اکنون به جایی رسیده‌ایم که می‌توانیم نگاهی اجمالی به طبیعت کودک کوچک، معنای سلامت، و فاکتورهای مختلفی، هم درونی و هم بیرونی، داشته باشیم که به‌طور ذاتی فرآیند پایه‌ای تداوم تحول را پیچیده می‌کنند.

شرح‌وبسط خیالی از عملکرد[۱]:

پایه‌ی تحول سالم، رشد بدنی و همچنین تغییر عملکرد ارگان نوزادانه می‌باشد که همراه با تغییر سن رخ می‌دهد؛ این امر منجر به تغییر تاکید از غلبه‌ی دستگاه گوارش به دستگاه تناسلی می‌شود. شرح‌وبسط خیالی عملکرد بدن در فانتزی سازمان می‌یابد که به‌طور کیفی توسط تمرکز بر نقطه خاصی از بدن مشخص می‌گردد اما به علت وراثت و تجربه، برای هر فرد منحصر به فرد است. براین مبنا که آیا تاکید بر درون‌بُرد است یا دفع یا بر تهییج تناسلی، آماده‌سازی برای تجربه شورمندانه به نوع فانتزی وابسته است که در لحظه اوج غلبه دارد، چه ارگاسم باشد یا [تجربه‌ای] شورمندانه.

وجود شرح‌وبسط خیالی عملکرد باید به هر اندازه ممکن نزدیکی به خود عملکرد فیزیکی و به هر اندازه ممکن دور از ارگاسم فیزیکی درنظر گرفته شود. واژه‌ی ضمیرناآگاه برمبنای یکی از معانی‌اش[۲] به فانتزی تقریبا-فیزیکی ارجاع دارد که کمترین دسترسی را به ضمیرآگاه دارد. در دیگر سمت این مقیاس آگاهی از خویشتن و [آگاهی] از ظرفیت شخصی برای تجربه شورمندانه و عملکردی می‌باشد. من ادعا ندارم که قادر به بیان کردن این خشنودی هستم. باید به یاد آورده شود که در این بخش به کاوش درباره مشکلات مربوط به بناکردن خویشتن[۳] نمی‌پردازم بلکه این را مسلم می‌دانم که خویشتن به وجود آمده است.

حتی زمانیکه فازهای ابتدای تحول هیجانی موفقیت‌آمیز طی می‌شوند همچنان نیاز به دوره‌ای طولانی برای یک محیط یکنواخت وجود دارد که در آن شخصیت در تمام سطوح آگاهی خودش را بپذیرد.

روان:

روان[۴] از محتوای شرح‌وبسط خیالی عملکرد بدنی (که خودش وابسته به ظرفیت و عملکرد سالم یک ارگان یعنی مغز است) ساخته می‌شود. با اطمینان می‌توان گفت که فانتزی که نزدیک به عملکرد بدن است وابسته به عملکرد بخشی از مغز است که تکامل کمتری یافته‌است، درحالیکه آگاهی از خویشتن وابسته به عمکرد بخشی است که در تکامل انسان بیشتر مدرن شده است. بنابراین روان از طریق رابطه‌اش هم با عملکرد بافت و ارگان‌ها و هم با مغز، و همچنین به خاطر درهم آمیخته شدن با آن بوسیله‌ی روابط جدیدی که در فانتزی و ذهن فرد، آگاه یا ناآگاه، تحول می‌یابد، وحدت بنیادینی با بدن دارد.

روح:

برای من روح[۵] یک ویژگی از روان است که تعریف شد، و بنابراین آن نیز در نهایت وابسته به عملکرد مغز است و می‌تواند سالم یا بیمار باشد. می‌دانم که این نگاه شخصی، مخالف با آموزه‌های تقریبا همه‌ سیستم‌های مذهبی می‌باشد. تفاوتی فاحش وجود دارد بنابراین من به نگاهی که شکل داده‌ام پایبند هستم. این موضوع اهمیت عملی زیادی دارد که هر فرد متفکر، به‌علت درمان مدرن اختلال ذهنی بوسیله لوکوتومی[۶]، یعنی توسط تحریف عمدی عملکرد مغز سالم برای رهایی از رنج روانی، به تصمیمی شخصی درباره این نکته برسد.

برای آنهایی که به این ایده چسبیده‌اند که روح از بیرون درنهاده می‌شود و به‌عنوان صفت شخصی تحول نمی‌یابد، طبیعی است که در لوکوتومی هیچ تخطی وجود ندارد، بنابراین یکی از ابزارها برای رهایی از رنج می‌شود. برای کسی که لفظ ”روح“ را به معنی چیزی که درونِ فرد رشد می‌کند درنظر می‌گیرد (اگر اصلا معنی داشته باشد)، تحریف عمدی عملکرد مغزی سالم هزینه بسیار بزرگی می‌باشد، و باید این چنین بماند، که برای رهایی از رنج پرداخت می‌شود، زیرا این کار به‌طور برگشت‌ناپذیری پایه‌ی وجود روان، شامل روح، را دگرگون می‌کند؛ و بعد از درمان دیگر یک شخص کامل، روان یا روح، باقی نمی‌ماند.

برمبنای نگاه شخصی من به علت مشاهده‌ی تسکین رنج توسط لوکوتومی نمی‌توان ادعا کرد که به بیمار کمک می‌شود. ممکن است کاستی در استدلال من وجود داشته باشد اما مسئله آنقدر جدی است که افرادی که از لوکوتومی به‌عنوان درمان استفاده می‌کنند باید بتوانند به این کاستی اشاره کنند. این کافی نیست که آنها به گزارشی درباره حذف کردن علائم و کاهش تنش مشاهده شده ادامه می‌دهند. چیزی به‌عنوان تسکین رنج بردن در خلا وجود ندارد؛ برخی افرادی که رنج می‌برند ممکن است تسکین یابند؛ اما به‌نظر ممکن نمی‌رسد (برای کسی که نقطه‌نظر من را در این رابطه دارد) که بتوان مسئولیت تغییر یک شخص از کسی که رنج می‌برد به چیز کاملا دیگری [یعنی] یک انسان-جزئی[۷] که رنج نمی‌برد ولی شخص اصلی که برای درمان آمده بود نیست، را پذیرفت.

من از لفظ روان-تن[۸] در کالبدشکافی شخصیت استفاده می‌کند به این هدف که رابطه‌ی بین بدن[۹] و روان که بنیادین است و در سلامتی بنا و نگه‌داری می‌شود را حفظ کنم. همچنین ذهن[۱۰] وجود دارد که بخش تخصص یافته‌ی روان است که لزوما با بدن پیوند ندارد اگرچه که مسلما به عملکرد مغز وابسته است. ما در این فانتزی زیاده‌روی کرده‌ایم که یک مکان وجود دارد که ذهن نامیده می‌شود که عقل در آن کار می‌کند، و هر فرد ذهن را در جایی قرار می‌دهد، و زمانیکه تلاش به فکرکردن می‌کند فشار عضلانی را احساس می‌کند یا گرفتگی عروقی را تجربه می‌کند. خود مغز در خیال‌پردازی برای قرار دادن ذهن در جایی استفاده نمی‌شود زیرا هیچ آگاهی از عملکرد مغز وجود ندارد؛ مغز در سکوت کار می‌کند و به دنبال هیچ تاییدی نیست.

حالت‌های تهییج[۱۱] و آرام:

ما معمولا در توصیف کودک کوچک سالم بین حالت‌های تهییج و عدم‌ تهییج تمایز می‌گذاریم. به‌وضوح غرایز مسائل مربوط به دوره‌های تهییج را مشخص می‌کنند، و با زبان این فصل بیشتر چیزهایی که بین تهییج‌[ها] رخ می‌دهند یا مربوط به دفع کردن غریزه، همراه با آمادگی برای خشنودی نهایی غرایز است یا مربوط به زنده نگه داشتن غرایزی به روشی غیرمستقیم از طریق بازی یا کنش‌ورزی فانتزی می‌باشد. در بازی بدن از طریق مشارکت در کنش‌ورزی به نمایش در می‌آید، و در فانتزی‌کردن بدن به روشی ثانویه، از طریق این واقعیت که همراه فانتزی تهییج تنی محلی مناسبی وجود دارد درست همانند اینکه همراه با عملکرد بدنی فانتزی وجود دارد، به نمایش در می‌آید. خودارضایی از نوع سالمِ معمولی و نسبتا غیر-اجباری به این زنده نگهداشتن غرایزی در غیاب تجربه غریزیِ کاملا افراشته تعلق دارند. در مورد کودک حتی قطعیت بیشتری برای ناکامی در زندگی غریزه در مقایسه با موارد بزرگسال وجود دارد، و تاحدودی به این علت در دوران کودکی یک ارزیابی نسبتا بزرگتری از بازی و خیال‌پردازی خلاق مشاهده می‌کنیم.

در اولین رابطه مثلثی بین اشخاصی که در اینجا مورد مطالعه هستند، کودک توسط غریزه و عشق مستولی می‌شود. این عشق شامل تغییرات فیزیکی و فانتزی می‌باشد و شدید است. [عشق] منجر به نفرت می‌شود. کودک از نفر سوم متنفر است. کودکی که [قبلا] نوزاد بوده است، از پیش درباره عشق و پرخاشگری، و دوسوگرایی و ترس از اینکه آنچه مورد عشق بوده نابود شود می‌داند. اینجا در نهایت در رابطه مثلثی نفرت می‌تواند آزادانه آشکار شود، زیرا چیزی که مورد نفرت است یک شخص است، کسی که می‌تواند از خودش دفاع کند، کسی که پیش‌تر مورد عشق بوده است؛ در واقع (در مورد یک پسر) پدر‌، ولد، ‌شوهر مادر. در ساده‌ترین مورد عشق مادر توسط تبدیل شدن پدر به ابژه‌ی نفرت آزاد می‌شود، پدری که می‌تواند جان بدر ببرد و تنبیه کند و ببخشد.

در سلامت، در اوج تهییج اضطراب زیاد می‌باشد و به همین ترتیب تحمل می‌شود. به این شکل بهبودی می‌تواند رخ دهد، بهبودی از تنش اوج یافته‌ی غریزه. اگرچه همیشه اینگونه است که به علت تعارضی دردناک یا به خاطر ترس، دفاع‌ها باید سازمان یابند، کودک روان‌نژند خیلی با کودک سالم و بهنجار تفاوت ندارد بطوریکه کمتر از آنچه در حال رخ دادن است آگاهی دارد و بنابراین به شدت بیشتر و کورکورانه‌تر در مقابل مجازات دفاع می‌کند.

عقده ادیپ[۱۲]:

اکنون ذکر کردن دفاع‌های متنوعی که کودک در این مرحله (کسی که از دوران نوزادی به خوبی گذشته است) می‌تواند علیه اضطراب اتخاذ کند و سازمان دهد امکان پذیر است. در ساده‌ترین مورد ممکن که فروید برای توسعه نظریه‌اش برمی‌گزیند، پسر عاشق مادرش است. پدر توسط پسر به‌عنوان پیش الگوی وجدان استفاده می‌شود. پسر پدری را که می‌شناسد، می‌پذیرد و با او کنار می‌آید. اما چیزهای دیگری رخ می‌دهند که می‌توانند ذکر شوند. پسر تاحدی ظرفیت غریزه را از دست می‌دهد، بدین‌صورت آنچه ادعا کرده بود را انکار می‌کند. او تاحدی ابژه‌ی عشق‌اش را جابه‌جا می‌کند، مادر را با یک خواهر، خاله/عمه، پرستار، فرد دیگری که با پدر در رابطه است جایگزین می‌کند. پسر تاحدی وارد پیمانی همجنس‌خواهانه با پدر می‌شود، بنابراین توانمندی‌اش به‌طور کامل فردی نمی‌شود بلکه درعوض (از طریق همانندسازی[۱۳]) ابراز جدیدی از توانمندی پدر می‌گردد که به درون برده شده و پذیرفته شده است. تمام اینها در رویاهای عمیق پسر وجود دارد، و در ابراز آگاهانه آنی در دسترس نیست؛ اما در سلامت به طور مطلق غیرقابل دسترس نیست. پسر توسط همانندسازی با پدر یا چهره-پدر یک توامندی را نیابتی دریافت می‌کند، و توانمندی به تاخیر افتاده‌ی خودش را که از طریق بلوغ باز می‌یابد.

فروپاشی دفاع‌ها به شکل یک اضطراب صریح یا در کابوس یا در برخی تظاهرات در طی بیداری ظاهر می‌شود. طبیعت این تظاهرات نه تنها به فیزیولوژی ترس[۱۴] بلکه همچنین به طبیعت فانتزی، آگاه یا ناآگاه، وابسته است.

باید اینطور فکر شود که کودک سالمی که از تمامی این مخاطرات عبور می‌کند در محیطی نسبتا پایدار زندگی می‌کند، با مادری که از ازدواج‌اش خوشحال است، و پدری که آماده ایفای نقش‌اش با کودکان است، که پسرش را بشناسد و به روشی که کاملا به‌طور طبیعی برای پدر آشکار می‌شود بدهد و بپذیرد، پدری که خودش به عنوان یک پسر تجربه خوبی با پدرش داشته است.

با رسیدن کودک به اوج عملکرد ابتدایی غریزه (جایی بین ۲ تا ۵ سالگی) تنش افزایش یافته و بعد فیصله می‌یابد یا ترجیحا به سادگی در طی گذر زمان کنار گذاشته می‌شود. وقتی دوره نهفتگی[۱۵] (آنطور که نام برده می‌شود) فرا می‌رسد کودک از اجبار سازگار شدن با گسترش تنش غریزه آزاد می‌گردد و می‌تواند برای چند سالی آرامش بیابد، [درحالیکه] در دنیای درونی به تجربیاتی از آنچه در فاز ابتدایی غلبه‌ی غریزه‌ی تناسلی، زندگی و مشاهده و تخیل کرده بود ادامه می‌دهد.

بنابراین با این روشِ نظاره‌ی دوران کودکی، همانطور که به روش‌های دیگر، ما درد، رنج بردن و تعارض را می‌بینیم همانطور که شعف بزرگی را می‌بینیم.

بیان مجدد:

فروید راهی برای توصیف این مسائل داشت که امروزه بسیار آشنا می‌باشد. او رانه‌های غریزی را اید نامید، و برای بخشی از خویشتن که در تماس با دنیای خارجی بود از واژه‌ی ایگو استفاده کرد. برای سال‌های زیادی کار او مطالعه درباره‌ی درگیری ایگو با تکانه‌های اید بود. این امر روانشناسی را به روشی که قبلا انجام نشده بود با اید آشنا کرد. به وسیله تکنیکی برای دسترسی به ضمیرناآگاه در بیمار (روانکاوی) فروید توانست طبیعت و قدرت تکانه‌های اید، به‌عبارت دیگر غریزه، را به دنیا نشان دهد. او نشان داد که آنچه همبسته‌ی تعارض یا هیجان غیرقابل تحمل است واپس‌رانده[۱۶] می‌شود، و یک تخلیه‌ی منابع ایگو می‌باشد.

در آن مرحله صحبت از روانکاوی آسان بود اینکه [روانکاوی] فقط خودش را درگیر آنچه ناخوشایند است می‌کند، و برای افرادی که نسبت به این تحقیقات جدید درباره‌ی طبیعت انسان خصومت داشتند بسیار معمول بود که فرض کنند که در روانکاوی اید و ضمیرناآگاه به‌عنوان یک چیز واحد درنظر گرفته می‌شوند. بااین‌وجود آنچه مورد بررسی قرار می‌گرفت تلاش ایگو برای کنار آمدن با بخش اید خودش[۱۷] بود؛ تا بتواند بدون اختلال خیلی بزرگ در رابطه ایگو با دنیا و با ایده‌آل، از انرژی-اید استفاده کند.

درنهایت (۱۹۲۳) فروید لفظ سوپرایگو را معرفی کرد تا در ابتدا پدری که توسط پسر کوچک به درون برده می‌شود و برای کنترل غریزه استفاده می‌گردد را توصیف نماید. فروید می‌دانست دقیقا همان مطالب نمی‌تواند درباره دخترهای کوچک گفته شود اما اجازه داد تا این نظریه به این شکل در ذهن‌اش توسعه یابد، با این فرض که در طی زمان مسئله راه حل خودش را می‌یابد؛ و من فکر می‌کنم این اتفاق افتاده است. ارزشی در بیانیه‌ی روشن فروید باقی می‌ماند (همانطور که می‌دانیم امروزه بیش از حد ساده شده) درباره‌ی مراحلی که پسر کوچک در سلامت به آن می‌رسد که قادر می‌شود در خودش یک ایده‌آل مبتنی بر ایده‌اش از شخصی واقعی، پدر واقعی، مردی که در زندگی واقعی به خوبی می‌شناسد بنا کند، و کسی که با او در رویائش یا در واقعیت درونی‌اش یا در فانتزی عمیق می‌تواند کنار بیاید. این امر فقط زمانی ممکن است که تحول کودک به سوی سلامتی و در یک محیط خانه‌ی پایدار ادامه یابد.

با معرفی مفهوم سوپرایگو فروید در شرح نظری بیش از پیش این موضوع را روشن کرد که او به مشکلات ایگو، رشد وجدان ایگو، ایگوی ایده‌آل[۱۸] و اهداف، و دفاع‌های ایگو علیه رانه‌های اید توجه داشت. اما این موضوع همیشه در کارهای فروید صحت داشت؛ اگر استفاده زودهنگام از لفظی همچون سوپرایگو تکلیف دشوار معرفی ایگوی دنیا به اید‌ اش را به تاخیر انداخته بود، ارزش روانکاوی را بی اعتبار کرده بود.

مفهوم سوپرایگو در طی زمان گسترش یافت اگرچه اساسا این لفظ برای توصیف هرآنچه درون ایگو برای کنترل، هدایت، تشویق و حمایت ساخته شده یا فروبرده شده یا سازمان یافته استفاده می‌شد. منظور از کنترل فقط یک کنترل مستقیم غریزه نیست بلکه کنترل پدیده‌ها‌ی پیچیده‌ای از ایگو است که وابسته به خاطراتی از تجربه‌های غریزی و جنبه‌های فانتزی آن می‌باشد. اگرچه درنظر گرفتن این موضوع ما را به مسئله بخش بعدی یعنی ”موضع افسرده‌وار[۱۹]“ در تحول می‌برد.

به زبان این بخش، اوج تحول هیجانی در سن ۳-۴ سالگی به دست می‌آید. پسر یا دختر کوچک به‌طور کامل به عنوان یک واحد استوار شده‌اند، و قادر به احساس این هستند که اشخاص اطرافشان هم اشخاص کامل می‌باشند. در این چهارچوب کودک قادر به تجربه تناسلی جنسی می‌باشد به جز اینکه فعلا زایش فیزیک کودک تا زمان بلوغ به تعویق می‌افتد. در نتیجه‌ی این پدیده‌ی غدد درون‌ریزِ به تعویق افتاده یا آنچه دوره‌ی نهفتگی می‌نامیم، کودک باید بیشتری همانندسازی را با والدین و دیگر بزرگسالان انجام دهد، و باید از تجربه در رویاها و بازی استفاده کند، و همراه یا بی‌همراهی بدن درباره‌ی خشنودی‌های بدنی که بدون اشخاص دیگر بدست می‌آید فانتزی کند؛ کودک باید تجربه‌هایی از نوع پیش‌تناسلی یا تناسلی نارس را به کار گیرد که در محدوده‌ی کودک است، و باید از این واقعیت استفاده کامل ببرد که گذر زمان، چند ساعت یا ممکن است چند دقیقه، تسکینی از تقریبا همه‌چیز، هرچقدر هم غیرقابل تحمل، به همراه دارد، به این شرط که فردی درک‌کننده و آشنا حضور داشته باشد، و زمانی که همه چیز نفرت، غضب، عصبانیت، اندوه، ناامیدی به نظر می‌رسد آرام باقی بماند.

جنسانیت دوران کودکی امری بسیار واقعی است؛ زمانی که تغییرات نهفتگی تسکین به همراه می‌آورد می‌تواند نارس یا بالغ باشد؛ و همچنین همانطوری که در پایان این اولین دوره‌ی روابط بین‌فردی کیفیت جنسانیت کودک نارس[۲۰] یا منحرف[۲۱] یا بازداری‌شده[۲۲] است، به شکل نارس یا منحرف یا بازداری شده در زمان بلوغ دوباره ظاهر می‌شود.

جنسانیت نوزادانه:

فروید مشاهده کرد که جنسانیت تناسلی از پیش‌تناسلی رشد می‌یابد و او زندگی غریزی را جنسی نامید مگر آنکه خود-نگهدارنده[۲۳] بودند. بنابراین لفظ ”جنسانیت نوزدانه[۲۴]“ متولد شد، و بسیاری آرزو داشتند که فروید آنقدر بر این بخش از نظریه‌اش تاکید نکرده بود.

به‌نظر شخصی من برای فروید مهم بود که سرمنشاهای جنسانیت تناسلی بزرگسال یا بالغ را به‌طور کامل در جنسانیت تناسلی دوران کودکی ردیابی کند، و ریشه‌های پیش‌تناسلی دستگاه تناسلی دوران کودکی را نشان دهد. این تجربیات غریزی پیش‌تناسلی جنساینت نوزاد را می‌سازند. بسیار آسان است که مفهومی را تغییر دهیم تا از مورد حمله واقع شدن اجتناب کنیم، اما همزمان یک اصلی بسیار مهم ممکن است از دست برود. جنسانیت نوزاد می‌توانست لفظی باقی بماند که عمل تناسلی اجباری برخی نوزادان را توصیف کند که از مراقبت عاشقانه محروم هستند یا اختلال جدی در ظرفیت رابطه‌مندی دارند. بااین‌وجود این [لفظ] به‌عنوان توصیفی برای شروع کل تحول زندگی غریزی ارزش بیشتری دارد. فروید از این لفظ به این شکل استفاده کرد. بااین‌وجود نظرات فردی درباره مسئله این واژه‌شناسی همچنان گوناگون است.

برای یک کودک ۴ ساله ممکن و همچنین سالم است که همراه با کاربرد کامل غرایزی و با یک زندگی جنسی کامل در مرحله روابط بین‌فردی باشد (به جز درمورد محدودیت‌های زیست‌شناسی که توصیف شد).

واقعیت و فانتزی:

کودک سالم قادر به رویابینی کامل از جنسانیت تناسلی می‌شود. در رویای به‌یاد آورده شده تمامی انواع کار رویا که به دقت توسط فروید مشخص شده می‌تواند یافت شود. در رویای فراموش‌شده و بی‌پایان پیامدهای کامل تجربه غریزی باید برآورده شود. پسری که جایگاه پدرش را می‌گیرد نمی‌تواند از درگیرشدن با این موارد اجتناب کند:

ایده‌ی مرگ پدر و بنابراین مرگ خودش.

ایده‌ی اختگی توسط پدر یا اخته کردن پدر.

ایده‌ی تنها ماند با مسئولیت کامل در قبال خشنودسازی مادر.

ایده‌ی مصالحه با پدر در امتداد خطوط همجنسگرایی.

در رویای دختر او نمی‌تواند از این موارد اجتناب کند:

ایده‌ی مرگ مادر و بنابراین مرگ خودش.

ایده‌ی دزدیدن شوهر مادر، اندام تناسلی مردانه‌ی او، کودکان او، و بنابراین ایده‌ی عقیمی خودش.

ایده‌ی مورد شفقت جنسانیت پدر قرار گرفتن.

ایده‌ی مصالحه با مادر در امتداد خطوط همجنسگرایی.

زمانیکه والدین، و همچنین یک چهارچوب خانه و تداوم چیزهای آشنا واقعا وجود دارند، راه‌حل در سردرآوردن از چیزی است که واقعیت و فانتزی نامیده می‌شود. دیدن والدین درکنار هم رویای جدایی آنها یا مرگ یکی از آنها را قابل تحمل می‌سازد. صحنه نخستین[۲۵] (بودن والدین ازنظر جنسی باهم) پایه‌ی ثبات فرد می‌باشد زیرا کل رویای گرفتن جایگاه یک والد را ممکن می‌سازد. این واقعیت نادیده گرفته نمی‌شود که صحنه نخستین، مشاهده واقعی آمیزش جنسی، می‌تواند حداکثر فشار را به یک کودک وارد کند و می‌تواند (با رخ دادن جدا از نیازهای کودک) تروماتیک شود، همانطور که در نتیجه‌ی مجبور شدن به مشاهده آن یک کودک شروع به بیمار شدن می‌کند. هر دو بیانیه لازم است تا ارزش و همچنین خطر صحنه نخستین را نشان دهد.

والدین‌ای که به جز این خشنودکننده بودند، ممکن است به‌خاطر ناتوانی در تمایزگذاری مشخص بین رویای کودک و واقعیت در مراقبت از کودک شکست بخورند. آنها ممکن است یک ایده را همانند یک واقعیت معرفی کنند، یا از روی بی‌فکری به یک ایده همچون کنشی که انجام شده واکنش نشان دهند. درواقع ممکن است از ایده‌ها بیشتر از کنش‌ها بترسند. بلوغ بیش از هر چیزی به معنی ظرفیت‌ای برای تحمل ایده است، و والدین به این ظرفیت نیاز دارند که در بهترین حالت بخشی از یک بلوغ اجتماعی است. یک نظام اجتماعی بالغ (درحالیکه درخواست‌های خاصی درباره‌ی کنش‌ورزی دارد) اجازه‌ی آزادی ایده و بیان آزادانه آنها را می‌دهد[۲۶]. کودک فقط به تدریج به توانایی تمایز بین رویا و واقعیت دست می‌یابد.

کودک سالم تا اندازه‌ای در تحمل تعارض‌ها و اضطراب‌هایی که در تجربه غریزی به اوج خودشان رسیده‌اند شکست می‌خورد. راه‌حل برای مشکلات ذاتی دوسوگرایی دوران کودکی از طریق شرح‌وبسط خیالی تمامی کارکردها می‌باشد؛ بدون فانتزی بیان خامی از ولع، از جنسانیت، از نفرت حاکم خواهد بود. به این طریق فانتزی ثابت می‌کند که خصوصیت انسانی، و بخشی از اجتماعی‌کردن و خود تمدن می‌باشد.

ضمیرناآگاه:

ایده‌ی اصلی در تمامی این توضیحات درباره‌ی کودک سالم و روان‌نژند (نه روان‌پریش) ضمیرناآگاه و نمونه‌های خاصی از ضمیرناآگاه که به عنوان ”ضمیرناآگاه واپس‌رانده شده“ می‌شناسیم می‌باشد.

کار اصلی درمان روانکاوی مربوط به بیماران روان‌نژند، و به آگاهی آوردن آنچه ناآگاه بوده می‌باشد. این امر عمدتا از طریق زندگی کردن مجدد در رابطه‌ی بیمار با روانکاو انجام می‌شود. به‌نظر می‌رسد که روان‌نژندی در سطح آگاهی کار می‌کند، و نسبت به آنچه در دسترس آگاهی نیست احساس ناراحتی دارد. به‌نظر می‌رسد که اشتیاق برای خود-آگاهی خصوصیت روان‌نژندی باشد. روانکاوی برای این افراد افزایش آگاهی و تحمل ناآگاهی را به ارمغان می‌آورد. برخلاف آن روان‌پریشی (و افراد بهنجار با الگوی روان‌پریشی) خیلی دغدغه‌مند برای آگاه شدن نیستند، و در احساس کردن و تجربه عرفانی وجود دارند، و حتی نسبت به  آگاهی عقلانی مشکوک هستند و آن را تحقیر می‌کنند. انتظار نمی‌رود که این گروه اخیر از طریق روانکاوی آگاه‌تر شوند بلکه آنها به تدریج به این امید می‌رسند که بتوانند احساس واقعی بودن کنند.

روانکاو در کار روانکاوانه مرتبا با اثبات قابل‌توجه ضمیرناآگاه مواجه می‌شود زمانیکه بیمار ناگهان آنچه قبل‌تر ناآگاه بود را حتی با انکاری شدید به موقعیت تحلیل می‌آورد. در رابطه‌ی بین بیمار روان‌نژند و روانکاو یک رابطه‌مندی اختصاصی ظاهر می‌شود و دوباره ظاهر می‌شود که مهری از روان‌نژندی بیمار را با خود دارد، و مریضیِ بیمار است که در نمونه‌هایی ظاهر می‌شود. این پدیده ”نِوروز انتقالی[۲۷]“ نامیده می‌شود. نتیجه‌ی تحلیل نِوروز انتقالی ذره ذره ظاهر شدن مریضی در شرایطی کاملا اختصاصی و کنترل‌شده است که روانکاو آن را متقبل می‌شود، فراهم می‌کند و نگه می‌دارد.

گناه نابخشودنی روان-درمانی این است که روانکاو از رابطه‌ی تحلیلی برای کامروایی شخصی استفاده کند. این اصل بسیار مشابه چیزی‌ست که اساس قسم اصلی پزشکان است که آمیزش جنسی با بیمار را ممنون می‌کند؛ بقراط در سال ۴۰۰ قبل از میلاد نشان داد می‌فهمد که ارزشی در اجازه دادن به بیمار وجود دارد که در رابطه‌ی حرفه‌ای الگوهایی را بیاورد که شخصی‌ است و، همانطور که ما می‌گوییم، از عقده ادیپ و عقده‌ی ادیپ معکوس نشات می‌گیرد و در اصل در ابتدای دوران کودکی بنا شده است. آنچه فروید اضافه‌تر انجام داد استفاده کردن از همکاری شخصی بیمار در رابطه‌ی حرفه‌ای در تلاشی مرتب بود تا گذشته را به حال بیاورد، و بنابراین شرایطی ایجاد کند که در آن تغییر و رشد می‌تواند رخ دهد در جاییکه درغیراین صورت صلب بودن وجود دارد.

سوءاستفاده از نِوروز انتقالی مشابه اغوا کردن جنسی یک کودک کوچک است، زیرا کودک کوچک نمی‌تواند انتخاب ابژه‌ی حقیقی انجام دهد زیرا هنوز از درجه‌ی بالای سابجکتیویتی در مشاهده آزاد نیست. یک پیامد از این امر این است که برای بیماری که در دوران کودکی اغوا شده است بسیار مشکل است که به یک روانکاو باور داشته باشد و اعتماد کند درست در نقطه‌ای که روانکاو می‌تواند به موثرترین حالت عمل کند. اینجا می‌توان اشاره کرد تحلیل روان‌پریشی از نوع اسکیزوئید[۲۸] ضرورتا متفاوت از تحلیل روان‌نژندی است، زیرا مورد اول به تحمل روانکاو برای واپس‌روی[۲۹] واقعی به [مرحله‌ی] وابستگی نیاز دارد، درحالیکه مورد دوم چیز متفاوت نیاز دارد، توانایی در تحمل ایده‌ها و احساسات (عشق، نفرت، دوسوگرایی و غیره) و یک فهم از فرآیندها، و همچنین آرزویی برای فهمیده شدن توسط شرح مناسبی در زبان (تعبیر از آنچه بیمار آمادگی اجازه دادن به آگاه شدن آن را دارد). یک تعبیر صحیح و به موقع در درمان تحلیلی احساس نگه‌داشته شدن[۳۰] به‌طور فیزیکی را دارد که نسبت به انجام بغل‌کردن و مراقبت واقعی، واقعی‌تر است (برای بیمار غیر روان‌پریش). فهمیدن عمیق‌تر می‌شود و توسط فهمیدن که با استفاده از زبان نشان داده می‌شود، روانکاو چیز را در گذشته نگه می‌دارد یعنی در زمانی که نیاز بود نگه‌داشته شود، زمانی که عشق به معنی مراقبت و انطباق فیزیکی بود.

خلاصه:

بدین‌صورت در سلامتی یک بلوغ در تحول غریزی وجود دارد که در حدود ۵ سالگی، به عبارت دیگر قبل از واقعیت زیست‌شناسی دوره‌ی نفهتگی، به دست می‌آید. در دوران بلوغ الگوهای مربوط به تحول غریزی و سازماندهی‌های دفاع علیه اضطراب که در عصر پیش-نهفتگی حضور داشتند دوباره ظاهر می‌شوند و به مقدار زیادی الگوی غریزی و ظرفیت بزرگسال را تعیین می‌کنند. اگر دفاع‌های سازمان‌یافته علیه اضطراب بیشتر از غرایز و کنترل آگاهانه آنها و تاثیرشان بر کنش و خیال‌پردازی مشهود باشند، تصویر بالینی بیشتر روان‌نژندی است تا سلامتی.

رشد تا زمانی که یک شخص زنده است ادامه دارد، به‌ویژه اگر شخص سلامت باشد، اما در مورد کیفیت غرایز، دسترس‌پذیری و کنترل‌شان و محدودیت روان‌نژندشان، به‌طور نسبی بعد از جنبش عظیمی رو به جلو که در سال‌های ابتدایی چپانده شده [یعنی] زمانیکه (به‌طور معمول) خانواده ستینگ ایده‌آلی برای چنین رشدی فراهم می‌کند، رشد کمی وجود دارد. این موضوع صحت دارد علارقم این واقعیت که تغییرات عظیمی به سن بلوغ تعلق دارد، تغییراتی که پشتوانه‌ی غدد درون‌ریز را دارد، تغییراتی که زایش را برای اولین بار در زندگی فرد بخشی از کارکرد واقعی تناسلی می‌کند.

این مسائل که روانکاو را درگیر کار پیوسته با بیمار روان‌نژند می‌کند برای دانشجوی طبیعت انسان اهمیت دارد. با این وجود این درست است که برای افرادی که آموزش روانکاوی نمی‌بینند (بیشتر خوانندگان من) پدیده‌های تحول غریزی و دفاع‌ها علیه اضطراب اختگی نگرانی عملی زیادی ندارد. اگر کودکی فوبیا داشته باشد ارزش عملی کمی برای یک معلم دارد که به او گفته می‌شد اگر کودک روانکاوی می‌شد چه چیزی می‌توانست یافت شود، به ویژه اینکه روانکاوی بندرت در دسترس است.

بااینحال برای هر فردی که از کودکان مراقبت می‌کند داشتن هر دانسته‌ی در دسترسی مفید است، و در مدیریت کودکان کوچک مسلما یک کمک است اگر چیزی درباره این بداند که چرا [وجود] یک ستینگ ثابت حیاتی‌ست. نیروهای عظیمی در کار هستند که با غرایز رانده می‌شوند، و در سن بین ۲ تا ۵ سال هر کودک باید با انتقال موروثی، غرایز، ویژگی‌های بدن، فاکتورهای محیطی هم خوب و هم بد، کنار بیاید درحالیکه هم‌زمان روابط شخصی، علایق و بیزاری‌ها، یک وجدان شخصی، و امیدی برای آینده را می‌سازد.

نموداری برای نمایش روانشناسی پسر کوچک

به لحاظ نظریه غریزه

عشق به مادر

نفرت از پدر                     بکش یا بمیر                    نه بکش و نه بمیر             فانتزی مرتبط به فاکتور زمان[۳۱]

                                    اخته کردن یا اخته شدن    اضطراب اختگی (غیرقابل تحمل)

دفاع علیه اضطراب تهدید اختگی

بازداری غریزه (منبع عشق)

رها کردن ابژه، پذیرفتن جانشین

همانندسازی با رقیب، از دست دادن هویت شخصی

همجنسگرایی سازش یافته با رقیب (منفعل)

واپس‌روی غریزی به [دوره] پیش تناسلی (عشق حفظ می‌شود، اما تهدید اختگی اجتناب می‌شود، استفاده کردن از نقاط تثبیت بد)

واپس‌روی به وابستگی (عشق حفظ می‌شود، بلوغ رها می‌شود، استفاده کردن از نقاط تثبیت خوب)

احساس گناه تصدیق شده، کفاره سازمان می‌یابد (وسواسی[۳۲])، (از این رو جرم مجاز است)

واپس‌رانی بخش مربوط به عشق (یا نفرت) (ناآگاهی حفظ می‌شود)

هزینه: مصرف انرژی و از دست دادن ظرفیت برای عشق (یا نفرت)

در سلامتی کودک قادر به استفاده از هر کدام یا همه اینها (و دیگر) دفاع‌ها علیه اضطراب می‌باشد. اضطراب نابهنجاری نیست همانطور که ناتوانی کودک در به کار گیری برخی از دفاع‌ها یا الزام ویژه‌ای برای استفاده از یک نوع خاص از دفاع [نابهنجار نمی‌باشد].

فروپاشی دفاع‌ها

اضطراب: کابوس یا حمله اضطراب
دفاع‌های جدید: بهره‌گیری از تظاهرات بدنی اضطراب همراه با نفع ثانویه (واپس‌روی به وابستگی را ملاحظه کنید)
  بی‌حسی[۳۳] به جای واپس‌رانی از دست دادن لذت در اوج فیزیکی
گیجی:    گیجی عمومی بین اضطراب و تهییج
دفاع‌های جدید: نظم، که برای پنهان کردن گیجی طراحی شده (وسواسی)
بازگشت امر واپس‌رانده: عشق (یا نفرت) به‌طور موقت ظاهر می‌شود اما به‌طور کامل تصدیق نمی‌شود
دفاع‌های جدید:    واپس‌رانی عمیق‌تر به ازای هزینه‌ی بیشتر

و ادامه دارد.

منبع

Winnicott, Donald W., ‘ The Concept of Health Using Instinct Theory’, in Lesley Caldwell, and Helen Taylor Robinson (eds), The Collected Works of D. W. Winnicott: Volume 11, Human Nature and The Piggle (New York, 2016; online edn, Oxford Academic, 1 Dec. 2016),


[۱] Imaginative elaboration of function

[۲] آنا فروید (۱۹۳۶): ایگو و مکانیزم‌های دفاعی

[۳] Self

[۴] Psyche

[۵] Soul

[۶]  Leucotomy

[۷] A part-human

[۸] Psyche-soma

[۹] Body

[۱۰] Mind

[۱۱] Excited

[۱۲] The Oedipus Complex

[۱۳] Identification

[۱۴] توجه نمایید که یک فیزیولوژی ترس وجود دارد همانطور که [فیزیولوژی] تهییج و نفرت وجود دارد، اما چیزی به عنوان فیزیولوژی اضطراب وجود ندارد، زیرا تظاهرات این حالت پیچیده به تعادل بین ترس، نفرت، عشق، تهییج و غیر، در فانتزی وابسته است، و این یک امر فردی است.

[۱۵] Latency period

[۱۶] Repressed

[۱۷] در نظریه روانکاوی ایگو بخشی از اید درنظر گرفته می‌شود

[۱۸] Ego-ideals

[۱۹] The depressive position

[۲۰] Immature

[۲۱] Distorted

[۲۲] Inhibited

[۲۳] Self-preservative

[۲۴] Infantile sexuality

[۲۵] Primal scene

[۲۶] مشاهده شود: وینیکات (۱۹۵۰) «برخی نظرها درباره‌ی معنای واژه‌ی دموکراسی» و مانی-کیرل (۱۹۵۱): روانکاوی و سیاست

[۲۷] Transference neurosis

[۲۸] روان‌پریشی از نوع مانیک-افسرده‌وار در این نقطه مورد نظر نیست

[۲۹] Regression

[۳۰] Being held

[۳۱] یادداشتی برای بازنگری: جان به در بردن ابژه تحول می‌یابد؛ سرمنشا فانتزی همانطور که در مقاله «استفاده از ابژه» آمده است

[۳۲] Obsessional

[۳۳] Anaesthesia