پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
OCD: وسواس
Checking: چک کردن
Rule: قانون گذرای
Flexibility: منعطف بودن
Isolation of affect: جداسازی عاطفی
OCPD: اختلال شخصیت وسواسی
Suicide: خودکشی
Hope: امید
Superego: سوپرایگو
Guilt: عذاب وجدان
Shame: شرم
Aggression: پرخاشگری
New object: ابژه تازه
Displacement: جا به جایی
Transitional object: ابژه گذار
Recognition: به جا آوردن
Competition: رقابت
Idealization: ایدهآالسازی
Rejection: طردکردن
محصول سال ۲۰۱۵ سینمای سوئد
کارگردان Hannes Holm
سایر آثار کارگردان
(Ted – show me love (2018
نامزدی ها:
بهترین فیلم خارجی و بهترین گریم سال اسکار ۲۰۱۷
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
داستان این فیلم آشنایی اتفاقی خانوادهای ایرانی در سوئد با یک مرد سوئدی بد اخلاق است. اوه (رولف لاسگارد)، پیرمردِ عبوس و ترشروی ۵۹ سالهٔ محله است که به همسایهها و دیگران روی خوش نشان نمیدهد و در فکر خودکشی است. در یکی از همان روزهای معمولی، پروانه (بهار پارس) و خانوادهاش به خانهٔ روبهرویی نقل مکان میکنند. مدتی بعد، تصادف سرنوشتسازِ آنها با صندوق پستیِ اوه، مقدمهای میشود به دوستیِ غیرمنتظرهٔ پروانه با اوه. زندگی تکراریِ اوه با آمدن آنها تغییر بزرگی کرده و آن پیرمرد سالخورده را به چالش میکشد.
تحلیل روانکاوانه فیلم مردی به نام اووه
مقدمه
فیلم مردی به نام اووه برگرفته از کتابی با همین نام نوشته فردریک بکمن است.
اووه مردی میانسال است که پس از مرگ همسر و از دست دادن شغلش دیگر امیدی به زندگی ندارد. او میخواهد با پایان دادن به حیات خود به همسرش بپیوندد. تلاشهای او برای خودکشی بر اثر عوامل مختلف ناموفق باقی میماند. فیلم «مردی به نام اووه» روابطی انسانی را به تصویر میکشد که کار دشوار زیستن را برای اووه تسهیل میکند.
اووه پس از مرگ همسرش در شهرکی به تنهایی زندگی میکند. او قوانینی سفتوسخت برای این شهرک در نظر گرفته است و با متخلفین برخوردی جدی میکند. سونیا همسر او که گویی تنها کسی بوده که اخلاق تند او را درک میکرده به تازگی فوت کرده است و همین امر به ترشرویی او دامن زده است. موضوع فوقالعاده بودن سونیا نیست. اووه به تنهایی قادر به رابطهمندی با دنیای بیرون از خود نبود.
اووه
اووه در خردسالی مادر خود را از دست میدهد و پیش از برقراری رابطهای عاشقانه، پدر خود را نیز از دست میدهد. او از ارتباطات بیننسلی در خانواده خودش محروم است، امری که به تنهایی اووه دامن میزند. در طول زمان پروانه تبدیل به عضوی از خانواده اووه میشود.
اووه مردی وسواسی و پیرو قوانین است. او تمام کارها را همانطور که انتظار میرود، انجام میدهد. او حتی برای بالا رفتن از نردبان به راهنمای استفاده از آن مراجعه میکند تا دستورالعملها را مو به مو انجام دهد. او همیشه حق را به خود میدهد و درکی از دیدگاه دیگران ندارد. برای نمونه او وقتی با قرار دادن اتفاقی پای خود روی کفش دلقک باعث سقوط او میگردد به جای عذرخواهی و کمک به او، از بزرگ بودن کفشهایش ایراد میگیرد.
او هر روز صبح به گشتزنی در شهرک میپردازد و به کارهایی تقریباً روزمره مشغول میشود که نشان از رفتارهای وسواسی او دارد: جمع کردن زبالهها برای نمونه پیدا کردن تهسیگار، چک کردن بسته بودن درها، نوشتن شماره پلاک ماشینی که در جایی نادرست پارک شده، ضبط کردن لوازمی که در جای درست قرار ندارند برای نمونه گذاشتن دوچرخه در انباری، جداسازی زباله ها، درآوردن ماشینهای اسباببازی از شن، ترساندن گربه و سعی در دور ساختن او از محوطه، چک کردن در ورودی شهرک و لگد زدن به میله برای ارزیابی استحکام آن، تذکر دادن به صاحب سگی که برای پیادهروی آمده است، …
او چندین و چند بار اقدام به خودکشی میکند که هر بار موضوعی او را به حیات وصل میکند. پیش از اولین اقدام میبینیم که سعی میکند کارهایی را جمعوجور کند. این امر در بیشتر افرادی که قصد خودکشی دارند، مشاهده میشود و لازم است به این موارد دقت شود. برای مثال اشتراک تلفن خود را کنسل میکند و یخچال را از موادی که در صورت ماندن میگندد یا هدر میرود خالی میکند. او با علاقه به عکس سونیا مینگرد و با آرزوی دیدار او لبخند میزند. در حالی که طناب را به دور گردن خود انداخته و آماده رفتن است، از پنجره ماشینی را میبیند که طبق قوانین نباید در آن قسمت باشد و بدتر از آن راننده آن طبق اصول رانندگی نمیکند. او از روی صندلی پایین میآید تا به اجرای اصول بپردازد. بعد از جابجا کردن ماشین که گویی آن را آخرین وظیفه خود در این دنیا میدانسته است، به داخل برمیگردد و طناب را دوباره دور گردن خود میاندازد. اما با شلوغ شدن پشت پنجره و احتمال دیده شدن، از صندلی پایین میآید.
در تلاشهای بعدی خودکشی نیز، هر بار پیگیری کاری که خود را ملزم به انجام آن میداند، باعث به تعویق افتادن تلاش او برای خودکشی میشود.
تعامل اوتیستیک
اووه درکی از مرگ زودهنگام مادرش نداشت و پدرش نیز کسی نبود که بتواند این امر را برای او قابل درک و هضم کند. اووه میگوید: «پدرم مردی نبود که سوگ خودش رو نشون بده. منم همینطور». اووه پس از مرگ مادرش در فضایی عاری از هیجان با پدرش قرار میگیرد: «پدرم زیاد حرف نمیزد. بیشتر روی خونه و موتورها متمرکز بود. شاید به این خاطر که هیچ کدوم از اینا هم زیاد حرف نمیزدن». به نظر میرسد تعامل کلامی پدر نیز حول اشیاء میگردد، اشیائی که قادر به حرف زدن یا بالا آوردن هیجانات نیستند.
همچنین تعامل اووه زمانی تأیید میشود که مبتنی بر همین اشیاء باشد. پدر با بیشترین میزان هیجانی که میتواند از خود نشان دهد، به او میگوید: « اووه میخوام بدونی که چطور همه چی به هم ربط داره. همه چی! در ساب ۹۲، شمعها برای چیه؟». اووه با دادن پاسخ «برای جلو بردن ماشین»، لبخند رضایتبخش و تأییدآمیز پدر را دریافت میکند.
روزی در محل کار پدر، اووه در مسیر عبور قطار قرار میگیرد. پدر میخواهد به او اخطار دهد تا از جلوی قطار کنار رود، اما اووه نمیشنود. وقتی در آخرین لحظه اووه متوجه میشود و کنار میرود، پدر او را در آغوش میگیرد: «اولین بار بود که بابام بغلم کرد. خیلی عجیب من رو یاد مامانم انداخت. فکر کنم برای اونم همینطور بود». به نظر میرسد تماس جسمانی که راهی برای ابراز عاطفی است در رابطه میان اووه و مادرش وجود داشته و در رابطه با پدر غایب بوده است.
اووه درکی عینی و غیرانتزاعی از دنیا دارد. زمانی که میخواهد پول بلیط را به سونیا پس بدهد، سونیا میگوید: «بهتر نبود شام دعوتم کنی؟»
- جایی رو ندارم!
- رستوران منظورمه.
زمانی که در اولین قرارش با سونیا در رستوران است خنده اطرافیان که نوعی ابراز هیجانی است، او را مضطرب میکند. او شروع به حرف زدن از ماشینها میکند، تنها موضوعی که بر اساس آن توانسته با پدرش رابطهمندی داشته باشد. حالا میخواهد با پرداختن به همان موضوع، با سونیا ارتباطی عاطفی برقرار کند.
او در پاسخ به سؤال سونیا در مورد حوزۀ علاقهمندیاش چنین پاسخ میدهد: «از من پرسید به چی علاقه دارم. من هم گفتم به خونهها. چون این تنها چیزی بود که به ذهنم میرسید». به نظر میآید مسیر شور و اشتیاق در اووه مسدود مانده است.
وقتی میخواهد از سونیا درخواست ازدواج بکند، در ماشین و بدون نگاه کردن به او و با صدایی آرام میپرسد: «با من ازدواج میکنی؟». سونیا در اووه توانمندی ابراز بیشتری میبیند و به او میگوید: « بلند و واضح بگو».
زمانی که سونیا خبر بارداری خود را به اووه میدهد، اولین اقدامی که به ذهن اووه میرسد تغییر ماشینشان است. ماشین ابژهای است که در نگاه پدرش زندگی را در خود دارد. اووه برای برقراری پیوند با فرزندی که به زودی پا به زندگی میگذارد، به ابژهای حیاتبخش میاندیشد تا ملزومات اولیه مورد نیاز نوزاد:
- یه ماشین هاچبک لازم داریم.
- یا شاید هم یه گهواره؟!
- ایده خوبیه. میرم بسازم.
اووه در رابطه با سونیا تا حدی توانایی ابراز هیجانی پیدا میکند، هرچند محدود. به طوری که میبینیم با لمس لگد زدنهای بچه در شکم سونیا، به دستشویی میرود تا اشک شوق خود را پاک کند.
بعد از مرگ سونیا همین میزان از ابراز هیجانی بار دیگر مسدود میگردد. در یکی از روزها وقتی جیمی با اووه احوالپرسی میکند اووه با پرخاش پاسخ میدهد: «مگه قراره حالم خوب نباشه؟ برای چی همه احوالپرسی میکنن؟». جیمی در نظر دارد که اووه سالها است که سر کار میرود و حالا که کار خود را از دست داده ممکن است شرایط سختی داشته باشد. اما اووه درکی از این نوع رابطهمندی و دریافت مراقبت هیجانی ندارد.
در ابتدا اووه نسبت به فرزندان پروانه بیتفاوت است و علاقهای به آنها نشان نمیدهد. در صحنهای که پروانه در بیمارستان بچهها را به اووه سپرده میبینیم که نازنین به او میگوید: «کتاب! کتاب!». اووه این کلام را به شکلی عینی و خارج از بافت ویژگیهای گوینده درک میکند: «کور که نیستم!». سپیده خواهر بزرگتر گفتگوی نازنین را ترجمه میکند: «یعنی باید براش بخونی». پس از خواندن بخش کمی از کتاب نازنین خسته میشود: «جالب نیست». اووه هم تسلیم میشود و موافقت میکند. سپیده راهحل بهتری دارد: «باید درست بخونیش. باید مثل خرس حرف بزنی». اووه بار دیگر با درک عینی خود پاسخ میدهد: «خرسها حرف نمیزنن». اووه نقش خرس را بازی میکند اما خیلی زود دلقکی وارد میشود و توجه بچهها را از او میگیرد. در پایان این روز بچهها هنگام خداحافظی اووه را بغل میکنند و شاید این آغوش یادآور رابطهمندی اولیه با مادرش و علاقهمندی اووه به پروانه، سپیده و نازنین باشد. به شکلی که در آخر اووه عضوی از خانواده پروانه میشود. در بیمارستان به عنوان پدر پروانه تلقی میگردد و فرزندان پروانه او را «پدربزرگ» خطاب میکنند.
سونیا
اووه هر روز با خریدن گل به مزار سونیا میرود و جریان وقایع روز را برای او تعریف میکند. اووه زمانی که کنار قبر سونیا قرار میگیرد، به شکلی متفاوت رابطه برقرار میکند. او تمایل دارد احساسات خود را به اشتراک بگذارد و با او وارد دیالوگ شود، امری که در دیگر روابط خود از آن گریزان است. تحمل زندگی بدون حضور جسمانی سونیا برای اووه دشوار است: «همه چی خیلی آشوبه وقتی تو نیستی. اگه عجله کنم ممکنه امروز ببینمت. دلم برات تنگ شده».
سونیا توانمندیهای دیگران را به رسمیت میشناسد. او به اووه پیشنهاد گذراندن دورۀ مهندسی را میدهد، دورهای که اووه با موفقیت پشت سر میگذارد. در دیالوگی بین سونیا و اووه میشنویم:
- سونیا: نمیدونستم بچه دوست داری.
- معلومه دوست دارم. فقط نمیدونم پدر خوبی میشم یا نه
- – (سونیا او را در آغوش میگیرد) تو بهترین پدری میشی که بچههامون میتونن داشته باشن. قول میدم بهت.
در دیالوگی از یکی از شاگردان سونیا میشنویم: «من دانشآموز سونیا بودم. نه میتونستم بخونم و نه بنویسم. اون تنها کسی بود که به من نگفت احمق. اینطوری من تونستم همه چی رو یاد بگیرم». سونیا قادر بود با نگاه انعکاسی خود، استعداد بالقوه دیگران را به حرکت درآورد. او سعی میکرد روش منحصر به فرد دیگران برای زیستن را ارزشمند شمارد. زمانی که اووه به او میگوید «بلد نیستم برقصم»، پاسخ میدهد: «میتونی از درون برقصی».
اووه بعد از مرگ سونیا، خانه را تغییر نمیدهد. لباسهای سونیا را به عنوان ابژه انتقالی به همان شکلی که هست نگاه میدارد. او میخواهد وسایل را حفظ کند تا مجبور به ورود به فرایند سوگواری نشود. اووه به پروانه میگوید: «هر چی این احمقها بیشتر در موردش حرف بزنن، بیشتر و بیشتر همین یه ذره خاطرهای که از صداش دارم رو ازم میگیرن. هیچی قبل سونیا وجود نداشته، بعدش هم وجود نداره».
سوگ و خشم
مرگ فرزندی که هیچگاه به دنیا نیامد، ترومایی بود که اووه هرگز با آن کنار نیامد. به گفته خودش در ابتدا سعی کرد از خشم خود به شکلی سازنده استفاده کند. او برای راحتی سونیا در آشپزخانه، ارتفاع کابینتها را کم کرد. در ادامه زمانی که درخواست سونیا برای معلمی ـ شغلی که رسیدن به آن شور زندگیاش بود ـ به دلیل استفاده او از ویلچر رد شد، خشم اووه بالا گرفت: «اینجا بود که دلم میخواست همهشون رو نابود کنم. تکتکشون رو: شرکت اتوبوسرانی، راننده مست، کارخونه شرابسازی، شرکت توریسم، همهشون رو». او شروع به نامهنگاری به مسئولین دولتی اسپانیا و سوئد میکند و تمامی پیگیریهای قضایی او بیثمر میماند.
هنگامی که متوجه میشود مسئولین خدمات اجتماعی قصد دارند رون را از آنیتا جدا کنند، خشم او بدون به یاد آوردن خاطرات پیشین بالا میآید. او بر سر مزار سونیا میگوید: «تو نباید از من عصبانی باشی سونیا. اعتراف به اشتباه سخته. مخصوصاً اگه برای مدت زیادی در حال اشتباه باشی. معذرت میخوام. ولی درستش میکنم. میدونم وقتی عصبانی میشم ناراحت میشی. ولی فکر میکنم این بار با من موافقی. این شروع جنگه». او هنگام صحبت با مسئولین شروع به داد زدن پای تلفن میکند، صحبتهایی که شامل چانهزنی برای گرفتن حقوق فردی است، حقوقی که در گذشته سعی داشته در مورد مرگ فرزندش و فلج شدن همسرش احقاق کند.
اووه بعد از مرگ سونیا که با رفتنش او را تنها گذاشته، چینش خانه را به همان شکلی که هست حفظ میکند تا بتواند پیوند خود را با او حفظ کند.
کلام آخر
پیروی از اصول مهمترین امری بود که اووه در زندگی آن را پیگیری میکرد. او در وصیتنامه خود مینویسد: «… میخوام فقط کسایی بیان به مراسم من که باور داشتند من به اندازه سهم خودم تلاش کردم ..»
بعد از آنکه به کمک همسایهها و خبرنگار، در برابر بردن رون مقاومت میکند، به رون میگوید: «بالاخره مردم برای چیزی که باور داشتن جنگیدن». اووه برای احقاق حق تلاش میکرد. پیگیریهای قضایی او در گذشته، در مورد تصادف اتوبوس به سرانجام نرسید، اما این بار پیروز شد.
حضور پروانه به عنوان فردی ایرانی را میتوانیم فرصتی برای مقایسه فرهنگی بدانیم که پرداختن مفصل به آن از مجال این متن خارج است. به نظر میرسد فرهنگ سوئد سعی در تشویق فردگرایی دارد چنان که بستری کردن رون توسط نهادی دولتی میتواند نمادی از آن باشد. در مقابل، رفتارهای پروانه نمادی از جمعگرایی است. او برای پیشبرد زندگی خود از دیگران کمک میگیرد و برای تشکر رفتارهایی مادرانه در پیش میگیرد، برای مثال غذا درست میکند.
پروانه برای اووه تبدیل به فرزندی میشود که هرگز نداشته است. دختران او نیز پیوند هیجانی با اووه برقرار میکنند. نازنین در نقاشیها اووه را رنگی میکشد و به این شکل به زندگی او رنگ میدهد. سپیده نیز در بازی کامپیوتری در ساخت خانه، از اووه راهنمایی میگیرد و او را در جایگاه فردی آشنا با اصول به رسمیت میشناسد.
به شکلی طعنهآمیز بیماری اووه «بزرگی قلب» او است. اووه مردی ترشرو است که قلبی بزرگ دارد! هر بار کمک به دیگران باعث به تعویق افتادن خودکشی او میشود! او کار دیگران را قبول ندارد و خودش تصمیم میگیرد که به پروانه آموزش رانندگی بدهد. هنگام ناامیدی پروانه از یادگیری رانندگی، توانمندیهای پیشین او را یادآوری میکند اما قادر نیست این کار را به آرامی و مهربانی انجام دهد. او از ماشین پیاده میشود تا دوچرخهای را که تعمیر کرده تحویل شاگرد سونیا بدهد. او میخواهد به پیوند عاشقانه این پسر و صاحب دوچرخه کمک کند. اووه مردی ترشرو با قلبی بزرگ است!
اووه به واسطه تعامل با پروانه و خانوادهاش مرگ خود را به تعویق میاندازد. با وجود این، میل به تجربه دوبارۀ رابطهمندی با سونیا و تصور دگرسازی (Transformation) از طریق این رابطه بر کفۀ ترازو سنگینی میکند و در نهایت باعث میشود اووه تصمیم خود به خودکشی را بار دیگر عملی کند. اووه در تابوت است و تصویر سونیا را مثل همان دیدار اول جلوی چشم خود میبیند. آنها دستشان را مانند «تابلوی آفرینش» به سمت یکدیگر میبرند. اووه مانند بار اولی که سونیا را دیده بود، متولد میگردد.