمانی که علم و زمان آمادگی پذیرش آن را داشته باشد، سپس اکتشافات برای دیگر افراد به رسمیت شناخته می شود و به او به عنوان یک پیشرو افتخار می شود.