پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Schizotypal personality: شخصیت اسکیزوتایپال
Hallucination: توهم
Delusion: هذیان
Isolation: انزوا
Schizoid defense: دفاع اسکیزوئید
Object seeking: جستجوی ابژه
Perfectionism: کمالگرایی
Losing: از دست دادن
Winning: برنده شدن
Compete: رقابت
Psychotic defense: دفاع سایکوتیک
Protection: محافظت
True self: خویشتن حقیقی
False self: خویشتن کاذب
Recognition: به جا آوردن
Fail: شکست خوردن
Admire: تحسین کردن
Omnipotence: همهتوانی
Grandiosity: خودبزرگبینی
Paranoia: پارانویا
Disintegration: از هم پاشیدن
Symbolization: نمادینسازی
Acting out: به عمل درآوردن
Intimacy: صمیمیت
Closeness: نزدیکی
Old object: ابژۀ قدیمی
New object: ابژۀ جدید
Attunement: همکوکی
Insecurity: ناامنی
Identity diffusion: پراکندگی هویت
Schizophrenia: اسکیزوفرنیا
Fantasy: فانتزی
Reality: واقعیت
Rage: غیظ
Guilt: گناه
Shame: شرم
Impotency: ناتوانی
Weakness: ضعف
Rejection: طرد
Intense ambitiousness: جاهطلبی بیش از اندازه
Feeling of inferiority: احساس حقارت
Splitting: دوپارهسازی
Projection: فرافکنی
Denial: انکار
Debasement: تحقیر
Autistic pursuits: پیگیری مسیر اوتسیتیک
Self object function: کارکرد ابژۀ خویشتنی
Humor: شوخطبعی
Conflict: تعارض
Creativity: خلاقیت
Vulnerability: آسیبپذیری
Reality testing: واقعیتسنجی
Acknowledgement: تصدیق
Paranoid schizoid position: موضع پارانویید-اسکیزوئید
Containing: دربرگرفتن
Frustration: ناکامی
Persecutory anxiety: اضطراب گزند و آسیب
Negation of reality: نفی واقعیت
Psychotic core: هستۀ روانپریشی
Flow experience: تجربۀ شیفتگی
Fitting into the real world: سازگاری پیدا کردن با دنیای واقعی
Adjustment: سازگاری
Psychological anchor: لنگر روانی
Primary process: فرایند اولیه
Secondary process: فرایند ثانویه
Facilitating environment: محیط تسهیلگر
Play and joy: بازی و لذت
Maternal function: کارکرد مادرانه
Undermining Developmental striving: از بین بردن تلاشهای رشدی
Transitional object: ابژۀ انتقالی
Hope: امید
Fear of losing love of the object: ترس از دست دادن عشق ابژه
Fear of losing the object: ترس از دست دادن ابژه
Fear of abandonment: ترس از رهاشدگی
یک درام زیبا درمورد زندگینامه John Nash ریاضیدان آمریکایی برنده جایزه نوبل
کارگردان :Ron Haward
سایر آثار کارگردان :
(Splash (1984
(Parenthood (1991
(Far and away (1992
(The paper (1994
(Apollo 13 (1995
(Ransom (1996
(Missing (2003
(Cinderella man (2005
(The Da vinci code (2006
(Frost/Nixon (2008
(Angeles and demons (2009
(Rush (2013
(Inferno (2016
نامزدیها:
بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین تدوین ؛ بهترین گریم ؛ بهترین موسیقی در اسکار ۲۰۰۱
بهترین کارگردان ؛ بهترین موسیقی متن در گلدن گلاب ۲۰۰۱
بهترین فیلم ؛ بهترین فیلمنامه در بفتا ۲۰۰۱
جوایز:
بهترین فیلم ؛ بهترین کارگردان ؛بهترین فیلمنامه ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن در اسکار ۲۰۰۱
بهترین فیلم ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن در گلدن گلاب ۲۰۰۱
بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن در بفتا ۲۰۰۱
IMDb rating : 8.2
رتبه ۱۳۸ در لیست بهترین فیلم های تاریخ سینما از نگاه IMDB
سایت IMDb
داستان فیلم:
جان نَش (راسل کرو) از دانشگاه فارغ التحصیل شده و به سمت استادی برگزیده میشود. او توانایی خارق العادهای در کشف رابطه بین اشکال و اعداد به هم ریخته دارد. ازدواج با آلیشیا (جنیفر کونلی) به زندگی او رنگ و لعابی دیگر میدهد تا اینکه ظاهراً ویلیام پارچر (اد هریس) مامور سیا به سراغش میرود و از او میخواهد با توجه به استعداد بینظیرش در زمینه فعالیتهای رمز شکنی به سیا کمک کند اما…
تحلیل روانکاوانۀ فیلم ذهن زیبا
مقدمه
جان نش ریاضیدان نابغهای است که تلاش میکند عقلانیت خود را حفظ کند و محدودیتهای ذهن و تخیل خود را بسنجد. او در مرز میان خلاقیت و دیوانگی در رفتوآمد است و میخواهد برای آشفتگیها و بینظمیهای دنیای خود معنایی خلق کند. آلیشیا همسرش راهی دشوار پیش رو دارد. در صورتی که استعدادهای بالقوۀ جان را نادیده بگیرد و او را برخلاف میلش دوباره در بیمارستان روانپزشکی بستری کند، خطر آن میرود که تلاشهای رشدی او را نادیده گرفته باشد. (Recognition/ Undermining developmental strivings)
سیلویا ناصر کتاب زندگینامۀ جان نش را نوشته است. فیلم ذهن زیبا بر اساس همین کتاب تهیه شده است. برخی اطلاعات موجود در کتاب که ارزش تحلیلی دارند در فیلم نیامده است، مانند روابط همزمان جان با معشوقهاش و آلیشیا و رابطۀ عاطفی شدید با یکی از همکاران مردش. تحلیل حاضر بر اساس داستان ارایه شده در فیلم صورت گرفته است.
طبق نظر ناصر، خودبزرگبینی جان به عنوان دفاعی علیه احساس تنهایی، انزوا و حسادتی شکل گرفته است که ریشۀ آن در کودکی بوده است. او خودبزرگبینی جان را به عنوان پوششی بر نیاز به عشق و عاطفه در نظر گرفته است. جان یک سال پیش از شروع فروپاشی روانی نتوانسته بود مدال فیلدز را دریافت کند، امری که میتوان آن را به عنوان راهاندازی مهم برای سایکوز او در نظر گرفت، موضوعی که در فیلم نادیده گرفته شده است. در همان سال او بحران مرگ پدر را پشت سر گذاشته بود و با آلیشیا که پیش از این فرزندی از جان داشت، ازدواج میکند. در فیلم این عوامل روانشناختی نادیده گرفته میشود و بیماری اسکیزوفرنی به وجه زیستی آن تقلیل داده میشود.
جان نش
از همان ابتدای فیلم، مشکلات روانشناختی جان با خودشیفتگی و انزوای بینفردی او پیوند میخورد. در جان تصویری از مؤلفههای کلاسیک ساختار شخصیت خودشیفته از منظر کرنبرگ را میبینیم: جاهطلبی شدید، فانتزیهای خودبزرگبینانه، احساس حقارت، اتکای زیاد بر تحسین و تأیید بیرونی. خودبزرگبینی و احساس حقارت در ظاهر با یکدیگر متناقض به نظر میرسند. مکانیسم دفاعی بدوی دوپارهسازی و انکار بر این تناقض پرده میگذارد. (intense ambitiousness/ grandiose fantasies/ feelings of inferiority/ overreliance on external acclaim and admiration/ Splitting/ Denial)
طبق نظر جان گدو فردی که استعداد زیادی دارد، در تعارض به سر میبرد: تنشی بین نیاز به تنهایی برای رسیدن به اکتشاف و الهامات خلاقانه در برابر نیاز به حمایت بیرونی و تصدیق برای یکپارچه نگاه داشتن خویشتن خود. استور معتقد است که افراد خلاق به سبب فقدان دلبستگی در دنیای بینفردی بیشتر و بیشتر به فعالیتهای خلاقانه به عنوان دفاعی علیه انزوای شدید روی میآورند. بر اساس این نظرات میتوان گفت فانتزیهای جان در ابتدا راهی برای رهایی از تنشِ حاصل از «تعارض میان انزوای شدید و جستجوی تأیید و تحسین» فراهم میآورند. جان به چارلز میگوید: «من مردم رو دوست ندارم، اونا هم من رو دوست ندارن… معلمم میگفت دو تا مغز دارم ولی قلبم نصفه است». او قادر نبود بخشهایی از ناتوانی خود را بپذیرد که برایش غیرقابل تحمل یا شرمآور بود. او این بخشها را به دیگران فرافکنی میکرد و روی پشت بام و در حالت مستی شروع به تحقیر کردن دانشجویان در حال گذر میکند. به نظر میرسد جان در برابر این تنهایی و انزوا به دفاعی اسکیزوئید روی آورده است. او از ریاضیات و غرق شدن در آن به عنوان تسکینی برای درد ناشی از نداشتن ابژهای قابل اتکا استفاده میکند، ریاضیاتی که او را در تحسین و دیده شدن ناامید نمیکند. شاید به همین دلیل است که در واکنش به تذکر استادش مبنی بر ننوشتن مقاله این چنین به هم میریزد، به شکلی که سرش را به شیشه میکوبد. اگر موفقیت در ریاضیات با شکست مواجه شود، او تمام آنچه را که بر آن سرمایهگذاری روانی کرده از دست میدهد. (Schizoid defense/ Isolation/ Object seeking/ Debasement/ Projection)
جان برای برآورده شدن نیازهای انعکاسی خود چارلز را خلق میکند. خلق چارلز به عنوان دفاعی سایکوتیک نقشی مراقبتی برای جان ایفا میکند. برای مثال او در کنار جان میتواند الکل بنوشد و احساس رهایی را تجربه کند یا چارلز کارکردی مراقبتی برای او ایفا میکند و از او میپرسد: «آخرین بار که غذا خوردی کی بود؟». چارلز تواناییها و نبوغ جان را تأیید و تحسین میکند. جان به چارلز میگوید: «ریاضی تنها راهییه که متمایز میشم» و چارلز در پاسخ میگوید: «اهمیت پیدا میکنی». به نظر میرسد چارلز برای تماشا و تأیید نبوغ جان خلق شده است. مشکل در اینجا است که خلق انسانی خیالی برای پر کردن دنیای خالی صرفاً به تنش و بحران دامن میزند چرا که اشتیاق به رابطه به جای ساختن روابط واقعی به سمت ویژگیهای اوتیستیک منحرف میشود. همچنین بخشی محافظتکننده در خویشتن فرد وجود دارد که سعی میکند فانتزیها و به عبارتی دیوانگی را از نظر دیگران پنهان سازد. بدین ترتیب، مرز میان واقعیت و خیال برای فرد کمرنگتر میشود. (Autistic pursuits/ Protective part of the self/ Self-object function)
جان در رابطه با آلیشیا عشقی را تجربه میکند که قبلاً آن را تجربه نکرده بود. آلیشیا برای آغاز رابطه پیشقدم میشود و در جان احساسی از مهم بودن ایجاد میکند. در کلاس درس، جان با بدبینی کارگران را بیرون از پنجره نگاه میکند و برای محافظت از خود و اجازه ندادن به ورودِ جادوییِ افراد غریبه به دنیای روانیاش و کاهش محرکهای محیطی که با شخصیت اسکیزویید او ناهمخوان است، پنجره را میبندد. آلیشیا به دلیل گرمی هوا میل دارد تا پنجره باز باشد و با حرف زدن با کارگران سروصدای بیرونی را ساکت میکند و با ایجاد احساس امنیت پنجرهها را باز میکند. آلیشیا قدرتی برای آرام ساختن دنیای جان دارد. جان مهارت ارتباطی کمی دارد. او قادر نیست با دختری که در کافه جذب او شده است ارتباط برقرار کند. روی صندلی مینشیند و هیچ چیزی برای گفتن ندارد و دختر او را راهنمایی میکند که برایش نوشیدنی بخرد. وقتی آلیشیا از او میخواهد که حرف بزنند، رابطهمندی را به «کار» تقلیل میدهد و متوجه نیاز آلیشیا به عمق بخشیدن به رابطه نیست. زمانی که جان به شکل مستقیم از رابطۀ جنسی حرف میزند، آلیشیا بر خلاف دختری که در کافه بود، به او سیلی نمیزند و جان تجربهای جدید پیدا میکند. آلیشیا با همکوکی با روند ذهنی جان عشق را به زبان جان توضیح میدهد و وجود آن را به زبان منطق جان اثبات میکند: (Secure haven/ New object)
- جهان چقدر بزرگه؟
- بینهایت
- چطور میدونی این رو؟
- چون همه دادهها این رو نشون میده
- ولی اثبات نشده؟ ندیدی این رو. چطور مطمئنی؟
- نمیدونم، فقط باور دارم بهش
- فکر کنم عشق هم همین شکلی باشه
رابطه با آلیشیا و بارداری او به قدری مهم میشود که جان سعی میکند کار وهمآلود خود با ویلیام را کنار بگذارد و به واقعیت تکیه کند. اما با این تصمیم ویلیام در توهم او قدرت میگیرد: «بهت گفتم دلبستگی خطرناکه». شاید بتوان گفت این توهم به این دلیل قدرت میگیرد که رابطه داشتن در ذهن جان تهدیدکنندۀ دنیای فردی و دنیای اسکیزویید او است و روابط مرز بین خویشتن و دیگری را برایش از بین میبرد. ویلیام در برابر این خطر به عنوان دفاعی سایکوتیک تقویت میشود. ویلیام او را تهدید میکند: «اگه برای من کار نکنی، منم برات کار نمیکنم». این تهدید، هذیان گزند و آسیب را در جان بالا میآورد. چارلز نیز در برابر کنار گذاشته شدن واکنش نشان میدهد. کارکرد چارلز برای جان رهایی از احساس شرم ناشی از ضعفها و باختهایش بود. جان به چارلز میگوید: «تو بهترین دوست من بودی. ولی من نمیتونم باهات حرف بزنم دیگه». چارلز در واکنش دعوایی در حیاط دانشکده راه میاندازد و همان چیزهایی را به جان یادآوری میکند که با رفتنش به سراغ او خواهد رفت: «داری خودت رو مسخره میکنی. خیلی رقتانگیزی و ازت خجالت میکشم».
با نادیده گرفتن چارلز ترسهای جان به حقیقت میپیوندد. دانشجویان در حیاط دانشکده ادای او را درمیآورند و او را مسخره میکنند. جان با بغل کردن کیف خود به عنوان ابژهای انتقالی که اضطراب او را کاهش میدهد به راه رفتن خود ادامه میدهد و سعی میکند این موقعیت را تاب آورد.
آلیشیا در ابتدا بیماری جان را نمیپذیرد و درک آن برایش آسان نیست. او شروع به تحقیق میکند و زمانی که اتاق جان و روزنامههای بیمعنا را روی دیوار میبیند از دوستانش میپرسد که چرا تا به حال چیزی نگفتهاند: «جان همیشه عجیب بوده». عجیب بودن رفتارهای جان همیشه در کنار نبوغ او وجود داشته است و عجیبتر شدن او برای دیگران در طول زمان قابل پذیرش بوده است. جان نیز بیماری خود را نمیپذیرد و با ترس به آلیشیا میگوید باید با رمز و آرام حرف بزنند چون میکروفون کار گذاشتهاند. در واکنش به حرف آلیشیا که حرفهای او را خیالی میخواند، محل را ترک میکند و با آسیب زدن به دست خود در حالتی سایکوتیک، به دنبال ابزار کاشته شده در دستش میگردد.
آلیشیا هنگام درددل با دوست جان میگوید که احساس وظیفه میکند که کارهایی را برای جان انجام دهد و از طرفی اگر بخواهد جان را ترک کند احساس گناه به سراغش میآید. همچنین از تجربۀ خشم نسبت به نیرویی برتر یعنی خدا میگوید. او در تعارض بین عشق و نفرت گیر افتاده است. او از خجالت و شرم جان برای نزدیک شدن به دانشگاه میگوید. زمانی که آلیشیا در حضور دوست جان دارویش را میآورد، جان اصرار میکند که آن را بعداً بخورد، چرا که از مصرف دارویی که نشاندهندۀ بیماری زیربنایی و شاید ضعف و ناتوانی او است، احساس شرم میکند. جان با مصرف داروها، شوخیها و معانی ضمنی را درک میکند و تفکر عینی را کنار میگذارد. برای مثال، در حضور دوستش به شوخی به فردی توهمی اشاره میکند که روی صندلی نشسته است تا در مورد توهمهای خود شوخی کرده باشد. یا زمانی که آلیشیا باور نمیکند که با رفتگر حرف میزده است، همراه آلیشیا میخندد. (Conflict/ Guilt/ rage/ Shame/ Humor)
خلاقیت
توانایی کشف الگوهای پیچیده از ویژگیهای بارز خلاقیت است، امری که جان نش استعداد بالایی در آن داشت. با وجود این، عطش سیریناپذیر او برای یافتن موقعیتهایی که در آن توانمندیهای خاص خود را به کار برد، باعث شده بود تا استعدادهای خود را در جای نامتناسبی خرج کند و به دنبال الگوهایی پیچیده در حروف در هم ریختۀ روزنامهها باشد. (Creativity)
به نظر میرسد عاملی که باعث آسیبپذیری جان در این زمینه شده بود، خودشیفتگی بالای او بود. خودشیفتگی او را ملزم به تولید و خلق چیزی بسیار بزرگ و اساسی میکرد تا بلکه تحسین جامعهای مهم را به دست آورد و توسط آنها شناخته شود. این خودشیفتگی باعث میشد او خود را از تجاربی محروم کند که محقر میشمرد اما میتوانست او را به واقعیتآزمایی نزدیک کند. برای مثال، او سر کلاسهای دانشگاه حاضر نمیشد. او مایل نبود تا ابتدا پیشینه و اساسی برای کارهای خود بسازد و صرفاً به دنبال الهام گرفتنی بود که ریشه در واقعیت ندارد. اما الهامات مهم او در زمینۀ اقتصاد که برایش جایزۀ نوبل به همراه داشت، در خلأ شکل نگرفته بود، بلکه حاصل مشاهدات او از وقایع دنیای اجتماعی اطرافش در کافه بود. (Vulnerability/ Narcissism/ Reality testing/ Acknowledgement/ Recognition)
همچنین شاید بتوان گفت یکی دیگر از انگیزههای خلق نظریهاش ترس زیاد او از شکست بود. جان در تلاش قبلی خود برای برقراری رابطه در کافه، سیلی خورده بود. و حالا بعد از کوبیدن سر خود به شیشه در مواجهه با تذکر استادش مبنی بر عقب ماندن از دیگران، در جمعی از دختران قرار گرفته بود. از میان دختران، دختری مو بلوند مورد پسند تمامی اعضای گروه مردان قرار گرفته بود، دختری که فقط یک نفر میتوانست او را به دست آورد، امری که به معنای شکست دیگر مردان در رقابت بود. او ایدهای مطرح میکند که طبق آن همگی بتوانند در بازی برنده باشند و کسی شکست نخورد.
انزوا
خودشیفتگی جان را میتوان روی دیگر استعداد خارقالعاده و انزوای بینفردی شدیدش در نظر گرفت. استعداد بسیار بالا به طور معمول باعث اتخاذ نگاهی فردویژه به دنیای اطراف میشود امری که به مرور مانع از شکلگیری توانایی آمیختن با دنیای بینفردی اطراف میشود. تعامل با دیگران برای جان بسیار دشوار بود و در تعاملهای اندک خود با دیگران متوجه شده بود که همسالان میتوانند به شکلی بیرحمانه و تمسخرآمیز با او برخورد کنند. این تنهایی و انزوا میل او به شناخته شدن را پررنگتر میکرد و انگیزه و دلیلی برای خلق «دوستان و همکاران خیالی» به او میداد.
سرمایهگذاری روانی خودشیفتهوار جان بر روی تواناییهایش، به عنوان محافظی در برابر تجربۀ انزوا عمل میکرد. او با بیشبها دادن به استعدادهای خود، نیازش به تعامل با دیگران را کنار میزد. او میلی فراوان به نظریهپردازی و شناخته شدن به واسطۀ آن داشت. همچنین به نظر میرسید او کوچکترین احساس نیازی به پیوند با دیگران نمیکرد. انزوای شدید و سرمایهگذاری بیش از اندازه بر استعداد ریاضیاش، او را به مرحلهای سایکوتیک رساند که در آن نیازهای تعاملی و دلبستگی در دنیایی خیالی و وهمآلود برآورده میشدند.
انزوا شمشیری دولبه است: نوآوری مستلزم توانایی تحمل میزانی از تنهایی است اما همچنین دیده شدن توسط دیگران نیز مهم است. جان در صحنهای که بازی را از مارتین میبازد هراسان محل را ترک میکند. او تحمل شکست را ندارد و دیگران این موضوع را دستمایۀ شوخی با او قرار میدهند. او پای این ناکامیها در حضور دیگران نمینشیند تا فرصت این را پیدا کند که توسط دیگری از نظر روانی در آغوش گرفته شود. او اجازه نمیدهد دیگران با او همدلی کنند و با احساسات او همکوک شوند. از این رو فرصت پیدا نمیکند نگاه فردی دیگر به روانش راه پیدا کند و دنیا را از چشم دیگران ببیند. این انزوا او را به موضع پارانویید-اسکیزویید سوق میدهد که در آن فرد در رابطهمندی با دیگران و قرار گرفتن در فضای بینفردی مشکل دارد. روان او برای محافظت از خود در برابر این انزوا و تحقیرهایی که از محیط اطراف میبیند، نوعی مکانیسم خودبزرگبینی را شکل میدهد. (Paranoid-schizoid position/ Attunement/ Containing/ Isolation/ Frustration/ Grandiosity)
از نگاه روانکاوی کلاسیک، سایکوز بر اثر آشفتگی در ارتباط ایگو و دنیای بیرونی شکل میگیرد. به عبارتی، پذیرش واقعیت بیرونی چنان دردناک میشود که فرد آن را نفی میکند. جان با خلق ویلیام پارکر که در وزارت دفاع کار میکند، به شکلی نمادین، از او به عنوان راهبردی دفاعی استفاده میکند. ویلیام او را نابغه میداند و هذیان خودبزرگبینی او را تقویت میکند. جان در کنار ویلیام نگران باختنی نیست که در حیاط دانشکده آن را تجربه کرده بود. جان در کنار ویلیام میتواند بخشی از واقعیت را که نشان از بازنده بودن در برخی موقعیتها دارد، کنار بزند. ویلیام از جان میخواهد وزارت دفاع کشور را در برابر حملۀ شوروی کمک کند. این حمله را میتوان نمادی از احساس مورد حمله قرار گرفتن دنیای درونی او یا هذیان گزند و آسیب در نظر گرفت، چنان که در صحنههای بردن نامه نیز میبینیم که چه ترسی را تجربه میکند و احساس میکند مورد تعقیب قرار گرفته است. (Persecutory anxiety/ Grandiosity/ Omnipotency/ Negation of reality)
مسیر بهبودی
جان پس از مدتی در برابر مصرف داروهایش مقاومت میکند چرا که باور دارد داروها او را به سمت بهبودی پیش نمیبرند. مصرف داروها به او احساسی از ناتوانی در زمینۀ شغلی و ارتباط جنسی میداد، نوعی ناتوانی که احتمالاً با تجربۀ شرم همراه بوده است. اگر داروها قرار باشد خلاقیت و تخیل را از او بگیرند، او احساس ناکارآمدی میکند و هویت خود را به عنوان ریاضیدان در خطر میبیند. خوب بودن برای نش صرفاً به این معنا نبود که بتواند پایش را در سمت واقعیت زمین بگذارد و از توهمهایش دور شود. تجربۀ غرق شدن در کار و رهایی از دنیای بیرونی چیزی نبود که او بتواند به این راحتی کنار بگذارد. ریاضیات بخشی از خویشتن حقیقی او را شکل میداد و بدون توانایی حل مسائل ریاضی او خودش را نمیشناخت. به نظر میآید نبوغ جان با از دست رفتن هستۀ روانپریش روان او از بین میرود. (Psychotic core/ True self/ Shame/ weakness)
یکی دیگر از دلایلی که جان میخواست داروها را کنار بگذارد، میل به بازگرداندن توانایی جنسی خود بود. او با مصرف داروها دچار ناتوانی جنسی شده بود. او نمیتوانست به نزدیک شدن جنسی آلیشیا پاسخ دهد، امری که خشم و غیظ شدیدی را در آلیشیا بالا میآورد به طوری که خشم خود را با شکستن وسایل خالی میکند. آلیشیا مهمترین فردی بود که برای جان واقعی تجربه میشد و او نمیخواست آلیشیا را از دست بدهد. جان برای بازگرداندن توانایی جنسی خود و نگاه داشتن آلیشیا در کنار خود و جلب رضایت او، داروهایش را کنار میگذارد. (Impotency/ Fear of loss of object/ fear of abandonment/ Acting out)
جان با بازگشت به پریسنتون در فضایی قرار گرفت که هم بتواند در ریاضی غرق شود و هم در تعامل با دیگران و محیطی آشنا قرار گیرد، محیطی که کارکرد نگهدارنده برای او داشت و زمینهای برای ایجاد یا تقویت دلبستگی به دیگران ایجاد میکند. جان تلاش میکرد تا از بیمعنایی دنیای خود معنا بیرون بکشد. او در اوج بیماری خود تلاش میکرد تا از حروف در هم ریختۀ کلمات رمز و رازی را کشف کند، کاری که جز آشفتگی بیشتر چیزی به همراه نداشت. زمانی که او به بیماری خود آگاه شده بود او همین الگوهای تکراری را پیگیری میکرد اما این بار در مسیری کمتر مخرب. مثلاً او ساعتها با دوچرخه علامتی از بینهایت را روی زمین و در ذهنش ترسیم میکرد تا این تکرار و الگوی ثابت راهی برای آرام ساختن او و شکل دادن به بیشکلی درونی او باشد. (Containment/Identity/ Flow experience/ Holding environment/ Fitting in the real world/ Adjustment)
موقعیتهای اضطرابآور محرکی برای بدتر شدن علایم بیماری روانی هستند. جان با بازگشت با پرینستون و قرار گرفتن در محیطی شلوغ و دانشجویان بااستعداد آنجا که یادآور نبوغ از دست رفتۀ خودش است، دچار حملۀ سایکوتیک میشود. ویلیام او را تحقیر میکند و جان مدام سعی میکند به خود یادآوری کند که آنها واقعی نیستند. بعد از این اتفاق شرمآور، او به تصمیم و مسیر خود برای کنار گذاشتن دارو تردید میکند و به آلیشیا میگوید: «شاید بهتره برگردم بیمارستان». آلیشیا که به بهبودی او امید دارد، این حملۀ سایکوتیک را نشانی از شکست نمیبیند و جان را تشویق به ادامۀ مسیر میکند. جان در مراسم اعطای نوبل با درآوردن دستمالی که آلیشیا به او داده بود، او را به عنوان تکیهگاهی روانی برای خود معرفی میکند. دستمال آلیشیا به عنوان ابژهای انتقالی که به او کمک میکرد اضطراب و جدایی از آلیشیا را تاب آورد، به عنوان نمادی از حضور آلیشیا همیشه همراه جان بود. (Shame/ Hope/ Psychological anchor/ Transitional object)
جان مانند بسیاری از مبتلایان به اسکیزوفرنی، بیآنکه بداند به نوعی خوددرمانی با سیگار روی آورده بود. نیکوتین موجود در سیگار به بهبود وضعیت اسکیزوفرنی کمک میکند. جان در نهایت توانست از دنیای فانتزی فاصله بگیرد و آن را از واقعیت متمایز سازد اما این فانتزیهای هیچگاه او را ترک نکردند. او یاد گرفته بود تا این فانتزیها را تغذیه نکند. از او پرسیده میشود آیا زندگی با این فانتزیها دشوار است؟ او پاسخ میدهد: «فکر میکنم مثل همون کاریه که با همۀ رؤیاها و کابوسهامون میکنیم. باید بهشون غذا بدی تا زنده بمونن… من چیزهایی میبینم که وجود ندارن اما انتخاب میکنم که توجه نکنم بهشون». او یاد میگیرد به جای توهمها بر داشتن تجربۀ غرق شدن در دنیای ریاضی سرمایهگذاری روانی کند.
کلام آخر
در ابتدا توهمهای جان در راستای محافظت از «خویشتن» شکنندۀ او شکل گرفتند، توهمهایی که توانمندیهای او را تأیید میکردند و او را بااستعداد جلوه میدادند. این شخصیتها میزانی از آرامش رابطه را به همراه میآوردند و ارزشهای جان را پررنگ نشان میدادند. در ادامه یعنی زمانی که تنش میان دنیای درونی و اقتضاعات دنیای بیرونی بیشتر شد، این شخصیتها علیه او شدند. چارلز دیگر او را در بیمارستان کمک نمیکرد و ویلیام دستور به کشتن خانوادهاش میداد.
یکی از راههایی که جان برای تمایز واقعیت و توهم به کار میگیرد، توجه به مفهوم زمان است. او متوجه میشود دختری که در کنار چارلز میبیند هرگز بزرگتر نمیشود. توهمها در ناهشیار و فرایندهای اولیۀ ذهن شکل میگیرند که در آن زمان بیمعنا است و وقایع از منطق زمانی تبعیت نمیکنند. او از طریق فرایندهای ثانویۀ ذهن ـ با ویژگی تعقل و تأخر ـ مفهوم زمان را در نظر میگیرد و متوجه توهمی بودن دختر میشود. (Primary process/ Secondary process)
پرینستون به عنوان محیطی تسهیلگر و نگهدارنده به جان کمک کرد تا نیاز خود به پیوند با دیگری را به رسمیت بشناسد و متعاقب آن خلاقیت ذهن خود را به جای آنکه در راستای خلق موجوداتی توهمی خرج کند، در راستای حل مسائل ریاضی به کار گیرد. (Facilitating environment/ Containing)
چارلز برای جان کارکرد ابژۀ خویشتنی (Self-object function) را بازی میکرد. کارکردهایی که جان نمیتوانست در خویشتن خود یکپارچه کند و برای او پذیرفتنی نبود، به چارلز فرافکنی شده بود. چارلز شخصیتی با توانمندی بازی و لذت بود که به دنبال پیچیدگیهای دنیای اطراف نیست و به سادگی میتواند از آن لذت ببرد. این ویژگی لذت و بازی، با میل وافر جان به کشف پیچیدگیهای دنیا و مشهور شدن در ریاضیات در تعارض بود، به همین سبب با فرافکنی آن به توهمی خودساخته یعنی چارلز، هم این ویژگی را نگاه میدارد و هم آن را از خود جدا میکند. در صحنهای چالرز از جان میپرسد: «آخرین بار که غذا خوردی کی بود؟». این همان کارکردی است که جان سعی میکند برای دانشجویی که به کارهای او علاقهمند بوده ایفا کند و کارکردی مادرانه به خود بگیرد. (Self-object function/ Splitting/ Projection/ Play and joy/ Maternal function)
در پایان جان به آرزوی دیرینۀ خود برای دیده شدن میرسد و جایزۀ نوبل به او تعلق میگیرد. توماس کینگ حضوری نزد او میرود تا او را از نظر صحت عقلانی بررسی کند. جان متوجه این موضوع میشود: «میترسی که دیوونهبازی دربیارم و وجهه شما رو خراب کنم؟». جان با بغل گرفتن کیفش به فضایی برای خوردن چای میرود، مکانی که سالها است به آنجا پا نگذاشته است. آخرین بار زمانی بود که استادش به او تذکر میداد که مقالهای ارایه دهد و فردی ممتاز را به او نشان میداد که دیگران به او خودکارهایشان را اعطا میکردند. این بار جان در موقعیتی قرار گرفته بود که دیگران خودکارهای خود را به عنوان هدیه و به عنوان نمادی از دیده و تحسین شدن اعطا میکردند.
سکانس انتخابی :
۱. سکانس ابتدایی
۲. دکتر روزن
۳. جان اسکیزوفرنیا داره
۴. بهترین سکانس
۵. ای واقعیت است
۶. سکانس پایانی
۷. علائم اسکیزوفرنیا
برخی منابع مورد استفاده:
- Charles, M. (2003). A beautiful mind. The American journal of psychoanalysis, ۶۳(۱), ۲۱-۳۷.
- Charles, M. (2004). Constructing realities: Transformations through myth and metaphor (Vol. 3). Rodopi.
- Williams, P. (2014). Invasive objects: Minds under siege (Vol. 43). Routledge.