پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه:
Meaningless lifeزندگی بیمعنا
Genuineness/ Authenticity اصالت
True selfخویشتن حقیقی
Other’s desire Vs. one’s desire میل خود در برابر میل دیگری
Productivity مولد بودن
Creativityخلاقیت
Splitting دوپارهسازی
Good object ابژۀ خوب
Bad object ابژۀ بد
Moral integrity یکپارچگی اخلاقی
Homoerotic seduction اغواگری همجنسگرایانه
Maternal functions کارکردهای مادرانه
Caring مراقبتگری
Sensitivity حساسیت
Femininity زنانگی
Masculinity مردانگی
Aggression پرخاشگری
Death drive غریزۀ مرگ
Authority figure چهرۀ قدرت
Ruthlessness بیرحمی
Destructivenessتخریبگری
Oedipal constellationساختار ادیپال
Phallus فالوس
Patricide پدرکشی
Identification همانندسازی
Law of father قانون پدر
Self-punishmentخودتنبیهگری
Fascist state of mindحالت فاشیست ذهن
Psychotic state of mind حالت سایکوتیک ذهن
Containment دربردارندگی
Beta element مؤلفههای بتا
Alpha function کارکرد آلفا
Thoughts without a thinkerفکرهای بدون متفکر
Traumaتروما
Paranoid-schizoid position موضع پارانویید-اسکیزویید
Hatredنفرت
Somatization جسمانی سازی
Deprivation محرومیت
Discomfort عدم راحتی
Blaming مقصر کردن
Guilt احساس گناه
Annihilation anxietyاضطراب نابودی
Emptiness پوچی
Life drive غریزۀ زندگی
Hopelessnessناامیدی
Revenge انتقام
Dominancy سلطهگری
Rape تجاوز
Identification with aggressorهمانندسازی با پرخاشگر
Torturing شکنجه
PTSD اختلال استرس پس از سانحه
Futurity نگاه رو به آینده
Social interest علاقۀ اجتماعی
Projectionفرافکنی
Discrimination تبعیض
Castrationاختگی
یک درام جنگی بینظیر از الیور استون
فیلم رتبه ۲۱۵ در لیست بهترین آثار تاریخ سینما را داراست
کارگردان : Oliver stone
سایر آثار هنرمند :
(Salvador (1986
(Wall Street (1987
(Talk radio (1988
(Born of Fourth of July (1989
(The doors (1991
(JFK (1991
(Heaven and earth (1993
(Natural born killers (1994
(Nixon (1995
(U turn (1997
(Any given Sunday (1999
(Alexander (2004
(W. (2008
(Savages (2012
نامزدیها:
بهترین هنرپیشه نقش مکمل ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین فیلم برداری در اسکار ۱۹۸۷
بهترین. فیلمنامه گلدن گلاب ۱۹۸۷
بهترین فیلم برداری بفتا ۱۹۸۷
جوایز:
بهترین فیلم ؛ بهترین کارگردان ؛ بهترین تدوین ؛ بهترین صدابرداری در اسکار ۱۹۸۷
بهترین فیلم ؛ بهترین کارگردان ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل در گلدن گلاب ۱۹۸۷
سایت IMDb
داستان فیلم:
جوخه (به انگلیسی: Platoon) یک فیلم آمریکایی ضدجنگ دربارهٔ جنگ ویتنام بهکارگردانی الیور استون، با بازی تام برنگر، ویلم دفو، و چارلی شین است که در سال ۱۹۸۶ پخش شد. این فیلم اولین قسمت سهگانهٔ جنگهای ویتنام بهکارگردانی الیور استون است؛ دو قسمت دیگر عبارتاند از متولد چهارم ژوئیه (۱۹۸۹) و بهشت و زمین (۱۹۹۳).
استون فیلمنامهٔ این فیلم را براساس تجربیات شخصیاش بهعنوان پیادهنظام ارتش ایالات متحده در ویتنام نوشتهبود. این فیلم نخستین فیلم هالیوودی بود که کارگردان و نویسندهٔ آن مجروح جنگ ویتنام بود.
تحلیل روانکاوانه فیلم پلاتون (جوخه)
مقدمه
کریس تیلور برخلاف خواستۀ والدینش داوطلبانه در جنگ ویتنام شرکت میکند تا بتواند به زندگی خود معنا دهد. تیلور میخواهد در میدان جنگ خودش را کشف کند. او از زندگی مبتنی بر سرمایهداری و زندگی از پیش تعیین شده فرار میکند تا بتواند از احساس غیر اصیل بودن فرار کند و خودش چیزی برای زندگیاش بسازد: «… شاید بتونم اینجا دوباره شروع کنم. کسی بشم که مایۀ افتخارم باشه، بدون اینکه بخوام ادا دربیارم، بدون اینکه بخوام یه آدم غیراصیل باشم. شاید بتونم چیزی رو ببینم که تا حالا نفهمیدم یا چیزی که نمیدونم رو یاد بگیرم». (Meaningless life/ Genuineness/ Authenticity/ True self/ Other’s desire Vs. one’s desire/ Productivity/ Creativity)
تیلور با ورود به جبهه متوجه میشود که جوخه به دو گروه خوب و بد تقسیم شده است: گروهی که پیرو گروهبان رابرت بارنز به عنوان فردی غیراخلاقی است و گروهی که پیرو الیاس گرودین به عنوان فردی اخلاقی است. تیلور بین سرسختی بارنز و یکپارچگی اخلاقی الیاس در نوسان است. او برای قدرتنمایی و ایجاد وحشت به زیر پای یک روستایی تیر میزند اما زمانی که همگروهیاش به سر او ضربه میزند یا زمانی که بارنز با خشونت با روستاییها برخورد میکند، به هم میریزد. (Splitting/ Good object/ Bad object/ Moral integrity)
ویژگیهای مردانه و زنانه
در فیلم پلاتون هیچ زنی در نقش اصلی وجود ندارد و زنان تنها به شکل حاشیهای ایفای نقش میکنند. اما میتوان ویژگیهای زنانه را در یکی از کاراکترهای اصلی به نام الیاس مشاهده کرد. به شکل سمبلیک الیاس ویژگیهای مادرانه/زنانه و بارنز ویژگیهای پدرانه/مردانه گروه را نمایش میدهند. الیاس با دیدن کریس در گروه برای او دست تکان میدهد، چیزی که از گروهبانی سرسخت در جنگ انتظار نمیرود. زمانی که متوجه میشود کریس خسته است، بارهای اضافی کولهاش را از او میگیرد. گروهی که طرفدار الیاس هستند، با رقصیدن وقت خود را میگذرانند و تماس فیزیکی بیشتری با هم دارند. زمانی که الیاس از طریق لولۀ تفنگ دود را به دهان کریس فوت میکند، شاهد ویژگیهای هومواروتیک هستیم. الیاس مردی با احساس و مراقبتکننده است و فضایی ایجاد میکنند که دیگران میتوانند از عواطف خود حرف بزنند، مثل صحنهای که میبینیم به همراه کریس به آسمان پرستاره و زیبایی آن نگاه میکنند. (Homoerotic seduction/ Maternal functions/ Caring/ Sensitivity/ Femininity/ Masculinity)
از طرف دیگر طرفداران گروه بارنز بیشتر از خشونت، سکس و مرگ حرف میزنند. آنها پیرو بارنز هستند که در تمامی صحنهها قدرتنمایی میکند، امری که با ویژگیهای پدرانه پیوند میخورد. اما بارنز این قدرت را به شکلی غیراخلاقی به نمایش میگذارد و با بیرحمی افراد بیگناه را میکشد. این رفتار و زخمهای عمیق صورتش او را با «تخریبگری» و «مرگ» پیوند میدهد. (Aggression/ Death drive/ Authority figure/ Ruthlessness/ Destructiveness)
ساختار ادیپال
تقسیمبندی گروه بر اساس این ویژگیهای مردانه و زنانه، ساختار ادیپالی را که میان الیاس، بارنز و کریس شکل گرفته است، روشن میسازد. زمانی که کریس با هلیکوپتر از میدان جنگ بیرون میرود با خودش فکر میکند: «احساس میکنم بچۀ این دو پدر بودم». با توجه به کارکردهای مادرانه در الیاس میتوان او را به عنوان مادر و بارنز را به عنوان پدر در نظر گرفت. زمانی که کریس متوجه میشود بارنز با اسلحه (که از منظر کلاسیک میتوان آن را نماد فالوس در نظر گرفت) الیاس را کشته است، نقشه میکشد تا بارنز را به عنوان پدر نمادین بکشد. بارنز بعد از کشتن الیاس به مصرف سنگین الکل روی میآورد اما این خودتنبیهگری از نظر کریس کافی نیست. در انتهای فیلم او رسم پدرکشی را انجام میدهد و با این کار ویژگیهای او را کسب میکند. به عبارتی با او همانندسازی میکند: «تنها چیزی که بارنز را میکشد خود بارنز است». از زاویهای دیگر میتوان چنین دید که کریس در پایان جنگ ویژگیهای هر دو پدر را در خود یکپارچه کرده است: انسانیت و حساسیت الیاس و سرسختی بارنز. (Oedipal constellation/ Phallus/ Patricide/ Identification/ Law of father/ Self-punishment)
دوپارهسازی
در صحنۀ پایانی کریس میگوید: «حالا که به عقب نگاه میکنم، میبینم که ما با دشمن نجنگیدیم بلکه با خودمان جنگیدیم. دشمن در درون ما بود… جنگ حالا برای من تمام شده اما همیشه و در باقی روزهای زندگیام بخشی از من خواهد بود. … بر ما که زنده ماندیم واجب است تا دوباره بسازیم؛ آنچه را که آموختهایم به دیگران بیاموزیم و سعی کنیم با آنچه از زندگیمان باقی مانده خوبی و معنا در زندگی پیدا کنیم».
بر اساس جملات ابتدایی کریس میتوانیم چنین تفسیر کنیم که جنگ حاصل دوپارهسازی دنیای درونی به خوب و بد و فرافکنی بخش بد به دشمن است. در تحلیل فیلم پیانیست توضیح دادیم که ذهن چطور از مسیر دوپارهسازی به سمت «حالت فاشیست ذهن» حرکت میکند. (Splitting/ Fascist state of mind/ Projection)
اضطراب نابودی
اولین چیزی که کریس با ورود به جبهۀ جنگ با آن مواجه میشود، کیسههای سیاهی است که جنازهها در آن حمل میشود. او به بیارزشی زندگی تازهواردان و به شکل کلیتر سیاهپوستان و فقیران اشاره میکند: « کسی به من نمیگه چطوری کار کنم. یه قانون نانوشته هست که زندگی تازه واردها ارزش زیادی نداره چون زمان زیادی اونجا سر نکرده.. اگه قراره بمیری بهتره همون اول بمیری تا عذاب نکشیده باشی. فکر میکنم اینجا یه سال هم دووم نیارم، کار اشتباهی بود اومدم اینجا مادربزرگ! …. آدمای بی نام و نشون اومدن اینجا. فقیرن، چیزی ندارن و کسی نمیخوادشون». الیاس سعی میکند از تازهواردان مراقبت کند و با بارنز مخالف است که آنها را به کمین ببرد. اما بارنز توجهی به این موضوع نمیکند و به جای مراجع قدرت بالاتر خود به دیگران دستور میدهد. (Discrimination/ Castration)
کریس در نامه به مادربزرگ میگوید: «جهنم ناممکن بودن منطقه. حس اینجا مثل جهنمه… نمیدونم دارم چی کار میکنم. کسی به من نمیگه چطوری کارها رو کنم …». قرار گرفتن در موقعیت جنگ اضطرابهای مربوط به مرگ و نابودی را بالا میآورد، اضطرابی که نمیتوان با منطق آن را آرام کرد. کریس حالت سایکوتیک ذهن را تجربه میکند که در آن هیجانها غیرقابل هضم هستند و تفکر هیجانی ممکن نیست. کریس همانند دیگر سربازان کسی را ندارد که این آشفتگی را برای او ترجمه کند و آن را دربرگیرد. (Psychotic state of mind/ Containment/ Beta element/ Alpha function/ Thoughts without a thinker)
کریس مینویسد: «هر روز سعی میکنم نه فقط توان جسمیم بلکه سلامت عقلیم رو حفظ کنم. همه چی تیره س. قدرتی برای نوشتن ندارم. دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلطه … درون خودمون جنگ شده. بدگمانی و نفرت بیداد میکنه. باورم نمیشه با خودمون میجنگیم». ترومایی که در جنگ تجربه میشود چنان شدید است که تفکر مختل میگردد. کریس از دوپاره شدن گروه میگوید و اینکه اعتماد کردن به یکدیگر سخت شده است. (Trauma/ Paranoid-schizoid position/ Hatred)
کریس در مسیر پیادهروی در جنگل به سختی از میان درختان عبور میکند و در نهایت با بیرون آمدن از میان شاخهها جنازههایی را میبیند که رها شدهاند، موضوعی که باعث بالا آوردن او میشود. حشرهها مدام تن او را میگزند، آنها نمیتوانند به میزان کافی بخوابند یا هنگام راه رفتن به قدری که میخواهند آب بنوشند. الیاس بار سنگین کریس را سبک میکند و شخصی دیگر به او مقداری آب میدهد اما باز هم کریس با بلند شدن از زمین غش میکند. (Somatization/ Deprivation/ Discomfort)
سربازان مجبور هستند با چشم باز بخوابند چرا که هر لحظه ممکن است کسی آنها را به قتل برساند. آنها به نوبت شیفت میدهند. در یکی از شبها سربازی در شیفت خواب میماند و این امر منجر به کشته شدن گاردنر میشود. او سعی میکند تقصیر و بار احساس گناه خود را بر دوش کریس بیاندازد و او را مسئول آماده نبودن برای دفاع و در نتیجه مرگ گاردنر بداند. (Blaming/ Guilt/ Annihilation anxiety)
زمانی که یکی از سربازان به دیگری هشدار میدهد که آب را نخورد تا مالاریا نگیرد او پاسخ میدهد: «امیدوارم بگیرم». یا سربازی دیگر خود را با چاقو زخمی میکند تا او را برای درمان به بیمارستان ببرند یا دیگری به کف پایش حشرهکش میزند تا برای چند روز هم که شده از ترومای مداوم در میدان جنگ به دور باشد. به نظر میرسد این سربازان حاضرند به جسم خود آسیب برسانند تا به طریقی بتوانند روان خود را زنده نگاه دارند. بارنز به گروه تیلور میگوید: « این آشغالها رو میکشین تا از واقعیت فرار کنین؟ من نیاز ندارم بهش، خودم واقعیتم … مرگ؟ چی میدونین از مرگ؟». بارنز بارها تیر خورده و زخمی شده اما زنده مانده است. جسم او زنده مانده اما به نظر میرسد همانند سربازی که میخواهد مالاریا بگیرد، نسبت به مرگ بیتفاوت شده است. سائق زندگی بر اثر پوچی تجربه شده در ترومای جنگ و ناامیدی زیاد آسیب دیده است. بارنز به سربازی که مرخصی میخواهد میگوید: «هرکسی یه روزی میمیره». (Emptiness/ Life drive/ Death drive/ Hopelessness)
کلام آخر
بارنز و طرفداران او در روستا به شکلی بیرحمانه با روستاییان برخورد میکنند. آنها به تازگی جسد مانی را که به درخت بسته شده است پیدا کردهاند. آنها با این خشونت شدید میخواهند انتقام کشته شدن همرزمان خود را بگیرند و از طرفی نشان دهند که قدرت در دستان آنها است. بارنز به شکلی غیرانسانی مردی را تهدید میکند که اگر حرف نزند، دخترش را خواهد کشت درست همانطور که همسرش را کشت. کریس که پیشتر زیر پای مردی تیر میزد و او را شکنجه میکرد، با دیدن خوی وحشی بارنز عذاب وجدان میگیرد. الیاس به بارنز حمله میکند تا از آسیب دیدن دختربچه جلوگیری کند. در ادامه برخی سربازان سعی میکنند به دختر بچهها تجاوز کنند و این بار کریس به پیروی از الیاس سعی میکند از دختربچهها محافظت کند. سربازان روستا را به آتش میکشند، محصولات غذایی را میسوزانند و مردان را به گروگان میگیرند. (Revenge/ Aggression/ Dominancy/ Rape/ Identification with aggressor/ Guilt/ Destructiveness/ Torturing/ Hatred)
کریس با کشتن بارنز انتقام خون الیاس را میگیرد و در پایان جنگ نگاهی رو به آینده دارد. او باور دارد که زخمهای جسمی و روحی حاصل از جنگ برای همیشه با او باقی میماند اما او میتواند با تلاش برای انتقال تجارب خود به دیگر افراد جامعه از این تجربۀ تلخ معنایی تازه خلق کند. (PTSD/ Futurity/ Social interest/ Revenge)
سکانس انتخابی :
۱. از خط گذشتن
۲. جهنم
۳. مرگ گروهبان الیاس
۴. سکانس آخر
برخی منابع مورد استفاده:
Hein, C. J. (2012). Battleground Masculinity: Gendertroublers and Gatekeepers in Oliver Stone’s Platoon (1986). Current Objectives of Postgraduate American Studies, ۸.