جونز (۴۷) در بیوگرافی فروید به ما می گوید: «دو بخش مهم ازتحقیقات  فروید
ارتباط نزدیکی با خود تحلیلی او دارد: تفسیررویاها، و درک فزاینده او از تمایلات جنسی دوران کودکی » (ص ۳۲۰) .کریس نیز در مقدمه خود بر نامه های فلیس  تأکید کرد.(ص ۳۳) آنچه به اندازه کافی به آن اشاره نشده است این است که دستاورد منحصر به فرد علم تحلیل روانی ،ابداع موقعیت تحلیلی به عنوان روش درمانی و ابزار تحقیق برای درک و حل تعارضات ناآگاه درون روانی فرد که در علائم و بیماری او ظاهر میشوند بود که نتیجه خود تحلیلی  فروید، که در تابستان ۱۸۹۷ انجام داد و یک عمر آن را حفظ کرد بود. خود  تحلیلی فروید در دو خط موازی انجام شد: (الف) از طریق تعبیر رویاهای او(ب) از طریق همدلی و بینش نسبت به تجربه بالینی او با بیماران. این دومی یک سوگیری قدیمی از خلق و خوی فروید بود. در اوایل ۲۹ اکتبر ۱۸۸۲، او به نامزدش نوشته بود: “همیشه وقتی نمی توانم کسی را از نظر خودم درک کنم، احساس عجیبی  دارم” (جونز، ۴۷، ص ۳۲۰).

خود تحلیلی فروید، نه تنها منجر به ایجاد اثر بزرگ او درباره رویاها و نظریه‌های جنسانیت  دوران کودکی و فرضیات در مورد روان رنجوری ها  در زندگی روانی  کودکان شد، بلکه اساساً و بی‌برگشت هدف تلاش‌های درمانی را تغییر داد. اختراع وضعیت تحلیلی هدف فرآیند تحلیلی را تغییر داد. همانطور که سزاس (۹۶) به طور مناسب اظهارمیکند : هدف کمک به بیمار تابع هدف درک علمی  شد. این تغییر در جهت روش درمانی فروید به مرور زمان باعث شد که از بین شاگردان خود به همان اندازه  خصومت و انتقاد  جذب کند که قبلا به خاطر نظریاتش درباره مکانیسم‌های رویا و جنسانیت  کودکان او را در برابر جامعه به خطر انداخته بود. اگر نگوییم همه، بیشترانحرافات بعدی در میان شاگردانش (یونگ، آدلر، رانک، رایش، ریک، و غیره) یا موارد دیگر حول اشتیاق درمانگر برای کمک به بیمار به قیمت حمایت از بینش و درک است.خود فروید به شدت از این مقاومت در میان پیروانش آگاه بود و با توجه به این موضوع، در سخنرانی خود در پنجمین کنگره بین‌المللی روان‌تحلیلی در بوداپست در سال ۱۹۱۹، صراحتاً وظیفه اساسی وضعیت تحلیلی را  آگاهی  بیمار از تکانه های ناآگاه سرکوب شده خودش ، و  برای این منظور، آشکار شدن مقاومت هایی را که با این گسترش آگاهی بیمار مخالفت می کنند، فرمول بندی کرد … امید ما این است که با بهره‌گیری از انتقال بیمار به شخص پزشک، او را متقاعد کنیم تا باور ما را درباره عدم صلاحیت فرایند سرکوبی که در کودکی تایید شده است و عدم امکان اداره زندگی بر اساس اصل لذت، بپذیرد… فرآیند تحلیل باید تا آنجا که ممکن است در شرایط محرومیت و پرهیز انجام شود. … تا آنجا که به روابط او با پزشکان مربوط می شود، بیمار باید به وفور آرزوهای برآورده نشده داشته باشد. مصلحت است که او را دقیقاً از آن رضایت‌هایی که شدیداً می‌خواهد و به شدت ابراز می‌کند،دریغ کرد (۳۱) برای مقایسه اهداف درمانی تنها کافی است به پاراگراف پایانی مطالعات هیستری نگاهی بیندازیم (۲۵) که در آن فروید به بیمار قول «کمک یا بهبودی از طریق یک درمان کاتارتیک» برای تبدیل «رنج هیستریک به نارضایتی  مشترک» را می دهد. (ص ۳۰۵).

اگر درست است که این خود تحلیلی فروید بود که او را به اختراع موقعیت تحلیلی سوق داد، پس باید با دقت بیشتری به دنبال آن باشیم.

         نسخه بزرگتر مقاله‌ای است که در سمپوزیوم “وضعیت روان‌تحلیلی: تنظیم و فرایند درمان ” درهجدهمین کنگره انجمن بین‌المللی روان‌تحلیلی، ادینبورگ، اوت ۱۹۶۱ خوانده شد.

راهنمایی‌هایی در آن جهت برای درک واقعی تر وضعیت تحلیلی وجود دارد. من می‌خواهم عجله کنم و بیفزایم که من پیشنهادی برای تجزیه و تحلیل مجدد داده‌های ذهنی فروید ارائه نمی‌دهم. این کار نه تنها بی‌ادبانه است بلکه کاملاً بیهوده است. فروید این کار را برای ما انجام داده است و همانطور که در عبارت کارآمد جونز گفته شده “یک بار انجام شده است، برای همیشه انجام شده است.”

اینکه فروید چقدر سخت برای درک عملکرد اسرارآمیز روان خود تلاش می کرد توسط آیسلر به وضوح توضیح داده شده است (۱۰) :

فروید توانست با تلاش‌های خود تنها از سرکوب‌های خود رهایی یابد. دقیقا همین نیز برای خود تحلیلی فروید درست است که به‌عنوان یک نوع رویداد روانشناسانه و تاریخی قطعا تکرارناپذیر است؛ این نوع رویداد تنها توسط یک واقعه یکتا و بی‌نظیر نمایان می‌شود و قادر به تکرار شدن توسط هیچ فرد دیگری نیست. فرآیند خود تحلیلی ، در زمانی از تاریخ انسان که فروید آن را انجام می‌داد، به‌عبارتی مخالف طبیعت انسانی بود…

چیزی که فروید را قادر ساخت تا این تجربه قهرمانانه ذهنی خود تحلیلی (این تحلیل از هر تحلیل دیگری سخت تر است (۲۶) را به یک روش درمانی تبدیل کند، نبوغ او در انتزاع بود، که او را به بازآفرینی همه عناصر حیاتی موقعیت تحلیلی در جامعه سوق داد. محیط تحلیلی، به طوری که در یک حالت هوشیار بیدار، فرد مورد تحلیل بتواند از طریق روان رنجوری انتقالی، اختلالات روانی ناآگاه و حالت های توقف را که عملکرد ایگو و آزادی عاطفی او را مخدوش می کند، دوباره تجربه کند.

علاوه بر این،  مهم‌ترین کشف فروید از تجربهٔ خود تحلیلی ، از بینش  او در مورد رابطه  خودش با فلیس در این دوره بود، اینکه  این تجربهٔ مجدد از طریق روان رنجوری انتقال در  بیمار ممکن است تنها زمانی اتفاق بیفتد که شخص دیگری در دسترس باشد که با  در اختیار قرار دادن خود به عنوان یک ابژه و حمایت ایگوی خود به بیمار کمک کند تا تضادهای شخصی خود را در جهت  یکپارچگی خود بیان کند و از آن عبور کند. تقریباً می‌توان گفت که  خودتحلیلی فروید به وی نشان داد که برای بیشتر انسان‌ها انجام چنین تحلیلی غیرممکن است و او را مجبور کرد تا یک شرایط و وسیله برای برقراری چنین رابطه‌ای برای این منظور ایجاد کند.

فرضیه‌ای که من در مورد منابع ژنتیکی قابلیت تحلیلی به ارمغان می‌آورم در زمینه خود تحلیلی فروید این است که فروید از طریق تحلیل رویاهای خود و همدلی با تجربیات بالینی بیمارانش در شرایط هیپنوتیک و کاتارتیک درمان، یک فضای فیزیکی و روانی در تنظیم تحلیلی بازساخته کرده است که به طور معنادار با آن وضعیت درون روانی رویا بین که منجر به یک “رویای خوب” می‌شود، مطابقت دارد. در ادامه جنبه‌های ایگویی این وضعیت درون  روانی را به تفصیل شرح خواهم داد.

  1. موقعیت خواب مصنوعی ، روانشناسی رویا و موقعیت تحلیلی

انگیزه واپسگرایانه موقعیت تحلیلی و ارتباط آن با وضعیت هیپنوتیزم و حالت های خواب اغلب مورد بحث قرار گرفته است. لوین، به ویژه، در یک سری ازمقالات مهیج و برانگیزاننده در مورد اشتقاق وضعیت تحلیلی از حالت هیپنوتیزمی بحث کرده است. او تلاش کرده است که: طرح  این  ایده که بیمار بر روی کاناپه و موقعیت تحلیلی گویا تا حدودی خواب است را شرح دهد:

از نظرتحولی  ، موقعیت تحلیلی یک موقعیت هیپنوتیزمی تغییر یافته است … خواب، از موقعیت تحلیلی حذف شده است، به شکل دیگری یعنی روش تداعی های آزاد به آن دسترسی پیدا کرده است …میل  به خواب رفتن بیمار در  موقعیت هیپنوتیزمی ، با تمایل به تداعی آزاد در موقعیت تحلیلی جایگزین شده است. بیمار دراز می کشد، نه برای خواب، بلکه برای تداعی کردن …نرگسانگی  خواب… مصادف با نرگسانگی  روی کاناپه  است.

محتوای آشکار رویا با محتوای آشکار تحلیلی منطبق است. … شکل‌گیری رویا را باید با شکل‌گیری «وضعیت تحلیلی» مقایسه کرد. ..

لوین، به تعقیب رنک می‌بیند که در این تکرار واپسگرایانه ، ‘تجربه مستقیم نوزاد در شرایط شیرخوارگی’ را مشاهده می‌کند. با این حال، لوین (همچون کریس) خاطرنشان کرد که توجه به تفسیر مطالب و عالم رویا، در اینجا نیز ما را از مسئله خواب و از در نظر گرفتن موضوع تحلیلی به عنوان یک رویابین کوچک منحرف کرده است… بیمار روی تخت، به ظاهر شخصی نوروتیک بود و تنها به صورت اتفاقی یک رویاپرداز بود.

در ادبیات روانکاوی سه جنبه خواب اغلب مورد بحث قرار گرفته است:

  1. خواب به عنوان یک نیاز بیولوژیکی فروید (۲۷،۳۰) و عملکرد رویا در حفظ خواب
  2. خواب به عنوان یک واکنش دفاعی واپس گرایانه در موقعیت تحلیلی در برابر تکانه های تهاجمی، مازوخیستی و منفعل که ایگو را تهدید می کند، عمل میکند . (برد۷، فرنزی۲۰، استون ۹۱)  
  3. پسرفت در خواب به عنوان بازیابی مراحل هستی شناختی تحولی کودکی و ارتباط اولیه نوزاد با پستان (اسپیتز ۸۷،ایساکور۴۵،لوین ۶۱).

ارتباط بین میل  خواب و مشتقات دفاعی واپسگرایانه آن با آرزوی درمان  و اتصال ایگو به ضمیر آگاهی (خودآگاهی) به طور نسبتاً نادیده  گرفته شده است . لوین (۶۱)، در بحث درباره تکامل وضعیت تحلیلی از درمان هیپنوتیک، به طور چشم‌گیری اظهار می‌کند:

در حین گذار از درمان هیپنوتیزم به کاتارسیس و تحلیل، بیمار روان رنجور از یک فرد هیپنوتیزم شونده به یک اعتمادکننده  تغییر کرد، و هم ‌زمان درمانگر به یک روان‌تحلیلگر تبدیل شد… خواب کننده  سحرآمیز به عنوان یک محرم راز تبدیل شد و موقعیت تحلیلی وارد تاریخ شد. استنتاج این است که تحلیلگر بیدارکننده است.

بنظر من، هنوز به طور کامل به نتایج این تغییر چشم‌انداز در نقش درمانگر ، از هیپنوتیزم کننده  تا “محرک” (لوین، ۶۱) عدالت کامل را رعایت  نکرده‌ایم. وقتی فروید به  مقاومت‌های بیمار احترام گذاشت به جای آن که به وسیله هیپنوتیزم  آن‌ها را جادویی برطرف کند، او یک فرآیند جدید را در توسعه آگاهی انسان آغاز کرد، یک فرآیند که پلی بین شکاف بین آگاه و ناآگاه شد .او با اعتبار دادن به اینکه در ایگو  بیمار علاوه بر تمایل به هیپنوتیزم شدن ، همکاری بیشتری برای درمان وجود دارد و با هدایت مشاهدات خود در خود تحلیلی ، موقعیت تحلیلی را ایجاد کرد که در آن بیمار از طریق کمک تحلیلگر می‌تواند به همان اندازه که در خواب رویاها را می پذیرد یا در حالت هیپنوتیزمی از محتوای سرکوب شده استقبال می کند. برای بیان رمزآمیز آن، در حالی که منطق درمان هیپنوتیزمی القای «حالت‌های رویایی» بود که بیمار می‌توانست با آن‌ها مواجه شود، یعنی جایی که بیمار را به خواب می‌بردند تا «رویا» ببیند و در مراحل پایانی از خواب بیدار شوید و قادر به یادآوری رویای حالت هیپنوتیزمی باشید، در موقعیت تحلیلی تغییریافته و جدید، تحلیلگر به خودآگاه بیمار در وظیفه خود برای بازیابی سرکوب شده و ناخودآگاه کمک کرد. هنگامی که فروید ابزار اصلی فرآیند درمانی را از خواب هیپنوتیزمی به یادآوری آگاهانه تغییر داد، با تمام مقاومت های همراه در ایگو در برابر کاهش سرکوب های آن، ماهیت موقعیت درمانی و نقش تحلیلگر تغییر کرد. فعالیت‌های روانی جدید در فرایند درمانی قابل دسترسی شد. به عنوان مثال، آنچه تا کنون فقط به عنوان تأثیر محدود‌کننده سانسور در تشکیل رویا مشاهده می‌شد (فروید، ۲۷) اکنون به عنوان مقاومت‌های بالینی در بیمار نسبت به فرایند تحلیلی قابل دسترسی شد. در نهایت، این موضوع بینش  عمیقی از عملکردهای بیماری زایی سوپرایگو (فراخود ) سادیستیک و  روان رنجورهای شخصیتی به شدت آشفته می دهد .

  • بیداری، خواب و وضعیت تحلیلی

روانشناسی رویا، که در مورد فرآیندهای ناآگاه و محتویات ماهیت  اولیه روان انسان بسیار به ما آموخته است، با این حال، ما را در مورد ماهیت خود خواب و معنای روانشناختی آن برای انسان نسبتاً در تاریکی رها کرده است. میل  به خواب رفتن و میل  بیدار شدن تا حدودی به عنوان نیازهای طبیعی انسان، هم توسط روانکاوان و هم توسط زیست‌شناسان به طوری معمول در نظر گرفته شده است.

در اینجا فقط می توانم به طور مختصر به تحقیقات ارزشمند چند تحلیلگر که به این مسئله پیچیده و مرموز توجه کرده اند اشاره کنم، یعنی تحقیقات جکلز (۴۶)، فدرن (۱۸)، گروتجان (۴۰) و اسکات (۸۳) برای ما آنچه در اینجا قابل ذکر است این واقعیت بالینی است که مشاهدات نوسانات خواب و بیداری در موقعیت تحلیلی نور ارزشمندی را بر آرزوی درمان و تمایل به بیدار ماندن و تداعی آزاد در موقعیت تحلیلی افکنده است. مشارکت‌های کلیفورد اسکات (۸۰)، (۸۴) در جهت درک این مسئله بسیار ارزشمند است، زیرا او فرضیه‌های جکلز، ایزاکوور و فدرن را به بررسی مستقیم ریتم‌های خواب و بیداری در موقعیت تحلیلی بسط داده است. فرضیه اسکات این است: “ارضا  کامل از خواب، بیداری یا عمل بیدار شدن است” (۸۰). او همچنین وجود “آرزو(میل ) بیداری  ” را در روان فرض می کند که به عنوان انگیزه ای برای عمل بیدار شدن عمل می کند.

مقایسه تحقیقات اسکات با تحقیقات لوین (۶۰) و جکلز (۴۶). جکلز چنین فرض کرده است: من فرض می‌کنم که کارکرد  بیدارشدن   در همه رویاها ذاتی است و ماهیت و اساس آنها را تشکیل می‌دهد. لوین نقش “بیدارکننده ” را به تحلیلگر نسبت داده است. از این نتیجه می توان نتیجه گرفت که یک کارکرد رویا توسط تحلیلگر در موقعیت تحلیلی به عهده گرفته شده است، وظیفه یک بیدار کننده .در گفتگوی جذاب جیکلز درباره وضعیت‌های اسکیزوفرنیک، فعالیت ایگو در رویاها و فرایندهای خواب آلودگی، به نتیجه‌ی زیر رسید: بازگردانی ایگو ، که همان زمان بیدار شدن است، توسط ایگو ذهنی شروع می‌شود؛ این عمل همانند اسکیزوفرنی با استفاده از توهم صورت می‌گیرد، به این معنا که از طریق رؤیا انجام می‌شود. اگر استنباط من درست باشد، آنگاه ایگو  تحلیلگر این نقش «بازسازنده» را در رابطه با حالات واپسگرایانه تر بیماران شدیداً بیمار به عهده می گیرد (وینیکات ۱۰۴،۱۰۳) (بیون۶،۵) در شرایط تحلیلی، تحلیلگر از طریق تفسیرها کار می‌کند و از توهم استفاده نمی‌کند. قدرت او برای تفسیر بسیار به قدرت ایگوی او وابسته است که فعالیت پیش‌آگاه کنترل ‌شده‌ای را در خدمت بیمار انجام می‌دهد. این چیزی است که ما معمولاً به عنوان همدلی و شهود توصیف می کنیم. بنابراین اگر نرگسانگی خواب با نرگسانگی کاناپه جایگزین شود (۶۱)، کارکرد بیداری رویا به تحلیلگر واگذار میشود . این تجربه بالینی مکرر ما است که در طول حالت‌های واپس گرایانه  حاد موارد به‌ شدت آشفته، این بیداری و فعالیت ایگو تحلیل‌گر است که از طریق سرزندگی بدن و تفاسیر بیان می‌شود، که بیمار ادامه می‌دهد واز تسلیم غیرقابل برگشت فعالیت فرآیند اولیه جلوگیری می‌کند. من اینجا می‌خواهم به طور مختصر به اختلالات شدید و عمیق‌تر در کیفیت و تجربه ذهنی خواب و آگاهی در یک نوع خاص از بیماران واپس رونده اسکیزویید  اشاره کنم.

در این بیماران که با رفتار آشکار بیش فعالی وشیدایی ، یا انواع افراطی از بی‌حرکتی و سکون ظاهر می‌شوند، گاهی اوقات اتفاق می‌افتد که تنها زمانی که آنها به تدریج بتوانند بر روی حضور بیدار و جسمانی تحلیلگر و وظایف او در محیط تحلیلی حساب کنند، قادرند بدون اضطراب به خواب بروند و تنها در آن زمان آنها می‌توانند در یک وضعیت تأثیرگذار بیدار شوند که نیاز به مکانیسم‌های تقسیم ابتدایی در ایگو را فراهم نمی‌کند.

در این بیماران، تنها زمانی که این ریتم بسیار ابتدایی خواب و بیداری مجدداً برقرار شده است، می‌توان دید که توانایی رؤیای خوب و تداعی آزاد در حال اجرا است.

من این طفره روی مفصل را انجام داده‌ام تا نشان دهم که چگونه وضعیت تحلیلی، هنگامی که ایجاد شد، امکان مشاهده فرآیندهای خود را که از آن برگرفته شده است، فراهم کرده است: واقعا می خواهند بخوابند و بیدار شوند و توانایی رویاپردازی داشته باشند.

با رد کردن خواب هیپنوتیزم به عنوان عامل درمانی و توزیع مجدد نیروهای روانی کلی که در ذهن رویابین در موقعیت تجزیه و تحلیلی فعال است، فروید امکان ارزیابی نقش و وظیفه خواب و بیداری هر دو موقعیت درمانی و توسعه‌ی انسان شناسی را فراهم کرد. (فلیس ۲۳،اسپیتز ۸۷،اسکات ۸۷،هافر ۴۴، گیفورد ۳۲، فدرن ۱۸، لوین ۶۰، ایساکوور ۴۵ ،وینیکات ۱۰۳)

  • فرضیه‌ی “رویاي خوب

بخش زیادی از ادبیات، افسانه‌ها، رسوم اجتماعی، آیین‌ها و کشف‌های فکری ما، بر پایه یا از توانایی رویایی مشتق شده‌اند.( روهیم ۷۷، لوین ۶۲، شارپ ۸۶) .

از این نظر رویا دیدن نمونه خلاقیت روانی در بزرگسالان است .من در اینجا مفهوم «رویای خوب» را بر اساس مفهوم «ساعت تحلیلی خوب» کریس پیشنهاد می‌کنم.  باید اکنون به صورت شماتیک برخی از ویژگی های برجسته موقعیت درون روانی فرد هنگام خواب را بیان کنم که امکان تحقق یک “رویای خوب” را فراهم می کند.

  1. یک محیط فیزیکی امن و آرام که در آن ایگو می تواند با خیال راحت
    سرمایه گذاری روانی (تصرف ) از دنیای بیرون را بردارد و و میل خواب را تقویت کند .
  2. حالتی از اطمینان به ایگو که دنیای بیرونی پس از ارضای میل خواب برای بازگشت به آن وجود خواهد داشت.
  3. ظرفیت ایگو برای ارتباط با میل  خواب
  4. یک منبع ناآگاه داخلی از اختلال که نیروی محرک رویا است و از طریق کار رویا بیان می‌شود.
  5. دسترسی  به بازمانده‌های روز برای ساختاردهی رسمی و آرزوی نهفته‌ی خواب
  6. ظرفیت تحمل فرآیند واپسگرایانه در دستگاه روانی: دوراز حرکت به سمت وهم (کریس، ۵۶).
  7. اعتبار فرآیندهای یکپارچه‌سازی در ایگو. این اعتبار فرض می‌کند که مراحل اولیه ادغام روان و جسم در ایگوی نخستین (وینیکات، ۱۰۱) به طور قاطع برپا شده است.
  8. ظرفیت نرگسانگی ایگو برای ارضای از دنیای رویا به جای نرگسانگی ناب خواب یا ارضای واقعی واقعیت. این مستلزم ظرفیت تحمل ناامیدی توسط ایگو و پذیرش ارضاهای نمادین است.
  9. ظرفیتی در ایگو برای نمادسازی وکار رویا  ، که در آن وانهادن تصرف کافی در برابر فرآیند اولیه حفظ می شود تا رویا به تجربه ای از ارتباط درون روانی تبدیل شود.
  10. ظرفیتی برای فاصله‌گیری ملایم  از عناصر سوپرایگوی بدوی و سادیستیک به‌منظور کاهش سد سرکوب
  11. ظرفیتی در ایگو برای پذیرش و تسلیم شدن در برابر آرزوی اید با اعتمادی متناسب به قدرت «مقاومت» دربرابر تاثیر  هرج و مرج و بیش از حد آنها.
  12. یک واحد قابل اعتماد زمان-فضا برای تجربه کردن که در آن همه این‌ها می‌تواند به صورت قابل پیش‌بینی در فواصل زمانی نسبتاً مشخص انجام شود.
  13. در اختیار داشتن انرژی خنثی شده کافی درایگو  برای مهار و هماهنگ کردن تکانه ایمپالس های مزاحم اید : هم میل جنسی وهم پرخاشگرانه (هارتمن ۴۱)
  14. ظرفیت حفظ تصویر پس از رویا در حالت بیداری در صورتی که لازم باشد.

با توجه به چنین حالت های درون روانی، فرد می تواند “رویای خوب” ببیند. منظور من از رویای خوب، رویایی است که از طریق رویاپردازی موفق، یک آرزوی ناخودآگاه را در بر می گیرد و بنابراین می تواند خواب را از یک طرف تداوم بخشد و زمانی که شخص از خواب بیدار می شود، می تواند برای تجربه روانی در دسترس ایگو قرار گیرد. در این زمینه، مقایسه کنش ایگو خوابیده در رابطه با «رویای خوب» با آنچه وینیکات (۱۰۲) به عنوان کارکردهای روانی بدوی مورد استفاده نوزاد در رابطه با ابژه  انتقالی توصیف کرده است (همچنین رجوع کنید به میلنر  66، ۶۷). ظرفیت “رویای خوب”، اگرچه پیش نیاز سلامت روان است، اما تضمینی برای آن نیست. این معیاری از ظرفیت روانی در یک فرد است، یا همانطور که دکتر والنشتاین پیشنهاد کرد، رویای افزایش قدرت ایگو  است.

  • وضعیت تحلیلی کلاسیک و کارکردهای آن

ما اکنون به طور مختصر مفهوم “وضعیت تحلیلی” را بررسی می‌کنیم. وضعیت تحلیلی کلی می‌تواند به صورت نسبتاً دلخواه به سه بخش تقسیم شود:

آلف : مراجع

ب: تحلیلگر

ج: وضعیت تحلیلی

تأثیر متقابل بین این سه ، فرآیند و رویه تحلیلی را تشکیل می دهد.

بیمار آرزوی بهبودی  را به همراه دارد که اساس اتحاد درمانی را تشکیل می‌دهد. از دیدگاه روانشناسی رویا، توانایی او برای تسلیم شدن به وضعیت کاناپه، ناشی از آرزوی خواب‌ نرگسانه  است.نشانه بیماری او بیان کنش ‘آرزوی نهان’ یعنی تعارض ها و آرزوهای ناآگاه واپس رانده شده است . او همچنین دارای ظرفیتی برای کار تحلیلی است که به طور نزدیک به ظرفیت خود برای کار روی رویاها در خواب وابسته است.(کریس۵۵) همیشه  مشاهده می‌کنیم که در مواردی که توانایی ‘کار رویا’ بیمار توسط اختلالات ایگو، مکانیزم‌های دفاعی ابتدایی یا اضطراب‌های روانی (مقایسه شود با بیون ۵، ۶) به شدت مختل شده است ، آنها قادر به انجام قانون اصلی روانکاوی  و تداعی آزاد  نمی‌باشند. در چنین مواردی، استفاده واپس ‌رونده  و دفاعی حاد از خواب و سکوت یکی از ویژگی‌های رفتاری آن‌ها در موقعیت تحلیلی است. برعکس، حالت‌های هیپومانیک سرخوشی و کنش می‌تواند انتقال را مختل کنند (کلاین، ۵۱)، (وینیکات۹۹، در دفاع شیدایی).

تحلیلگر نسبت به مفاد تداعی‌های آزاد مراجع ، پذیرا می‌شود. به این ترتیب او هم “آرزوی بیداری” را تقویت می کند (“تحلیلگر بیدار است” – لوین)، و هم نقش ایگو خواب رونده که کار رویا را بیان می کند. او به رهاسازی و سازماندهی آرزوهای ناآگاه از طریق تفسیر خود از مقاومت ها وکاهش احساس گناه اولیه کمک می کند. او به‌عنوان یک ایگو کمکی (هارتمن ۴۱) در موقعیت تحلیلی عمل می‌کند. او همچنین ظرفیت آزادتر خود را برای تداعی های نمادین به بیمار می دهد. او مواد بیمار را “زنده” و در طول زمان در کانون توجه قرار می دهد. او اطمینان حاصل می کند که هیچ انسداد دفاعی نادرست و شتابزده از فرآیند روانی و احساسی وجود نداشته باشد. اینطوری یک حرکت در شرایط تحلیلی برقرار می کند. (گلاور ۳۶)

تحلیلگر، مانند  ایگوی رویابین ، به‌طور ملموس هیچکدام از آرزوهای ناخودآگاه بیمار را که در روان رنجوری انتقالی  بیان می‌شوند، ارضا  نمی‌کند. اما نقش خود را در همدردی، حمایت و درک که ارضاهای نمادین هستند  محدود میکند .

به منظور تسهیل بیان خواسته‌ها و رفتار بیمار و همچنین برای اینکه خودش خلاقانه و آزادانه عمل کند، یک محیط فیزیکی ایجاد می‌کند: محیط تحلیلی، منظوراز محیط تحلیلی، محیط فیزیکی است که یک تحلیلگر متعهد به شروع و انجام آن می‌شود. در ادبیات گسترده ما، بحث‌های جامعی در مورد بیمار و تحلیلگر در دسترس است.. تنها در سال‌های پس از جنگ است که این محیط برای بررسی دقیق‌تر وارد شده است .اینکه فروید چگونه و چرا ویژگی های فیزیکی محیط تحلیلی را ایجاد کرد، عموماً مسلم تلقی می شود. مایلم در اینجا تکرار کنم که من نگران دلایل ذهنی انتخاب فروید از عناصر خاصی در این محیط نیستم، مانند ناحوشایندی  شخصی او از نگاههای خیره به خود و در نتیجه انتخاب نشستن پشت بیمار.

این نبوغ فروید بود که با شروع از داده های ذهنی، همواره موفق به انتزاع یک روش درمانی عمومی و معتبر شد. (ایسلر۱۰) موقعیت تحلیلی شامل یک اتاق، با حریم خصوصی و محفوظ در برابر نفوذ و تخلف از دنیای خارج است. یک دمای دلپذیر و گرم، نور و هوا، و یک مبل برای دراز کشیدن به طریقی آرام. او یک بازه زمانی پیش‌بینی‌پذیر و تکراری با آغاز و پایان ارائه می‌دهد. او همچنین متعهد می شود که بیدار بماند، هوشیار باشد و بتواند عمل کند، و بدون مزاحمت می ماند.( وینیکات ۱۰۳، ریکروفت ۷۸)

حتی یک مقایسه سطحی نشان می‌دهد چقدر فروید با هوش و زرنگی وضعیت درون روانی خواب رونده  را بین سه عنصر در موقعیت تحلیلی یعنی بیمار، تحلیلگر و موقعیت تحلیلی توزیع نمود.چقدر خوب این سه جزء از وضعیت تحلیلی ، برای جابجایی و فرافکنی سه گانه ساختاردهی شخصیت انسان (اید،ایگو، سوپرایگو) مناسب هستند که  توسط تحلیلگران مختلف به طور کامل و هوشمندانه توضیح داده شده است.

 (فرنزی ،استراچی، فنیکل، کلاین، فربرین و…)

یک تفاوت بسیار مهم و حیاتی با وضعیت خواب رونده  این است که تحلیلگر از طریق خود رابطه ای (انتقال) را در دسترس قرار می دهد که در نقطه مقابل کناره گیری  ایگوی رویایبین قرار دارد. و دقیقاً همین رابطه انتقالی است که تحلیل را، برخلاف رویادیدن ، درمانی می کند. یکی دیگر از ویژگی‌های متمایزکننده فعالیت تحلیلگر در مقایسه با رویاپردازی ایگو این است که او با تکانه‌های ناآگاه سروکار دارد نه از طریق مکانیسم‌های واپس‌رونده‌ای که ایگوی خواب رونده استفاده می‌کند. مثلا : جابجایی، تراکم، توهم و غیره ،بلکه  از طریق مقابله با مقاومت ها و استفاده بیماری زا از مکانیسم های دفاعی اولیه. او مانند هیپنوتیزم مقاومت ها را حذف نمی کند، بلکه با آنها کار می کند، بنابراین به تدریج ایگو بیمار را قادر می سازد تا به منابع جدید انرژی و فرآیندهای روانی مؤثرتر دسترسی پیدا کند. فروید از طریق رابطه انتقالی، ایگو انسان را قادر ساخت تا به بزرگترین فتوحات  ناآگاه خود دست یابد و به خودآگاهی، بصیرت و ارتباطات بازگردانده شود و زمینه های وسیعی از تأثیرپذیری و زندگی درونی روانی (فانتزی) را که تاکنون فقط به صورت استعاری(محصولات شاعران، هنرمندان و رویاپردازان با استعداد) در دسترس بوده است، به دست آورد. فروید در قرنی که تقریباً به طور انحصاری خود را به کاوش و فتح محیط فیزیکی اختصاص می داد، تکنیک هایی را برای کاوش در زندگی درونی و آنچه که انسان با انسان انجام داده است، ایجاد کرد. او این امکان را به وجود آورد که با خلاقیت و حوصله در مورد نیروها و عواملی که ما را انسان می سازند، یعنی احساسات، غرایز، روان و آگاهی تحقیق کنیم. در او، ایگو انسان برای اولین بار همراه واقعی خود را پیدا کرد، نه یک پیامبر الهام بخش یا یک حاکم عقلانی یا درمانگر.حتی حریفان فروید اکنون اقرار می‌کنند که او به ما اجازه داد تا ورودی‌های درمانی به ناخودآگاه داشته باشیم. آنچه به وضوح کمتر دیده میشود این است که پس از او و در اثر کار او، کارکرد و دامنه آگاهی انسان به درون و برون تغییر کرده و گسترده شده است(تریلینگ ۹۷) . در واقع آنچه فروید به میکل‌آنژ در خلق موسی نسبت داده است، در واقعیت، به‌طور دقیق‌تر در مورد مبارزه فروید با خودش که منجر به ایجاد وضعیت تحلیلی توسط او شد، صادق‌تر است.

اما میکل‌آنژ موسی متفاوتی را بر روی مزار پاپ قرار داده است، یک موسی برتر نسبت به موسی تاریخی یا سنتی.او شرایط نابسامان را اصلاح کرده است . نمی گذارد موسی در غضب خود آنها را نقض کند ، بلکه او را تحت تأثیر خطر نقض آنها قرار می دهد و او را آرام میکند یا به هر حال مانع از تبدیل آن به عمل می شود. به این ترتیب ، او چیزی جدید‌تر و فراتر از انسان به تصویر موسی افزوده است. بنابراین، این جسم عظیم‌تر با قدرت بدنی فوق العاده اش، تنها یک بیان ملموس از بالاترین دستاورد ذهنی است که در یک انسان ممکن است رخ دهد؛ یعنی مبارزه موفقیت آمیز با اشتیاق درونی به خاطر هدفی که خود را وقف آن کرده است. بنابراین، در انتقاد از خود، از ذات خود برتری می یابد.

برای توجه به جنبه‌های بالینی وضعیت تحلیلی، در طول دو دهه اول از تحلیل روانی، این وضعیت برای برآورده کردن نیازها و الزامات هیستریک‌ها به کار می‌رفت. (فروید ۳۱) در واقع، بیماری که مناسب برای تحلیل در نظر گرفته شده بود، باید یک سطح نسبتا خوب از یکپارچگی ایگو و رشد لیبیدویی رسیده باشد . تعارض ها در ماهیت تنش های حل نشده بین ایگو، سوپرایگو و انگیزه های پیش از تولد و روابط ابژه بودند. کارکردهای ایگویی این بیماران تقریبا سالم بود و علائم آنها نتیجه درگیری این کارکردهای ایگو سالم با تکانه های اولیه و احساس گناه بود. تعارض ها عملکردهای ایگو را به هیچ وجه تضعیف یا تحریف نکرده بودند. این بیماران می‌توانستند به راحتی از کارکرد انتقال در محیط تحلیلی استفاده کنند. در “رویای خوب” نه تنها ایمپالس های مختل کننده اید بر روی فعالیتهای واپس گرایانه رویا پردازی نفوذ پیدا نمی کند (در غیر این صورت فرد خوابیده از خواب بیدار می شود) و و نه ایگو برای مقابله با رویا از دفاع  های ابتدایی استفاده می کند (بیون ۵، نان برگ ۷۲)  برای این بیماران پتانسیل انتقالی موقعیت تحلیلی برای حمل تصرف افکار و آرزوهای واپس گرایانه و بیان آنها از طریق کلمات برای فرآیند درمانی کافی است. آن‌ها در تحلیل یا زندگی اجتماعی خود به هیچ شکل آسیب‌زای یا شدید عمل نمی‌کنند. برعکس، تجربه بالینی من نشان می‌دهد که برای بیمارانی که قادر به داشتن یک “خواب خوب” نیستند، استفاده خلاقانه از شرایط تحلیلی نیز ممکن نمی‌باشد.

۶- موارد مرزی، رگرسیون، و خواسته های جدید از وضعیت تحلیلی:

در سه دهه گذشته بیماران مختلفی برای درمان مراجعه کرده اند که به دلیل ماهیت بیماری خود نتوانسته اند از موقعیت تحلیلی کلاسیک به طور سازنده استفاده کنند. آنها به دلیل اختلالات شخصیتی خود مجبور هستند که در برآوردن “انتظارات” و قوانین وضعیت تحلیلی شکست بخورند. آنها بدون علائم مشخص و قابل شناسایی یا حتی یک آرزوی سازمان یافته برای درمان به سراغ درمان می روند. اگرچه از نظر عقلانی می توانند به راحتی الزامات موقعیت تحلیلی را درک کنند، اما از نظر عاطفی و از نظر فرآیند ایگو، هیچ استفاده ای از آن نمی کنند. آنها به جای تداعی آزاد منجمد می شوند. به طور واپس گرایانه به عناصر مختلف محیط و شخص تحلیلگر می چسبد (فلیس۲۳)  ، و نمی تواند  اتحاد درمانی ( زتزل ۱۰۹) و روان رنجوری انتقال (استون ۹۱، استربا ۹۰)  ایجاد کنند که قابل اجرا باشد. در تجربه آنها از موقعیت تحلیلی، سردرگمی واپسگرایانه و محو شدن آن مرزهای خود، تحلیلگر و تنظیم به طور مداوم اتفاق می افتد. این بیماران به طور مختلف به عنوان موارد مرزی تعریف شده اند.( استون ۹۲، گریناسر ۳۷) ، اختلال شخصیت اسکیزویید(خان ۵۰، فیربرن ۱۴)، روان رنجوری نرگسانه ( ریچ ۷۶)، شخصیتهای گویا ،اختلالات هویت ( گرینسون ۳۸، اریکسون ۱۳)،درگیری نقص ایگو محور ( گیتلسون ۳۵) ، شخصیت کاذب ( لینگ ۵۷، وینیکات ۱۰۵) ،اشتباه اساسی ( بالینت ۴) ، انحرافات اولیه ایگودر این بیماران خود را به ایجاد آن «شکاف خوش خیم » که پیش نیاز موفقیت فرآیند بالینی در موقعیت تحلیلی کلاسیک است، نمی‌دهد. در این موارد، اشتباهات خود و ابژه، آرزوهای فوری برای کنترل تجارب عاطفی روانی واپس گرایانه از طریق تحرک و دفاع فکری (فروید ۲۴ )  انتقال هذیانی ( استون ۹۲، لیتل ۶۴)  و حالت های وابستگی همزیستی به سرعت موقعیت تحلیلی را در دست می گیرند.(استربا ۹۰)   وآنها به شدت با انواع مکانیسم‌های دفاعی عجیب و غریب و بدوی تلاش می‌کنند تا این وضعیت تحلیلی باردار را در محدوده قدرت مطلق خود قرار دهند(وینیکات ۱۰۸) .

رویه‌های فنی جدید، اصلاحات و نوآوری‌هایی که در طول سه دهه گذشته توسط تحلیلگران با درجات مختلف اطمینان ارائه شده است، همگی ناشی از تلاش بالینی صادقانه برای برآورده کردن این وضعیت‌های بالینی است. با این حال، حتی یک بررسی گاه به گاه ما را متقاعد می کند که آنها با یکدیگر تناقض دارند. (بالینت ،۳)برخی از تحلیلگران تمایل دارند از فرآیندهای واپس گرایانه در بیمار و موقعیت های تحلیلی در جهت بازآفرینی شخصیت بیمار استفاده کنند. برخی دیگر به پتانسیل واپس گرایانه  انتقال و موقعیت تحلیلی اعتماد ندارند و محدودیت‌ها و تعهداتی را که عاقلانه انتخاب کرده‌اند بر آن و بیمار تحمیل می‌کنند و با این امید می‌توانند بیمار را از طریق «تجارب عاطفی اصلاحی» به آزادی و سرزندگی جدید عملکردهای ایگو و سلامت روان راهنمایی کنند. ( ماکالپین ۶۵، الکساندر ۲)  به طور کلی، امروزه اکثر ما قبول داریم که برای علت شناسی این اختلالات باید به وضعیت ادیپی و تضادهای هویت پیش از تولد و روابط ابژه بسیار قبل تر نگاه کنیم. به قول گیتلسون در بررسی این موارد، «تفکر ما به سمتی هدایت می‌شود که یک نقص خاص ایگو را فرض می‌کند. ما بیشتر و بیشتر تمایل داریم که این اختلالات را با توجه به اختلال مرحله ابتدایی تمایزایگو  و ظهور آن از محیط مراقبت از نوزاد به یک خود واحد توضیح دهیم. با این تعریف، ماهیت وظیفه درمانی ما و عملکرد محیط تحلیلی تغییر می کند.

دیگر نمی‌توانیم تمام مهارت خود را صرف تکامل یک روان رنجوری انتقالی در محیط تحلیلی کنیم که تضادات پنهان بیمار را با تفسیر و کارآن را حل کنیم. من وقت ندارم که آنها را جداگانه به تفصیل مورد بحث قرار دهم . ( ایسلر ۹، خان ۴۸)  تنها چیزی که می‌توانم در اینجا به اختصار اشاره کنم این است که زمانی که فرآیند بالینی از «محدودیت‌های انتقال» وضعیت تحلیلی فراتر رفت و بیمار به طور اجباری نیازهای خود و تحریفات ایگو بدوی را به شکلی ملموس برآورده کرد (بر خلاف میل، که اصطلاح گفتار نمادین برای آن کافی بود) ، آنگاه مشابهت وضعیت خواب و رؤیا با وضعیت تحلیلی دیگر قابل قبول نیست. در فصل ۷ از تفسیر رویاها (صفحات ۵۶۵-۶)، فروید به طور واضح بیان می‌کند که تحقق آرزو در رویاها تنها زمانی ممکن است که تصاویر حافظه‌ای از ارضاهای  قبلی موجود باشند. او این موضوع را در صفحه ۵۹۸ به اختصار می‌گوید: “اولین آرزو به نظر می‌رسد که یک تصرف توهمی از ارضا بوده است”.می‌توانیم بگوییم که در جایی از تجربه‌ی یک فرد در مراقبت از نوزاد، اگر این نوع ارضا‌ها قابل اعتماد و پیوسته نباشند یا بیش از حد ناکافی باشند، ظرفیت استفاده از این “تصاویر خاطره‌ای از ارضا” برای فعال‌سازی آرزوی رویا  ، کم یا به شکلی خراب شده باشد

.( وینیکات ۱۰۰) . در این شرایط، رشد ایگو می‌تواند به عنوان راه جادویی برای جبران کمبود تجربیات ارضا اولیه باشد. از نظر درون روانی، این می تواند به معنای سوء استفاده از رویا برای ایجاد یک جهان رویایی همه کاره جادویی باشد که هدف آن ایجاد توهم ارضای نیازهای واقعی با انکار همه جانبه ضرورت اشیاء خارجی برای ارضای و وابستگی به آنهاست. ما این را به وضوح در برخی از بیماری های روانی می بینیم. تجربه بالینی من این است که بیمارانی که دارای تحریف ایگو ابتدایی هستند، نمی توانند با ارزش انتقال نمادین موقعیت تحلیلی کار کنند. آنها یا وابستگی خود به آن را به طور کامل انکار می کنند یا سعی می کنند آن را به قدرت مطلق فکری جادویی وادار کنند یا به ایجاد نیازهای واقعی که کاملاً فراتر از محدوده تحلیلگر یا محیط او است عقب نشینی کنند. بحران‌های بالینی این بیماران نیازمند ظرفیتی متفاوت از وضعیت تحلیلی هستند، و اگر نخواهیم در این وضعیت گم شویم، باید به یاد داشته باشیم که تحلیل وضعیت این حالت را ایجاد نکرده است، همانطور که ماکالپاین، الکساندر و فیربیرن اشاره می‌کنند، بلکه نیاز بیمار است.

تنها نعمت نجات دهنده این بحران های بالینی این است که ابزار فروید در مورد موقعیت تحلیلی به اندازه کافی انعطاف پذیر است تا این “نیازها” را برآورده کند و می تواند در برابر وهم های اولیه و تحریف هایی که بیمار آن را در معرض آن قرار می دهد، مقاومت کند. همانطور که وینیکات، اسپیتز، میلنر، اسکات و دیگران گزارش کرده‌اند، در این شرایط اصطلاح «انتقال» موقعیت تحلیلی به شیوه‌ای بدوی‌تر و اولیه‌تر از تجربه (تا حد زیادی در ماهیت موقعیت مراقبت از نوزاد ) تغییر می‌کند،. و هنگامی که این از نظر بالینی اتفاق افتاد، میزان اعتبار مابعد روان ‌شناختی یک روش درمانی خاص به «نظریه‌ای» بستگی دارد که تحلیل‌گر با آن کار می‌کند. و هر چه بیشتر بتوانیم درباره نظریه‌ها، انتظارات و نگرش‌های پیش‌بینی ‌کننده‌ای که با آن به این بحران‌های بالینی برخورد می‌کنیم، بحث کنیم، سود بیشتری از یکدیگر خواهیم داشت و روش‌های خود را بیشتر در تمرکز تحلیلی واقعی اصلاح خواهیم کرد.

در ضمن، بهتر است به سخنان هشداردهنده فروید به مخاطبانش در پنجمین کنگره بین المللی بوداپست در سال  1919توجه کنیم : ما به شدت امتناع کردیم که  بیماری که خودش را به دست ما برای کمک می‌سپارد، را به دارایی شخصی خود تبدیل کنیم، برای سرنوشت او تصمیم بگیریم، آرمان های خود را به او تحمیل کنیم، و با افتخاریک  خالق او را به شکل خودمان شکل دهیم و ببینیم که خوب است.