۱۳آوریل۱۹۰۱، ژاک لکان در خانه‌ای با مادر کاتولیک سخت‌گیر و پدری متولد شد که می‌توانست امکانات رفاهی بالاتر از متوسط را در پاریس برای خانواده‌اش فراهم کند. او فرزند اول خانواده از سه فرزند بود. در مدارس کاتولیک درس خواند، در مطالعات دینی و زبان لاتین عالی بود و بعدها فلسفه را با یک معلم خصوصی آموخت. در میان مطالعۀ فلسفه، او اتئیست شد و باید مسئولیت این انتخاب را گردن  اسپینوزا انداخت. چون لاغر بود، در پیوستن به ارتش ناکام شد؛ اما توانست وارد دانشکدۀ پزشکی شود و سپس در روان‌پزشکی تخصص پیدا کند

روان کاوی فرانسه با بیماران روان‌پریش مدفون در بیمارستان‌های روانی رشد کرد؛ بنابراین ارتباط نزدیکی با روان پزشکی دارویی داشت. لکان در چنین فضایی، زیر نظر گاتن دو کلرامبو، به درمان بیمارانی که دچار روان پریشی حاد و مزمن و افسردگی مانیک بودنی می‌پرداخت. در ۲۹ سالگی به مدت دو ماه به زوریخ رفت که به درمان موارد حاد روانی با روش انسانی  معروف بود. هانس میر و بلولر که در این بیمارستان سمت استادی داشتند، از هواداران فروید بودند. بلولر حتی باور اینکه روان‌پریشی نتیجه‌ی آسیب اندامی به مغز است، به چالش کشید و اصرار داشت روان‌پریشی می‌تواند علت روان شناختی داشته باشد. تز دکترای لکان، «دربارۀ روان‌پریشی پارانویا و رابطۀ آن با شخصیت»، علاقۀ او را به روان‌درمانی بیماران روان پریشی در آن زمان نشان می‌ده

 لکان  در ۳۱ تا ۳۷سالگی  توسط رودولف لوونشتاین تحلیل شد. در۳۳ سالگی علاوه بر اینکه به عضویت SPP ( جامعه روانکاوی پاریس) درآمد،  با ماری لوییس بلوندین ازدواج کرد و در سال های بعد، صاحب دختری به نام کاترین و پسری به نام تیبوت شد. در سال ۳۵سالگی توانست «روان کاو» باشد.

در ۳۵سالگی، اولین مقالۀ خود را به نام  مرحله آیینه‌ای در نشست موسسه بین‌المللی روانکاوی در مارین‌باد ارائه داد. زمان ۱۰ دقیقه‌ای که ارنست جونز برای ارائۀ مقاله‌اش به او اختصاص داده بود، سبب خشم او شد. این زمان برای او کافی نبود. و او حق داشت عصبانی شود؛ چراکه بعدها مقالۀ او، مهم‌ترین مقاله‌ی این نشست دانسته شد.

در دهۀ ۱۹۳۰، لکان  دوستانی از  نویسندگان و هنرمندان و روشن‌فکران پاریسی پیدا کرد. در حلقه‌های فکری پیشرو،  سالوادور دالی دوست او بود. لکان  در نقاشی هایش بیان ناخودآگاه را در رویاها می‌دید. او درمانگر پابلو پیکاسو شد.  به جیمز جویس علاقه داشت و در اولین خوانش عمومی جویس از اولیس شرکت کرد. آندره برتون از رهبران سوسیالیسم فرانسوی و نویسندۀ مانیفست سورئالیست از نزدیکان او بود و جورج باتای که مفهوم ماتریالیسم پایه را بسط داده بود و فیلیپ سولرز نیز دوستان او بودند. او در جنبش Psyché شرکت کرد. چندین مقاله او در مجله‌های سوررئالیستی منتشر شد. او در دوران تحصیل به آثار فلسفی کارل یاسپرس و مارتین هایدگر علاقۀ زیادی داشت و در کنار بسیاری دیگر از روشن فکران پاریسی آن زمان، در سمینار هایی دربارۀ هگل شرکت کرد.

او ۳۷ساله بود که سایۀ جنگ بر اروپا افتاد. در این میان، روان کاوان اروپایی به آمریکا و انگلیس کوچانده شدند که درنهایت سبب شد ایالات‌متحده قدرتمندتر و غنیتر ظاهر شود. حتی تلاش های جونز برای اینکه جایگاه رئیس IPA دائم بین امریکا و انگلیس جابه‌جا شود هم نتیجه‌ی نداشت. دوران جنگ اما دوران سکوت لکان بود. در این دوران، لکان  در اعتراض به کسانی که «دشمنان نوع بشر» می‌خواند، فعالیت‌های رسمی حرفه‌ای خود را متوقف کرد و  هیچ مقاله‌ای منتشر نکرد.  او پس از اشغال فرانسه، آلمان به خدمت در ارتش فرانسه فراخوانده شد و به بیمارستان نظامی پاریس اعزام شد. پس از جنگ، لکان  برای سفر مطالعاتی پنج‌هفته‌ای به انگلستان رفت و با تحلیلگران انگلیسی ویلفرد بیون و جان ریکمن ملاقات کرد. احتمالا در این دوره، لکان اطلاعات زیادی از بریتانیا و آمریکا دریافت کرد که در فعالیت‌های بعدی او نمود پیدا کرد.

در همین دوران، اما رابطۀ عاشقانه‌اش با سیلویا باتای (همسر دوستش جورج باتای) تولد سومین فرزندش جودیت را در پی داشت. مدارک رسمی اما فقط نشانگر این است که ماری پس از تولد جودیت از او جدا شد و بعد‌ها لکان با سیلویا ازداج کرد. داستان‌های متناقض زیادی دربارۀ دل بستگی او به لورانس، دختر سیلویا نیز وجود دارد. به‌هرحال پس از جنگ، او دوباره به جامعۀ روان کاوی پاریس پیوست و بعدازآن به چهرۀ مشهور و بحث برانگیزی در جامعه روانکاوی بین‌المللی تبدیل شد. نوآوری های او در روان کاوی داشت کم‌کم مشکل‌ساز می‌شد. جلسات کوتاه یکی از این نوآوری ها بود. جلسات روانکاوی لکان بین ۱۰ تا ۴۰ دقیقه بود و ب طور میانگین ۲۰ دقیقه طول می‌کشید. طول متغیر جلسات نقض قانون IPA بود. اما ازنظر IPA مشکل دیگری هم وجود داشت. جلسات کوتاه امکان گرفتن تعداد زیادی کارآموز را برای لکان فراهم می‌آورد و سبب می‌شد نسل بعد روان کاوی، تعداد زیادی روان کاو وفادار به لکان را داشته باشد. پافشاری لکان بر این تکنیک باعث شد لکان تا پایان عمرش با کل سازمان IPA مشکل داشته باشد.

در اوایل دهۀ ۵۰، دو جریان فکری در جامعۀ روان‌کاوی پاریس (SPP) ایجاد شد. محافظه‌کاران که با استانداردهای پزشکی موافق بودند و خواهان پیاده‌سازی استانداردهای IPA بودند و آزادی‌خواهان که مدل‌های روان‌شناختی تر را ترجیح می‌دادند و با سخت‌گیری‌های IPA مخالف بودند. لکان بااینکه خودش پزشک بود، موافق آزادی خوهان بود.

وقتی لکان ۵۲ساله بود، گروه کوچکی از آزادی‌خواهان به‌خاطر تفاوت اندیشه،  به رهبری دنیل لگش، از جامعه روان‌کاوی پاریس (SPP)  خارج شدند و جامعه روان‌کاوی فرانسه[۱] را بنیان نهادند. لکان هم بین این گروه بود. لکان تلاش کرد جایگاه جامعه روان‌کاوی فرانسه را در IPA را تثبیت کند؛ اما تلاشش نتیجه‌ی معکوس داد و روان کاوان سنتی درمقابل او موضع گرفتند. جلسات کوتاه لکان این بحران را به‌وجودآورده بود. در نشست سالانۀ ۱۹۵۳ IPA که در لندن برگزار شد، درخواست عضویت جامعه روان‌کاوی فرانسه توسط IPA رد شد. یک کمیته‌ی حقیقت‌یاب به مدیریت وینیکات تشکیل شد تا مسئلۀ جلسات کوتاه را بررسی کند. نگاه این کمیته به لکان منفی بود. چون به‌جز مشکل جلسات کوتاه، اعضا به این نتیجه رسیده بودند که لکان برای شاگردانش اغواکننده است. آنها تاثیر او بر شاگردانش را بسیار زیاد و ناسالم ارزیابی کردند. اینکه تاثیر گذار ترین روان‌کاو فرانسه صلاحیت حرفه‌ای برای آموزش روان‌کاوی را نداشت، بسیار نگران‌کننده بود.

وقتی لکان ۵۸ ساله شد کمیته‌ی جدیدی برای بررسی درخواست عضویت جامعه روان‌کاوی فرانسه (SFP) در IPA تشکیل شد. بازجویی هایی که از اعضای ارشد و تازه‌کار جامعه روان‌کاوی فرانسه (SFP) در سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ انجام شد، نتیجۀ آن این بود: لکان مجاز به انجام هیچ گونه مورد آموزشی جدیدی نیست.

شغل آکادمیک لکان که تا آن زمان بدون مشکل و همراه با پیشرفت ادامه داشت، پس از اعلام نتیجه‌ی گزارش تغییر کرد. به او گفته شد که به‌زودی از میان آموزگاران روان‌کاوی کنار گذاشته خواهد شد. پس لکان فوراً از IPA و جامعه روان‌کاوی فرانسه (SFP) استعفا داد.

در دهۀ ۶۰ به نظر می‌رسید او وابسته به چپ‌های فرانسه است. در مه ۱۹۶۸، لکان همراهی خود را با دانشجویان معترض اعلام کرد و با آنان اعلام همدردی نمود. درنتیجه به تحریک دانشجویان و تأثیرگذاری بر حوادث آن سال[۲]، متهم شد.

او در سال ۶۲سالگی، مدرسه‌ای را تأسیس کرد که به آموزش تحلیلگران و تمرین روان‌کاوی بر اساس قوانین لکانی اختصاص داشت. مدرسه‌ای که به مدرسۀ فرویدی پاریس معرف شد. او مدرسه را به سه بخش تقسیم کرد: بخش روان‌کاوی محض (آموزش و تشریح نظریه که در آن اعضایی که تجزیه وتحلیل شده اند اما تحلیلگر نشده اند، می‌توانند شرکت کنند). بخش روان‌کاوی کاربردی (درمانی و بالینی، پزشکانی شروع به تجزیه و تحلیل کرده‌اند، پذیرفته می‌شوند). بخش فهرست‌بندی حوزه فرویدی (با تمرکز بر نقد ادبیات روان‌کاوانه و تحلیل روابط نظری با علوم مرتبط یا وابسته ).

با طرد لکان از بدنۀ IPA، گسترش آرای لکان سرعت بیشتری یافت. او در ۶۵ سالگی در دانشگاه جان‌هاپکینز سخنرانی کرد. در ۷۳سالگی مدیر دپارتمان روان‌کاوی دانشگاه وینسنز شد. در همان سال برای سخنرانی به دانشگاه یل و MIA دعوت شد. او  از طریق آنچه «بازگشت به فروید» نامید، به نیروی فکری بزرگی در فرانسه تبدیل شد. او احتمالاً نزدیک‌ترین قرائت تاریخ به آثار فروید را ارائه کرد و می گفت: «ما  بدانیم یا ندانیم همه فرویدی هستیم»، حتی  یک سال قبل از مرگش اعلام کرد: «شما می‌توانید اگر می‌خواهید لکانی باشید. من فرویدی ام!»این راهی برای اثبات دِین فکری مادام العمرش به فروید بود.

او به‌خاطر سمینار‌های غیرمتعارف و شخصیت عمومی پرزرق وبرقش مشهور بود. سمینارهای ژاک لکان  که از سال ۱۹۵۳ آغاز شد و تا زمان مرگ او در سال ۱۹۸۰ ادامه یافت. کار لکان بافت میان‌رشته‌ای دارد و به‌ویژه بر زبان‌شناسی، فلسفه و ریاضیات تکیه می‌کند. او در بسیاری از زمینه‌هایِ فراتر از روان‌کاوی، به چهره‌ای مهم تبدیل شد و می‌توان او را شخصیت مهمی در فلسفۀ فرانسۀ قرن بیستم در نظر گرفت.

بسیاری از شاگردان لکان  روان‌کاو ان بزرگی شدند یا آثار تأثیرگذاری در فلسفه و سایر رشته‌ها نوشتند. برای مثال میشل فوکو، ژاک دریدا، لوئیس آلتوسر، جولیا کریستوا، ژاک آلن میلر، لوس ایریگارای، ژان لاپلانش و کلود لوی استروس تقریباً همگی مدتی در سمینارهای لکان  شرکت کردند.

استقبال مثبت از عبارت «بازگشت به فروید» به لکان  این انگیزه را داد که همۀ مفاهیم تحلیلی را دوباره توضیح دهد.

در این دوره، لکان بر پایۀ  سمینارها، کنفرانس‌ها و سخنرانی‌های خود ، متون عمده ای نوشته است.  بر اساس این متون، پایان روان‌کاوی مستلزم «تصفیه میل» است. این ایده به‌عنوان زمینۀ کار لکان  عمل می‌کرد. او سه ادعا مطرح کرده بود: روان‌کاوی باید جایگاه علمی داشته باشد. اکتشافات فروید مفاهیم سوژه، دانش و میل را به‌شدت تغییر داده است. حوزه تحلیلی تنها حوزه‌ای است که نارسایی های علم و فلسفه را به‌نحو احسن توضیح می دهد.او بر این بود که نظریۀ فروید نظام فکری کامل نیست، بلکه مفاهیمی روبه‌پیشرفت است. اگرچه مدل لکان اگرچه مدل فلسفی نیست، تبدیل به پرکاربردترین مدل بین دانشجویان فلسفه شد.

او معتقد بود سه مکتب اصلی روان‌کاوی به بینش فروید خیانت کرده‌اند: روان شناسی ایگو، ملانی کلاین و نظریۀ روابط موضوعی. درنهایت او در ۸۰ سالگی درحالی‌که همچنان بر این ایده پافشاری می‌کرد در گذشت : اختیار روان‌کاو تنها در دست خودش است.  

لکان باورداشت آرای فروید مفاهیم روبه‌پیشرفتی است. او می‌تواند در ارتقا این الگویِ روبه‌رشد، سهمی داشته باشد. لکان در ابداعِ مفاهیم جدید خِبره بود و در این مسیر از روان‌پزشکی زیستی، ژنتیک، فلسفه، زبان‌شناسی، انسان‌شناسی و ریاضیات الهام میگرفت. مفاهیمی که لکان ارائه می‌دهد، مستقیماً در بیمار مشاهده نمی‌شوند؛ اما به‌صورت شهودی قابل‌درک است. لکان در۳۵ اولین مقالۀ خود را به نام مرحلۀ آیینه‌ای ارائه داد:

مرحله آینه

در این نوشته، او به  چگونگی توسعۀ رابطۀ کودک با بدنش پرداخت. او فرض را بر این گرفت که کودکان ۶ تا ۱۸ ماهه با تصویر خود در آینه همذات‌پنداری می‌کنند و این به کودک درکی از خود به‌عنوان خود یکپارچه و کامل می‌دهد. مرحله‌ی آینه‌ای پیرامون تجربۀ بنیادینی از همانندسازی سازمان می‌یابد؛ که کودک در خلال آن بر تصویر بدنش تسلط می‌یابد. همانندسازی اولیه‌ی کودک با این تصویر، به ساختاریابی من کمک می‌کند و بر تجربۀ روانی که به قول لکان ( فانتزی تنِ چندپاره)  است، پایان می‌دهد؛ زیرا پیش از مرحلۀ آینه‌ای کودک هنوز تنِ خود را همچون چیزی تکه‌تکه تجربه می‌کند نه کلیتی یکپارچه.

تجربۀ کودک در مرحلۀ آینه‌ای به سه بخش تقسیم می‌شود که نمایانگر تسخیر تدریجی تن انگاره[۳] است، نخست کودک انگاره‌یِ تنِ خود در آینه را همچون موجودی واقعی درک می‌کند، موجودی که می‌کوشد به آن نزدیک شود یا او را در آغوش بگیرد. به بیانی دیگر، این مرحله  از تجربه نشانگر درهم‌آمیزی اولیه بین خود و دیگری است. این روابط اثبات می‌کنند که کودک خود را عمدتاً از طریق دیگری تجربه می‌کند. لکان  این تصویر کاذب از تمامیت در آینه را «خود» نامید. استفاده او از کلمۀ «خود» با فروید متفاوت بود؛ زیرا لکان اغلب «شراب جدید را در بطری‌های قدیمی» می‌ریخت. «بیگانگی» اصطلاحی بود که لکان  برای توصیف تعارض بین ادراک ناهماهنگ و ناپیوسته درونی کودک از خود و تصویر یکپارچه در آینه به کار برد.

دومین دوره، گامی تعیین‌کننده در رشد همانندسازی است. کودک کشف می‌کند که دیگری در آینه نــه موجودی واقعی، بلکه صرفاً یک انگاره است. کودک دیگر نمی‌کوشد آن را بغل کند، همچنین رفتارش درکل نشانگر آن است که حالا می‌دانــد چگونه انگاره‌ی دیگری را از واقعیت دیگری متمایز سازد.

مرحلۀ سوم، دو مرحلۀ نخست را به‌نوعی دیالکتیک تبدیل می‌کند، نه‌تنها به این دلیل که کودک مطمئن می‌شود بازتاب آینه، انگاره است، بلکه پیش از همه به این دلیل که یقین می‌کند که این انگاره، از خود اوست. کودک در خلال بازشناسی خود به‌واسطۀ انگاره، می‌تواند تن پاره‌پاره را در قالب کلیتی یکپارچه که همان بازنمایی تَنَش است، بازپس گیرد. پس تن‌انگاره، عامل ساختار بخش در شکل‌یابی هویت سوژه است؛ زیرا کودک با این انگاره به همانندسازی آغازین خود دست می‌یابد.

لکان مرحله آینه‌ای را به‌عنوان شکل‌دهنده عملکرد من  توصیف کرد. بعد‌ها این توصیف تغییر کرد. در اوایل دهۀ پنجاه، او دیگر آن را لحظه‌ای از زندگی نوزاد نمی‌دانست، بلکه آن را نمایانگر ساختاری دائمی از ذهنیت می‌دانست. او می‌گفت: “مرحله آینه‌ای پدیده‌ای است که من برای آن ارزشی دوگانه قائل می‌شوم. در وهله اول، ارزش تاریخی دارد؛ زیرا نقطۀ عطف تعیین کننده‌ای در رشد ذهنی کودک است. در وهله دوم، اساساً نشان دهندۀ وابستگی به لیبیدو است. رابطه با تصویر بدن.”

مرحلۀ آینه‌ای شکل‌گیری ایگو را از طریق فرایند شناسایی توصیف می‌کند، ایگو در نتیجۀ همذات‌پنداری نوزاد با تصویر عینی خود رشد می‌کند. در شش‌ماهگی حرکات کودک هنوز هماهنگی ندارد؛ بااین‌حال، می‌تواند خود را در آینه بشناسد. او تصویر خود را به صورت کل می‌بیند و تجزیه و تحلیل این تصویر حس تضاد با ناهماهنگی بدن را ایجاد می‌کند که به عنوان یک بدن غیرمنسجم درک می‌شود. این تصویر ابتدا توسط نوزاد به‌عنوان رقیب احساس می‌شود، چراکه مرحله آینه باعث ایجاد تنش تهاجمی بین سوژه و تصویر می‌شود. برای حل این تنش تهاجمی، سوژه با تصویر همانندسازی می‌کند، این همانندسازی اولیه با آن چیزی است که ایگو را شکل می‌دهد.

مرحلۀ آینه‌ای نشان می‌دهد که ایگو محصول سوءفهم ( شناخت کاذب) است و جایی است که سوژه ازخودبیگانه می‌شود، زیرا ایگو خارج از خود در این فرایند شکل می‌گیرد.

زبان و نا خودآگاه

لکان به کار فردیناند دو سوسور، از بنیان‌گذاران زبان‌شناسی قرن بیستم، علاقه‌مند بود. دو سوسور نشانۀ زبانی را متشکل از دال و مدلول می‌دانست. یک دال، یعنی تصویر آکوستیک کلمه‌ای که می‌شنویم، که به یک مدلول (یعنی مفهوم) متصل است.  به‌عنوان‌مثال، صدای کلمۀ «گاو» در شنونده تأثیر صوتی ایجاد می‌کند. بااین‌حال، هرکدام از ما تصور متفاوتی از اینکه این «گاو» چگونه است، خواهیم داشت. گوشت گاو موجود در کباب یا گاوی که در طویلۀ همسایه دیدیم.

لکان گفت: «ناخودآگاه ساختاری شبیه زبان دارد». منظور او این بود که ناخودآگاه از «زنجیره‌ای از دال‌های سرکوب‌شده» تشکیل‌شده است که از طریق قواعد استعاره و کنایه به یکدیگر مربوط می‌شوند. این دال‌های سرکوب‌شده خود را از طریق لغزش‌های زبان، تداعی با رؤیاها، اشتباهات گفتاری و از طریق علائم روان‌پزشکی بیان می کنند.

لکان با اشاره به اینکه برخی دال‌ها برای ما اهمیت ویژه‌ای دارند، آن‌ها را «دال‌های اصلی» نامید. این دال‌های اصلی  تعداد محدودی از دال‌ها هستند که بیشتر ما را تعریف می‌کنند.  اسامی خاص، متفاوت از همۀ دال‌های دیگر هستند: آن‌ها فقط به یک مدلول منحصربه‌فرد اشاره می‌کنند، شخصی با آن نام!

کنش‌های سرکوبگر می‌توانند دال‌های مرتبط با عاطفه ناخوشایند را سرکوب کنند. اما نمی‌توانند خود عاطفه را مدفون کنند. پس از سرکوب‌شدن دال‌ها، عاطفه‌های مرتبط با آن در سطح روان پرسه می‌زنند و به‌دنبال دال دیگر می‌گردند تا خود را به آن بِبَندند. مثلا هنگامی که کسی از رویدادی می‌ترسد و ترس او هیچ‌گاه به آن رویداد مربوط نیست، این فرایند پیوند دوباره اتفاق افتاده است.

دیگری بزرگ

استفاده لکان  از این اصطلاح از خوانش کوژو از هگل وام‌گرفته شده است. در سال ۱۹۵۵، لکان  بین «دیگری کوچک» و «دیگری بزرگ» تمایز قائل شد.

۱. دیگری کوچک، دیگری است که واقعاً دیگری نیست، بلکه بازتاب و فرافکنی ایگو است. کودک زمانی که تلاش می‌کند تصویر خود را در آیینه بازشناسد، تنها نیست. او در این زمان تحت حمایت یک بزرگتر است که کودک را راهنمایی می‌کند. مثلا می‌گوید: ” ببین کی تو آیینه س؟» یا مثلاً می‌گوید: «این ساراست که تو آیینه س.» این حمایت، درک کودک از خودش را به‌عنوان موضوعی تقویت می کند.

تا پیش از این هم نگاه مادر، آیینه‌ای برای کودک بوده. چشمان مادر رو به‌سوی کودک، آیینه‌ای ویژه است. این‌یک آیینه‌ است که ذوق و شوق مادر را در کنار انتظارات و شناختی که از کودک دارد، بازتاب می‌دهد. این نگاه هویت کودک را شکل می‌دهد. اما گاهی کودک با مادری افسرده، بیمار یا خودمحور مواجه است. حال چشمان مادر مثل آیینه‌ای تحریف‌کننده عمل می‌کند. این نگاه برای کودک پرتگاهی است که هویتش روی آن ساخته می‌شود. مثلا در کودکانی که به اتیسم شدید مبتلا هستند، خود پاره پاره که باید در مرحلۀ آیینه‌ای باکمک مادر به خود منسجم تبدیل شود، همان طور می ماند.- چراکه ارتباطی با مادر وجود ندارد. دیگری کوچک که از مرحلۀ آیینه‌ای نشات می‌گیرد دیگری واقعی نیست؛ بلکه انعکاس و فرافکنی ایگوست.

۲. «دیگری بزرگ» دیگری بزرگ، اما جامعه و قانون و… است. یعنی یک مجموعه ای کامل از فرضیاتی که سوژه در آن ساخته می‌شود. یعنی فرضیاتی که قبل از تولد و بیرون از سوژه وجود دارند. زبان هم به‌عنوان ساختاری که طی هزاران سال ساخته‌شده است، در نقش دیگری بزرگ عمل می‌کند. زیستگاه سوژه لکانی درون گفتمان دیگری بزرگ است. کودک از دوراه می تواند به دیگری بزرگ دست بیابد. راه اول مرحله‌ی آیینه ای است که کودک در آن از طریق همانندسازی با تصویر درون آیینه، با خویشتن خود بیگانه می‌شود. راه دوم اما اختگی است. اخته نشدن نه‌تنها موجب ناتوانی در دسترسی به زبان می‌شود بلکه ساختاری روان‌پریش می‌سازد.

دیگری را قبل از هرچیز باید جایگاهی در نظر گرفت؛ جایگاهی که گفتار در آن شکل می گیرد.لکان وقتی  استدلال می‌کند که گفتار نه از ایگو و نه از سوژه، بلکه از دیگری سرچشمه می‌گیرد، تاکید می‌کند که گفتار و زبان خارج از کنترل آگاهانه فرد هستند. آن‌ها از مکان دیگری و بیرون از آگاهی می‌آیند و سپس «ناخودآگاه گفتمان دیگری است». لکان وقتی دیگری را به‌عنوان مکان تصور می‌کند، به مفهوم محلی بودن فیزیکی فروید اشاره می‌کند که ناخودآگاه به‌عنوان «صحنۀ حضور دیگری» توصیف می شود.

مفهوم دگربودگی محور افکار لکان است. او به‌طور مداوم سوژه را در جایگاهی قرار می‌دهد که با استفاده از ارتباطش با دیگری موجودیت بیابد.

نام پدر

در پایان مرحلۀ آینه‌ای، تحول کودک به‌عنوان سوژه آغاز می‌شود اما کماکان در ارتباط تمایز نیافته با مادر است. مفهوم مادر اولین کنش روانی از نمادسازی در کودک است. زمانی که مادر غیب شود، اولین سرکوب اتفاق می افتد. پس دال مادری اولین دالی است که سرکوب می‌شود. وقتی مادر برمی‌گردد، دال بازیابی می‌شود و بدین شکل ناخودآگاه کودک شکل می‌گیرد.

کودک با درک حضور پدر بالاخره به این نتیجه می‌رسد که : «ابژه میل مادر من نیستم» یا «پدر چیزی دارد که من ندارم» و « مادر به‌جای من دنبال یک منبع ارضای کنندهٔ دیگر برای خود است» پس کودک اینک با صاحب فالوس روبه‌رو شده است. فالوس در اینجا الت تناسلی ذکور نیست؛ بلکه تصویری از قدرت است. و پدر و جایگاهی که قبلاً فقط در خواسته‌های مرموز مادر وجود داشت، تصویری از دیگری بزرگ را نمایان میسازد. حال کودک باید جایگاه پدر را به‌عنوان صاحب فالوس بپذیرد. این فالوس چیزی است که کودک باید بپذیرد، آن را ندارد تا 

در مرحلۀ دوم، ادیپ وساطت پدر نقش مهمی در پیکربندی رابطۀ مادر- کودک ـ فالوس ایفا می‌کند پدر برای محروم کردن مداخله می‌کند. به‌علاوه، کودک دخالت حضور پدری را به شکل ممنوعیت و ناکامی تجربه می‌کند. به‌هرحال، پدر اکنون مایه‌ی دردسر است. نه‌فقط به‌خاطر جثه‌اش؛ پدر در جایگاه دردسرساز است به‌خاطر آنچه ممنوع می‌کند. او ابتدا، ارضای تکانه را ممنوع می‌کند سپس چون  مادر به او تعلق دارد و از آنِ کودک نیست، پدر کودک را تا جایی‌که به مادر مربوط است، ناکام می کند.

به دیگر بیان، دخالت پدر در رابطۀ مادر ـ کودک ـ فالوس خود را به‌صورت ممنوعیت، ناکامی و محرومیت نشان می‌دهد. کودک کمبود آلت مردانۀ مادر را به منزلۀ ناکامی تجربه می‌کند. لکان این نوع کمبود را به منزلۀ حفره‌ای در امر واقع در نظر می‌گیرد. اما ابژه‌ی محرومیت ابژه ای نمادین است. درنهایت، در اختگی کمبود نمادین است؛ چراکه به تابوی محرم آمیزی مربوط است.

در سومین مرحله یا مرحلۀ افول عقدۀ ادیپ، رقابت فالیک برای مادر پایان می‌یابد. در این رقابت، درگیری میان کودک و پدر خیالی است. اوج این مرحله، نمادین سازی قانون است. چراکه این واقعیتی است که کودک کاملاً آن  را درک کرده است؛ چراکه کودک مکان دقیق میل مادر را پیداکرده. او در این مرحله فالوس بودن را کنار نهاده است.

امر خیالی( یا امر تصویری) ، امر نمادین، امر واقع

لکان فرض کرد که درک کاذب کودک از خود در آینۀ مشخصه، یکی از سه امر است که توسط آن انسآن ها جهان را تجربه می‌کنند. او امر اول را «امر خیالی» نامید.  امر خیالی دنیای حواس است: «حواس دیداری، بویایی، شنوایی و لامسه» و امری است که ما از آن برای مقایسۀ خود با دیگران استفاده می‌کنیم. هنگامی که برای اولین‌بار با یک نفر ملاقات می کنیم، برداشت اولیه مان در «امر خیالی» اتفاق می‌افتد. ما در واقع «یک کتاب را ازروی جلدش قضاوت می کنیم.»

امر خیالی مرحله‌ای است که در آن سوژه برای همیشه اسیر تصویر خودمی شود. اساس امر خیالی شکل‌گیری ایگو در مرحله آینه‌ای است: ایگو در همانندسازی با تصویر عینی ساخته می‌شود. رابطه بین ایگو و تصویر عینی به این معنی است که ایگو و امر‌خیالی خود محل بیگانگی هستند: «بیگانگی سازندۀ امر خیالی است.»

در دهۀ ۱۹۵۰، لکان ایدۀ «امر نمادین» را توسعه داد، بخشی از وجود انسان که شامل زبان، فرهنگ، قوانین، سنت‌ها، آیین‌ها و مذهب است. این امر نمادین از زمان تولد در انتظار ماست. والدین ما اغلب از قبل نامی برای ما انتخاب کرده‌اند، ما زبان خانواده خود را یاد می‌گیریم، در سنت‌ها و آیین‌های خانواده خود شرکت می‌کنیم و غیره. حتی تصوری از آیندۀ ما اغلب برای ما ترسیم‌شده است. تصادفی نیست که فرزندان نوازندگان، پزشکان و… اغلب حرفۀ پدر و مادرشان را دنبال می‌کنند.

امر نمادین به‌طور فزاینده‌ای جای خود را در کنار امر خیالی باز می‌کند. مارتین لوتر این ایده را به‌خوبی بیان کرده است: «من به روزی نگاه می‌کنم که مردم بر اساس رنگ پوستشان قضاوت نشوند، بلکه بر اساس محتوای شخصیتشان قضاوت شوند.»

لکان  در سمینار چهارم[۴] خود ادعا می‌کند که مفاهیم قانون و ساختار بدون زبان تصورپذیر نیستند؛ بنابراین نماد یک بعد زبانی است. بااین‌حال، او این امر را به‌سادگی با زبان یکی نمی‌داند، زیرا زبان شامل امر خیالی و امر واقعی نیز می‌شود. بُعد خاص زبان در امر نمادین، بعد دال است، بُعدی که در آن عناصر وجود مثبتی ندارند، اما به‌واسطه تفاوت‌های متقابلشان تشکیل می‌شوند. می‌توانیم اضافه کنیم که امر نمادین حوزۀ فرهنگ است، درمقابل امر خیالی طبیعت. با کار در امر نمادین است که تحلیلگر می‌تواند تغییراتی را در موقعیت ذهنی مراجع ایجاد کند. این تغییرات اثرات موهومی را به وجود می‌آورد، زیرا امر خیالی توسط امر نمادین ساختار می‌یابد. بنابراین، این نماد است که تعیین کنندۀ سوبژکتیویته است و امر خیالی که از تصاویر و ظواهر ساخته‌شده است، تأثیر نمادین است.

لکان  استدلال می‌کند که چگونه میدان بصری توسط قوانین نمادین ساختاریافته است. بنابراین تخیل شامل یک بُعد زبانی است. اگر دال اساس امر نمادین باشد، مدلول و دلالت بخشی از امر خیالی هستند. زبان در جنبۀ خیالی خود، گفتمان دیگری را وارونه و تحریف می‌کند. از سوی دیگر، امر خیالی ریشه در رابطۀ سوژه با بدن خودش (تصویر بدن) دارد.

در سال ۱۹۵۳، لکان  امر سومی از وجود انسان، «امر واقعی» را شناسایی کرد. درحالی‌که امر خیالی دنیای ادراکات حسی بی‌واسطه است و امر نمادین بر زبان استوار است و به هرچیزی که در اطراف ماست، معنا می‌بخشد، امر واقعی هرچیز دیگری است که فاقد معنا باشد. به نقل از لکان: «امر واقعی، آن چیزی است که نمی‌توان نمادسازی کرد.»قبل و بلافاصله پس از تولد نوزاد و هنوز کلمات یا زبان را یاد نگرفته، کاملاً در امر واقعی زندگی می‌کند. به‌محض اینکه کودک گفتن «مادر» و دیگر دال‌ها را یاد می‌گیرد، شروع به شرکت در امر نمادین می‌کند .

هرگاه صحبت می‌کنیم، همیشه ناگفته‌های بسیار بیشتری باقی می‌ماند و هرچه ناگفته و بدون نماد باقی می‌ماند، در واقعیت وجود دارد. در انتهای دیگر طیف زندگی، برای بیماران مبتلابه بیماری آلزایمر پیشرفته که کلمات بیشتر معنای خود را ازدست‌داده اند، به‌طور فزاینده‌ای در امر واقعی زندگی می کنند.

واقعیت نه‌تنها در تضاد با امر خیالی است، بلکه در خارج از امر نمادین نیز قرار دارد. برخلاف دومی که برحسب تقابل، یعنی حضور و غیاب تشکیل می‌شود، «در امر واقعی غایب وجود ندارد» درحالی‌که تقابل حضور و غیاب امر نمادین بر این احتمال دلالت می‌کند که ممکن است چیزی از امر نمادین گم‌شده باشد. امر واقعی همیشه در جای خود است. اگر امر نمادین مجموعه‌ای از عناصر متمایز و دال‌ها باشد، واقعیت به‌خودی‌خود تمایز ناپذیر است. امر نمادین «برشی در امر واقعی» را در فرایند دلالت معرفی می‌کند. این جهانِ کلمات است که جهانِ اشیا را می‌آفریند.

بنابراین امر واقعی آن چیزی است که خارج از زبان است و کاملاً در برابر نمادسازی مقاومت می‌کند. در سمینار یازدهم، لکان  واقعیت را «غیرممکن» تعریف می‌کند، زیرا تصورکردن غیرممکن، غیرممکن است.  

گره بورومین RSL

لکان بعدها در زندگی حرفه ای اش، شروع کرد به بیان ایده‌های خود در فرمول‌ها و نمودارهای ریاضی کرد. او از سه حلقۀ به‌هم‌پیوسته از تاج بورومین که متعلق به خانوادۀ اشرافی ایتالیایی قرن شانزدهم بود استفاده کرد و  آن را “گِرِه “نامید. در این گره هر حلقه نشان دهندۀ امر واقعی، امر نمادین و امر خیالی است. همه آن‌ها برای نگه داشتن گره به یکدیگر نیاز دارند. اگر یکی از حلقه‌ها برداشته شود، دو حلقۀ دیگر از هم جدا می‌شوند. همه آن‌ها دارای سطحی هم پوشانی و مجزا هستند.

سینتوم

واژه سینتوم یک واژه قدیمی فرانسوی، معادل سیمپتوم است و لکان در سال های آخر عمرش این ایده را مطرح کرد. اودر دهه ۱۹۷۰، پیشنهاد کرد که حلقۀ چهارمی را به گره بوروم اضافه کند که او آن را سینتوم نامید. این حلقۀ چهارم اگر یکی از سه حلقه دیگر شکسته می‌شد، گره را به هم نگه می‌داشت. او با این علامت نشان می‌داد که علامت بیماری تطبیقی است و اغلب بیمار را از فروپاشی روانی بازمی‌دارد.

این ایده که سینتوم بیمار هدفی را دنبال می‌کند، در این توصیه منعکس‌شده است که نباید فوراً سعی کنیم علائم بیمار را از بین ببریم، قبل از اینکه بفهمیم چه نقشی در زندگی بیمار دارد. او پرسید بهبود یافتن دقیقاً به چه معناست؟ هدفش محوشدن سیمپتوم است؟ اصلاً بهبودیافتن قابل‌دستیابی است؟این مسئله‌ای است که پس از شناخت ژوئیسانس(لذت) قابل‌درک است.

میل

 میل در اندیشۀ لکان  مفهوم مرکزی است. زیرا هدف روان‌کاوی دقیقاً سوق‌دادن تحلیل شونده به شناخت حقیقت دربارۀ میل خود است؛ اما این تنها زمانی ممکن است که در گفتمان بیان شود. به قول لکان «… آنچه مهم است آموزش، نام بردن، بیان، به‌وجودآوردن میل به موضوع است» و «اینکه سوژه باید خواستۀ خود را بشناسد و نام‌گذاری کند، این عملِ کارآمد تحلیل است». حال، اگرچه حقیقت دربارۀ میل به نحوی در گفتمان حضور دارد، گفتمان هرگز نمی‌تواند تمام حقیقت را دربارۀ میل بیان کند: هر زمان که گفتمان تلاش می‌کند میل را بیان کند، همیشه چیزی مازاد باقی می‌ماند.

 لکان  میل را از نیاز و تقاضا متمایز می‌کند. نیاز یک غریزه زیستی است که در تقاضا بیان می شود؛ اما تقاضا کارکردی دوگانه دارد: از یک‌سو نیاز را بیان می‌کند و از سوی دیگر به‌عنوان تقاضای عشق عمل می‌کند. بنابراین، حتی پس از برآورده شدن نیازی که در تقاضا بیان‌شده است، تقاضا برای عشق ارضا نشده باقی می‌ماند و این باقی ماندۀ میل است. لکان  می افزاید: «میل در حاشیه‌ای شکل می‌گیرد که تقاضا از نیاز جدا می شود». ازاین‌رو میل هرگز نمی‌تواند ارضا شود، یا به قول اسلاوی ژیژک «دلیل وجودی میل تحقق بخشیدن به هدف، یافتن ارضای کامل نیست، بلکه بازتولید خود به‌عنوان میل است.»

ازنظر لکان، «آرزو» چیزی است که آگاهانه می‌خواهیم؛ مثلاً یک‌میلیون دلار یا یک جفت کفش نو». “نیاز” یک ضرورت فیزیولوژیکی مانند نیاز به آب، غذا یا خواب و همچنین عشق را منعکس می‌کند. «تقاضاها» درخواست‌های بی‌پایان برای چیزهای خاص هستند، مثلاً کودکی که برای توپ، خرس عروسکی یا کتاب رنگ‌آمیزی التماس می‌کند. اما به‌محض برآورده شدن یک خواسته، خواستۀ جدید جای آن را می‌گیرد. پدر و مادری که سعی می‌کند تمام خواسته‌های کودک را برآورده کند، در نهایت با کودکی بسیار لوس مواجه می‌شود. تقاضا برای عشق نیز هرگز به‌طور کامل ارضا نمی‌شود و نیازمند ابراز اطمینان مکرر دارد. “آرزو” ناخودآگاه است و هرگز برآورده نمی‌شود، اما مسیر زندگی ما را هدایت می‌کند. علاوه بر این، به گفتۀ لکان: «میل سوژه میل دیگری است» یا «خوشبختی فرد از خوشبختی فرد دیگر ناشی می‌شود». هدف اصلی درمان لکانی کمک به بیمار برای کشف خواسته (ناخودآگاه) خود است. لکان معتقد بود همۀ نیازها در اساس، نیاز به عشق است.

ژوئیسانس اما تجربه‌ای است که امیال را استخراج می‌کند. خوشی در کاهش تنش و پاسخ به نیاز در جایی‌که ژوئیسانس موقعیتی غیرقابل توجیه ایجاد میکند.  ژوئیسانس رنج کشیدن نیست؛ اما رنج کشیدن در آن نقش دارد. مثلا کودکی که ریسمانی را از دست می‌دهد و دوباره آن را به‌دست می‌آورد و این کار را تکرار می‌کند. در اینجا رنج ازدست‌دادن به‌اندازۀ ارضا شدن و بازپس‌گیری ریسمان مهم است. رنج ازدست‌دادن در اینجا لازم است؛ چون حضور ثابت شی ارضاکننده نیست.

ازنظر لکان ارتباط میان میل و اضطراب یکی از نیرو‌های سازمان دهندۀ سوژه است؛ به همین دلیل لکان اعتقاد داشت ابژۀ علت میل، ابژۀ اضطراب هم هست. یعنی آن روی اضطراب می‌تواند میل باشد.

دربارۀ میل، مسئلۀ دیگری هم توسط لکان مطرح شد که آن امر مجهول است. امر مجهول میل را جذب می‌کند چراکه خود ابژۀ ازدست‌دادن است. این امر مجهول، ابژۀ اشتیاق و ابژۀ میل است. ژوئیسانس را می‌سازد درحالی‌که غیرقابل نمادسازی است. این مفهوم را فروید مطرح کرد؛ اما نوآوری لکان این بود که آن را معادل مادر دانست. البته نه مادر واقعی، بلکه مادری که ازدست‌رفته است. امر مجهول نمادسازی نشده و غیرقابل نمادسازی است و می‌تواند تجربه دنیای درون رحم را در خود داشته باشد.

ازاین رو، امر مجهول ابژۀ عصیان است که در رفتارهایی مشاهده می شود که برای جست وجوی ژوئیسانس آغاز می شود و درنهایت موجب خودویرانگری می‌شود. امر مجهول را به‌عنوان ابژه‌ی رانه‌ی مرگ می توان در نظر گرفت.

افرادی که به‌دنبال فراموشی ناشی از مصرف مواد هستند یا افرادی که خود را در هیجان جنسی غرق می‌کنند در حال جست وجوی امر مجهول هستند.

جنسیت

لکان جنسیت را در نتیجۀ فرایند همانندسازی در نظر می‌گیرد. واکنش کودک دختر و پسر به اختگی نمادین متفاوت است. پسر با امید اینکه روزی ابژۀ میل مادر باشد، با پدر همانندسازی می‌کند. دختر یک‌ راه دیگر هم دارد. چون او همانند مادر است می‌تواند به همانندسازی با مادر ادامه دهد تا روزی مثل مادر شود و کس دیگری فالوسش را برای او به ارمغان بیاورد.

پس تجربۀ اختگی برای پسر سخت تر است. چون در این فرایند، دختر می‌تواند مادر شود و پسر نمی‌تواند. علاوه بر این، پسر می‌تواند زنای محارم را مرتکب شود و دختر نمی‌تواند. لکان درمورد هویت جنسی مرد دو نظر داشت:

  1. تمام مردان درمعرض کارکرد فالیک هستند.
  2. حداقل یک مرد وجود دارد که در کارکرد فالیک استثنا است.

او دو حکم هم برای تعریف موضع زنانه ارائه داد:

  1. تمام زن‌ها درمعرض کارکرد فالیک نیستند.
  2. هیچ استثنایی در اختگی نیست.

دسته بندی های تشخیصی لکان

لکان به پیروی از فروید، سه دستۀ تشخیصی عمده داشت: (۱) روان‌رنجوری شامل  وسواسی و هیستریک. (۲) انحراف; و (۳) روان‌پریشی.

روان‌رنجوری ۱: هیستریک. هیستریک می‌پرسد: «زن (یا مرد) بودن چیست؟» او زندگی اش را از طریق «دیگری» سپری می‌کند.

روان‌رنجوری ۲: وسواسی. وسواسی می‌پرسد: «زنده‌ام یا مرده ام؟» او در تلاشی ناخودآگاه برای جلوگیری از قطعیت نهایی مرگ خود، بی‌وقفه در انجام‌دادن کارها تعلل می‌کند.

هرکدام از سه دستۀ اصلی تشخیصی لکان  بر این است که کودک چگونه عقدۀ ادیپ را حل می‌کند. فرد روان‌رنجور می‌پذیرد که «پدر» هدف میل مادر است و امیدوار است در آینده جایگزین «مادر» (یک شریک صمیمی) پیدا کند. منحرف همچنین می‌پذیرد که «پدر» هدف میل مادر است، اما این واقعیت آسیب‌زا را انکار می‌کند و از یک شیء  به‌عنوان جایگزینی جزئی برای مادر برای ارضای خواسته‌هایش استفاده می‌کند. روان‌پریش رابطه‌ای دوتایی با مادر برقرار می کند؛ چراکه شخصیت پدری در سال‌های اولیۀ رشد کودک غایب است. به تعبیر لکانی، این امر به سلب عملکرد پدرانه منجر می‌شود و فرد روان‌پریش احساس قدرت مطلق و بزرگی و وحشت را تجربه می کند.

هنگام نیاز به عبور از خیابان: فرد وسواسی طوری رفتار می‌کند که انگار تمام‌ وقت دنیا را دارد و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اینکه مطلقاً هیچ ماشینی نیاید. فرد هیستریک خودش را به‌جای دیگری قرار می‌دهد و فقط وقتی از خیابان رد می‌شود که دیگران هم از خیابان رد شوند،  منحرف تصدیق می‌کند که باید وقتی چراغ‌سبز شد، عبور کند؛ اما قانون را انکار می‌کند عبور می‌کند. و سایکوتیک طوری عمل می‌کند که انگار قانونی وجود ندارد (عملکرد پدری سلب شده است) و بدون توجه به ترافیک عبور می کند.

لکان  معتقد بود که «فرد عادی» وجود ندارد و همۀ ما در یک یا ترکیبی از سه دسته تشخیصی قرار می‌گیریم. دراین‌رابطه، لکان  با الوین سمراد موافق بود که روان‌درمانگر را این گونه تعریف می‌کرد: «یک آشفتگی بزرگ، آشفتگی بزرگ‌تر را درمان می‌کند»

لکان چهرۀ مهمی در تاریخ روان کاوی است؛ اما مهم‌ترین کمک‌های خود را نه در قالب کتاب‌ها و مقالات مجلات، بلکه از طریق سخنرانی‌های سمینار خود انجام داد. سمینار ژاک لکان، که در طول بیش از دو دهه برگزار شد، بیشتر آثار زندگی او را شامل می شود؛ گرچه برخی از آن‌ها هنوز منتشرنشده باقی‌مانده اند.

لکان  سمینار سال ۱۹۷۳  توضیح می‌دهد که نوشته‌های او قابل‌درک نیستند؛ اما تأثیر معناداری مشابه برخی متون عرفانی در خواننده ایجاد می‌کنند. دلیل بخشی از دشواری متن، استفادۀ مکرر از اشارات هگلی است که از سخنرانی‌های کوژو به‌دست‌آمده ، تقریباً همه شخصیت‌های روشنفکر بزرگ فرانسه، از جمله لکان، در سخنرانی های کوژو حضور داشتند.

ژاک دریدا  نقد چشمگیری از نوشته‌های تحلیلی لکان  کرد و او را متهم کرد که رویکردی ساختارگرایانه به روان کاوی دارد که در واقع همین‌طور هم بود. لکان  بر اساس نقد کلی دریدا از ساختارگرایی، موضوع نقد دریدا شد. به عقیده دریدا، لکان  وارث مفهوم فالوس مرکزیت فرویدی است. می‌توان گفت که بسیاری از نقدهای دریدا از لکان  ناشی از رابطه او با فروید است: برای مثال، دریدا مفهوم فرویدی «حسرت پنیس» را که بر اساس آن سوبژکتیویتۀ زنانه به‌عنوان خلأتعیین می‌شود، ساختارشکنی می‌کند تا نشان دهد که برتری با مرد است.

علی‌رغم نقد دریدا از فالوس مرکزیت لکان، می‌توان گفت که لکان رابطه‌ای ناخوشایند با فمینیسم و پسا فمینیسم دارد. درحالی‌که او به‌دلیل اتخاذ موضعی فالوس مرکزی در نظریه‌های روان‌کاوی خود بسیار موردانتقاد قرار می‌گیرد، بسیاری نیز او را برای ارائۀ تصویری دقیق از سوگیری های جنسیتی در جامعه موردانتقاد قرار می‌دهند. برخی از منتقدان، لکان  را به حفظ سنت جنسیتی در روان‌کاوی متهم می‌کنند. دیگران، مانند جودیت باتلر و جین گالوپ، خوانش‌هایی از آثار لکان  ارائه کرده‌اند که فرصت‌های جدیدی را برای نظریۀ فمینیستی باز می‌کند. درهرصورت، فمینیسم سنتی از روایت‌های لکان  استفاده کرد تا نشان دهد جامعه سوگیری جنسی ذاتی دارد که به‌طرز تحقیرآمیزی زن بودن را به شکلی از کمبود تقلیل می‌دهد.

لکان  همچنین منتقدان خود را از درون جامعه روانکاوی دارد. فرانسوا روستانگ، در هذیان های لکانی، خروجی لکان  را «اسراف‌آمیز» و «نظام نامنسجمی از هذیآن های شبه‌علمی» نامید. منتقدان خارج از روان کاوی، غالباً لکان  و آثار او را کم وبیش کنار گذاشته‌اند. نوام چامسکی لکان  را «شارلاتان سرگرم کننده» توصیف کرد. آلن سوکال و ژان بریکمونت، فیزیکدان لکان  را به «مطالعۀ سطحی» و سوءاستفاده از مفاهیم علمی که او درک نمی‌کند (مثلاً اعداد غیرمنطقی ) متهم می‌کنند. مدافعان نظریات لکانی بر اساس درک نادرست منتقدان از متون لکان، صحت چنین انتقادی را به چالش می‌کشند. بروس فینک، مترجم اصلی آثار لکان  به انگلیسی، نقد سوکال و بریکمونت را رد کرده و گفته است که سوکال و بریکمونت هیچ ایده‌ای ندارند که لکان  در حال انجام چه کاری است. به‌همین‌ترتیب، آرکادی پلوتنیتسکی، که هم در ریاضیات و هم در ادبیات آموزش‌دیده است، در کتاب خود به نام دانستنی‌ها و ناشناخته‌ها ادعا می‌کند که لکان  در واقع مفاهیم ریاضی را دقیقتر از سوکال و بریکمونت استفاده می کند.

در روز های آخر اسفند…

لکان  در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ در زندگی روشن فکری بسیار فعال بود. البته در آن زمان هیجان زیادی دربارۀ تغییرات اجتماعی بود. انقلاب جنسی، علاقۀ زیاد به کمونیسم و اعتراضات فراوان وجود داشت. دوستانش فوق‌العاده هیجان زده بودند. لکان پیشنهاد کرد که اگرچه خود را دمکرات می دانیم، بیشتر ما به‌طور چشمگیری علاقه مند به یافتن (و سپس پرستش کردن) شخصیت‌های معتبری هستیم که به ما رستگاری نوید می‌دهند. ما تمایل داریم که شخص دیگری مسئول داشته باشیم که بتواند همه‌چیز را درست کند، کسی که به یک معنا یک والد  ایده آل باشد – و این بخش عجیب و غریب خیالات روانشناختی خود را در مسیر سیاست قرار می دهیم.

ازنظر لکان، سیاست مدار واقعاً بااستعداد کسی نیست که می‌داند چگونه مردم را شلاق بزند، بلکه کسی است که جرئت می‌کند بالغ شود: کسی که مهارت دارد مردم را از ماهیت ناامیدکنندۀ واقعیت متقاعد کند و درایت این کار را بدون برانگیختن خشم و عصبانیت  دارد.

لکان هیچ وقت از تلاش برای بیان واقعیتی بسیار دشوار دست برنداشت: چه موجودات عجیب و نابالغ و تنهایی هستیم. به این دلیل است که ما از درک این موضوع امتناع می‌کنیم و زمان کافی برای جذب غم و اندوه در نظر نمی‌گیریم، بدبخت‌تر از آن چیزی هستیم که باید باشیم.

لکان  دائماً روش‌های جدید و اغلب غیرمتعارف را آزمایش می‌کرد تا سعی کند روان کاوی را به بخشی از زندگی ما تبدیل کند. او مراجعین خود را بیمار خطاب نمی‌کرد، زیرا نمی‌خواست آن‌ها خود را «بیمار» یا غیرعادی تصور کنند. تنها صلاحیت رسیدن به تحلیل، انسان بودن بود. او فکر می‌کرد که جلسه ای می تواند خیلی کوتاه باشد، گاهی فقط پنج دقیقه. او درحالی‌که جلسات تحلیلی را برگزار می‌کرد، به آرایشگرش هم اجازه داد ملاقاتش کند.

او تا زمان مرگش در ۸۰ سالگی به سخنرانی در سرتاسر جهان ادامه داد.لکان اگرچه اتئیست بود، گهگاه از آرزوی برگزاری مراسم تشییع جنازۀ بزرگ کاتولیک‌ها، در ونیز یا رم سخن می‌گفت. اما قرار نبود. او به‌آرامی در نزدیکی خانۀ روستایی اش در حومۀ پاریس به خاک سپرده شد.

لکان  جاه‌طلبی های بزرگی برای روانکاوی داشت. او امیدوار بود بتواند قدرتمندترین ارگان‌های جمعی آن دوران (مثل کلیسای کاتولیک و حزب کمونیست) را متحول کند و آن‌ها را از خطاهایشان رهایی بخشد. او معتقد بود که روان‌کاوی در آینده گسترده و عادی خواهد شد و در طرز فکر مردم ریشه خواهد داشت و بخشی از زندگی عادی مردم خواهد بود.

آلن بدیو به توصیف لکان  به‌عنوان «لنین روان‌کاوی»  می‌پردازد و استدلال می‌کند که  رابطه لکان با فروید به همان شیوه ای است که لنین بر مارکس ساخته است. لکان  خود را با لنین و فروید را با مارکس مقایسه می‌کرد. با این تداعی‌های کم وبیش استعاری، او می‌خواست تأکید کند که فروید هنوز در منطق روان کاوی قرار دارد. اکنون، لنین دیگر قول کمونیسم نمی‌دهد: «تصمیم می گیرد، عمل می کند، سازمان می دهد»

بدیو نشان می‌دهد که آثار لکان  از بسیاری جهات سیاسی نیستند، بلکه از زمینه‌هایی بیرون می‌آیند که در خود به شدت سیاسی هستند. لکان  تصمیم می‌گیرد، عمل می‌کند و سازمان‌دهی می‌کند، اما آنچه درمان لکانی ارائه می‌کند با منطق درمان فرویدی مقایسه نمی شود.

البته این برای کسانی که به‌خوبی از اندیشۀ لکان  آگاه اند، تعجبی ندارد. بااین‌حال، زمینۀ سیاسی درمان لکانی ضروری است: «درمان لکانی، حتی اگر در ظاهر خاص خود کاملاً غیرسیاسی است، یک ماتریس سیاسی را برای تفکر پیشنهاد می‌کند».

زندگی لکان از ۹سپتامبر ۱۹۸۱ فقط در دنیای کلمات ادامه یافت.

منابع:


[۱] SFP

[۲] جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه به مجموعه حوادثی گفته می‌شود که در طول ۴ هفته در ماه مه سال ۱۹۶۸ در فرانسه رخ داد. این خیزش که از اعتراضات یک گروه دانشجویی شروع شده بود، میلیون‌ها نفر از مردم شهرنشین فرانسه را به میدان مبارزه کشاند. این رویداد ها هرگز به عنوان انقلاب شناخته نشد ولی تأثیر آن بر روابط انسانی و زندگی مدنی جامعه فرانسه از هیچ انقلابی کمتر نبود. برخی این جنبش را گسترش دامنه آزادی و شکوفایی و بالندگی انقلاب کبیر فرانسه تعبیر کردند و، در مقابل، برخی دیگر این جنبش را غوغای عوام، روان‌پریشی توده‌ای یا کارناوال نام نهادند.

[۳] تصوری که شخص از وضعیت رشد و تغییرات بدنی خود دارد ، تصویری ذهنی که فرد از بدن خود به عنوان یک کل دارد

[۴] La Relation d’objet