پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه:


Morality: اخلاقیات
Trauma: روان‌زخم
Loss: فقدان
Revenge: انتقام
Retaliation:: تلافی
Over controller کنترل‌گری بیش از حد
Inadequacy: بی‌کفایتی
Hoarding: احتکار
Intolerance for ambiguity or unpredictability: عدم تحمل ابهام یا پیش‌بینی‌ناپذیری
Guilt: گناه
Losing control: از دست دادن کنترل
Shame: شرم
Identification with aggressor: همانندسازی با پرخاشگر

Aggression: پرخاشگری
Blaming: مقصر کردن
Projection: فرافکنی
Act out
Transitional object: ابژۀ انتقالی
Containing: دربرگرفتن
Annihilation anxiety: اضطراب نابودی
Acknowledgement: تصدیق کردن
Apathy: بی‌تفاوتی هیجانی
Neglect: غفلت
Developmental delay due to deprivation and trauma: تأخیر تحولی به دلیل تروما یا محرومیت
Sadomasochism: آزارگری-آزارخواهی
Envy: حسادت
Undoing: خنثی‌سازی

یک درام جنایی رازآلود

کارگردان : Denis Villeneuve

سایر آثار فیلمساز :

(Incendies (2010
(Enemy (2013
(Sicario (2015
(Arrival (2016
(Blade runner 2049 (2017

نامزدی‌ها:

بهترین فیلمبرداری در اسکار ۲۰۱۴

IMDb rating: 8.1

سایت IMDb

داستان فیلم:

بعد از ناپدید شدن دختر کلر دووِر و دوستش،او به عنوان یک پلیس ماجرا را پیگیری می کند.اما این پدر ناامید چه مقدار می تواند در حفاظت از خانواده خود موفق باشد

تحلیل روانکاوانه فیلم زندانی‌ها

مقدمه

داستان فیلم زندانی‌ها در مورد دزدیده شدن فرزندان دختر خانواده‌های دوور و برک است و اینکه آنها برای نجات دادن فرزند از دست دادۀ خود تا کجا پیش می‌روند. انسان برای مرهم گذاشتن بر زخمی دردناک، مرزهای اخلاقی را تا چه حدی رد می‌کند و تا چه حد به آن پایبند می‌ماند؟ (Loss/ Trauma/ Morality)

هالی زنی است که بعد از مرگ فرزندش بر اثر سرطان تلاش می‌کند تا به همراه همسرش راهکاری برای انتقام گرفتن از خدا پیدا کند. او که نتوانسته بود خشم خود به این اتفاق را هضم کند تلاش می‌کند تا با دزدیدن کودکان کاری کند تا دیگر والدین نیز رنجی که او متحمل شده را تجربه کنند. او تلاش می‌کند نیرویی شیطانی را در والدین ایجاد کند تا بدین ترتیب جنگی علیه خدا راه انداخته باشد. (Revenge/ Retaliation)

کلر دوور همیشه خود را آمادۀ وقوع بدترین اتفاق‌ها نگه می‌دارد: «برای بهترین چیز دعا کن و آمادۀ بدترین‌ها باش». او سوتی قرمز به دخترش آنا داده است تا در مواقع خطر بتواند او را صدا بزند. به نظر می‌رسد او ترس یا نوعی نگرانی در مورد کفایت خود در راستای مراقبت از فرزندانش دارد و به هر ترتیبی شده می‌خواهد برای جلوگیری از آسیب دیدن آنها آماده باشد. او غذاهای زیادی را برای روز مبادا انبار کرده است تا بتواند به بهترین شکل از خانوادۀ خود حمایت کند. او می‌خواهد هیچ نوع ابهام یا اتفاقی غیرقابل‌پیش‌بینی مسیر معمول زندگی او را به هم نریزد. (Over controller/ Inadequacy/ Hoarding/ Intolerance for ambiguity or unpredictability)

با توجه به دعای بخشش در ابتدای فیلم آیا می‌توان چنین فکر کرد که موضوعی که شخصیت‌ها با آن درگیر هستند، کنار آمدن با احساس گناهی نامعلوم است؟ (Guilt)

خانواده دوور

کلر به رالف پسرش می‌گوید که مهم‌ترین نصیحت پدرش این بوده که همیشه باید آماده باشد. اما در این مورد توضیحی نمی‌دهد که آمادۀ چه چیزی. به نظر می‌رسد که کلر یاد گرفته برای خطری قریب‌الوقوع و نامعلوم آماده باشد. زمانی که در روز شکرگزاری، آنا از او اجازه می‌گیرد تا به همراه جوی ـ دختر خانوادۀ برک ـ به بیرون از خانه بروند، کلر رالف و الایزا فرزندان بزرگ خانواده را نیز به همراه آنها می‌فرستند تا مراقب آنها باشند. به این ترتیب، تلاش می‌کند تا مراقبتی نیابتی را برای فرزندش فراهم آورد. در طول مهمانی بزرگترهای خانواده با نوشیدن الکل و تجربۀ مستی میزانی از کنترل خود روی محیط را از دست می‌دهند و این همان زمانی است که آنا و جوی ناپدید می‌شوند. کلر با تجربۀ از دست دادن کنترل بر محیط با ترس همیشگی خود یعنی وقوع اتفاقی ناخوشایند و آماده نبودن برای آن مواجه می‌شود. او نصیحت همیشگی پدر خود را رعایت نمی‌کند و این همان چیزی است که به او احساس گناه می‌دهد و باعث می‌شود مدام خود را سرزنش کند. او خود را برای این خطر نامعلوم آماده نکرده بود و حالا در چشمان پدری که پیش از این درونی کرده بود ناتوان و بی‌کفایت جلوه می‌کرد، امری که می‌تواند احساس شرم را در روان بالا آورد. (Losing control/ Feeling inadequate/ Shame)

کلر برای فرار از این احساس ناکارآمدی تلاش می‌کند تا موضعی فعال پیدا کند و حاضر است دست به هر کاری بزند تا از این احساس گناه خود فرار کند، احساس گناهی که برخاسته از این تفکر است که به قدر کافی مراقب فرزندش و آمادۀ مدیریت خطر نبوده است. شرم ناشی از این بی‌کفایتی باعث می‌شود او دست به هر نوع خشونتی بزند تا به خواسته‌اش برسد، بدون آنکه ذهن ناهشیار او امکان پردازش این موضوع را داشته باشد که عواقب رفتارش چه خواهد بود. او در یکی از حمله‌های خشم خود می‌گوید: «آنا با خودش فکر می‌کنه که چرا من تا حالا پیداش نکردم؟». او بر سر کارآگاه لوکی فراید می‌زند و با عصبانیت به او می‌گوید: «خفه شو». او از تصویری که آنا در ذهن خودش از او می‌سازد و حاکی از مراقب نبودن است، دچار احساس گناه و شرم می‌شود. او که نمی‌تواند احساس مقصر بودن را تحمل کند با فرافکنی تمامی آن بر روی الکس و مقصر دانستن او، خشونت‌های خود علیه الکس را توجیه می‌کند و دست به عمل غیراخلاقی شکنجه می‌زند. (Guilt/ Shame/ Aggression/ Blaming/ Projection/ Immorality/ Act out)

گریس بر خلاف کلر که موضعی فعال اتخاذ کرده بود، در موضعی انفعالی و به سمت افسردگی پیش می‌رود. گریس با در دست داشتن عروسک آنا به عنوان ابژه‌ای انتقالی که او را آرام می‌سازد، از کارآگاه لوکی می‌پرسد که آیا تست دروغ‌یابی را پاس کرده‌اند یا نه؟ او با پرسیدن این سؤال رنجی را که متحمل شده عنوان می‌کند، رنج اینکه پلیس او را والدی در نظر گرفته که ممکن است به فرزند خودش آسیب برساند. همچنین می‌توان این سؤال را از وجه دیگری نیز بررسی کرد: آیا گریس دچار این احساس گناه است که واقعاً با مراقبت نکردن کافی از فرزندش به او آسیب رسانده است؟ گریس تا حدی تردید دارد که آیا لوکی می‌تواند رنجی که او متحمل شده را درک کند و بر همین اساس تردید دارد که آیا قادر است بدون درک اهمیت موضوع به قدر کافی برای حل مشکل تلاش کند. او از لوکی می‌پرسد که آیا خودش نیز فرزندی دارد؟ به عبارتی، از او می‌پرسد آیا می‌تواند درک کند گم شدن فرزند چقدر دردناک است؟ (Transitional object/ Passivity/ Depression/ Devaluation)

گریس موضعی انفعالی اتخاذ کرده است و در مواقعی این احساس را بر روی دیگران فرافکنی می‌کند. مثلاً زمانی که گزارش ورود فردی از پنجره را به لوکی می‌گوید او را به شکلی غیرمستقیم متهم می‌کند که کارش را به درستی انجام نمی‌دهد: «اینهایی که گفتم رو نمی‌نویسین؟». فرافکنی بی‌کفایتی، احساس انفعال و ناتوانی را در جای دیگر نیز می‌بینیم، یعنی در زمانی که به کلر می‌گوید: «تو بهم احساس امنیت می‌دادی. می‌گفتی در برابر همه چی از من مراقبت می‌کنی». به نظر می‌رسد او تلاش دارد تا با سرزنش کلر، از سرزنش کردن خود فرار کند. شدت استرس روانی برای گریس به قدری زیاد است که می‌خواهد با خوابیدن و جدایی از دنیای واقعیت‌ها از فروپاشی روانی خود جلوگیری کند. کلر هرچند از درون خود را سرزنش می‌کند اما شنیدن این سرزنش‌ها از منبعی بیرونی را تاب می‌آورد و خشمگین نمی‌شود. در عوض سعی می‌کند این احساسات دردناک گریس را دربرگیرد و حتی موضع فعال‌تری اتخاذ کند. او به رالف می‌گوید باید از مادرش مراقبت کند و همزمان سعی می‌کند از رالف نیز با به جا آوردن احساس ترسش مراقبت کند. (Projection/ Containing/ Annihilation anxiety/ Acknowledgement )

خانوادۀ برک

نانسی با رویی گشاده در را بر روی مهمان‌های خود باز می‌کند و فردی است که ابراز هیجانی بالا دارد. اما بعد از گم شدن جوی در او حالتی از جمود هیجانی را می‌بینیم به شکلی که حتی هنگام دادن عکس جوی به لوکی به او نگاه نمی‌کند. به نظر می‌رسد تروما باعث شده است تا کارکرد هیجانی در ارتباطات او خاموش شود. (Trauma/ Apathy)

فرانکلین در ابتدا به درخواست کلر برای شکنجۀ الکس تن می‌دهد و در طول این مسیر با عذاب وجدان و احساس گناه زیادی سروکله می‌زند. از نظر او این کار اخلاقی نیست اما با توجیهاتی که کلر مطرح می‌کند و مسئولیتی که کلر به عهده می‌گیرد، به این کار تن می‌دهد. این همان اتفاقی است که استنلی میلگرم در آزمایش معروف خود به آن پرداخته است. اینکه انسان‌ها با سلب مسئولیت از خود و متوجه ساختن مسئولیت روی فردی دیگر می‌توانند دست به اعمالی خشونت‌آمیز بزنند و خود را اینگونه توجیه کنند که این خواستۀ آنها نبوده و صرفاً به آنها دستور داده شده است که چنین کنند. به این موضوع در فیلم «نمایش ترومن» نیز پیش از این پرداخته‌ایم. زمانی که این خشونت‌ها شدت می‌گیرد، فرانکلین نمی‌تواند احساس گناه خود را به تنهایی تاب آورد و موضوع را با نانسی مطرح می‌کند.

نانسی در ابتدای فیلم از رالف می‌پرسد که آیا از کشتن حیوانی زنده احساس گناه نمی‌کند؟ او حاضر نیست که گوشت‌خوار باشد و این کار را اخلاقی نمی‌داند اما با اینکه دیگران کاری را که از نظر او اخلاقی نیست را انجام دهند مشکلی ندارد. او به خانوادۀ دوور می‌گوید که خودشان باید گوشت را تمیز کنند و او به آن دست نمی‌زند. شاید گوشتخواری و شکنجۀ انسان‌ها قابل مقایسه نباشند، اما می‌توان الگوی رفتاری نانسی را در این دو مثال یکسان در نظر گرفت. او با دیدن اینکه کلر، الکس را شکنجه می‌کند رنجیده خاطر می‌شود و حتی سعی می‌کند به شکلی انسانی‌تر با او رفتار کند و دستان او را باز می‌کند. اما زمانی که می‌بیند به خواسته‌اش نمی‌رسد تلاش نمی‌کند تا الکس را آزاد سازد و اجازه می‌دهد کلر در خفا به عمل غیراخلاقی خود ادامه دهد. کلر به فرانکلین می‌گوید اگر با این کار مخالف است باید خودش الکس را آزاد کند. اما نانسی او را از این کار منصرف می‌کند. او باور دارد تا زمانی که فعالانه در عمل شکنجه سهیم نباشد، کار غیراخلاقی‌ای نیز نکرده است.

الایزا دختر بزرگ خانوادۀ برک با هم‌صحبتی با رالف که تجربۀ از دست دادن خواهر خود را دارد درد دل می‌کند. به نظر می‌رسد او از اینکه فراموش شده است و به او توجهی نمی‌شود خشمگین شده است: «دفعۀ بعدی که خواستین من رو تنها بگذارین حداقل بهم بگین». (Neglect)

الکس و باب

الکس و باب هر دو در زمان کودکی توسط هالی و همسرش دزدیده شده‌اند. آنها افراد نرمالی به نظر نمی‌رسد. در انتهای فیلم متوجه می‌شویم که الکس در واقع همان پسری است که مادرش بعد از مفقود شدن او هر روز ویدیویش را تماشا می‌کند. در ویدیو پسری معمولی را می‌بینیم که به نظر نمی‌رسد مشکلات هوشی که الکس در حال حاضر با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند را داشته باشد. به نظر می‌رسد این واقعۀ تروماتیک دزدیده شدن، مسیر رشدی او را به شدت مختل کرده است. هالی توضیح می‌دهد که مشکلات کلامی الکس به دلیل به دلیل ترس از مارهایی که همسرش نگهداری می‌کرده ایجاد شده است. (Developmental delay due to deprivation and trauma)

در الکس رفتارهایی آزارگرانه را می‌بینیم. مثل زمانی که سگ را از قلاده‌اش آویزان می‌کند و در حالی که سگ زوزه می‌شکد، برای او شعر می‌خواند. یا در زمان عصبانیت کلر به او می‌گوید: «تا وقتی ولشون نکرده بودم گریه نکردن» و بعد این گفتۀ خود را انکار می‌کند، انکاری که خشم کلر را بیشتر می‌کند چرا که این انکار او را دروغگو جلوه می دهد. به نظر می‌رسد نحوۀ رابطه‌مندی الکس از الگوی سادومازوخیسم تبعیت می‌کند. او رفتار پرخاشگری منفعلانه دارد و از این طریق به دیگران آزار می‌رساند. از طرفی او در نقش قربانی نیز به خوبی طاقت می‌آورد. او با انکار گفته‌های خود کلر را عصبانی‌تر می‌کند و کلر با شدت بیشتری او را شکنجه می‌دهد. به عبارتی، الکس با رفتارهای خود، درد بیشتری برای خود ایجاد می‌کند. (Sadomasochism)

باب نیز به نوع دیگری تحت تأثیر این تروما قرار گرفته است. به نظر می‌رسد باب برخلاف بسیاری دیگر از کودکانی که هالی و همسرش می‌دزدیده‌اند جان سالم به در برده است اما احتمالاً شاهد مرگ کودکان دیگر بوده است. شاید دلیل خریدن لباس‌های کودکانه و خون‌آلود ساختن آنها نوعی تکرار نمادین واقعه‌ای باشد که شاهد آن بوده است، مثل همان چیزی که در بازی کودکان در زمان تروما می‌بینیم که داستانی را بارها و بارها تکرار می‌کنند. در مورد نگاه داشتن مارها در صندوقچه‌هایی قفل شده شاید بتوان گفت که این رفتار تلاشی در جهت دور نگاه داشتن هیجانات دردناک از حوزۀ آگاهی است. مارها نمادی از ترومای تجربه‌ای شده هستند که همسر هالی به عنوان حیوان خانگی نگه می‌داشت و حالا او سعی دارد با قفل کردن آنها درون صندوقچه بر آنها کنترل پیدا کند و احتمال حملۀ آنها به خود را کم کند.

کلام آخر

در این فیلم به برخی تأثیرات تروما بر روان پرداخته می‌شود. یک وجه آن تأثیری است که تجربۀ تروما بر رعایت اخلاقیات می‌گذارد و وجه دیگر آن تأثیر تروما بر مسیری رشدی است.

گریس در برابر تروما به سمت افسردگی و انفعال رفت و مکانیسم دفاعی فرافکنی روی آورد. در عوض کلر موضعی فعال اتخاذ کرد. اما در این مسیر مرزهای اخلاقی را رد کرد. احساس گناه، سرزنش و احساس بی‌کفایتی او امکان تفکر روشن را از او گرفته بود. او حتی در مورد مسیری که پیش گرفته بود نیز تردید داشت و در جایی فکر می‌کرد که شاید مسیر را اشتباه پیش رفته است. چنان که می‌بینیم در عملی فرافکنانه به لوکی می‌گوید: «با تعقیب کردن من فقط وقت رو تلف کردی». شاید او در جایی تردید دارد که با شکنجه دادن الکس در حال وقت تلف کردن است.

نانسی در مواجهه با این تروما دچار نوعی بی‌تفاوتی هیجانی می‌شود و در ادامه برای رسیدن به خواسته‌اش چشم بر انجام عملی غیراخلاقی می‌بندد. فرانکلین در برابر این تروما احساس عاملیت خود را از دست می‌دهد و در برابر انجام کاری که تمایلی به انجام آن ندارد کوتاه می‌آید. نانسی و فرانکلین که قادر به مراقبت از خود نیستند، فرزند دیگر خود را نیز مورد غفلت قرار می‌دهند.

هالی تلاش می‌کند برای رهایی از سوگ و درد از دست دادن ابژۀ عشق خود، دست به انتقام‌جویی از خدا بزند. همچنین می‌توان چنین تفسیر کرد که از دست دادن فرزندش باعث پررنگ شدن حسادت در او شده بود. او که فرزند خود را از دست داده بود حالا دیگر دلش نمی‌خواست والدین دیگر از داشتن فرزند بهره‌مند باشند و از وجود آنها لذت ببرند. او نمی‌توانست تحمل کند که دیگران چیزی را داشته باشند که او ندارد. (Envy)

همسر هالی احتمالاً بعد از دعوایی که پنج سال پیش با یکدیگر داشتند نزد کشیش رفته است و به عمل غیراخلاقی خود اعتراف کرده است. او سعی کرده با این اعتراف کردن گناه خود را خنثی کند و در ادامه به اعمال خود ادامه دهد. کشیش خود را در موقعیتی اخلاقی می‌بیند. او از نظر اخلاقی نمی‌توانست اعترافی که نزد او شده است را با کسی بازگو کند و از طرفی نمی‌توانست نسبت به امری غیراخلاقی که از وقوع آن در آینده مطلع بود، ‌بی‌تفاوت باشد. او برای فرار از این دوراهی سعی در پاک کردن صورت مسئله از طریق انجام عملی غیراخلاقی می‌کند و همسر هالی را می‌کشد. شاید بتوان چنین تفسیر کرد که دلیل مصرف سنگین الکل او راهی برای فراموش کردن احساس گناه ناشی از این عمل باشد. (Undoing/ Guilt)

الکس و باب تحت تأثیر تروما، مهارت‌های رشدی متناظر با سن خود را کسب نمی‌کنند. الکس به نوعی همانندسازی با پرخاشگر روی می‌آورد و الگویی سادومازوخیستی پیش می‌گیرد. (Identification with aggressor)

سکانس انتخابی :

۱. سکانس غم انگیز

۲. دخترم کجاست؟

۳. بهترین سکانس

۴. سکانس خشم