پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه:
Compassionate مهربانی
Sensitive حساس
Injustice بی عدالتی
Destiney سرنوشت
Agency عاملیت
Choice انتخاب
Hope امید
Resiliency انعطاف پذیری
Introjecting the good object درونی سازی ابژه خوب
Internalization درونی سازی
Environmental mother مادر محیطی
Containment آلودگی
Social expectations انتظارات اجتماعی
Nurturing پرورش
Deviance
Normotic illness بیماری نرمال بودن
Stigmatized بدنامی
Excluded بیرون ماندن
Marginalized
Envy حسادت
Outcast مطرود
Displacement جا به جایی
Anger عصبانیت
Inducing guilt ایجاد عذاب وجدان
Independency استقلال
True self خود واقعی
Authenticity اصالت
Abandonment رها کردن
Narcissistic injury آسیب خودشیفتگی
Mirroring انعکاس
Holding نگه داری
Soothing function آرام بخشی
Self-esteem عزت نفس
Impingement تخطی
Internalized racism درونی سازی نژاد پرستی
Fate تقدیر
Inferiority حقارت
Sense of humor شوخ طبعی
Sensitivity حساسیت
Devaluation کمینه سازی
Jealousy غبطه
Rage غیض
Shame شرم
Protection مراقبت
Threaten تهدید
Act out
Revenge انتقام
Splitting جداسازی
Passivity منفعل
Activity
Rationalization دلیل تراشی
Racism نژاد پرستی
Humiliation
Punishment تنبیه
Physical abuse
Asymmetrical power relations
Insecurity عدم امنیت
Shame شرم
Respectful احترام امیز
Discrimination تبعیض
Gender stereotypes
Fear of abandonment ترس از رهاشدگی
Dehumanization غیر انسانی سازی
Ruthlessness سنگدلی
Splitting جداسازی
Feeling trapped ترس از گیر افتادن
Prejudice تعصب
Hatred نفرت
کمدی درامی از سینمای آمریکا
کارگردان : Tate Taylor
سایر آثار کارگردان :
Get on top (2014)
IMDB rating : 8
جوایز و نامزدی ها :
اسکار ۲۰۱۲ :
نامزدی ها : بهترین فیلم سال ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن ؛ برنده بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
جوایز : برنده بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
گلدن گلوب :
نامزدی ها : بهترین فیلم سال ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن ؛ برنده بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
جوایز : برنده بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
بفتا :
نامزدی ها : بهترین فیلم سال ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن ؛ برنده بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن ؛ بهترین فیلم نامه
جوایز : بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن
سایت IMDB
داستان فیلم:
در سال ۱۹۶۳ در شهر جکسون، ایالات میسیسیپی، آیبیلین کلارک (وایولا دیویس) زن سیاهپوست پنجاه سالهای است که در خانههای سفیدپوستها کار میکند و بچههای آنها را بزرگ میکند. وی به تازگی تنها پسرش را در یک حادثه صنعتی از دست داده است. وی برای خانواده لیفولت کار میکند، در واقع فرزند الیزابت لیفلوت بزرگ میکند. خانم لیفلوت هنوز دچار افسردگی پس از زایمان است و دخترش را تنها برای بازپرسی و تنبیه میبیند. بهترین دوست آیبلین مینی جکسون (اکتاویا اسپنسر) یک زن سیاهپوست رکگو است که برای مدتی طولانی برای مادر هیلی هولبروک (بریس دالاس هوارد)، خانم والترس (سیسی اسپیسک)، کار کردهاست. مینی همزمان به خاطر زود عصبانی شدن و نیز به خاطر هنر آشپزیاش مشهور است. یوگنا اسکیتر فیلان (اما استون) دختر خوشفکر سفیدپوستی است که بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه میسیسیپی به تازگی پیش خدمتکار دوران کودکیاش کنستانتین بازمیگردد…
تحلیل روانکاوانه فیلم خدمتکاران
فیلم خدمتکاران داستان رابطۀ میان زنی سفیدپوست از طبقۀ متوسط رو به بالا و خدمتکاری سیاهپوست در دهۀ ۱۹۶۰ است. این فیلم بر اساس رمانی با همین نام ـ نوشتۀ کاترین استاکت ـ ساخته شده است. اسکیتر، ایبلین و مینی در پروژهای شرکت میکنند که از نظر قانونی پذیرفته شده نیست و هر سه نفر آنها را در معرض خطر قرار میدهد.
مینی و ایبلین همانند دیگر خدمتکاران سیاهپوست، خود را ناچار به تحمل رفتارهای تحقیرآمیز زنان سفیدپوستی میبینند که حقوق آنها را پرداخت میکنند، حقوقی که معیشتشان وابسته به آن است. زنان سفیدپوست در مهمانیهای خود بدون در نظر گرفتن احساسات خدمتکاران در مورد جدا کردن دستشویی سیاهپوستان از خودشان حرف میزنند چرا که از انتقال بیماریهای واگیردار میترسند. آنها با جدا ساختن فیزیکی سیاهپوستان از خود، به نوعی بخشهای بد خویشتن خود را از بخشهای خوب آن جدا میکنند. (Dehumanization/ Ruthlessness/ Splitting/ Feeling trapped/ Fate/ Passivity/ Discrimination/ Prejudice/ Racism/ Hatred)
در این میان اسکیتر که تحت مراقبت کنستانتین و عشق او بزرگ شده است، نسبت به بیعدالتیها و رفتارهای غیرانسانی جامعۀ اطراف خود حساسیت و واکنش نشان میدهد و سعی میکند از طریق روایت مشکلات زنان سیاهپوست صدای آنها را به جامعۀ خود برساند. او قادر به تحمل واکنشهای منفی جامعه نسبت به انتخابهای خود است و سعی دارد از مسیر تحمیل شده جامعه در مورد «روش درست زندگی» فاصله بگیرد و بر محیط اطراف خود تأثیری مثبت بگذارد. (Compassionate/ Sensitive/ Injustice/ Destiney/ Agency/ Choice/ Hope/ Resiliency)
اسکیتر صدای کنستانتین را به درون خود میبرد و این همان چیزی است که به او کمک میکند خود را مجبور به تبعیت از انتظارات اجتماعی نبیند (Introjecting the good object/ Internalization/ Environmental mother/ Containment/ Social expectations/ Nurturing):
«هر روز که زندهای و از خواب بیدار میشی لازمه یه تصمیماتی بگیری. باید از خودت این سؤال رو بپرسی که قراره همه چیزهای بدی که این احمقها امروز در مورد من گفتن رو باور کنم؟ میشنوی؟ قراره همه چیزهای بدی که این احمقها امروز در مورد من گفتن رو باور کنم؟»
اسکیتر
اسکیتر پس از اتمام تحصیلات به زادگاه خود برمیگردد و به زندگی مجردی خود ادامه میدهد، امری که در خانوادهای سفیدپوست و متوسط رو به بالا معمول نیست. این انحراف اسکیتر از نرمهای اجتماعی در مکالمهای با الیزابت و هیلی خود را نشان میدهد، کسانی که درس نخواندهاند و به جای آن ازدواج کردهاند. مادر اسکیتر برخلاف پدر او از اینکه کار پیدا کرده است خوشحال نیست و به این تفاوت دخترش با همسالان او واکنش نشان میدهد و حتی تردید میکند که شاید دلیل ازدواج نکردنش گرایش جنسی او به سمت زنان است. مادر این انتخاب شخصی اسکیتر برای مجرد بودن را نوعی بیماری تلقی میکند و پیشنهاد درمان گیاهی برای «افکار غیرطبیعی همجنسگرایانه» میدهد. (Deviance/ Normotic illness)
اسکیتر تصمیم میگیرد ژورنالیست یا رماننویس شود. اسکیتر برای پراختن به مقالۀ خود زمان بیشتری را با خدمتکاران سیاهپوست میگذراند و مخالف سرویس بهداشتی جداگانه برای آنها است. به مرور زمان اسکیتر به دلیل نظرات و رفتار متفاوت نسبت به سیاهپوستان از گروه دوستی و اجتماعی کنار گذاشته میشود. همچنین اسکیتر زنی تحصیلکرده، مجرد، شاغل و مستقل است و به دلیل این تفاوتها مورد حسادت قرار میگیرد. (Stigmatized/ Excluded/ Marginalized/ Envy)
در یکی از صحنههای شام اسکیتر که پاسخ سؤال خود در مورد سرنوشت کنستانتین را نمیگیرد با عصبانیتی جابجا شده از اینکه مادرش او را همجنسگرا تلقی کرده است، میگوید که به زنان گرایش جنسی دارد. مادرش میز را ترک میکند و اسکیتر را متهم میکند که «معدۀ سرطانی» او را آزرده کرده است و به این ترتیب به او احساس گناه القا میکند. اسکیتر خاطرهای از دوران دبیرستان را به یاد میآورد که کسی او را به مراسم رقص دعوت نکرده است. او احساس کنار گذاشته شدن و مطرود بودن میکند. در فیلم میبینیم که رفتارهای کلیشهای جنسیتی در اسکیتر مطابق با انتظارات اجتماعی نیست و چنین تلقی میشود که او از نرمهای اجتماعی منحرف شده است. (Outcast/ Displacement/ Anger/ Inducing guilt/ Deviance)
مادر اسکیتر آرزو دارد تا او ازدواج کند. برای رفتن به سر قرار اسکیتر بستهای برای آرایش موی او سفارش داده است. اسکیتر میگوید: «میتونم امید رو تو انگشتات احساس کنم!». مادر از اسکیتر میخواهد انتظارات مربوط به نقشهای جنسیتی را رعایت کند: کفش پاشنهبلند بپوشد و از استورات بخواهد به دنبال او بیاید. اما اسکیتر پشت وانت که احتمالاً خودرویی «مردانه» به حساب میآید مینشیند و مستقلاً به آنجا میرود. (Independency)
استوارت به دلیل منحصر به فرد بودن اسکیتر به او علاقهمند میشود: «من هیچ زنی رو ندیدم که چیزی رو که میگه به کلام بیاره». او جذب اصیل بودن احساسات اسکیتر میشود و آرزو میکند چیزی را بنویسد که به آن باور دارد اما زمانی که کتاب اسکیتر بیرون میآید و با نقد گستردۀ سفیدپوستان مواجه میشود، او را ترک میکند. (True self/ Authenticity/ Abandonment/ Narcissistic injury)
ایبلین
ایبلین از ۱۷ کودک خردسال مراقبت کرده است. آخرین کودک فرزند الیزابت بود. ایبلین کارکرد آینهای برای این کودک بازی میکرد: «تو مهربونی، تو باهوشی، تو مهمی». او با این کار ویژگیهای مثبت کودک را به او یادآوری میکرد تا بتواند احساسی از دوستداشتنی بودن را در خود پرورش دهد. الیزابت کودک را بغل نمیکند و تماس فیزیکی که کارکردی نگهدارنده دارد بر عهدۀ ایبلین است. زمانی که ایبلین او را برای آرام کردن بغل میکند، کودک میگوید: «تو مامان من هستی». (Mirroring/ Holding/ Soothing function/ Self-esteem)
الیزابت نسبت به نیازهای فرزند خود حساسیت ندارد و قادر نیست طبق سرعت بهینۀ کودک برای برآورده شدن نیازهایش پیش برود. زمانی که ایبلین در حال تشویق کودک برای دفع است، الیزابت از آنها میخواهد سریعتر باشند و ایبلین قبل رسیدن مهمانها میزها را بچیند. برای الیزابت برآورده ساختن انتظارات اجتماعی مهمتر از برآورده ساختن نیازهای فرزندش است. (Impingement/ Intrusion)
ایبلین در ابتدا درخواست اسکیتر برای مصاحبه را رد میکند چرا که برای خودش و خانوادهاش خطر دارد. او قبلاً پسر خود را به دلیل عدم دریافت مراقبت پزشکی کافی برای سیاهپوستان از دست داده است و حالا نمیتواند بار دیگر خطر کند. او میگوید در هر سالگرد مرگ پسرش نفس کشیدن برایش دشوار میشود اما این روز برای سفیدپوستان روزی عادی است. ماشین پسرخالهاش را برای رفتن به پایگاه رأیگیری آتش زدهاند و حالا نگران است اگر به اسکیتر کمک کند خانهاش را آتش بزنند. اما بعد که خبر اخراج شدن مینی را میشنود و در کلیسا در مورد جسارت انجام کار درست حرف زده میشود، تصمیم به همکاری با اسکیتر میگیرد. حتی زمانی که ممکن است به دلیل کمبود تعداد مصاحبات کتاب اسکیتر چاپ نشود، ایبلین اصرار میورزد: «اگه ادامه ندی، هر چی که در مورد پسرم بوده، با مردنش میمیره». او میخواهد با این کار معنایی به سوگ خود ببخشد و با آن کنار بیاید. (internal conflict/ Grief/ Meaning making)
در ابتدای مصاحبه اسکیتر از ایبلین میپرسد که آیا در کودکی میدانست که قرار است خدمتکار شود؟
- بله
- از کجا میدونستی؟
- مامانم خدمتکار بود و مادربزرگم یه برده تو خونه بود.
این مکالمه نشان میدهد که ایبلین به عنوان زنی سیاهپوست، نژادپرستیای که علیهاش وجود داشت را درونی کرده و به عنوان سرنوشتی لایتغیر به آن تن داده است. (Internalized racism/ Fate)
ایبلین بنا بر قانونی که آنها را ملزم میکند از سفیدپوستان جدا باشند، از حضور اسکیتر در خانهاش مضطرب میشود. او به دلیل عواقبی که سرپیچی از این قانون در پی دارد، به این قانون تن داده و پذیرفته است که جایگاه اجتماعی او پایینتر از اسکیتر است. (Inferiority)
ایبلین برای آنکه بتواند داستان خود را روایت کند از نوشتن کمک میگیرد، چرا که به کلام درآوردن موضوعاتی که ممنوعه است با بار هیجانی بالایی همراه است. او میگوید سعی کرده است به کودکان تحت مراقبت خود یاد بدهد تا به خودشان افتخار کنند. او در پاسخ به کودکی که در مورد رنگ پوستش پرسیده بود میگوید که به دلیل مصرف زیاد قهوه این رنگی شده است! (Sense of humor)
ایبلین نسبت به نیازهای کودکان حساس است. او از این موضوع ناراحت میشود که چرا الیزابت پوشک کودک را تا صبح عوض نمیکند. به عبارتی، به اولیهترین نیازهای کودک پاسخ نمیدهد و با وجود این برای بار دوم حامله است. زمانی که دختر جلوی مهمانها چیزی برای خوردن از الیزابت میخواهد او میگوید: «همیشه گرسنه است!». الیزابت از چاق شدن یا گرسنگی همیشگی دخترش احساس شرم میکند و قادر نیست که گرسنگی فیزیکی دخترش را به شکل نمادین نشانی از گرسنگی عاطفی او تعبیر کند. اسیکتر در اعتراض به این گفتۀ الیزابت به او میگوید که فرزندش قادر به شنیدن کلمات او است و او را نسبت به آسیبرسان بودن گفتههایش آگاه میکند. (Sensitivity)
زمانی که دختربچه روی توالت جلوی خانۀ هیلی عمل دفع را انجام میدهد که میتوان آن را از منظر تحیلی هدیهای از طرف کودک به مادر در نظر گرفت، الیزابت او را تنبیه بدنی میکند و این ایبلین است که او را آرام میکند. الیزابت به رابطۀ میان ایبلین و دخترش نگاه میکند و چهرهای گناهآلود به خود میگیرد. همچنین میتوان گفت الیزابت نسبت به این رابطه حسادت میکند و شاید برای همین ایبلین را در برابر دخترش تخریب میکند. بدین ترتیب، ابژهای که برای فرزندش کارآمد است و میتواند بر او تکیه کند، ناارزندهسازی میکند. زمانی که ایبلین اخراج میشود کودک احساس میکند که به خاطر کودک دیگری کنار گذاشته شده است و ابژۀ خوبش او را به خاطر بد بودنش ترک میکند. (Devaluation/ Jealousy)
هیلی
هیلی زنی انتقامجو است که مادرش را به خاطر خندیدن به تجربۀ شرمآور خوردن پای شکلاتی مینی، از خانه بیرون میاندازد. بعدها که این داستان شرمآور در کتاب اسکیتر چاپ میشود، مادرش برای انتقام گرفتن از او به تمسخر میگوید باید کتاب را بخواند.
علیرغم آنکه نام افراد در کتاب اسکیتر برای حفظ حریم خصوصی تغییر یافته است، هیلی متوجه میشود که اسکیتر کتاب را تهیه کرده است. او با خواندن داستانی شرمآور در مورد خوردن کیکی که مینی برای انتقامگیری برای او درست کرده بود، دچار تجربۀ غیظ و خشم بسیار شدیدی میشود. او نمیتواند این خشم را تحمل کند و میخواهد در عمل کاری با آن بکند. بدون فکر کردن، با سرعت بسیار بالا و درحالی که الکل مصرف میکند به سمت خانۀ اسکیتر میرود تا او را تهدید کند. اما مادر اسکیتر از او دفاع میکند و هیلی را با تحقیر از خانه بیرون میکند. هیلی که هنوز دچار خشم شدید است تلاش میکند از راه دیگری انتقام بگیرد و کاری میکند ایبلین از محل کار خود اخراج شود. (Rage/ Shame/ Protection/ Threaten/ Act out/ Revenge)
جداسازی فیزیکی/روانی
در فیلم شاهد صحنههایی هستیم که افراد سیاهپوست را به صورت فیزیکی از افراد سفیدپوست جدا میکند که میتوان آن را بازنمایی جداسازی روانی خوب و بد از هم در نظر گرفت: راهروی ورودی رنگینپوستان، سرویس تاکسی مخصوص سفیدپوستان، کنار رفتن ایبلین از سر راه زن سفیدپوست در سوپرمارکت، و صدای ایبلین که قانون زیر را میخواند: «هیچ زن سفیدپوستی ملزم نیست که در بخشها یا اتاقهایی پرستاری کند که مردی سیاهپوست در آن قرار دارد». (Splitting)
در صحنهای دیگر میبینیم زمانی که اسکیتر وارد خانۀ ایبلین میشود فضایی ناآشنا به وجود میآید. ایبلین موقع چای ریختن برای اسکیتر مضطرب به نظر میآید، دستش میلرزد و چای را میریزد: «هیچ آدم سفیدپوستی قبلاً به خونهام نیومده». از این جمله متوجه میشویم که در فضای خصوصی خانهها نیز همانند فضای عمومی شهری میان سفید و سیاه مرزبندی وجود دارد.
زمانی که سیلیا مینی را استخدام میکند از نرم مربوط به فاصلۀ فیزیکی تبعیت نمیکند. مینی روی میزی جدا مینشیند تا غذای خود را بخورد و سیلیا به حرف او گوش نمیدهد که باید در اتاقی جدا غذا بخورند. برابری در استفاده از فضای فیزیکی توسط زنی سفیدپوست ارایه میشود و زن سیاهپوست گیرندۀ منفعل این برابری است. (Passivity/ Activity)
موضوع دیگری که مربوط به این جداسازی فیزیکی است و در طول فیلم تکرار میشود، جداسازی سرویس بهداشتی سفیدپوستان و سیاهپوستان است. هیلی سردمدار این داستان است و کار خود را با این گفته توجیه میکند که بیماری سیاهپوستان متفاوت از سفیدپوستان است و برای محافظت از فرزندانشان هر کاری از دستش بربیاید انجام میدهد. او روی کاغذهای نشیمن دستشویی علامت میگذارد تا در صورت استفادۀ مینی از توالت مچش را بگیرد. در نهایت مینی به دلیل رفتن به دستشویی هیلی اخراج میشود و زیر باران به خانهای برمیگردد که همسرش او را به دلیل کار نداشتن تنبیه میکند. (Rationalization/ Racism/ Humiliation/ Punishment/ Physical abuse)
سیاهپوستان اجازه دارند در سرتاسر خانه از جمله اتاق کودکان و آشپزخانه رفتوآمد کنند. حتی برای تمیز کردن دستشویی و کمک به دفع کودکان اجازۀ حضور در دستشویی را دارند اما این «استفاده» از دستشویی است که به «بدن ناسالم رنگینپوستان» گره میخورد و تصور این میرود که بدن سفیدپوستان را آلوده میسازد. (Contaminating)
هیلی میگوید «جدا اما برابر»! اما این کار حامی برابری نیست و صرفاً نابرابری را بازتولید میکند. استفاده از توالتهای جدا بر سیاهپوستان تحمیل میشود و این به دلیل نابرابری قدرت در روابط میان آنها است. (Asymmetrical power relations)
کلام آخر
سیلیا نیز از گروه زنان شهر جکسون کنار گذاشته شده است. او زنی با ناامنیهای درونی است و در مورد دیدگاه دیگران نسبت به خودش بسیار حساس است. او به شکل پنهانی مینی را استخدام میکند. او برعکس دیگر زنان سفیدپوست رفتاری همراه با احترام با مینی دارد، خودش را به شکل فیزیکی از او جدا نمیکند و از نرم مربوط به «سفیدپوستان و طبقۀ اجتماعی بالا» تبعیت نمیکند. غذاهای مینی را به جای دستپخت خودش جا میزند تا در برابر همسرش به عنوان زنی جلوه کند که طبق معیارهای اجتماعی همسری خوب تلقی میشود. سیلیا از اینکه نمیتواند باردار شود شرمسار است و فکر میکند به همین دلیل رابطه با همسرش پایان خواهد یافت، چرا که طبق معیارهای اجتماعی بارداری یکی از کارکردهای «زن خوب» محسوب میشود. در اواخر فیلم مشخص میشود که دلیل تبعیض علیه سیلیا این است که او از منطقهای دیگر به این شهر آمده است، با دوستپسر قبلی هیلی ازدواج کرده است و به طور کلی مطابق با استانداردهای اجتماعی مورد انتظار نیست. (Insecurity/ Shame/ Respectful/ Discrimination/ Gender stereotypes/ Fear of abandonment)