پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Psychic change: تغییر روانی
Split off aspects of self: جنبه های جداشده خویشتن
Object seeking motivation: رانه ابژه جویی
High function autism: اوتیسم با عملکرد بالا
Dominance: چیرگی
Selfish: خودخواه
Projective identification: همانندسازی فرافکنانه
Projection: فرافکنی
Narcissism: خودشیفتگی
Schizoid: اسکیزويد
Feeling excluded: احساس بیرون ماندن
Feeling alone: احساس تنهایی
Isolation of affect: جداسازی عاطفه
Detachment: جداشدن
Containing: نگهداری
Eye contact: تماس چشمی
Absent mind: ذهن غایب
Paranoia: پارانویا
Control: کنترل
Guilt: عذاب وجدان
Revenge: انتقام
Punishment: تنبیه
Terror: وحشت
Abandonment: رهاشدن
Limit setting: مرزگذاری
Attunement: هم کوک بودن
Protecting: مراقبت
Transformation: تغییر
Peace: صلح
Anger: خشم
Love: عشق
Hate: نفرت
Empathy: همدلی
Harsh superego: سوپرایگو تنبیه گر
Boundary violation: مرزشکستن
Imaginary friend: دوست خیالی
Soothing: آرام کردن
Incompetent: بی کفایت
Perfectionism: کمال طلبی
یک کمدی درام از هالیوود
کارگردان Barry levinson
سایر آثار فیلمساز
(Diner (1982
(The natural (1984
(Good morning Vietnam (1987
(Disclosure (1994
(Sleepers (1996
(Wag the dog (1997
(Bandits (2001
(Man of the year (2006
(You don’t know Jack (2010
(The humbling (2014
IMDb rating : 8
نامزدی ها:
بهترین فیلمبرداری؛ بهترین تدوین؛ بهترین طراحی صحنه ؛ بهترین موسیقی متن در اسکار ۱۹۸۹
بهترین کارگردانی ؛بهترین فیلمنامه در گلدن گلاب ۱۹۸۹
بهترین هنرپیشه مرد ؛بهترین تدوین ؛ بهترین فیلمنامه در بفتا ۱۹۸۹
بهترین فیلم خارجی سال در سزار ۱۹۹۰
جوایز:
بهترین فیلم؛ بهترین بازیگر نقش اول مرد؛ بهترین کارگردانی؛ بهترین فیلمنامه در اسکار ۱۹۸۹
بهترین فیلم ؛بهترین بازیگر نقش اول مرد در گلدن گلاب ۱۹۸۹
جایزه خرس طلایی در جشنواره برلین ۱۹۸۹
سایت IMDb
داستان فیلم :
به دنبال مرگ پدر، چارلی با نامزد خود به زادگاه خود می آید ودر آنجا متوجه می شود پدر ارثیه سه میلیون دلاری خود را به شخص ناشناسی واگذار کرده است. در آنجا وی متوجه می شود که برادری دارد که وجودش را از وی پنهان کرده اند.
تحلیل روانکاوانه فیلم مرد بارانی
مقدمه
در ابتدای کار این دست سرنوشت است که چارلی و ریموند را کنار یکدیگر قرار میدهد. چارلی برای رسیدن به سهم ارثی که حق خو میداند ریموند را به نوعی میدزدد. تبعیت افراطی ریموند از تشریفاتی خاص و درک پایین او در تعامل اجتماعی، چارلی را به سطوح میآورد به شکلی که احساس میکند در این رابطه گیر افتاده است.
ترس ریموند از هواپیما، بزرگراهها و باران سفر آنها را طولانی میکند. میتوان این سفر را به نوعی نمادی از سفر روانی و معنوی نیز در نظر گرفت، چرا که در انتهای این سفر هر دو تغییراتی در جهت رشد کردهاند.
این فیلم نشان میدهد که با در کنار هم قرار گرفتن بخشهای جدا شدۀ خویشتن (Split-off aspects of the self) امکان تغییر روانی (Psychic change) وجود دارد. همچنین نشان میدهد که بقای روانی آدمی از مسیر «دیگری» اتفاق میافتد، یعنی از طریق برآورده شدن نیاز به رابطهمندی با ابژه. (Psychic survival/ Object seeking/ Need for object relations)
چارلی
چارلی در آغاز فیلم مردی عجول و سلطهگر دیده میشود که برای رسیدن به خواستهاش از دروغ گفتن ابایی ندارد. او پولی برای پس دادن به خریداران ماشین ندارد، از طرفی هنوز نتوانسته ماشینها را برای تحویل دادن آماده کند. با این حال، برای رسیدن به خواستهاش حقیقت را کتمان میکند.
سوزانا نامزد او ناراحت است که چرا چارلی همه چیز را در خودش میریزد، چرا از دنیای درونی خود چیزی بروز نمیدهد و چرا واکنشپذیری هیجانی پایینی دارد: ماشینها آماده نیست و پس از رفع موقت مشکل از طریق دروغ گفتن، چارلی پی برنامه تفریحیشان را میگیرد. سوزانا متعجب میشود که چرا علیرغم این عصبانیتهای اخیر پای تلفن اثری از این عصبانیت در چهره چارلی نیست و او بنای رفتن به تفریحگاه را دارد. سوزانا در ماشین به چارلی میگوید: «نمیخوام خیلی پرتوقع باشم اما … فقط ۱۰ یا ۱۲ کلمه! یه جور معاشقه در نظر بگیرش». او از چارلی میخواهد حرف زدن را به مثابه معاشقهای در نظر بگیرد تا نشان دهد که صحبت از دنیای درونی برای حفظ رابطهشان چقدر مهم و حیاتی است. اما چارلی دقیقاً همان احساسی را به سوزانا میدهد که در ابتدای گفتگو خود را از آن مبرا کرده بود. طوری برخورد میکند که گویی حرف زدن توقع بالایی است. (Projective identification)
چارلی گفتگویی ساده در مورد دنیای درونی خود را تبدیل به مشاجره میکند. به نظر میرسد چارلی ویژگیهای خودشیفتگی و اسکیزوییدی دارد. او نیازهای خود را اولویت میدهد. چارلی تلاش نمیکند تا با دنیای دیگری آشنا شود. سوزانا در حضور چارلی احساسی از کنار گذاشته شدن و تنهایی میکند. شاید جملهای که چارلی در مورد ریموند به پرستار میگوید، توصیف دقیقتری از دنیای درونی خود او در ابتدای فیلم باشد: «مشکلش اینه که تو دنیای خودش زندگی میکنه» (Projection/ Narcissism/ Schizoid/ Feeling excluded/ Feeling alone/ Autism)
چارلی در قسمت اول فیلم مدام به ریموند میگوید: «گوش میدی چی میگم؟ گوش کن! با تو حرف میزنم!». درخواست شنیده شدن خود را به کارمندان و وکلا نیز میگوید. اما زمانی که سوزانا او را به صحبت و شنیده شدن دعوت میکند به شکلی دفاعی میگوید: «فقط فکر میکنم». به نظر میرسد که در واقع این خود چارلی است که قادر به بیان دنیای درونی خود نیست. از طرفی میتوان گفت احتمالاً این سوزانا است که احساس میکند چارلی حرف او را نمیشنود و متوجه نمیشود. در ادامه چارلی در رابطه با ریموند دچار همان احساسی میشود که سوزانا در رابطه با او تجربه میکند، یعنی شنیده نشدن.
زمانی که چارلی خبر فوت پدرش را میشنود واکنش هیجانی متناسبی نشان نمیدهد. او در مراسم تشییع پدرش دور از جمعیت و بدون هیچ نشانهای از دلبستگی به پدرش میایستد. زمانی که داستان جدایی خود از پدرش را تعریف میکند، سوزانا از او میپرسد: «ترسیدی؟». سوزانا میخواهد هیجانهای چارلی را به او انعکاس دهد و ظرفی برای هیجانهای غیرقابل تحمل او باشد، اما چارلی خیلی سریع از پاسخ به این سؤال میگذرد تا درگیر هیجانی نباشد که ظرفیت تحمل آن را ندارد.(Detachment/ Containing)
سوزانا با دیدن بیتفاوتی هیجانی چارلی به ستوه میآید. او میگوید: «برادرت رو دیدی هیچی تو صورتت نیومد. نمیگم لذت و شادی، ولی یه چیزی!» یا «ما یه ساله تو رابطهایم و این رو (ماجرای قطع ارتباط با پدرش) به من نگفته بودی». سوزانا از اینکه احساس میکند چارلی دیگران را در راستای منافع خودش به کار میگیرد، عصبانی میشود و او را ترک میکند
ریموند
چارلی در تعامل برقرار کردن مشکل دارد و گویی مشکل ارتباطی ریموند به عنوان فردی اوتیستیک صرفاً حد افراطی مشکل برادرش باشد. ارتباط ریموند با دنیای بیرون از خود به شکل غیرمستقیم صورت میگیرد. او نگاه مستقیم به دیگران نمیکند و گاهی به نظر میرسد که افراد مختلف برای او فرق چندانی ندارند به شکلی که پرستار میگوید: «من اگه فردا برم احتمالاً اصلاً نمیفهمه که نیستم». گاهی به نظر میرسد که جسم او حاضر اما ذهنش غایب است. چارلی میگوید: «مطمئنم که صدام رو میشنوی» اما در عمل ریموند واکنشی به حرفهای چارلی ندارد. (Autism/ Poor eye contact/ Absent mind)
چارلی نمیتواند خارج شدن از برنامههای معمول خود را تحمل کند. حفظ عادات مشخص او را در کنترل دنیای خود کمک میکند. او از اینکه بدون وقت قبلی به ملاقاتش آمدهاند، از اینکه به کتابهایش دست میزنند، از اینکه شیره قبل از پنکیک روی میز نیست، اذیت میشود. او مدام خود را در خطر میبیند. برخورد تند چارلی را در دفترش به عنوان آسیبهای جدی وارده بر خود مینویسد. او آمار سقوط هواپیماها و شمار مردگان را حفظ است و حاضر نیست سوار هواپیمایی با سابقه سقوط شود. او از تماشای گاردریلهای ردیف شده و چرخش ماشین لباسشویی که از روتین مشخصی تبعیت میکند، لذت میبرد، چرا که این عوامل به او احساسی از کنترل بر دنیای درونیاش را میدهد. شاید بتوان حرکت سریع دوربین روی تابلوهای راهنما و محیط اطراف را نوعی شبیهسازی از حجم بالای اطلاعاتی در نظر گرفت که هر لحظه به دنیای ریموند وارد میشود و او بدون حفظ این روتینها قادر به مدیریت این شلوغی و آشفتگی دادههای وارد شده بر خودش نیست. در طول فیلم مدام و مدام از او میشنویم: «نمیدونم». ریموند نمیداند با این آشفتگی درونی خود باید چه کند.
در صحنهای که چارلی متوجه میشود ریموند همان رینمن است، ریموند مدام با خود تکرار میکند که «نباید به بچه آسیب برسونی» و با دیدن آب داغ و ترس از آسیب دیدن نوزاد وحشت میکند. شاید بتوان این وحشت را نشانی از وجود احساس گناه در او دانست. شاید بتوان گفت ریموند رفتار آسیبرسانی را که منجر به بیرون راندن او از خانه شده است، همنشین با انتقام و تنبیه ادراک میکند و به همین دلیل است که وحشتزده میشود. او از آسیب رساندن به دیگری و تنبیه متعاقب آن میترسد. (Guilt/ Revenge/ Punishment/ Terror/ Abandonment)
دگرگونی
چارلی در ابتدا از ریموند عصبانی است چرا که درست در زمانی که ارث پدری میتواند تمام مشکلات او را حل کند، برادری ناتوان که حتی درکی از مفهوم پول ندارد ۳ میلیون دلار سهم برده است. گذشته از این، ترسهای ریموند باعث شد تا چارلی نتواند به تعهدات مربوط به ضربالاجلهای کاری پایبند بماند. این عصبانیتها باعث میشود ریموند را مجبور به تغییراتی کند که برای ریموند بسیار بزرگ محسوب میشوند. برای مثال چارلی به هیچوجه قبول نمیکند تا به شهر و فروشگاه آشنایی بروند که ریموند لباس زیر خود را از آن تهیه میکند. به ریموند میگوید: «کِی-مارت گَنده». چارلی از طریق این کار برای ریموند محدودیت قائل میشود و باور دارد که ریموند قادر به تحمل ناکامی است. این جریان به ریموند کمک میکند تا یکی از آیینهای تشریفاتی خود را کنار بگذارد. افراد اوتیستیک قادر به درک معانی پنهان کلام یا ظرافت شوخیها نیستند. شاید ریموند هم چنین باشد اما به دلیل عملکرد بالای هوشی که دارد میتواند به واسطۀ موضوع کِیمارت جوک گفتن را یاد بگیرد. همین امر نیز موجب شکلگیری «ارتباط» میان دو برادر میشود. (Limit setting/ Potentials)
چارلی قایل به ظرفیت رابطهمندی در ریموند است. به عبارتی، در جایی او را برای برقراری ارتباط توانمند میبیند: «رِی یه جاهایی اون تو حضور داره». این احساس در چارلی باعث شکلگیری تدریجی دلبستگی در او میشود. او متوجه میشود که رینمن، دوست خیالی دورانی کودکیاش، در واقع همان ریموند است که در کودکی برای او آواز میخوانده است. چارلی میپرسد: «وقتی برام میخوندی دوست داشتم؟». چارلی که در خردسالی مادر خود را از دست داده بود و از نوجوانی رابطه خود با پدرش را قطع کرده بود، به دنبال ریشههایی از حضور خانواده و احساس دوستداشتنی بودن میگشت، موضوعی که در رابطه با ریموند به آن رسید. او متوجه شد که ریموند تمام این سالها عکسی دو نفره از خودشان را نزد خود نگاه داشته است. همچنین به سبب آنکه احتمال داشت به دلیل متوجه نشدن خطر به چارلی آسیب برساند، او را از خانوادهاش دور کرده بودند. شاید این امر احساسی از مراقبت شدن را در چارلی ایجاد کرده بود، احساس خوبی که در همنشینی با احساس گناه از رانده شدن برادرش از خانواده قرار میگرفت. شاید به همین واسطه در چارلی نیز میلی به مراقبت کردن از ریموند زنده میشود. (Feeling loved/ Care giving/ Care taking/ Guilt/ Protecting)
با مرور خاطرات کودکی چیزی در چارلی تغییر میکند. او با سوزانا تماس میگیرد و با تن صدا و لحنی متفاوت شروع به صحبت با او میکند. او میخواهد اطمینان پیدا کند که سوزانا او را ترک نکرده است. به نظر میرسد چارلی با قرار گرفتن در کنار ریموند و تجربۀ همان حسی که سوزانا در کنار خودش دارد، یعنی احساس درک نشدن، متوجه حرفهای اخیر سوزانا میشود. میفهمد که چطور به سوزانا اجازه ورود به دنیای خود را نمیداده است. او میخواهد از سوزانا و رابطهشان نیز مراقبت کند. چارلی قادر به پذیرفتن نقاط ضعف خود میشود، دانستنی که آغاز مسیر تغییر است: «من تو خیلی چیزا خوب نیستم». (Reassurance seeking/ Fear of abandonment)
کلام آخر
ریموند در ابتدای فیلم به عنوان فردی اوتیستیک معرفی میشود که به دلیل ناتوانیهای مربوط به اختلال خود قادر به تعامل اجتماعی و یادگیری نیست. او قادر نیست احساسات خود را درک یا بیان کند. اگر کمی دقیق نگاه کنیم میببینیم که این ویژگیها را میتوان برای توصیف وضعیت چارلی نیز به کار برد. میتوان گفت چارلی نیز به نوعی گرفتار ویژگیهای اوتیستیک است ـ البته نه از جنس اختلال جسمانی آن، بلکه از نظر محدودیتهای تعامل هیجانی.
چارلی به واسطۀ تعامل با ریموند و دریافت احساسی از دوست داشته شدن شروع به تغییر میکند. او کمکم نسبت به تجربۀ هیجانی پذیراتر و نسبت به احساسات خود آگاهتر میگردد. همچنین او به تدریج یاد میگیرد به تجارب درونی افراد دیگر نیز توجه کند و به این ترتیب رابطۀ خود با سوزانا را از نو بسازد و با خشم خود نسبت به پدرش به آشتی برسد. او پیش از این احساس میکرده دستاوردهایش توسط پدر نادیده انگاشته میشده و به واسطۀ اینکه پدرش برای تنبیه او را روانۀ بازداشتگاه کرده بود، دچار خشمی شدید نسبت به پدرش شده بود، به طوری که خانه را ترک کرد و هیچگاه سراغی از پدرش نگرفت. چارلی به واسطۀ شناخت ریموند و تجربۀ احساسی از نزدیکی خویشاوندی و درک مراقبتهای پدرش نسبت به خود، با گذشتۀ خود به صلح میرسد. (Transformation)
چارلی به واسطۀ رابطه با ریموند از فردی خودمحور به شخصی تبدیل میشود که میتواند نیازها و امیال دیگران را تصدیق کند. او میتواند به زبان ریموند حرف بزند و پایش را در کفش دیگری بگذارد. این موضوع را میتوانیم در غذا خوردن چارلی ببینیم که سعی میکند همگام با ریموند با استفاده از خلالدندان به جای چنگال تکههای غذا را بردارد. او میگوید: «اولش به اسم فقط یه برادر بود، ولی امروز صبح با هم پنکیک خوردیم». چارلی عمل ساده پنکیک خوردن را راهی برای برقراری ارتباط هیجانی در نظر میگیرد، ارتباطی که با سرعت ریموند هماهنگ است. (Attunement/ Empathy)
چارلی سعی دارد برخلاف مدیر مرکز نگهداری، ریموند را توانمند ببیند. چارلی باور دارد که ریموند میتواند دست از برخی تشریفات خود بردارد تا بتواند به شکلی آزادانهتر زندگی کند. مدیر میگوید: «تو لباسای همیشگی خودت راحتتر نیستی؟» و ریموند در پاسخ به او از شوخی بهره میبرد. چارلی باور دارد که ریموند همانطور که خودش میگوید «راننده بسیار خوبی است» و میتواند تا جایی که سقف توانمندیهایش اجازه میدهد، فرمان زندگی خود را به دست بگیرد. رقص دو برادر و چسباندن سرشان به یکدیگر در اواخر فیلم، نمادی از برقراری ارتباط میان آن دو است.