پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Insomnia بی خوابی
Group therapy گروه درمانی
Neglect نادیده انگاشتن
Differentiation تمایز
Emotional assist کمک عاطفی
Normatic illness بیماری نرمال بودن
Suppression فرونشانی
Meaninglessness بی معنایی
Emptiness تهی بودن
Civilization تمدن
Antisocial ضد اجتماعی
Impulsive
Pleasure principle اصل لذت
Id اید
Ego ایگو
Superego سوپرایگو
Emasculated اخته کردن
Castration اختگی
Containing function of group عملکرد گروه بهعنوان نگهداری
Lack of authenticity کمبود اصالت
Being fake تقلبی بودن
Inferiority فرودستی
Superiority چیرگی
Alter ego ایگو کمکی
Dissociation
Persecutory anxiety اضطراب گزند و آسیب
Persecutory internal object ابژه درونی ازارگر
True self خودواقعی
False self خود کاذب
Buried self خود مدفون

Frustration ناکامی
Aggression پرخاشگری
Dominance تسلط
Ego fragmentation تکه تکه شدن ایگو
Splitting جداسازی
Part object
Withdrawal پسروی
Love عشق
Hate تنفر
Trust اعتماد
Paranoid schizoid position وضعیت پارانویید – اسکیزویید
Bad object ابژه بد
Destructiveness تخریبگری
Emotional expression بیان عاطفی
Acknowledgement تصدیق
Catharsis تخلیه هیجانی
Containing نگهداری
Deadness مردگی
Aliveness سرزندگی
Need to be heard نیاز به شنیدن
Listing as a holding function گوش دادن برای نگهداری
Addiction اعتیاد
Object tie پیوند با ابژه
Disillusionment هذیان زدایی
Otherness دیگرمندی
Hallucination توهم
Delusion هذیان
Split self خود جداسازی شده
Split off bad threatening parts جداسازی قسمتهای بد تهدیدکننده

فیلم در لیست بهترین فیلم های تاریخ رتبه ۱۱ را داراست

کارگردان
‏David Fincher

سایر آثار کارگردان :
(Seven (1995
(The game (1997
(Panic room (2002
(Zodiac (2007
(The girl with dragon tattoo (2011
(Gone girl (2014

نامزدی‌ها:

بهترین صداگذاری در اسکار ۲۰۰۰

IMDb rating: 8.8

سایت IMDb

داستان فیلم:

ادوارد نورتون در اینجا شخصیت کارمند بدبین ولی در ظاهر عادی و مبادی الابی را با نام جک در یک کارخانه اتومبیل سازی بازی میکند که مدتی است از بیخوابی رنج میبرد. او در روزی که تنها به عنوان بدترین روز زندگی یک نفر قابل توضیح است چمدانش در فرودگاه گم می‌شود

تحلیل روانکاوانه فیلم باشگاه مشت‌زنی

مقدمه

!!!! خطر لو رفتن داستان!!!

فیلم باشگاه مشت‌زنی روایتی از زندگی جک/تایلر است. او دچار مشکل بی‌خوابی است و زمانی که با گفتن «درد می‌کشم»، درخواست دریافت دارو می‌کند توسط پزشکش نادیده گرفته می‌شود. او با خرید کردن می‌خواهد حال خود را خوب کند و از افسردگی نجات پیدا کند. او به گروه‌درمانی‌های مختلف رو می‌آورد و از این گروه‌ها به عنوان راهی برای تخلیۀ هیجانی خود استفاده می‌کند. او با در آغوش کشیدن باب که مبتلا به سرطان بیضه است و پستان‌های بزرگی دارد، شروع به گریه کردن می‌کند. ویژگی‌های جسمانی باب شباهتی با زنان دارد و می‌توان او را به شکل نمادین به عنوان مادری در نظر گرفت که جک در آغوشش گریه می‌کند و بعد صورت خود را به عنوان فردی متمایز روی لباس باب می‌بیند. این کار به شکل موقتی مشکل بی‌خوابی او را برطرف می‌کند. زمانی که مارلا سینگر سرو‌کله‌اش در این گروه‌ها پیدا می‌شود، اثر درمانی گروه‌ها برای تایلر از بین می‌رود. (Insomnia/ Emotional assistance/ Group therapy/ Neglect/ Differentiation)

جک می‌گوید: «مثل خیلی از آدمای دیگه بردۀ غریزۀ خونه‌سازی آیکیا شده بودم». او طبق کاتالوگ‌های موجود دکور خانۀ خود را می‌چیند. از منظر کریستوفر بالاس این مسئله را می‌توان بر اساس بیماری نرمال بودن، تعبیر کرد. او دچار احساس بی‌معنایی و پوچی است و از طریق شبیه ساختن خود به امیال و انتظارات جامعه سعی می‌کند این احساس را کنار بگذارد: «همه چی کپی از روی کپیه». از منظر روانکاوی کلاسیک نیز می‌توان گفت پایبندی به آنچه که جامعه به عنوان تمدن در نظر گرفته است، راهی برای سرکوب غریزه‌های بنیادین او همانند پرخاشگری است. چنان که می‌بینیم پس از تخریب خانۀ خود و ویران ساختن خانه‌ای که بر تمدن بنا شده بود، پرخاشگری‌ها اجازۀ بروز پیدا می‌کنند. (Normotic illness/ Suppression/ Meaninglessness/ Emptiness/ Civilization)

باشگاه مشت‌زنی محلی است که افراد می‌توانند هویت و نام خود را کنار بگذارند و قوانین جامعه را نادیده بگیرند تا بتوانند از شر ناکامی‌ها و خشم خود رها شوند و به این ترتیب احساسی از زنده بودن و واقعی بودن پیدا کنند. جک می‌گوید: «هیچی حل نمیشد ولی آخرش همه‌مون احساس می‌کردیم نجات پیدا کردیم». تایلر دردن بخشی از جک است که در تمدن بشری اجازۀ بروز پیدا نمی‌کند. تایلر بر اساس غریزه و به صورت تکانشی عمل می‌کند. او به دنبال لذت است و شخصیتی غیراخلاقی و ضداجتماعی دارد. (Antisocial/ Impulsive/ Pleasure principle/ Id/ Ego/ Superego)

از منظر روانکاوی کلاسیک می‌توان گفت تا زمانی که مشکل جسمانی جک یعنی بی‌خوابی او تحت کنترل بود، ایگوی جک قادر بود تا بخش‌های مربوط به اید را کنترل کند. با غلبۀ بی‌خوابی‌ها ایگو ضعیف می‌شود و تایلر به عنوان بازنمایی‌کنندۀ اید اجازۀ بروز پیدا می‌کند و به عبارتی از کنترل خارج می‌شود. زمانی که جک متوجه قانون‌شکنی‌ها و آشفتگی‌هایی که تایلر راه انداخته می‌شود، سعی می‌کند اوضاع را تحت کنترل در آورد. او از دست افراد گروه خود و تایلر فرار می‌کند که می‌توان آن را به نوعی فرار از اید و ترس از غلبۀ آن در نظر گرفت.

هویت مردانه

جک به شکل برده‌ای در نظام اداری محل کار خود درآمده است یا خود را بردۀ نظام سرمایه‌داری می‌بیند: «بردۀ غریزۀ خونه‌سازی آیکیا شده بودم. تو مجله‌ها می‌گشتم تا ببینم چه مدل میز ناهارخوری می‌تونه من رو به عنوان یه آدم تعریف کنه». او از بی‌خوابی فلج شده است و نمی‌تواند از جایی کمک بگیرد. او بی‌نام‌ونشان یا در واقع بی‌هویت است، چنان که می‌بینیم در گروه‌های مختلف از نام‌های مختلف استفاده می‌کند و نام او در فیلم به شکل مستقیم مورد خطاب قرار نمی‌گیرد. او تظاهر به داشتن بیماری‌هایی می‌کند که مبتلا به آن نیست. گروهی که بیشتر از همه در مورد آن صحبت می‌کند، گروهی از مردان مبتلا به سرطان بیضه هستند. شعار آنها این است: «کنار هم مرد بمانیم». جک مبتلا به این سرطان نیست، بلکه تظاهر به داشتن آن می‌کند اما از نظر روان‌شناختی می‌توان چنین تعبیر کرد که او برای تسکین احساس مردانگی از دست رفتۀ خود نیاز به فضایی برای به اشتراک گذاری این اضطراب دارد. همچنین او در جمع مردانی قرار می‌گیرد که عضوی مردانه را که او از آن برخوردار است، ندارند. به این ترتیب، او احساسی از تفوق نسبت به این مردان پیدا می‌کند. همچنین وجود باب به عنوان مردی بدون دستگاه جنسی مردانه که پستان‌های بزرگ دارد، در آرام شدن جک بی‌تأثیر نیست و حضور او را می توان به عنوان مادر جانشین در نظر گرفت. (Emasculated/ Castration/ Containing function of the group/ Lack of authenticity/ Being fake/ Inferiority/ Superiority)

با ورود مارلا به گروه‌ها، کارکرد درمانی گروه برای جک از بین می‌رود. مارلا زنی بی‌پروا است که همان راهکار تظاهری جک را پیش گرفته است. مارلا به عنوان فردی که از همان ابتدا دستگاه جنسی مردانه نداشته است، نسبت به جک، از نظر ویژگی‌های گروه به مردان نزدیک‌تر است. شاید بتوان دلیل راه‌اندازی باشگاه مشت‌زنی را راه جبرانی برای این مسئله در نظر گرفت، جبران مردانیتی که احساس می‌کند زیر سؤال رفته است. اعضای باشگاه فقط مرد هستند و کار آنها برون‌ریزی بدون مرز خشونت فیزیکی است، ویژگی‌ای که طبق تعاریف و کلیشه‌های جنسیتی موجود در جامعه «مردانه» تلقی می‌شود.

درگیری ذهنی جک با مردانگی را می‌توانیم در صحنه‌ای که همراه تایلر در اتوبوس است ببینیم. او با دیدن مردی در تبلیغ لباس زیر مردانه از تایلر می‌پرسد: «مردها این شکلی‌اند؟». تایلر می‌گوید: «کار کردن رو خود آدم برای بهتر شدن، مثل خودارضاییه. خودتخریبی چارۀ کاره». او لذت جنسی را در زخم‌هایی می‌بیند که در دعوا در تن آنها ایجاد می‌شود و پایبندی به معیارهای جامعه در مورد مردانگی را به خودارضایی که رابطه‌ای یک‌نفره است، تقلیل می‌دهد. آغاز ماجرای باشگاه مشت‌زنی از این جمله می‌آید: «من رو بزن … نمی‌خوام بدون زخم بمیرم».

تایلر

تایلر در واقع وجه ایده‌آل‌سازی شدۀ جک و دیگر-من (Alter ego) است، کسی که ویژگی‌های مردانۀ برجسته‌ای دارد. او سرسخت، جذاب و بی‌پروا است.  تایلر وجه پرخاشگر و سلطه‌گر جک است، بخش‌هایی که در جک سرکوب شده است. در زبان کلاینی، تایلر ابژۀ درونی تهدیدکننده شناخته می‌شود. همچنین می‌توان گفت که جک، تایلر را خلق می‌کند تا بخش‌هایی که به او احساس قدرت می‌دهند، امکان زندگی کردن پیدا کنند و بدین ترتیب احساس قدرتی  را تجربه کند که در غیر این صورت امکان بروز نمیافت: «چرا آدم ضعیف باید خودش رو بچسبونه به آدم قوی‌تر؟» (Aggressive/ Dominant)

تایلر به مایملک مادی دل نمی‌بندد. او در خانه‌ای ویران زندگی می کند و هر زمان که شغلش را دوست نداشته باشد آن را رها می‌کند. او بر خلاف جک که درگیر شغل کارمندی و غرق شدن در بیماری نرمال بودن جامعه است (خرید لوازم آیکیا)، نسبت به نظام سرمایه‌داری جامعه واکنش نشان می‌دهد و در یکی از ملاقات‌های زیرزمینی می‌گوید:

«من تو این باشگاه قوی‌ترین و باهوش‌ترین مردان همه اعصار رو می‌بینیم. من این پتانسیل‌ها رو می‌بینم و می‌بینم که هدر میره. لعنت خدا! کل یه نسلی که بنزین پمپ می‌کنن، سر میز منتظر می‌مونن، بردۀ یقه سفیدها … می‌ریم سر کارهایی که ازش متنفریم ولی میریم تا با پولش چیزهایی رو بخریم که لازم نداریم. ما فرزندان میانۀ تاریخیم. بی‌هدف و بی‌مکان. ما «جنگ بزرگ» نداریم، «عصر افسردگی بزرگ» نداریم. جنگ بزرگ ما یه جنگ معنویه. افسردگی بزرگ ما زندگی‌های ما است. ما جلو تلویزیون بزرگ شدیم تا باور کنیم که یه روزی همه‌مون میلیونر یا خدای فیلم‌ها یا خواننده میشیم. ولی نمیشیم و کم‌کم داریم این رو می‌فهمیم. واسه همینه که خیلی عصبانی هستیم». تایلر بخش فعال جک است که می‌تواند نسبت به شرایط محیطی غیرایده‌آل اعتراض کند و بر خویشتن کاذب غلبه کند. (False self/ True self)

جک

جک دچار اختلال هویت تجزیه‌ای است و نوعی فراموشی تجزیه‌ای را تجربه می‌کند. در این اختلال فرد چند حالت شخصیتی متفاوت دارد که هر یک از وجود دیگری بی‌خبر است. هر شخصیت خاطرات، رفتارها و روابط مخصوص به خود را دارد و هر زمان یکی بر دیگری غلبه دارد. تغییر میان این دو شخصیت همانند توصیفی است که جک دربارۀ شغل تایلر در زمینۀ تعویض فیلم‌ها می‌کند: «تو سینماهای قدیمی دو تا پروژکتور استفاده می‌کنن و وقتی حلقۀ فیلم تموم میشه، بعدی باید دقیقاً ثانیۀ بعدی شروع بشه و یکی باید عوضش کنه… فیلم ادامه پیدا می‌کنه و تماشاچی متوجه این ماجرا نمیشه». (Ego fragmentation/ Splitting/ Dissociation/)

او خود را به صورت چندپاره ادراک می‌کند به شکلی که در طول فیلم می‌بینیم از زبان بخش‌های مختلف بدن خود حرف می‌زند. برای مثال در صحنه‌ای که از رئییس خود درخواست باج می‌کند و درخواستش قبول نمی‌شود، می‌گوید: «من انتقام جک هستم». او شروع می‌کند به زدن خودش و می‌گوید: «یاد اولین مبارزه‌ام با تایلر افتادم». این جملات را می‌توان چنین نیز برداشت کرد که جک برای صحبت از هیجانات خود نیاز دارد که از آنها به عنوان موضوعی جدای از خود صحبت کند به طوری که به نظر برسد این هیجانات متعلق به او نیست. (Part object/ Revenge)

به عنوان مثالی دیگر از این جمله‌ها می‌توان به مورد زیر اشاره کرد: «من زندگی هدر رفتۀ جک هستم». پس از این جمله صحنه‌ای را می‌بینیم که تایلر به یک فروشگاه حمله کرده است و با تهدید مسئول آن، از او می‌خواهد که به سراغ آرزوی خود برود. این بخش آغاز رفتارهای ضداجتماعی و خرابکاری‌های جک/تایلر است. شاید بتوان طبق نظر وینیکات چنین گفت که او از طریق این اعمال ضداجتماعی می‌خواهد راهی برای معنادهی به تجارب بی‌معنای خود پیدا کند و توسط دیگری به رسمیت شناخته شود. تایلر باور دارد مواجهۀ مسئول فروشگاه با مرگ خود، باعث می‌شود آرزویش را پیگیری کند و از زندگی لذت بیشتری ببرد: «فردا صبحونه‌ش خوشمزه‌تره». به نظر می‌رسد تلاش برای انجام رفتارهای پرخطر و نزدیک شدن به مرگ، راهی برای احساس زنده بودن در جک باشد. چنان که می‌بینیم در صحنه‌ای تایلر کنترل فرمان ماشین را رها می‌کند و می‌گوید: «سعی نکن انقدر همه چیز رو کنترل کنی». او از تصادف به عنوان «تجربه‌ای نزدیک به زندگی» یاد می‌کند. در پروژۀ میهم افراد نام ندارند و پس از مرگ‌شان نام‌گذاری می‌شوند و هویت پیدا می‌کنند.

زمانی که احساس می‌کند در جریان حمله به فردی در دستشویی، از همه جا بی‌خبر است و برنامه‌ها بدون او پیش رفته است، این صدا می‌گوید: «من احساس طرد شدن جک هستم». او برای برگرداندن احساس تعلق به گروه و نشان دادن قدرت خود برای پذیرفته شدن در گروه یا شاید هم برای تلافی کردن رنجی که متحمل شده، یکی از اعضا را کتک می‌زند: «می‌خواستم یه چیز زیبا رو نابود کنم». میل به تخریب چیزهای زیبا را در پروژۀ میهم نیز می‌بینیم که به شکل گروهی سعی در تخریب اثری هنری و کافه داشتند. (Rejection/ Exclusion/ Envy/ Retaliation/ Death drive/ Destructiveness)

با توجه به اینکه پدر جک او را در سنین خیلی پایین ترک کرده است، رابطه با مادر محور اصلی نحوۀ رابطه‌مندی او است. در صحنه‌های ابتدایی جک می‌گوید: «این گفته قدیمی هست که میگه چطوری به کسی که دوستش داری آزار می‌رسونی؟ خب! برعکسش هم درسته». شاید بتوان بر اساس این جمله چنین گفت که رابطه‌های اولیۀ جک بر مبنای عشق یا اعتماد نبوده است. در این شرایط، یکی از راه‌هایی که فرد می‌تواند رابطۀ خود با ابژه‌ها را حفظ کند این است که به دنیای تخیلی درونی خود پناه ببرد. در رابطه با کودکی جک چیز زیادی نمی‌دانیم. در صحنه‌ای که باب به طور اتفاقی او را در خیابان می‌بیند و کورنیلیوس صدا می‌زند در مورد باشگاه مشت‌زنی و مؤسس آن می‌گوید: «توی آسایشگاه روانی دنیا اومده و شب‌ها فقط یه ساعت می‌خوابه». اگر این طور باشد می‌توان تصور کرد که او احتمالاً مادری داشته که به دلیل مشکلات روان‌شناختی از نظر هیجانی در دسترس نبوده است. (Withdrawal/ love/ Hate/ Trust/ Deprivation)

جک می‌گوید: «یک دفعه‌ای متوجه شدم که تمامی اینها ـ اسلحه، بمب و انقلاب ـ زیر سر دختری به اسم مارلا سینگره». درگیری ذهنی جک با بمب یا انقلاب را می‌توان نشانی از تهدیدهای درونی او در موضع پارانویید-اسکیزویید در نظر گرفت. جک، مارلا را که تنها زن موجود در فیلم است، به عنوان ابژه‌ای بد می‌شناسد. حضور مارلا احساس خطر و آسیب دیدن را به همراه آورده است. شاید بتوان اقدام جک برای منفجر کردن خانه‌اش را تلاشی برای به درون آوردن ابژه‌ای که آسیب‌زننده است در نظر گرفت تا بلکه بتواند تسلط بیشتری بر روی این ابژۀ تهدیدکننده پیدا کند. این خود او است که آسیب می‌رساند، نه دیگری. (Paranoid-Schizoid position/ Bad object/ Persecutory anxiety/ Destructiveness)

جک در سفرهای هوایی خود با یک بار مصرف بودن تمام چیزهای اطراف خود اشتغال ذهنی پیدا می‌کند. خوراکی‌هایی که برای یک نفر تهیه شده است و با مصرف یک‌بارۀ آن تمام می‌شود. حتی هم‌سفران را نیز دوستان یک‌بارمصرف توصیف می‌کند. موضوعی که نشان از احساس بی‌معنایی در دنیایی مصرف‌گرا دارد. او در پرواز آرزوی مرگ می‌کند و میل به پایان یافتن زندگی‌اش دارد. او در این دنیای بی‌معنا ناکامی زیادی را تجربه می‌کند، به خصوص در محل کار خود بسیار بی‌انگیزه است. این ناکامی هرچه بیشتر ادامه پیدا می‌کند، خصومت و پرخاشگری در جک پررنگ می‌شود و به عنوان واکنشی به این ناکامی بروز پیدا می‌کند. (Meaninglessness/ Destructiveness/ Frustration)

جک در بیان هیجانات خود مشکل دارد و زمانی که باب احساسات او را تصدیق می‌کند، جک قادر به برون‌ریزی هیجانی می‌شود و می‌تواند شب راحت بخوابد. زمانی که در جایی قرار می‌گیرد که دیگر افراد نیز از چیزی در رنج هستند، می‌تواند تجارب هیجانی را به رسمیت بشناسد. یکی از کارکردهای گروه، کارکرد نگهدارندگی است: «وقتی داری می‌میری آدما واقعاً بهت گوش میدن … و منتظر نوبت خودشون برای حرف زدن نمی‌شینن». بودن در فضایی که افراد آن مداخله‌گرانه عمل نمی‌کنند، احساس مردگی و افسردگی جک را کاهش می‌دهد: «هر روز می‌مردم و دوباره زنده میشدم». طبق گفتۀ خود جک او به این گروه‌ها اعتیاد پیدا می‌کند که می‌توان آن را مانند دیگر انواع اعتیاد تلاشی در راستای حفظ پیوند با ابژۀ اولیه در نظر گرفت. (Emotional expression/ Acknowledgement/ Catharsis/ Containing/ Deadness/ Aliveness/ Need to be heard/ Listening as holding function/ Addiction/ Object tie)

جک بعد از انفجار خانه‌اش به دنبال جایی برای ماندن است. او بین تماس با مارلا و تایلر مردد می‌ماند. جک تصمیم می‌گیرد به جای آنکه درد خود را به دنیای واقعی بیرونی (مارلا) ببرد، مشکلش را به دنیای درونی ببرد؛ شاید به این دلیل که در گذشته ابژه‌های بیرونی برای او قابل اعتماد نبوده‌اند یا به این دلیل که هیچ‌گاه جدای از خود تجربه نشده‌اند. تماس با تایلر نشانۀ آن است که جک برای حل مشکل خود به دنیای خیالی درونی و خویشتن دوپاره‌اش روی آورده است. همچنین تماس با مارلا (هرچند با او حرف نمی‌زند)، نشانگر آن است که جک زمانی این امکان را داشته است که به تلاش مادر برای وهم‌زدایی از رابطۀ دوتایی‌شان پاسخ دهد، هرچند ناموفق مانده است. (Disillusionment/ Otherness/ Splited self/ Hallucination)

جک بخش‌هایی از خود را که برایش قابل تحمل نیست یا قادر به زیستن آن نیست به روی تایلر فرافکنی می‌کند. تایلر در واقع بازنمایی‌کنندۀ بخش‌های دوپاره‌شدۀ دنیای درون‌روانی جک است. جک فرد جرئت‌مندی نیست و تایلر تعجب می‌کند که حتی بعد از خوردن سه بطری الکل باز هم نمی‌تواند از او درخواست کند که شب را در خانه‌اش بماند. تایلر به جک می‌گوید: «هر شکلی که آرزوت بود باشی، من همونم. من همون شکلی هستم که دلت می‌خواسته خودت باشی. من طوری رابطۀ جنسی دارم که تو دلت می‌خواسته داشته باشی. من باهوشم، با استعدادم و مهم‌تر از همه من تو خیلی چیزهایی آزادم که تو نیستی». به نظر می‌رسد جک، تایلر را بر اساس امیال سرکوب‌شدۀ خود خلق کرده است. قسمت‌های مدفون‌شدۀ خویشتن جک، به صورت بخش‌هایی مجزا از خویشتن او بروز می‌یابد و تنها راه ابراز این بخش‌ها از طریق تجزیه و چندپاره شدن ایگو است. تایلر جرئت‌مند و فعال است، چیزهایی که جک نمی‌تواند باشد. (Persecutory internal objects/ Split-off bad threatening parts/ Buried self/ True self/ False self/ Introjection/ Projection)

کلام آخر

زمانی که کلیشه‌های جنسیتی نقش پررنگی در تعیین هویت جنسی افراد داشته باشند، عدول از این نقش‌های مورد انتظار اضطراب زیادی را به همراه خواهد آورد. اگر جامعه مردانگی را برابر با خشونت در نظر بگیرد، مردانی که از خود خشونت نشان نمی‌دهند، احساس می‌کنند نقش مردانۀ مورد انتظار را بازی نکرده‌اند. شاید بتوان دلیل راه انداختن باشگاه مشت‌زنی توسط جک را میل به ابراز خشونت و بازیابی احساس مردانگی در نظر گرفت.

جک از رابطۀ میان والدین خود می‌گوید. آنها صرفاً برای داشتن رابطۀ جنسی با هم در یک اتاق قرار می‌گرفتند، در غیر این صورت هیچ‌گاه با هم دیده نمی‌شدند. جک واسط میان پدر و مادرش بود و پیغام‌های میان آنها را رد و بدل می‌کرد. این امر نشان از آن دارد که جک در محیطی بزرگ نشده است که افراد آن قادر به برقراری ارتباط کلامی باشند. او رابطۀ میان تایلر و مارلا را مشابه رابطۀ والدین خود می‌بیند. تایلر در مورد مارلا به جک می‌گوید: «از شرش خلاص شو». اگر این جمله را صدای پدر جک در نظر بگیریم می‌توان گفت ترک کردن خانواده توسط پدر احساسی از نخواستنی بودن را در جک ایجاد کرده است. همچنین می‌توان این جمله را صدای بخش دوپارۀ شدۀ خویشتن جک در نظر گرفت که ترس از ادغام شدن با ابژۀ بیرونی دارد و می‌خواهد آن را از فضای ذهنی‌اش بیرون بیاندازد. زمانی که تایلر او را ترک می‌کند، بار دیگر احساس رها شدگی را تجربه می‌کند: «من قلب شکستۀ جک هستم» (Lack of communication/ Feeling unwanted/ Abandonment/ Fear of merging/ Repetition compulsion)

جک توسط تایلر دست خود را می‌سوزاند تا جای زخم باقی بماند. تایلر می‌گوید: «ما بچه‌های فراموش شدۀ خداییم… وقتی همه چیزمون رو از دست بدیم، آزادیم که هر کاری بکنیم». خودآسیب‌رسانی را می‌توان به عنوان تلاشی برای آسیب رساندن به ابژه‌های بدی در نظر گرفت که به شکل دیگری در دسترس نیستند. (Self-harm)

سکانس انتخابی :

۱. اولین قانون باشگاه مشت‌زنی

۲. زیرزمین

۳. سخنرانی در مورد زندگی مدرن

۴. سوختن با ماده شیمیایی

۵. اجازه بده تایلر باشی

۶. لبخند انتقال‌جویانه جک

۷. سکانس پایانی