شرم را در ادبیات روانکاوی می‌توان در سالهای ابتدایی کودکی جست و جو کرد. آنجا که خودشیفتگی اولیه کودک، که شکلی توهم گونه از مرکز جهان بودن را داراست، در برخورد با صخره بزرگ و بینهایت واقعیت، فرومی‌پاشد. آنجا که کودک درمی‌یابد که جهان به دور او نمی‌چرخد. به این تجربه در روانکاوی زخم خودشیفتگی گفته می‌شود، زخمی که تا انتهای زندگی شاید با هیچ نوش‌دارویی التیام نیابد. در این نقطه آغازینِ از دست رفتن همه‌توانی، کودک دیگری را درمی‌یا‌بد. از نظر فروید در این نقطه ایگو ایده‌آل‌ شکل می‌گیرد، پرسش کودک در این برهه این است که« چه بر سر مرکز جهان بودنم آمد؟»، یا شاید چنین پرسشی که «چه چیزی باشم تا دیگری مثل قبل مرا بخواهد». شاکله ایگو ایده‌آل بر مبنای شیوه مواجه و شدت زخمی شکل ‌می‌گیرد که کودک بخاطر از دست رفتن پادشاهی خود تجربه می‌کند. شرم در این نقطه شروع به عمل می‌کند و سوژه از این بعد به دنبال پیدا کردن ایده‌آلی است که از دست رفته، حفره خالی که هیچگاه پر نمی‌شود. سیاهچاله‌ای در روان که آنسویش ناپیداست.

شرم(۲۰۱۱) اثر تحسین شده استیو مک‌کوئین با بازی فوق‌العاده مایکل فاسبندر و کری مولیگان برای نشان دادن شرم در شخصیت‌های اصلی‌اش، نیازی به نشان دادن گذشته‌شان ندارد. این هنر اوست که شرایط حال شخصیت‌های داستانش را چنان به تصویر می‌کشد، که برای دیدن شرمِ آنها، مخاطب نیازی به کند و کاو درگذشته‌شان ندارد.

در صحنه نخستین فیلم -که ممکن بود پایان بندی فیلم هم با آن باشد- براندون را به روی تخت می‌بینیم، انگار که بدنش سرد و مرده است، جای خالی زندگی در چشمانش پیداست. این تصویر به تنهایی دنیای فیلم را نشان می‌دهد. براندون ناگهان از جایش بلند می‌شود، و می‌فهمیم که زنده است، اما آیا واقعا زنده است؟ او خودش را برای آغاز روز جدید(یا تکراری) آماده می‌کند. آپارتمان استریل و وسواس‌گونه‌ مرتب او نشان از وجه ایده‌آلی می‌دهد که شاید براندون از طریق آن چیزی را کنترل می‌کند. دوربین با زوایای بسیار تیز و نشان دادن فضای خالی خانه، به شکلی نمادین، تهی بودن درون براندون را بازنمایی می‌کند. در خانه شوق زندگی دیده نمی‌شود. در ادامه این شمایل سرد و یخ زده- وضعیتی که از انجماد روانی براندون رونمایی می‌کند- روابط براندون با کارگرهای جنسی را می‌بینیم، زندگی جنسی که شاید نوعی دفاع در مقابل شرمش باشد. در یکی از سکانس های ابتدایی براندون و زنی در مترو پس از نگاه‌های مداوم، که انگار در آن کلمه رد و بدل می‌شود، ارتباطی مرموز شکل می‌دهند، چیزی که به نظر صرفاً جنسی است. امّا زن بلافاصله به این رابطه دست رد می‌زند، حلقه ازدواجش(از دهان دیگری بزرگ) یک نه به او و براندون می‌گوید، اما این موضوعی نیست که براندون را متوقف کند. این ارتباط چیزی جز یک تکانه جنسی در براندون را نشان نمی‌دهد. انگار هیچ «نه»ای برایش وجود ندارد. در ادامه برندون زن/سکس را در شلوغی مترو، گم می‌کند. یک تهییج کوتاه که گم می‌شود.

به نظر انفکاک رابطه جنسی از رابطه عاطفی، روشی است که براندون برای کنترل اتخاذ کرده است. ما چیزی جز میل به ارتباط جنسی در رفتارش(ارتباط با کارگرهای جنسی و اعتیاد به پورن) نمی‌بینیم. هرچند جالب است، در سکانسی که هارد کامپیوترش لو می‌رود، رئیس او ثانیه‌ای به براندون شک نمی‌کند و مسئول آن را شخص دیگری می‌‌داند. براندون انشقاق یافته است. او دو وجه متمایز دارد. تصویری که از خودش ارائه می‌کند با آن چه هست همسو نیستند. به نظر دیگران او شخصی موفق و با پشتکار است. اما آیا حقیقت او نیز همین است؟

 با این حال همه چیز در زندگی براندون جوری پیش می‌رود که انگار او در ایده‌آل خود‌ش است. براندون برای دوری از این شرم، هرگونه عاطفی بودنی را سرکوب کرده است. به نظر روابط سطحی با کارگرهای جنسی، انزوای اجتماعی، فضای تهی و بی‌زندگی آپارتمان و محل کارش، هیچکدام پاسخی نهایی در مقابل شرمش نیست. فاصله خودایده‌آل او-که همه چیز تحت کنترلش است- و شخصیت موفقی که در جامعه شناخته می‌شود، با آنچه هسته اوست(شرم و رفتارهای تکانشی) به نظر پر نمی‌شود. اگر کسی به زندگی براندون وارد نمی‌شد، چیزی که ضربه‌ای بزرگ به این دفاع مستحکم وارد کند این فیلم می‌توانست تا ابد ادامه پیدا کند و سکانس‌های ابتدایی تکرار شوند. همه چیز در زندگی براندون شکل ایده‌آل خودش را دارد و اثری از هیچ چیز نمی‌پذیرد، تا اینکه سر و کله سی‌سی پیدا می‌شود.

در سکانس های ابتدایی فیلم مخاطب با تماس گیرنده ناشناسی مواجهه می‌شود، که هر روز با براندون تماس می‌گیرد و او پاسخ نمی‌دهد. اما چرا ؟ کارگردان کمی با زرنگی، ما را گول می‌زند، ما صدای یک معشوقه را می‌شنویم که به نظر اخیرا رابطه‌شان متزلزل شده، اما طولی نمی‌کشدکه می‌فهمیم او نه معشوقه بلکه خواهرش است، سی‌سی‌.

 دختری هیجانی، با روابط متزلزل، رفتارهای خودآسیب رسان و نگران از تنها ماندن. حضور سی‌سی حمله‌ایست به وضعیت تحت کنترل براندون و نظم نمادینی که براندون در تلاش بود در زندگی‌اش بوجود بیاورد را در هم می‌شکند. به نظر براندون هم این را می‌داند و پاسخی به تماس‌هایش نمی‌دهد. اما سی‌سی کار خودش را می‌کند، او به زور وارد زندگی براندون می‌شود، و این نظم را برهم می‌ریزد(به هم ریختن آپارتمان، از بین بردن فضای خصوصی براندون، رابطه‌جنسی با رئیس او و …).

بارها در طول فیلم ارتباط غیرمعمول خواهر و برادر را می‌بینیم(برهنه بودن در مقابل هم، ارتباط جنسی خواهر در حضور برادر و…) و این  عقده ادیپ را برایمان یادآوری می‌کند. چطور می‌شود که این دو مرزبندی ندارند؟ در مرحله ادیپ میل جنسی معطوف به والد جنس مخالف، محکوم به شکست است و هرگونه نزدیکی بعدی به این میل، احساس گناه و شاید شرم را برمی‌انگیزد. اما در این دو شخصیت این تجربه کجاست؟ در براندون نوعی بی‌حسی ظاهری را می‌بینیم. از طرف دیگر در سی‌سی نوعی اغواگری مداوم را نسبت به مردان می‌بینیم. او می‌خواهد دیده شود تا بفهمد که دوست داشتنی است، و براندون از هر نگاهی رو بر‌می‌گرداند تا نیازش به دیگری را تجربه نکند. سی‌سی با رئیس براندون رابطه جنسی برقرار می‌کند(برای داشتن یک دیگری) و بهای آن احساس گناه شدید است و براندون که پر شده از شرم است، اساساً اجازه حضور دیگری را نمی‌دهد. وحشت او، نگاه دیگری‌ست.

نگاه (Gaze) مفهومی است که لکان از آن برای نگاه خیره دیگری استفاده می‌کند. Gaze اشاره به احساس مداوم مشاهده شدن توسط دیگری را دارد. سیسی آن نماینده دیگری است که صدایش بازیادآوری کننده شرم درونی براندون است. این نگاه برای لکان، صرفا همگرایی چشمان دو نفر به یکدیگر نیست، بلکه این نگاه که نگاه دیگری بزرگ است می‌تواند بدنبال صدای خش‌خش شاخه‌ها، یا صدای قدمی بعد از یک سکوت، یا صدای آرام تکان خوردن پرده خانه نیز رخ دهد، چرا که این نگاه دیگری بزرگ درونی شده، دیگر فقط از طریق چشم نیست که حضور می‌یابد.

کودک در ابتدای زندگی خود، تجربه غیر ناهمگنی از وجودش درک می‌کند. در تجربه ابتدایی کودک اعضای بدنش، منفک و جدا از هم عمل می‌کنند، یک گسستگی مداوم که کودک در آن زندگی می‌کند. نخستین نقطه‌ای که کودک به شکلی یکپارچه خودش را درمی‌یا‌بد، درون آینه است. آنجا که لکان از مرحله آینه‌ای صحبت می‌کند، او به این وضعیت اشاره دارد که کودک از طریق دیدن خودش در درون آینه، به یک تصویر یکپارچه از خودش می‌رسد.

لکان، مرحله آینه‌ای را به عنوان یک مرحله اساسی در رشد کودک معرفی می‌کند. منظور از آینه لزوما آن‌چیزی نیست که ما تصویر خود را درون آن می‌بینیم، بلکه هر چیزی است که انعکاسی از ما، به ما می‌دهد. از طریق تعامل با مراقبان، کودک خودش را به عنوان یک تصویر واحد و یکپارچه تجربه می‌کند. با این حال، این تصویر همیشه ناقص است و یک کمبود اساسی-یک خلاء پر نشدنی- ایجاد می کند. تعقیب بی‌وقفه براندون برای فتوحات جنسی و نیاز او به تأیید دائمی را می‌توان به عنوان جلوه‌ای از زخم خودشیفتگی‌اش در نظر گرفت. او به خود می‌بالد( به شکلی دفاعی) ولی همزمان به دنبال تأییدی بیرونی برای جبران احساس درونی بی‌کفایتی است. لکان همچنین اشاره می‌کند که هرچیزی در زندگی می‌تواند همچون یک آینه عمل کند. Gaze در اینجا هرچیزی است که برای سوژه، معنایی از هستی‌اش را نمایان کند. همچون مادری که کودکش را تعریف(و نه توصیف) می‌کند: «تو آدم خوبی هستی». براندون و سی‌سی در پرتو نگاه دیگری تعریف می‌شوند. سی‌سی به دنبال دیده شدن توسط دیگری‌است و براندون دیگری را انکار(حذف) می‌کند.

براندون در طی تلاش های خودش در راستای بی نقص و بی‌نیاز بودن بواسطه حضور سیسی شکست می‌خورد، سیسی زلزله‌ایست که به‌جان نا-زندگی کردن براندون می‌افتد و در ادامه در میانه فیلم تصویر یکپارچه براندون از خودش، خط خوردگی دومی را تجربه می‌کند. او با زنی که از همکارانش است قرار می‌گذارد. در جریان صحبت‌های آنها متوجه می‌شویم که زن خواستار یک رابطه عمیق و عاشقانه و شاید در نهایت ازدواج است. اما از سوی دیگر براندون ازدواج را عملی بی معنی می‌داند. ازدواج به شکلی از صمیمیت اشاره دارد که براندون تماماً از آن فرار می‌کند. هرچند براندون سعی دارد آن را انکار کند، اما میزانی از صمیمیت را در این رابطه تجربه می‌کنند. در سکانس بعدی براندون که تنها به خانه برگشته را در حال خود ارضایی میبینیم، انگار که این خودارضایی، بدون حضور زن[دیگری]،  بدون هیچ تصویر پورنی، دفاع نارسیسیتیک براندون نسبت به احساس صمیمیتی است که پیشتر در رابطه  به همکارش حس کرد. به شکلی خنثی کننده، براندون در ایده آل خودش، بی نیازی‌اش را بازیادآوری می‌کند. در همین لحظه دوباره سیسی وارد می‌شود، او را در حال خودارضایی می‌بیند و می‌خندد. خنده او در حکم نگاه دیگری و شاید قضاوت دیگری، دفاع‌های براندون را درهم می‌شکند. بلافاصله براندون با عصبانیت به سمت او حمله می‌کند و فریاد می‌زند: «از من چه می‌خواهی». سی‌سی‌ می‌خواهد که برادرش دوستش داشته باشد و این دقیقا چیزی است که براندون از آن عاجز است. در اینجا سی‌سی خانه را ترک می‌کند اما اثر حضور او بر براندون می‌ماند. او به نظر دچار یک تغییر در سوژگی‌اش می‌شود. آنچه تا پیش از این منبع دفاعش بوده است را بیرون می‌اندازد(پورن) و با ترس همیشگی‌اش(ارتباط صمیمی) روبه‌رو می‌شود. در سکانس‌های بعدی میل به ارتباط صمیمی در براندون را می‌بینیم که شاید برای مخاطب جلوه تغییر در او را نمایش دهد. او زن همکار را عاشقانه می‌بوسد، گویی دفاع ها کنار رفته اند. اما بلافاصله در هنگام برقراری رابطه جنسی، شرم حل نشده به شکلی بی سابقه خودش را نشان می‌دهد. براندون در رابطه جنسی ناتوان می‌شود. آنجا که عواطف در او به جریان می‌افتند، نمی‌تواند رابطه جنسی برقرار کند. شرم بی‌رحمانه حضور خودش را اعلام می‌کند. براندون ناکامل بودنش را تجربه می‌کند و آینه شکسته را می‌بیند. تصویری که یکپارچگی‌اش از زمان حضور سی‌سی گسسته شده بود، در این لحظه از هم می‌پاشد. او فقط می‌تواند با زنی ارتباط جنسی برقرار کند که فاحشه است، رابطه جنسی با زنی دوست‌داشتنی محکوم به شکست است(شاید در این نقطه بتوان زنای با محارم را به تصورمان بیاوریم). در سکانس بعد او آن صحنه رابطه را تکرار می‌کند، اما این‌ بار با یک کارگر جنسی، در همان اتاق و در همان جا. اما پس از رابطه رضایت همیشگی در وجودش پیدا نیست. لبخند رضایتی که از این‌گونه روابط در ابتدای فیلم در براندون می‌بینیم، محو شده است. به نظر دفاع‌های او از بین رفته‌اند.

در سکانس های بعدی براندون رویه همیشگی برای مقابله با شرم  را به شدیدترین شکل ممکن به عمل درمی‌آورد( رابطه جنسی سه نفره، رابطه با مردان و اغوای زنی در حضور پارتنرش) انگار چاره‌ای نمانده و او به هر چیزی دست می‌اندازد که از شر این وضعیت خلاص شود. او خودش را غرق در سکس می‌کند تا عاطفه تهی شود. اما آیا کارساز است؟ آیا این تصویر یکپارچه‌ای که حالا خط خورده شده و حفره‌هایش پیداست مثل قبل می‌ماند؟

سیسی بر خلاف براندون این دفاع سازمان یافته در مقابل شرم را شکل نداده، راه حل او وابستگی به دیگری برای گذر از این تجربه است. او برخلاف براندون که خودش را درسایه ها پنهان می‌کند، روش دیگری دارد، او برای جمعیتی خاص اجرا می‌کند. سی‌سی با خصوصیات هیستریک و رفتارهای خودجرحی مداومی که دارد به مقابله با شرم می‌رود. او همچون برادرش روابط جنسی بدون مرز را راه حلی برای مقابله برگزیده اما او نیز شکست می‌خورد، شکستی به مراتب شدیدتر، سی‌سی خودکشی می‌کند. او هیجاناتش را مخفی نمی‌کند، بلکه بر خلاف براندون، به شدیدترین شکل ممکن آنها را نشان می‌دهد. شاید بتوان اینطور فرض کرد که سی‌سی که مداوم در حال تلاش برای نزدیک شدن به برادرش بود، راهی جز مجبور کردنش پیدا نکرد، فقط خودکشی بود که براندون را نگران وضعیت سی‌سی کرد. در طول فیلم‌ می‌بینیم که براندون هر بار ارتباط را قطع می‌کند و نزدیکی را پس می‌زند. حتی برای کمک به سی‌سی چیزی جز پول برای ارائه ندارد(همان‌ چیزیکه به کارگران جنسی می‌تواند بدهد). تا پیش از  خودکشی سی‌سی شاید تنها در دو سکانس بتوان سی‌سی را در چشم براندون، یک خواهر دید. موقع خوانندگی سی‌سی- که تصویری از غم را در چهره براندون می‌بینیم- و لحظه‌ای که در ایستگاه مترو کلاه بر سر هم می‌گذارند، دو نقطه که ارتباط عاطفی براندون با سی‌سی را می‌بینیم. اما باز دفاع ها شدیدترند. هر بار در هم می‌شکنند، تا زمانی که سی‌سی ضربه آخر حضورش را می‌زند و خودکشی می‌کند.

در سکانس‌های پایانی فیلم، دقیقاً زمانی که براندون با رابطه‌های جنسی متعدد در حال مقابله با شرم است، صدای سی‌سی روی پیغام گیر براندون – مانند ابتدای فیلم- پخش می‌شود، آنجا که او تقاضای کمک می‌کند و با این جمله به پایان می‌رساند: «ما ادم‌های بدی نیستیم، صرفا، از جای بدی آمدیم». آیا این بار براندون پاسخ می‌دهد؟

براندون که در حال بازگشت از خانه است در مترو متوجه مرگ/خودکشی شخصی می‌شود و بلافاصله نگران سی‌سی می‌شود، برای نخستین بار عاطفه‌ای عمیق از جنس محبت، اهمیت دادن و شاید دوست داشتن در براندون نسبت به سی‌سی را می‌بینیم. بر خلاف سکانس مربوط به رابطه سیسی با رئیس براندون که او از شدت شرم از خانه بیرون می‌رود و شروع به دویدن می‌کند-گویی فرار می‌کند- این بار برای نجاتش تا خانه می‌دود. براندون سی‌سی را نجات می‌دهد. در سکانس بعدی براندون تنها زیر باران است، کارگردان تصویر را به شکلی نشکان می‌دهد که به نظر براندون در حال پاک شدن است. انگار چیزی از روانش خارج می‌شود. باران به نظر دفاع ها را با خود می‌شوید، براندون در این نقطه بی‌دفاع‌تر از همیشه و آزادتر از همیشه خودش را رها می‌کند. اما آیا این بار تغییری رخ داده است؟ یا باز دفاع‌ها برمی‌گردند؟ در سکانس انتهایی فیلم ما دوباره براندون را با زنِ داخل مترو میبینیم، انگار که این‌دفعه زن، قید شوهر را زده و با زبان بدنش بر خلاف تجربه قبلی به براندون چراغ سبز نشان می‌دهد، براندون در دفعه قبل بلافصله از جایش بلند شد و پشت او ایستاد، این‌بار اما کمی مکث می‌کند، ما نمی‌بینیم که او از جایش بلند می‌شود یا نه؟ این ابهام هدیه مک‌کوئین به مخاطب است، آیا براندون دنیای نمادینِ جدید برای خود خلق می‌کند؟ آیا او شیوه‌ای نوین برای مقابله با این شرم اتخاذ می‌کند؟ یا چرخه تکرار شونده بی پایان بر او غلبه می‌کند.