پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Choice: انتخاب
Bully: زورگویی
Sadism: آزارگری
Masochism: آزارخواهی
Psychopath: ضداجتماعی
Repair: ترمیم
Revenge: انتقام
Aggression: پرخاشگری
Protection potentials: پتانسیل های مراقبت کردن
Guilt: احساس گناه
Retaliation: تلافی
Soothing function: توانایی آرام کردن
Displacement: جا به جایی
Activity
Passivity
Idealization: ایده ال سازی
Sense of agency: عاملیت
Masculinity: نرینگی
Power: قدرت
Weakness: ضعف
Grief: سوگ
Absent father: پدر غایب
Wish: میل
Loss: ازدست دادن
Loneliness: تنهایی
Sorrow: تاسف
Object seeking motivation: انگیزه ابژه جویی
Boundary setting: مرز گذرای
Suicide: خودکشی
فیلم محصول سال ۲۰۱۰ سینمای دانمارک و سوئد
کارگردان Susanne bier
سایر آثار کارگردان
(Like it never was before (1995
(The one and only (1999
(Open hearts (2002
(Brothers brøde (2004
(After the wedding (2006
(Things we lost in fire (2007
(Love is all you need (2012
(A second chance (2014
جوایز:
برنده بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال ۲۰۱۱ از آکادمی اسکار و گلدن گلوب
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
داستان زندگی دو خانواده دانمارکی در کنار هم که منجر به یک دوستی چشمگیر و در عین حال پرخطر بین دو فرزند آنها میگردد؛ ولی تنهایی، گمراهی و تاسف درکمین نشسته
تحلیل روانکاوانه در دنیایی بهتر
مقدمه
عنوان اصلی فیلم Hævnen به معنای «انتقام» یا «کینهجویی» است که در انگلیسی به In a better world ترجمه شده است. فیلم «در دنیایی بهتر» یا «انتقام» در مورد خشونت، ارعاب و واکنش افراد به این شرایط است: بخشش یا انتقام؟
پس از آنکه کریستین با چاقو فرد قلدر را تهدید و از الیاس دفاع میکند، رابطه دوستی میان آنها آغاز میشود. رابطه آنها حول مفاهیم خشونت و انتقام قویتر میگردد. الیاس که پیش از کریستین تنها و قربانیِ قلدری بود، به سبب ترس از دست دادن تنها دوست خود به همکاری در بمبگذاری ماشینِ لارس که قلدری بزرگسال است تن میدهد. الیاس که قربانی قلدری بود، از طریق همانندسازی با فرد پرخاشگر احساس دوستداشتنی بودن پیدا میکند. کریستین نیز به واسطه خشم شدید نسبت به مادری که با مرگ خود او را تنها گذاشته است و پدری که فکر میکند در مسیر تلاش برای زنده ماندن او تلاشی نکرده است، دچار نوعی جدایی عاطفی از محیط میشود. به شکلی که از اعمال ضداجتماعی خود احساس گناه نمیکند و برای احساس زنده بودن به بالای سیلویی مرتفع میرود تا بلکه هیجان آن بتواند او را از کرختی دربیاورد.
این فیلم به موضوعاتی نظیر پدر بودن، سوگ، انتقام و فشارهای اجتماعی بر مردانی میپردازد که مردانگیشان بر اساس تکانههای خشونتآمیز تعریف میشود.
در این فیلم کاراکترها با پرخاشگری افرادی مواجه میشوند که منطق سرشان نمیشود، پرخاشگریهایی که برخاسته از نژادپرستی، تعصب، قلدری و سایکوپاتی است. در مواجهه با چنین افرادی چه میتوانیم بکنیم؟ چطور میتوانیم دنیای خودمان را به «دنیایی بهتر» تبدیل کنیم؟
الیاس
الیاس پسری ۱۲ ساله است که در مدرسه قربانی قلدری میشود و قادر به دفاع از خود نیست. الیاس به خاطر ویژگیهای ظاهری خود مورد تمسخر قرار میگیرد و به او لقب «موش صحرایی» دادهاند. آنها سرپوش چرخ دوچرخه الیاس را برمیدارند و او مجبور میشود پیاده به خانه بازگردد. این رفتارها باعث انزوای اجتماعی الیاس میشود و دیگر دانشآموزان نیز او را بایکوت میکنند، به طوری که در الیاس فردی ارزشمند که قابلیت دوستی داشته باشد نمیبینند. الیاس روی نیمکتی تنها مینشیند و هیچ دوستی ندارد. در یکی از روزهایی که پس از قربانی شدن به خانه بازمیگردد مادرش با آغوش باز از او استقبال میکند و سعی میکند با شوخی او را سرحال کند. اما الیاس که حالا سرشار از خشم است و نتوانسته خشم خود را بر روی قلدرها خالی کند، آن را بر روی مادرش معطوف میکند. او مادرش را هل میدهد و میگوید: «ازت متنفرم».
الیاس مدام توسط دانشآموزان دانمارکی به خاطر اصلیت سوئدی خود مورد آزار متعصبانه قرار میگیرد: «برگرد به همون جایی که ازش اومدی جهشیافتۀ زشت». زمانی که معلمین با والدین الیاس حرف میزنند، از رفتار قلدرانه دیگر دانشآموزان انتقادی ندارند و برای این رفتارها عواقبی در نظر ندارند. به جای آن سفر رفتنهای معمول آنتون، جدایی آنتون و ماریان و خجالتی بودن الیاس را عامل مشکلات او در مدرسه میدانند. به نظر میرسد رفتار متعصبانه و نژادپرستی در مورد دو ملیتی که تفاوت چندانی با هم ندارند نیز وجود دارد. ماریان که تصویر ذهنیاش از جداییناپذیری و خاص بودن رابطهاش با آنتون، فروپاشیده است و هنوز فرصتی برای هضم آن پیدا نکرده با تندی و پرخاش واکنش نشان میدهد و میگوید جداییشان هیچ ارتباطی با وضعیت الیاس در مدرسه ندارد.
الیاس تا زمانی که کریستین با استفاده از چاقو قلدر اصلی را تهدید نکرده بود، قربانی خشونت همسالان بود. کریستین چاقو را به الیاس میدهد و هر دو پسر در مورد چاقو به والدین خود و پلیس دروغ میگویند. الیاس که در مدرسه هیچ دوستی ندارد، چاقو را به عنوان هدیهای ارزشمند و نماد دوستی از کریستین میپذیرد. زمانی که الیاس در برابر واکنش افراطی کریستین یعنی ساختن بمب واکنش نشان میدهد و تصمیم به انجام ندادن این کار میگیرد، کریستین از او میخواهد که چاقو را پس بدهد. الیاس چطور میتوانست به زیست قبلی خود که تنهایی و قربانی شدن بود بازگردد؟ در همین زمان به طور اتفاقی ماریان چاقو را پیدا میکند و به کلاوز خبر میدهد. الیاس به کریستین توضیح میدهد که او چاقو را لو نداده است اما کریستین او را پس میزند و به راهش ادامه میدهد. الیاس که نمیتواند خشم کریستین به خود را تحمل کند تصمیم میگیرد برای جبران این وضعیت در بمبگذاری همکاری کند تا آخرین راه رابطهمندی خود با فردی به عنوان دوست را از دست ندهد.
الیاس در جایی سعی میکند به پدر پیشنهاد انجام کارهایی را بدهد که به نظرش میتواند ترمیمکننده باشد و خانواده گسسته آنها را به حالت رؤیایی قبل که ماریان به آن اشاره میکند بازگرداند. او به آنتون پیشنهاد میدهد تا برای مادرش گل بخرد یا ترسو نباشد تا مادرش او را بیشتر دوست بدارد. او میخواهد تصویری را که از پدرش در ذهن دارد، ترمیم کند. و پدر را تبدیل به ابژهای کند که مورد میل مادر و مورد تأیید دوستش کریستین باشد.
آنتون
آنتون پزشکی سوئدی است که دورههایی را به دور از خانواده مشغول خدمت در کمپی خارج از دانمارک است. او در آنجا اغلب زنانی را معالجه میکند که قربانی حملات فردی با نام استعاری «بیگمن» هستند. بیگمن با جمع کردن نیروهایی مسلح حکومتی مستقل برای خود به راه انداخته است و بدون هیچ اشارتی بر سوپرایگو به قتل عام افراد بیگناهی میپردازد که در گروه او نیستند.
بیگمن برای درمان پای زخمی خود به آنتون مراجعه میکند. آنتون که مردی اخلاقمدار است به تعهد پزشکی خود وفادار میماند و علیرغم واکنش افراد حاضر در کمپ که به دلیل کینهجویی حاضر به کمک به بیگمن نیستند، به معالجه او میپردازد. اما کمک پزشکی و انساندوستانه او به بیگمن به معنای موافقت با رفتارهای او نیست. او اجازه نمیدهد که بیگمن اسلحه و بیشتر از دو بادیگارد در کنار خود داشته باشد و برای او مرزگذاری میکند. زمانی که آنتون با این موضوع مواجه میشود که بیگمن کوچکترین بویی از احساس گناه و اخلاق نبرده است و به شکلی انسانیتزدا شده به بدن مرده قربانی خود اهانت میکند، بخشندگی خود را کنار میگذارد. او بیگمن را بیرون از کلینیک میبرد و اجازه میدهد مردم محلی او را تا سر حد مرگ بزنند. او علیرغم آنکه سعی میکند به فرزندان خود آموزش دهد که در چنین مواردی با «بخشندگی» و «بزرگواری» با فرد خشونتطلب برخورد کنند، در نهایت به مرحلهای میرسد که بخشش در مورد فردی انسانیتزدا شده بیمعنا میگردد. به نظر میرسد سیاه و سفید بودن در امور اخلاقی بسیار پیچیده و دشوار است.
در صحنهای پسر کوچکتر آنتون در پارک با پسری دیگر دعوا میکند. زمانی که آنتون سعی میکند آن دو را از هم جدا کند، پدر دیگر که یک مکانیک است از راه میرسد و به بهانه اینکه آنتون پسر او را لمس کرده است، به او سیلی میزند. آنتون در شرایطی قرار میگیرد که لازم است هم از قدرت خود دفاع کند و هم رفتاری آموزنده در برابر فرزندان و دوستشان نشان دهد. او تصمیم میگیرد درد را در چهره خود نشان ندهد. آنتون فرار نمیکند اما از خود نیز دفاع نمیکند. او پسرها را از صحنه دور میکند. کریستین از او میخواهد که به پلیس خبر دهد تا بلکه مکانیک با عواقب کار خود مواجه شود یا حداقل پاسخ سیلی او را بدهد. آنتون معتقد است که مکانیک فردی احمق است و اگر بخواهد تلافی کند، همانند او یک احمق خواهد بود و کاری را تکرار کرده است که در وهله اول به نظرش درست نمیآید: «نباید همینطوری راه افتاد و مردم رو زد. نتیجه خوبی نداره این کار. اون یه احمقه. اگر بزنمش، من هم همونقدر احمقم. یا شاید کارم به زندان بیفته. اینطوری تو دیگه پدر نداری و اون هم برنده این بازی میشه». او تصمیم میگیرد انتقامجویی نکند و نشان دهد که قدرت در پرخاشگری نیست، بلکه در آرام ماندن و تسلط بر خود است. در بازگشت آنتون به داخل آّب میپرد تا خود را آرام سازد.
پس از این ماجرا به نظر میرسد که الیاس سعی میکند به پدرش یاد بدهد که باید چطور مردانگی خود را نشان دهد: «شاید اگر انقدر ترسو نبودی، مامان هم تو رو دوست داشت». آنتون که پس از این ماجرا توسط الیاس متهم به ترسو بودن میشود سعی میکند با رفتن به محل کار مکانیک (لارس) به پسرها نشان دهد که از این فرد قلدر نمیترسد: «من از تو نمیترسم. تو نمیتونی به من آسیب بزنی». او از مکانیک میخواهد که از او عذرخواهی کند اما با چندین سیلی به عنوان پاسخ مواجه میشود. او باور دارد که مکانیک بیآنکه بداند بازی را باخته است. کریستین معتقد است که آنتون اشتباه میکند و لارس به سزای اعمال خود نرسیده است. آنتون میتوانست به راحتی مکانیک را بزند. با وجود این، او تصمیم میگیرد موضعی بدون خشونت را اتخاذ کند هرچند که بداند این امر باعث میشود پسرش او را متهم به ترسو بودن بکند. کلیشههای جنسیتی در چنین مواردی، مردان را در موقعیتی قرار میدهد که برای نشان دادن قدرت خود دست به خشونت بزنند.
کریستین
کریستین به تازگی به همراه پدرش کلاوز، از لندن به دانمارک آمده است. او که به تازگی مادرش را بر اثر سرطان از دست داده است، سرشار از خشم و بیاعتمادی به خصوص نسبت به پدرش است. در فیلم شاهد بیرونیسازی این خشم هستیم به شکلی که به نظر میرسد او فردی ضداجتماعی و سایکوپات است. در ادامه فیلم متوجه میشویم که این پرخاشگری و بدرفتاریها در واقع واکنش او به سوگ مادرش است. (برای خوانش بیشتر در مورد فقدان و سوگواری پیشنهاد میشود تحلیل فیلم «منچستر کنار دریا» را بخوانید)
کریستین پدرش را مقصر مرگ مادرش میداند چرا که فکر میکند به او دروغ گفته که مادرش بهبود پیدا خواهد کرد. کریستین حتی پدرش را متهم به این موضوع میکند که آرزوی مرگ مادرش را داشته است و به همین دلیل است که تسلیم مرگ مادرش شده است.
زمانی که ماریان چاقوی کریستین را در اتاق الیاس پیدا میکند تصمیم میگیرد هرچه سریعتر کلاوز را در جریان قرار دهد. بعد از اینکه کریستین شاهد ورود ماریان به خانهشان است چنین تصور میکند که پدرش با او رابطهای عاشقانه دارد. به واسطه همین فانتزی است که کریستین شرو ع به حرف زدن در مورد آرزوی مرگ مادر از جانب پدر میکند. در نهایت کلاوز اعتراف میکند که همانند مادرش به دلیل غیرقابلتحمل بودن درد، میل به تمام شدن زندگی او داشته است. کریستین با شنیدن این حرف مشتی بر سینه پدرش میکوبد و به اتاق میرود.
به نظر میرسد کریستین، الیاس را قانع میکند که مشکل قلدری را با انتقام گرفتن حل کند و احتمالاً به همین دلیل الیاس با او همکاری میکند و در مورد چاقو به پلیس دروغ میگوید. به نظر میرسد راهحل کریستین با هدف دفاع در برابر خطری در آینده شکل گرفته است. او برای پنهان ساختن ترس از ضعیف دیده شدن، دست به قانونشکنی زده است: «اگه من هم نمیزدمش همه فکر میکردن اونا هم میتونن من رو بزنن. تو همه مدرسهها این شکلیه. حالا کسی جرئت نمیکنه به من دست بزنه». او که جثهای کوچکتر از سوفوس دارد، سعی میکند از طریق منابع بیرونی خودش مثل در دست گرفتن چاقو به احساس امنیت دست پیدا کند.
شاید بتوان رفتار بالا رفتن از سیلو را نیز تحت مفهوم Counterphobic attitude به معنای نگرش ضدهراسی توضیح داد. در این حالت فرد به جای فرار از منبع ترس از طریق مکانیسم دفاعی واکنش وارونه به استقبال منبع ترس و اضطراب میرود. شاید بتوان استقبال او از رفتارهای پرخطر مانند راه رفتن بر لبه ارتفاع، ساخت بمب، در دست گرفتن چاقو را چنین در نظر گرفت که او خود را در موقعیتی نزدیک به مرگ قرار میدهد تا از ترس خود از مرگ بگریزد. او در بازی خود ماکتی از برج میسازد و به این ترتیب احساسی از تسلط (Mastery) بر بلندی ترسناک سیلو پیدا میکند.
گذشته از این، شاید بتوان خشم کریستین در حمله به سوفوس را واکنشی به مرگ مادرش و نوعی انتقامجویی نسبت به بیعدالتی دنیا در نظر گرفت، چنان که بعداً نیز تلاش میکند با انتقامجویی از لارس عدالت را به شهر بازگرداند. پدر کریستین سعی میکند به او توضیح دهد که نمیتوان با دنیا بر اساس «چشم در برابر چشم» برخورد کرد: «اگه اون رو بزنی، اون هم تو رو میزنه. دوباره تو هم میزنی اون رو و داستان تمومی نداره. جنگها همین شکلی شروع میشن».
زمانی که آنتون برای بار دوم از لارس سیلی میخورد، کریستین سعی میکند انتقامی را که آنتون عملی نکرده به اجرا در آورد. او فکر میکند که باید لارس را ادب کند چرا که همه از او میترسند و هیچکس در عمل کاری در قبال او انجام نمیدهد. او میخواهد در برابر خشونت لارس تسلیم نشود و در پاسخ خود نیز راهی خشونتآمیز را انتخاب میکند، یعنی ساخت بمب و منفجر کردن ماشین لارس. به نظر میرسد راه صلحآمیزی که آنتون برای مقابله با لارس انتخاب کرده است، متناسب با درک هیجانی کودکان در آن سن نیست.
کلام آخر
فیلم «در دنیایی بهتر»، خشونت را به عنوان امری فارغ از قومیت و ملت به تصویر میکشد، در سوفوس، بیگمن و لارس به عنوان امری ضداجتماعی و در کریستین، الیاس، ماریان و دیگران به عنوان رنجی درونی.
رفتار لارس با پسرش و آنتون نشان میدهد که در برخی افراد خشونت تبدیل به راه معمول رابطهمندی با دنیا درآمده است. رفتار آنتون نمونهای است که نشان میدهد میتوان با غلبه بر احساس حقارت درونی و برچسبهایی نظیر ترسو یا ضعیف که دیگران به افراد صلحطلب و بخصوص مردان میزنند، راهی به سمت دنیایی بهتر پیش گرفت. او سعی میکند از طریق دیالوگ، مهربانی و انعکاس با خشونت مقابله کند.
در فیلم صحنههایی از بازیهای معمول کودکان میبینیم. کریستین بازی ویدیویی انجام میدهد، به همراه الیاس ماشین کنترلی میراند و ماکت برج میسازد و الیاس به همراه برادر و پدرش کایت هوا میکنند. شاید این بازیها نمادی از این موضوع باشد که این کاراکترها هنوز «کودک» محسوب میشوند و قرار است بازی بیشتر دنیای آنها را بسازد. شاید رفتاری که آنتون با هدف آموزش بخشش در برابر خشونت پیش گرفت و با هدف اینکه نشان دهد قدرت امری درونی است نه برآمده از پرخاشگری، برای این کودکان قابل درک نبوده است. به عبارتی، شاید این آموزش بیشتر حالت بیشتحریکی برای سیستم هیجانی و شناختی این کودکان محسوب میشد. شاید یکی از دلایلی که خشم کریستین نسبت به لارس، از راهحل تماس با پلیس به شکل رفتاری ضداجتماعی تغییر شکل میدهد همین باشد. الیاس، کریستین و برادرش هنوز کودک هستند و در مواقع تصمیمگیری شاید تصمیماتی بچگانه بگیرند.
تصمیم کریستین برای انتقامجویی از لارس منجر به اتفاقی غیرمنتظره اما محتمل میشود. کریستین، شجاعت الیاس را به چالش میکشد: «ترسیدی باز؟ نمیتونی جا بزنی». الیاس خود را در نقشی قرار میدهد که بتواند شجاعت خود را ثابت کند. او برای اخطار به مادر و دختری دونده، در نزدیکی بمب میرود و آسیب میبیند.
ماریان که با لحظۀ مرگ و زندگی پسرش روبرو شده از کریستین بسیار خشمگین است. به شکلی که به او میگوید الیاس را کشته است. او را کنج دیوار میبرد، گردنش را میگیرد و او را متهم به این موضوع میکند که میخواهد زندگی همه را کنترل کند. پیش از این نیز خشم ماریان را در صحنهای دیدیم که بر سر مسئولین مدرسه فریاد میزد که جدایی بین او و همسرش هیچ ارتباطی با وضعیت الیاس در مدرسه ندارد. الیاس و خانوادهشان مشکلی ندارد و سوفوس به دلیل سایکوپات و سادیستیک بودن باعث مشکل شده است.
کریستین که برای نجات دنیا تلاش میکرد و حالا در بیمارستان با مرگی دیگر روبرو شده است به بالای سیلو میرود تا با مرگ بتواند خود را از کرختی رها کند. او میخواهد سیستم عدالتی خود را برای خودش نیز اجرا کند. او خود را مستحق تنبیه میداند و میخواهد از خودش نیز به خاطر مرگ الیاس انتقام بگیرد. آنتون او را نجات میدهد و میگوید: «گاهی احساس ميکني که بين تو و مرگ يه پرده است … اما وقتي يکي رو که دوست داري يا بهش خيلي نزديکي رو از دست ميدي، اون پرده ناپديد ميشه و به وضوح ميتوني براي يه لحظه مرگ رو ببيني. اما بعداً اون پرده برمي گرده و تو به زندگيت ادامه ميدي. بعد همه چي دوباره مثل اولش ميشه». آنتون سعی میکند میل به مردن را در کریستین توضیح دهد و این هیجان سنگین را برای او هضم کند. همچنین سعی میکند به او درکی از تحملپذیری درد روانی در طول زمان بدهد.
کریستین قادر به تحمل مرگ مادر خود نبود و نمیتوانست احساسات خود را با پدرش در میان بگذارد چرا که او را مسئول مرگ مادرش میداند. او از هر دو والد خود خشمگین است، از مادرش به خاطر مردن و از پدرش به خاطر تسلیم شدن و آرزوی مرگ مادرش. این خشم مانع از آن میشد که فرایند سوگواری را آغاز کند.