پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Narcissistic injury: آسیب به خودشیفتگی
Activity vs passivity: فعال بودن در مقابل منفعل بودن
Destiny vs fate: سرنوشت در مقابل تقدیر
Controlling: کنترل کردن
Rationalization: عقلانی سازی
Abandonment: رهاشدن
Narcissistic relatedness: ارتباط خودشفته وار
Emotional inhibition: بازداری هیجانی
Loss: ازدست دادن
Grief: سوگ
Object Cathexis: سرمای گذاری روی ابژه
Avoidant attachment style: دلبستگی اجتنابی
Isolation of affect: جداسازی عاطفی
Shame: شرم
Jealousy: حسادت
Hurt: آسیب زدن
Identification with aggressor: همانندسازی با پرخاشگر
Ruthlessness: سنگدلی
Destructive aggression: پرخاشگری مخرب
Revenge: انتقام
Phobia: فوبیا
Annihilation anxiety: اضطراب ازبین رفتن
Perfectionism: کمال گرایی
Repetition compulsion: وسواس تکرار
Sense of badness: احساس بدبودن
Internalizing bad object: ابژه درونی شده
Environmental failure: کاستی محیطی
Developmental derailment: ازخط خارج شدن رشد
False self: خود غیرواقعی
True self: خود واقعی
Sexual object: ابژه جنسی
Object seeking motivation: رانه ابژه جویی
Rejection: طرد
Forgiveness: بخشش
Repairing: ترمیم
Impingement: تخطی
New experience: تجربه تازه
New object: ابژه تازه
Self realization: تحقق بخشی خود
Creativity: خلاقیت
Production: تولید
Play & joy: بازی و لذت
Recognition: شناخت
Rage: قهر
Blame: سرزنش
Boundary violation: شکستن مرز
Perversion: انحراف
Rape: تجاوز
Debasement: تحقیر
Life instinct: رانه زندگی
Development process: روند رشد
Acknowledgement: تصدیق
Sense of agency: عاملیت
Self protection: مراقبت از خود
OCPD: شخصیت وسواسی
Authenticity: اصالت
Being fake: جعلی بودن
Mistrust: عدم اعتماد
Projection to future: فرافکنی به آینده
Fear of rejection: ترس از طرد شدن
Rescuing fantasy: فانتزی نجات یافتن
یک کمدی درام زیبا از هالیوود
کارگردان : Garry Marshall
سایر آثار کارگردان :
(Frankie and Johnny (1991
(The other sister (1999
(Runaway bride (1999
(The princes diaries (2001
(Raising Helen (2004
IMDb rating : 7
نامزدیها:
بهترین هنرپیشه نقش اول زن در اسکار ۱۹۹۱
بهترین فیلم کمدی سال ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ؛ بهترین هنرپیشه نقش مکمل زن در گلدن گلاب ۱۹۹۱
بهترین فیلم ؛ بهترین فیلمنامه ؛ بهترین طراحی لباس ؛ بهترین هنرپیشه نقش اول زن در بفتا ۱۹۹۱
جوایز:
بهترین هنرپیشه نقش اول زن در گلدن گلاب ۱۹۹۱
سایت IMDb
داستان فیلم:
ادوارد لوئیس (ریچارد گر) سوار بر یک لوتوس اسپیریت در هالیوود بلوارد توقف میکند تا راه را جویا شود و در این هنگام ویوین وارد (رابرتز)، یک فاحشه با قلبی طلایی گمان میکند که ادوارد دنبال یک همراه عشقی میگردد و به سوی ماشین او میرود. ادوارد تحت تأثیر شخصیت ویوین او را با خود به یک هتل مجلل میبرد؛ و بعد از او میخواهد تا نقش همراه را برای او بازی کند تا با هم با شرکای تجاری دیدار کنند … و در پایان ادوارد که مردی به شدت درگیر تجارت بود تحت تأثیر وی قرار میگیرد و به هم علاقهمند میشوند
تحلیل روانکاوانۀ فیلم زن زیبا
مقدمه
فیلم زن زیبا شکلگیری رابطۀ میان ادوارد و ویویان را نشان میدهد، رابطهای که در ابتدا ناممکن به نظر میرسد. ادوارد به لسآنجلس رفته تا کارخانۀ کشتیسازی جیمز مورس را از او بگیرد و تکه تکه آن را با قیمتی بیشتر بفروشد. زمانی که در یک مهمانی، جسیکا دوستدختر ادوارد رابطهاش را به دلیل خودخواهی ادوارد تمام میکند. ادوارد با ترک کردن ناگهانی مهمانی به این زخم نارسیستیک واکنش نشان میدهد. او به جای آنکه به شکلی منفعل در لیموزین خود روی صندلی عقب بنشیند، به عنوان راننده پشت فرمان ماشین فیل مینشیند. فیل در مورد «گم شدن» به ادوارد هشدار میدهد، گم شدنی که میتوان آن را نمادین در نظر گرفت. فیل از خودانگیختگی ادوارد وحشت میکند، به او اعتماد ندارد و میخواهد کارها را در دست بگیرد. ادوارد مسیری تازه را علیرغم نگرانیهایی در مورد پیدا نکردن مسیر زندگیاش آغاز میکند. (Activity/ Destiny/ Narcissistic injury/ Acting out/ Controlling)
او در مسیر رسیدن به هتل از ویویان برای پیدا کردن مسیر خود کمک میگیرد. حضور ویویان به عنوان راهنمای آدرس، نمادی از حضور او به عنوان کسی است که ادوارد در کنار او مسیر تازهای را تجربه میکند. زندگی و هیجانی که در ویویان جریان دارد، ادوارد را که دچار بازداری هیجانی است به خود جذب میکند. ادوارد جذب ویویان شده اما از آنجایی که به دلیل تاریخچۀ رشدی رهاشدگی، شکلگیری احساس دلبستگی برای او تجربهای ناآشنا است او از طریق رو آوردن به مکانیسم دفاعیِ عقلانیسازی، نیازش به حضور عاطفی ویویان را به نیاز کاری خود نسبت میدهد تا او را نزد خود نگاه دارد: «من برای کارم لازم دارم تو جلسهها زنی رو کنار خودم داشته باشم». (Rationalization/ Abandonment)
ما کولهباری از خاطرات و احساسات قدیمی خود را وارد هر رابطۀ جدید میکنیم. ادوارد و ویویان در کنار یکدیگر احساساتی جدید را وارد این کولهبار میکنند و به محتویات قبلی نظم جدیدی میبخشند و یکدیگر را از ترسهای مربوط به رابطه نجات میدهند.
ادوارد
در ابتدای فیلم ادوارد پای تلفن با دوستدخترش جسیکا حرف میزند. از او میخواهد که در این هفتۀ دشوار کاری در کنار او باشد. جسیکا از در دسترس نبودن ادوارد و اولویت داشتن خواستههای ادوارد نسبت به خودش رنجیدهخاطر است: «من بیشتر از خودت با منشیات حرف میزنم … برنامههات رو از قبل نمیگی. بهم این حس رو میدی که باید آماده به خدمت تو باشم». به نظر میرسد رابطهمندیِ ادوارد از نوع خودشیفته است و نیازهای فرد مقابل در رابطه را در نظر نمیگیرد. (Narcissistic relatedness)
ادوارد نسبت به خود تردید میکند و از سوزان دوستدختر قبلی خود که به تازگی ازدواج کرده است میپرسد: «تو بیشتر از خود من مجبور بودی با منشیام حرف بزنی؟». به نظر میرسد ادوارد از قطع ارتباط خود با جسیکا ناراحت شده است اما چیزی در چهرهاش بروز نمیدهد. او نه در ملاقات کاری و نه در کنسرت اپرا ابراز هیجانی ندارد. او تنها هنگام نواختن پیانو در تاریکی و در برابر غریبهها میتواند هیجانات خود را بیرون بریزد. او بلافاصله بعد از رابطه با جسیکا، بدون وجود نشانی از سوگ وارد رابطه با ویویان میشود. (Emotional inhibition)
به نظر میرسد او نسبت به از دست دادن ابژههایی که انتظار میرود با سوگ همراه باشد، بیتفاوت است. این موضوع را میتوان چنین تفسیر کرد که در واقع ادوارد در روابط خود نمیتواند بخشی از انرژی روانی خود را بر روی ابژهای بیرون از خودش سرمایهگزاری کند و تمام توجهاش معطوف به خودش است. زمانی که این سرمایهگزاری روانی اتفاق نیافتد، نمیتوان انتظار داشت که بین ادوارد و دیگران دلبستگی شکل بگیرد. پدر ادوارد در کودکی او و مادرش را رها کرده است و مادرش نیز سالها است که فوت کرده. شاید بتوان چنین تعبیر کرد که ادوارد از ترس رها شدن دوباره، در روابط عقب و سرد میایستد تا مجبور نباشد بار دیگر رنج از دست دادن رابطه و ابژه را تحمل کند. او از پدر خود خشمگین بود که او را رها کرده است و نسبت به فوت پدرش دچار احساس غمگینی نشد. (Object cathexis/ Abandonment/ Avoidant attachment style/ Isolation of affect)
ادوارد برای ویویان لباسهایی میخرد که هویت قبلی ویویان را پاک کند و او را از شرم و احساس حقارت مربوط به شغلش رها سازد. اما زمانی که در مراسم اسبسواری با دیدن مکالمه میان ویویان و دیوید دچار احساس حسادت میشود، زنگ خطری در روانش به صدا درمیآید. ناخودآگاه او این حسادت را نشانی از اهمیت پیدا کردن ویویان و دلبستگی احتمالی به ویویان تعبیر میکند. شاید به همین دلیل علیرغم تلاش قبلی برای پوشاندن هویت کاری ویویان، فاحشه بودن او را نزد فیل افشا میکند تا بتواند ویویان را از روان خود پس بزند و اجازه ندهد بیشتر از این در ذهن او رشد کند و دلبستگی به او شکل بگیرد. او نگران است که ویویان را همانند دیگر ابژههای مهم زندگیاش از دست بدهد و رنجی دشوار بر او تحمیل گردد یا بر اثر تجربۀ احساس حسادت به هم بریزد. او ویویان را فاحشه معرفی میکند تا به خودش ثابت کند ویویان کسی نیست که بتواند او را دوست داشته باشد. (Jealousy/ Hurt)
ادوارد به ویویان میگوید: «من و تو خیلی شبیهایم. به خاطر پول مردم رو به فنا میدیم». تلاش بیپایان او برای گرفتن شرکت کشتیسازی از مورس و ورشکست ساختن او به جای کمک برای شریک شدن و ساختن چیزی سازنده، نشانی از خشم حلوفصل نشده و میل به تخریب دیگری برای در دست گرفتن قطب کنترلگر رابطه است. او با بیرحمی پدرش که در ترک کردن خانواده خود را نشان میدهد همانندسازی کرده است تا بتواند به جای بودن در قطب منفعل رابطه که به شکلی ناگهانی ترک میشود، در قطب کنترلگر رابطه قرار بگیرد. او کار خود را با منحل و تخریب کردن شرکت پدرش آغاز کرده بود تا به نوعی از پدرش انتقام بگیرد. او با خنده به ویویان میگوید: «۱۰۰۰۰ دلار دادم تا بتونم بگم از پدرم خشمگینم»؛ موضوعی که نشان میدهد برونریزی برخی هیجانات هرچند که واضح به نظر برسند نیاز به صرف زمان دارد. (Identification with aggressor/ Ruthlessness/ Destructive aggression/ Revenge)
ادوارد ترس از ارتفاع دارد که میتوان آن را به ترس او از رها شدن و ول ماندن میان آسمان و زمین نسبت داد، تجربهای که در آن نمیداند چه اتفاقی بر سرش خواهد افتاد و چطور میتواند به زمینی امن برسد، آیا قرار است نابود شود یا مراقبی ایمن از راه خواهد رسید و او را نجات خواهد داد؟ کودکان ممکن است با تجربۀ رهاشدگی، وحشت زیادی را تجربه کنند، چیزی که شبیه به نابود شدن و از بین رفتن است و مشخص نیست این احساس وحشتناک زمانی تمام میشود یا نه. شاید این همان تجربهای است که ادوارد با رفتن پدرش تجربه کرده بود و حالا خودش را به شکل فوبیای ارتفاع نشان میدهد. همچنین میتوان ترس از افتادن را به شکلی نمادین به عنوان ترس از افتادن در رابطه یا بیرون افتادن از آن در نظر گرفت. او علیرغم وحشت خود همیشه پنتهاوس را برای سکونت انتخاب میکند چرا که آن را بهترین میداند: «تو طبقه اول خیلی دنبالش بودم ولی پیدا نکردم». کمالگرایی ادوارد راهی برای مقابله با فوبیای او شده است. (Phobia/ Annihilation anxiety/ Perfectionism)
ویویان
اولین تصویر از ویویان روی تخت است و او برای سر کار رفتن ساعت را برای ۹ شب تنظیم کرده است، زمانی نامتعارف برای از خواب بیدار شدن. روی میز او عکسهایی میبینیم که سر مردان دیگر از عکس حذف شده یا به طور کل عکس طرف دیگر پاره و حذف شده است. به نظر میرسد ویویان مجبور بوده روابطی را که زمانی برای او ارزشمند محسوب میشده کنار بگذارد، آن را حذف کند و از آن دل بکند. در این صورت او چطور میتواند به داشتن عشقی حقیقی باور پیدا کند؟
مادرش او را «آهنربای ولگردان» توصیف کرده است. به نظر میرسد او جذب مردانی میشده است که با او رفتار خوبی نداشتهاند. چرا ویویان وارد روابطی میشود که دست آخر احساسی ناخوشایند برایش به یادگار میگذارد؟ ما انسانها معمولاً روابطی را ترجیح میدهیم که بویی آشنا برایمان داشته باشد، بویی شبیه به بوی خانۀ کودکی. شاید رابطههای دوران کودکیمان با افراد مهم زندگیمان خوشایند نبوده باشد، اما این بوی آشنا هرچه که باشد به ما احساسی از امنیت میدهد. بودن در روابط ناآشنا برای ما احساسی از غریبگی و گیجی ایجاد میکنند و روان ما سعی میکند احساسات ناآشنا را پس بزند شاید به این دلیل که نمیدانیم با این احساس غریبه چطور باید زندگی کنیم. (Repetition compulsion)
ویویان احساسی از بد بودن را با خود به دوش میکشد و بنا بر همین تجربهای که از خود دارد وارد روابطی میشود که این احساس بد بودن را تأیید میکند. اولین رابطهای که این احساس به او القا میشده در رابطه با مادرش اتفاق میافتاد: «هر زمان که کار بدی میکردم مامانم من رو میانداخت زیرشیروانی و در رو میبست». این رفتار مادر مدام و مدام به او احساسی از بد بودن را القا میکرده است. این نوع تنبیه به جای مذمت «رفتار بد»، پیامی ضمنی از بد بودن و خواستنی نبودن فرد را به همراه دارد، گویی خود فرد همانند رفتارش بد است و باید جدا از دیگران و پشت در بسته نگهداری شود. در اثر تکرار این پیام، احساس بد بودن کمکم برای ویویان درونی میشود: «آدما اونقدر کوچیکت میکنن که کمکم باورت میشه». ویویان دچار احساس شرم نسبت به بد بودن خودش است و باور دارد که جایگاهی بالاتر از کاری که انتخاب کرده ندارد. او در موقعیتهایی که یادآور جایگاه اجتماعی یا اقتصادی بالا است، دچار تنش و بیقراری میشود به طوری که ادوارد مدام به او یادآوری میکند: «انقد وول نخور!». جریان رشدی ویویان بر اثر ناکارآمدی محیط اولیه از مسیر خود خارج شده است. (Sense of badness/ Shame/ Internalizing the bad object/ Environmental failures/ Developmental derailment)
ویویان برای جذاب کردن خود آرایشی غلیظ میکند و کلاهگیس بر سر میگذارد، مواردی که میتوان به عنوان ماسکی بر روی ماهیت حقیقی او و به زبانی خویشتن کاذب او در نظر گرفت. او میخواهد با ظاهری که برای خود خلق کرده خواستنی و جذاب دیده شود و شرم خود را بپوشاند. او هنگام ورود به هتلی لوکس بدن خود را جمع میکند و در اورکتی که ادوارد برای پوشاندن برهنگی او داده فرو میرود. زمانی که به اتاق میرسند، ویویان میخواهد رابطۀ جنسی را شروع کند. به نظر میرسد فکر میکند ابژۀ جنسی بودن تنها کارکردی است که میتواند برای مردان داشته باشد اما ادوارد به دنبال رابطه و بودن در کنار کسی در زمان تنهاییاش است. (False self/ Shame/ Sexual object/ Object seeking motivation)
ویویان هنگام تجربۀ شرم یا سعی میکند متقابلاً شرم را در طرف مقابلش ایجاد کند یا آنکه موقعیت را ترک میکند. در مورد اول، میتوان مثال صحنۀ آسانسور را مطرح کرد. زنی که در کنار همسرش ایستاده سعی دارد با ایجاد شرم در ویویان، دیدگاه منفی خود نسبت به نوع پوشش ویویان را به همسرش اعلام کند. ویویان در مورد پوشش و رفتار خود مبالغه میکند تا همان شرمی را که زن به او القا کرده به خود او بازگرداند. مثال مورد دوم را زمانی میبینیم که ویویان به دلیل ایجاد شرم از جانب فروشندههای لباس، از آنجا بیرون میآید و تمایلی به بازگشتن به آنجا ندارد. در ادامه زمانی که از فروشگاهی دیگر لباس خریده است به آنجا بازمیگردد تا خشم خود را نسبت به طرد شدن از فروشندهها و پذیرفته نشدنش خالی کند: «شما درصدی کار میکنین دیگه؟! خیلی اشتباه کردین!». زمانی که ادوارد به فیل میگوید که ویویان فاحشه است نیز همین احساس شرم باعث میشود تصمیم به ترک ادوارد بگیرد و برای مراقبت از عزتنفس خود پولی که ادوارد به او داده را نمیگیرد تا مفهوم فروش زنانگی خود را از روانش دور کند. (Activity VS. Passivity/ Rejection)
ابژۀ دگرساز
ویویان و ادوارد در کنار یکدیگر چیزهایی را تجربه میکنند که پیش از این نتوانستهاند با فردی دیگر تجربه کنند. ادوارد به ویویان میگوید: «کمتر کسی میتونه من رو متعجب کنه». در ادامه در مورد رابطههای خود میگوید: «من فقط باهاشون وقت میگذرونم». به نظر میرسد ادوارد در رابطههای خود هیجان را تجربه نمیکند و دیگران برای او جذابیتی ندارند.
زمانی که ادوارد ویویان را در مراسم اسبسواری فاحشه معرفی میکند، ویویان از این اتفاق دچار احساس شرم شدیدی میشود و تصمیم میگیرد پولی که ادوارد به او داده را قبول نکند و ادوارد را ترک کند. ادوارد میخواهد مثل همیشه از طریق پرداخت پول اشتباه خود را جبران کند. در ابتدا ادوارد نیز به سبب آنکه متوجه اشتباه خود شده است و آمادگی پذیرش آن را ندارد، دچار شرم میشود. زمانی که ویویان بدون برداشتن پولها ادوارد را ترک میکند او متوجه میشود که ویویان برای او صرفاً یک فاحشه نیست و چیزی بیشتر از رابطۀ جنسی را در کنار او تجربه کرده است. او سعی میکند بدون پرداخت پول، اشتباهی که کرده را جبران کند. او فرصت ترمیم کردن زخمی که ایجاد کرده را پیدا میکند. او به شکلی اصیل اشتباه خود را میپذیرد و عذرخواهی میکند. احتمالاً ادوارد مانند هر بچۀ دیگری که والدش او را ترک میکند، احساس تقصیر میکرده است؛ احساسی از اینکه شاید آنقدر خوب یا خواستنی نبوده یا آنقدر بد بوده و دردسر ایجاد کرده که پدرش او را ترک کرده است. او در رابطه با پدرش هیچگاه فرصت جبران آسیب خیالی که به او زده بود را پیدا نکرده بود و این بار در کنار ویویان فرصت جبران زخمی حقیقی را پیدا میکند. (Repairing/ Forgiveness/ Sense of badness/ New experience/ Impingement)
ویویان برخلاف ادوارد بازداری هیجانی ندارد. او قادر است از زندگی لذت ببرد، چیزی که ادوارد را جذب خود میکند. ادوارد از تماشای ویویان هنگام دیدن تلویزیون و خندیدن او لذت میبرد یا مبهوت برونریزی هیجانی ویویان در کنسرت میشود؛ مواردی که خودش سالها است که از آن محروم مانده چنان که ویویان به او میگوید: « نه غذا میخوری، نه میخوابی، نه مواد مصرف میکند و نه الکل میخوری». به نظر میرسد ادوارد از بازی و لذتهای زندگی دست کشیده و زمان خود را صرف کار و پول در آوردن میکند. ویویان با کنجکاوی نشان دادن برای کشف ادوارد او را متوجه این نکته میسازد که دلش میخواهد به جای صرف پول درآوردن چیزی خلق و تولید کند و مهمترین چیزی که در انتها هر دو به آن میرسند نیاز به خلق رابطهای ایمن و طولانیمدت است. (Joy and play/ Creativity/ Recognition)
ویویان از طریق برونریزی هیجانی جلوی تلویزیون، راه رفتن با پای برهنه بر روی چمن و دیگر لذتهای کوچک، غریزۀ زندگی را در ادوارد بیدار میکند. ادوارد پس از گذارندن یک هفته در کنار ویویان و همچنین شاید به این دلیل که مورس او را به یاد پدرش میاندازد، تصمیم میگیرد به جای مسیر کاری همیشگی خود که چندپاره کردن شرکتهای مختلف بود و به جای خشم به پدرش، مسیری تازه را در جهت «ساختن، تولید کردن و خلاقیت» پیش بگیرد و شرکتی را که رو به نابودی است ترمیم کند و پدرش را ببخشد. فیل در واکنش به این تغییر ادوارد که منوط به رضایت داشتن به درآمدی کمتر اما سازندهتر است، خشم پیدا میکند و با تلاش برای تعرض به ویویان سعی میکند جایگاه انسانی او را پایین بیاورد. (Boundary violation/ Rage/ Repair/ Forgiveness/ life instinct/ Debasement/ Rape/ Perversion)
ادوارد هنگام خریدن لباس برای ویویان کاری میکند که فروشندگان به جای احترام به کارت اعتباری او به ویویان به عنوان خریدار احترام بگذارند، هرچند مفهوم احترام فروشندگان به پول همچنان پابرجا است اما ویویان تجربهای از «فردی محترم بودن» را پیدا میکند ولو منوط به داشتن پول. تجربۀ دیگر او در کنار ادوارد این است که در نگاه ادوارد زیبا دیده میشود، زیباییای که قرار نیست صرفاً جنسی دیده شود. اولین حرکت جنسی را ویویان خودش آغاز میکند و پیش از آن ادوارد از بودن صرف کنار ویویان لذت میبرد. احترام و عزتنفسی که ویویان در این مسیر نسبت به خود پیدا میکند مانع از آن میشود که پیشنهاد ادوارد برای خرید خانه و ماشین را بپذیرد، در واقع دیگر نمیخواهد برای دریافت پول با کسی وارد رابطه شود. ادوارد برای حفظ رابطه به دنبال چیزی عینی است اما ویویان به دنبال رابطه است. او درمییابد که به جز بدنش چیزهای دیگری برای ارایه در یک رابطۀ سالم دارد و به توانمندیهای خود باور پیدا میکند. در ادوارد نیز فرایند رشدی به واسطۀ بودن در کنار ویویان آغاز میشود. او شروع به رفتن به بالکن میکند و سعی میکند بر ترسهای خود با اتکا به حضور ویویان غلبه کند. (Developmental process/ New object/ New experience/ Self-realization)
کلام آخر
هم ویویان و هم ادوارد در زندگی خود فقدان روابطی را پشت سر گذاشتهاند که به آنها یاد داده بود روابط جز آسیب و رنج چیز دیگری به همراه ندارند. هر کدام از آنها برای دفاع از خود در برابر این آسیبها روشهای مختلفی را پیش گرفته بودند. ادوارد غرق در کار خود شده بود و روابطش را نادیده میگرفت تا در نهایت دیگران او را ترک کنند. این کار اگرچه در ظاهر رنجآور است اما دو پیام اطمینانبخش و آشنا برای ادوارد به همراه دارد: «اگر به زنها توجه نکردم و آنها با من ماندند عشقشان حقیقی است، من را دوست دارند و من توانستهام قلم تقدیرم را در دست بگیرم و پایانی متفاوت را در سرنوشت همیشگی رها شدن خودم رقم بزنم. اگر هم مرا ترک کردند بار دیگر ثابت میشود که من حواسجمع بودهام، از خودم مراقبت کردهام و دلبستۀ کسی نشدم که از همان اول هم قرار بود در نهایت مرا ترک کند». ادوارد نیاز دارد که کسی او را بخواهد و نه فقط به خاطر پولش. ویویان نیز نیاز دارد که کسی خوب بودن او را به او انعکاس دهد و به خاطر توانمندیهایش به رسمیت شناخته شود، نه فقط به خاطر بدنش. (Repetition compulsion/ Recognition/ Acknowledgement/ Fate and destiny)
ویویان پیش از حضور ادوارد، به دلیل تصویری شکننده از خودش قادر به ورود به دنیای کار یا تحصیل نبود اما بر اساس بضاعت روانیاش سعی میکرد مرزهایی را برای دوری از انفعال خود و مراقبت از سلامتیاش حفظ کند. او برعکس روند معمول که مردی قواد پول زنان را از آنها میگیرد، مستقل کار میکند، مصرف مواد را سالها پیش در ۱۴ سالگی کنار گذاشته است و رابطۀ جنسی را با استفاده از کاندوم پیش میبرد؛ مواردی که در کارگران جنسی کمتر رعایت میشود. ویویان میگوید: «ما میگیم کی، ما میگیم کِی. ما میگیم چقدر». ویویان میخواهد به عنوان کارگر جنسی احساسی از عاملیت و فعال بودن داشته باشد. (Self-protection/ Sense of agency/ Activity)
در ابتدا و انتهای فیلم صدای مردی را میشنویم که هالیوود را به عنوان شهر آرزوها معرفی میکند: «رؤیای تو چیه؟». ویویان با آمدن به هالیوود میخواهد تصویری از موفقیت را در ذهن خود پرورش دهد، موضوعی که کیت از آن محروم است. کیت پول اجارۀ خانه را میدزدد و صرف مصرف مواد میکند. ویویان کارهای خود را برخلاف ادوارد برنامهریزی نمیکند تا بتواند از دل بینظمی چیزی اصیل برای خود خلق کند. ادوارد برنامهای از پیش مشخص شده دارد و در مسیر موفقیتی میرود که جامعه برای او تعریف کرده است. (Projection to future/ Authenticity/ OCPD)
ویویان که در انتهای هفته عاشق ادوارد شده است. زمانی که ادوارد خواب است و خطر وابستگی یا طرد شدن کمتر است، او را میبوسد و ابراز عشق میکند. به او میگوید سر کار نرود تا زمان خود را کنار یکدیگر بگذرانند. گویی تا پیش از اینکه ویویان این موضوع را مطرح کند به ذهن ادوارد خطور نکرده بود که زندگی را میتوان از راهی به جز کار کردن گذراند. به نظر میرسد ادوارد تازه متوجه میشود میتواند حق انتخاب داشته باشد و به سرنوشت تن ندهد. (Fear of rejection/ Choice
ویویان از کودکی این فانتزی را در سر داشته است که مردی میآید و او را از تنهایی و رنجی که میبرد نجات میدهد، موضوعی که مورد نقد فمینیستی قرار گرفته است. نقد مذکور معطوف به این است که پیام پنهان فیلمهایی از این دست مانند کارتنهای فانتزیای است که زنی منفعل منتظر مردی توانمند است که او را از بدبختیهایش نجات دهد؛ تصویری که انفعال را به عنوان هویتی زنانه در کلیشههای جنسیتی تثبیت میکند. فارغ از شباهت داستان فیلم به داستان کارتنهایی مانند سیندرلا یا زیبای خفته که زنان را موجوداتی منفعل به تصویر میکشند، باید در نظر داشت که فانتزی داشتن یک نجاتبخش در ذهن همه ما وجود دارد، چنان که در ادیان نیز میبینیم که نویدبخش ظهور فردی نجاتبخش در آخرالزمان هستند. موضوعی که باید به آن توجه داشت میزان انفعال و فعال بودن هر یک از ما در حرکت به سمت فانتزی نجات است و اینکه چقدر این میل را به مفهوم جنسیت نسبت میدهیم. ویویان پیش از آنکه ادوارد تصمیم به ادامۀ رابطه با او بگیرد، به تنهایی مصمم شده بود تا از زندگی در کنار کیت دست بردارد و به دنبال تحصیل و کاری بهتر باشد. اما این دگرگونی و حرکت به سمت استقلال مستلزم وجود یک «دیگری» بود و این به معنی وابستگی و انفعال نیست، بلکه صرفاً دیدگاهی واقعبینانه نسبت به روان آدمی است. انسان در بستر رابطه است که معنا پیدا میکند. ادوارد نیز همانند ویویان در رابطه با یک «دیگری» دچار دگرگونی میشود و مسیری مسدود شده در رشد او به حرکت درمیآید. (Rescue phantasy/ Passivity VS. Activity/ Fate VS. Destiny/ Object-seeking)