پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان
مفاهیم روانکاوانه
Panic attack: حمله هراس
Nerves breakdown: فروپاشی روانی
Depression: افسردگی
Suicide: خودکشی
ECT: درمان شوک الکتریکی
Fantasizing: دردنیای فانتزی زندگی کردن
Real world: دنیای واقعی
Boundary setting: مرزگذاری
Revenge: انتقام
Self-destruction: خود تخریبی
Shame: شرم
Guilt: احساس گناه
Sexual harassment: آزار جنسی
Jealousy: غبطه
Envy: حسادت
Acting out: به عمل درآوردن تکانهای ناهشیار
Infidelity: خیانت
Developmental arrest: توقف رشد
No projection into the future: فقدان فرافکنی به آینده
Claustrophobia: ترس از فضای بسته
Nightmare: کابوس
Fear of death: ترس از مرگ
Transformational object: ابژۀ دگرساز
Normotic illness: بیماری نرمال بودن
False self: خویشتن کاذب
True self: خویشتن حقیقی
Self-centered: خودمحور
Grandiosity: خودبزرگبینی
Extractive introjection: برونکشی درونفکنی
Devaluation: ناارزندهسازی
Vertical splitting: دوپارهسازی عمودی
Horizontal splitting: دوپارهسازی افقی
Denial: انکار
Repression: سرکوبی
Humiliation: تحقیر
Capacity to be alone: ظرفیت تنها بودن
Fear of losing the love object: ترس از دست دادن ابژه محبوب
Dependency: وابستگی
Narcissism: خودشیفتگی
Annihilation anxiety: اضطراب نابودی
Dissociation: تجزیه
Repetition compulsion: اجبار به تکرار
Disintegration: ازهمپاشیدگی
Desire: میل
Capacity for concern: ظرفیت نگرانی
یک درام بسیار زیبا از وودی آلن
سایر آثار کارگردان:
(Love and death (1975
(Annie hall (1977
(Interiors (1978
(Manhattan (1979
(Stardust memories (1980
(Zelig (1983
(Broadway Danny rose (1984
(The purple rose of Cairo (1985
(Hanna and her sisters (1986
(Radio days (1987
(Another woman (1988
(Crimes and misdemeanors (1989
(New York stories (1989
(Alice (1990
(Husbands and wives (1992
(Manhattan murder mystery (1993
(Bullets over broadway (1994
(Mighty Aphrodite (1995
(Everyone says I love you (1996
(Deconstructing Harry (1997
(Sweet and lowdown (1999
(The curse of jade scorpions (2001
(Hollywood ending (2002
(Melinda and Melinda (2004
(Match point (2005
(Cassandra’s dream (2007
(Vicky Cristina Barcelona (2008
(Whatever works (2009
(You will meet a tall dark stranger (2010
(Midnight in paris (2011
(To Rome with love (2012
(Irrational man (2015
(Cafe society (2016
نامزدی ها:
بهترین فیلمنامه ؛بهترین بازیگر نقش مکمل زن اسکار و بفتا ۲۰۱۴
بهترین بازیگر نقش مکمل زن گلدن گلاب ۲۰۱۴
جوایز:
بهترین هنرپیشه نقش اصلی زن سال ۲۰۱۴ در اسکار، گلدن گلاب و بفتا
IMDb rating:7.3
مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb
داستان فیلم
یک زن مرفه نیویورکی که عمیقاً مشکل دارد و در انکار مسائل خود به سر میبرد، به خانه خواهرش در سانفرانسیسکو نقل مکان میکند
تحلیل روانکاوانه فیلم یاسمن آبی (یاسمن غمگین)
مقدمه
فیلم با مکالمه جزمین با خودش آغاز و پایان مییابد، اول روی صندلی قسمت درجه یک هواپیما و در کنار مخاطبی ظاهری که بود و نبودش فرق نمیکند و در آخر روی نیمکت پارک با نگاهی خیره به ناکجا که حتی مخاطبی فرضی نیز در کنارش وجود ندارد. شاید بتوان موضوع تنهایی و ناتوانی در ظرفیت در نظر گرفتن «دیگری» را محور اصلی شخصیت جزمین در نظر گرفت، فردی که قادر به ساخت روابط معنادار نیست.
خویشتن کاذب
ما چیز زیادی از کودکی جزمین نمیدانیم جز آنکه به فرزندخواندگی پذیرفته شده است. آنچه که در زمان حال در او نمایان است زیستن در قالب فردی است که بویی از اصالت نبرده است. چه چیزی جزمین را به سمت ساخت خویشتنی پیش برده که به نظر کاملاً کاذب میآید؟
شاید بتوانیم مفهوم فرزندخواندگی را نمادی از رها شدن (توسط والدین زیستی) در نظر بگیریم. در مورد جینجر موضوع رهاشدگی به این شکل ادارک میشود که او فکر میکند والدین جدیدش به دلیل «ژنهای بد» او هرگز دوستش ندارند و جزمین فرزند مورد علاقه آنها است. شاید دلیل احساس گناه جزمین در کنار جینجر نیز همین باشد، چنان که در صحنهای در خانهشان به هل میگوید: «من همیشه کنار جینجر احساس گناه میکنم». جینجر نه توسط والدین زیستی و نه غیرزیستی خود پذیرفته نشده است و احساس بد بودن میکند. با وجود این، زیست باثباتتری نسبت به جزمین دارد. اگر جزمین فرزند مورد علاقه بوده چه عاملی مانع پرورش خویشتن حقیقی در او شده است به شکلی که اوضاع مَنِشی او به هم ریختهتر از جینجر به نظر میرسد؟
شاید بتوان پاسخ این سؤال را بر اساس الگوی رفتاری کنونی جزمین که احتمالاً تکراری از الگوی گذشته است توضیح داد. به عبارتی شاید بتوانیم بر اساس رابطه بین جزمین و هل به رابطه جزمین با والدین او پی ببریم. جزمین در اولین آشنایی به جای جَنِت که اسم واقعی او است، خود را جزمین معرفی میکند. این امر میتواند نشانهای از این موضوع باشد که جزمین باور دارد آنچه که او هست جز از طریق نقابی دروغین بر چهره پذیرفتنی نیست. رفتار مشابهی را میتوانیم هنگام آشنایی با دووایت ببینیم که در آن جزمین در مورد گذشته خود و آنچه که اکنون هست، دروغ میگوید. جزمین در رابطه با هل چشم خود را با انکاری قوی بر روی خیانتها و کلاهبرداریهای او میبندد تا تا شاید بتواند تأیید هل را به دست آورد. آیا میتوانیم چنین برداشت کنیم که در کودکی او نه به واسطه چیزی که بود بلکه به دلیل تبعیت از انتظارات والدین (ابژههای مهم اولیه) مورد عشق و علاقه قرار میگرفته است؟ آیا میتوانیم بگوییم او از طریق تبدیل شدن به چیزی که والدینش میخواستند با ترس از رها شدگی و از دست دادن عشق ابژه محبوب مقابله میکرده است؟ شاید این جلمه از وینیکات تجسم خویشتن کاذب جزمین باشد:
«کسانی هستند که میتوانند خودشان باشند و در کنار این نقش هم بازی کنند. در کنار اینها کسانی هستند که فقط میتوانند نقش بازی کنند و اگر در نقششان فرو نروند و مورد تشویق یا قدردانی قرار نگیرند، احساس گمگشتگی میکنند.»
بیماری نرمال بودن!
اصلاح Normotic Illness یا Normopathy به تبعیت افراطی از مد جامعه اشاره دارد که این مد میتواند در هر زمینهای باشد. افرادی که درگیر این موضوع میشوند دچار ترس از فرایند تفرد و وابسته به تأیید اجتماعی دیگران هستند. کریستوفر بالاس این مفهوم را چنین توضیح میدهد: «دغدغه افراطی برای جوش خوردن در جامعه به قیمت از دست دادن فردیت خود»
در این فیلم مردان در نگاه جزمین بر اساس ویژگیهای مورد انتظار جامعه از مردان موفق تعریف میشوند. او انتخابهای جینجر در مورد مردان را زیر سؤال میبرد و آنها را «بیعرضه» توصیف میکند. چیلی جیجنر را دوست دارد و فردی شوخطبع است اما شاید به دلیل آنکه با معیارهای جزمین از موفقیت مالی جور در نمیآید به طور کامل توسط جزمین ناارزندهسازی میشود.
جزمین در مهمانی جذب دووایت میشود و دلیل اول آن آشنایی دووایت با برند لباسهایی است که او پوشیده است، لباسهایی که او را از عوام جدا میسازد و ممتاز جلوه میدهد. او در مورد تغییر نام خود در دیالوگی در تنهایی میگوید: «جنت اونقدر جلوه نمیکرد». جزمین میخواهد بر اساس اتخاذ ویژگیهای مورد تأیید جامعه مانند لباسها یا نام خود جلوه پیدا کند. شاید بتوان گفت انزوا و جدایی دووایت از جمع عامل دیگری باشد که جزمین را جذب خود کرده است چرا که معنای آن میتواند ممتاز بودن، جدایی او از عوام و تبعیت از ویژگیهایی باشد طبق تعریف جامعه مربوط به طبقه اجتماعی سرآمد است. در مورد جذابیت هل برای جزمین نیز شاید بتوان موفقیت مادی او را معیار اصلی قرار داد. جزمین توجهی به این موضوع ندارد که زندگی هل بر اساس دروغ، فریبکاری و خویشتن کاذب بنا شده است. او تنها به این فکر میکند که از طریق بودن در کنار هل میتواند به معیارهایی دست پیدا کند که مورد تأیید جامعه است.
آهنگ ماه آبی
در همان ابتدای فیلم از آهنگ ماه آبی یاد میشود. جزمین چند بار دیگر به ماجرای عاشقانه آشنایی با هل اشاره میکند که در آن آهنگ «Blue moon» پخش میشده است. شاید مرور شعر مربوط به آن به درک کارکرد رابطۀ جزمین با هل کمک کند:
ماه آبی، بر تنهایی من نظارهگر بودی
زمانی که بیآرزویی بر قلبم ایستاده بودم
آنجا که مرا عشقی در کار نبود
ماه آبی، آنجا چه میکردم، تو میدانی
خواهشم را شنیدی
خواهش کسی که او را عزیز شمارم
آنگاه به ناگاه کسی بر من پدیدار گشت
تنها کسی که آغوشم بر او پذیرا است
زمزمهای به گوشم آمد: «ستایشگرم باش»
نگاه که کردم ماه به طلا رنگ شد
ماه آبی!
من دیگر تنها نیستم
بیآرزویی بر قلبم
بی عشقی برای من
به نظر میرسد که جزمین به دنبال مردی است که با عشق خود او را از فقدان میل نجات دهد. زمانی که جزمین با هل آشنا شد در حال گذراندن سال آخر تحصیلی خود در رشته انسانشناسی بود. او تحصیلات خود را کنار میگذارد تا با هل ازدواج کند. او هنگام تعریف این ماجرا ناراحت به نظر نمیرسد: «حالا مثلاً چی داشتم یاد میگرفتم تو دانشگاه؟ میگم یعنی تو میتونی من رو به عنوان یه انسانشناس تصور کنی؟ این یه شوخیه؟». او انتخاب خود و چیزی را که برای آن وقت و انرژی گذاشته ناارزندهسازی میکند. او به جای میل ورزیدن میخواهد در جایگاهی باشد که دیگری به او میل بورزد. از این گذشته، انسانشناسی با مفاهیم انتزاعی سروکار دارد، امری عینی نیست که بتواند به واسطۀ آن خود را در معرض دید دیگران قرار دهد.
«ماه آبی» به حالتی از ماه کامل اشاره دارد که در طول یک ماه، ماه برای بار دوم کامل میشود، پدیدهای که هر چند سال یک بار اتفاق میافتد. این اصطلاح برای اشاره به امری استفاده میشود که به ندرت اتفاق میافتد. شاید بتوان گفت نام فیلم به این موضوع اشاره دارد که جزمین میخواهد شخصی منحصر به فرد باشد، کسی که به سادگی مانند او پیدا نمیشود. او نام خود را تغییر داد چرا که نام قبلی او «جلوه نمیکرد». جملۀ «ستایشگرم باش» در شعر فوق نیز میتواند اشاره به همین موضوع داشته باشد، ستایش و قدردانی از پدیدهای نادر. جزمین میخواهد مورد میل و ستایش قرار گیرد.
همچنین واژه Blue میتواند اشاره به غمگینی داشته باشد. شاید جزمین میخواهد به واسطۀ داشتن رابطهای هرچند سطحی، غبار غم را از دلش پاک کند. هل میآید و به شکلی جادویی ماه غمگین جزمین به ناگاه طلایی میشود.
جزمین
فیلم با حرفهای جزمین در هواپیما شروع میشود. مخاطب او زنی سالمند است اما به نظر نمیرسد حضور او تأثیری بر مسیر گفتگوی جزمین داشته باشد. او در واقع درگیر مونولوگی با خود است چنان که زن به خانواده خود میگوید: «تو هواپیما کنارم نشسته بود. داشت با خودش حرف میزد. فکر کردم یه چیزی بهم گفت. پرسیدم چی؟ ولی همینطور یه بند در مورد زندگیاش یاوهگویی کرد». جزمین در این گفتگو متمرکز بر خود است و سعی نمیکند ذهنیتی از آنچه در سر مخاطبش میگذرد پیدا کند. (Self-centeredness)
در صف انتظار برای چمدان، زن دستش را پشت سرش میبرد. به نظر میرسد جزمین او را در موقعیتی قرار میدهد که نمیخواهد در آن باشد. درست مثل حالتی که جینجر را در آن قرار میدهد و جینجر نیز سرش را میخاراند. جزمین در این صحنه به جینجر میگوید: «خونهام رو فروختم. دولت و وکیلها همه چی رو گرفتن. پول ندارم. وقتی تنهام فکرای بد میکنم. دیشب نگران بودم. نمیدونستم هنوز هم همونقدر عصبانی هستی یا نه.» او از بدبختیهای خود میگوید و خود را در موقعیتی نشان میدهد که گویی به قدر کافی گرفتاری و ناراحتی دارد. به این ترتیب جینجر را در موقعیتی قرار میدهد که اگر واقعاً هنوز عصبانی باشد، نتواند آن را نشان دهد چرا که با این کار به گرفتاری جزمین دامن خواهد زد و نقش طرف بد رابطه را بازی خواهد کرد. بنابراین جینجر در موقعیتی قرار میگیرد که عصبانیت او انکار میشود. (Extractive introjection)
به نظر میرسد جزمین تا حدی از دنیای واقعی به دور است و در فضای وهمآلود و خیالی زندگی میکند. او علیرغم آنکه از نظر مالی با مشکل جدی روبرو شده است گرانترین بلیط هواپیما را میخرد. وقتی جینجر او را با این موضوع مواجه میکند و همچنین وقتی به چمدانهای گرانقیمت او نگاه میکند با پرخاشگری جزمین مواجه میشود. همچنین زمانی که جینجر نگرانی خود را از هزینههای مربوط به کلاسهای آمادگی برای شغل جدید جزمین مطرح میکند، متهم به منفیبافی میشود.
جزمین مدام انتخابها و ویژگیهای جینجر را ناارزندهسازی میکند. او در مورد جینجر به دوستش میگوید: «دوستش دارم ولی راهمون متفاوت بود. دوست ندارم این رو بگم ولی اون خیلی باهوش و زرنگ نیست». همچنین وقتی برای اولین بار چیلی و ادی دوست او را میبیند، هنگام روبوسی خود را عقب میکشد و به ادی نیز با تأخیر دست میدهد. این رفتارها نشان میدهد جزمین خود را بالاتر و برتر از این افراد میبیند. در مورد این خودبزرگبینی باید گفت که او در پاسخ به ادی در مورد پرستار شدن میگوید: «من همین حد تو رو متأثر میکنم؟!» و در مورد دستیار دندانپزشک شدن به جینجر میگوید: «ول کن. خیلی افت داره». زمانی که چیلی او را در تقلای یادگیری کامپیوتر میبیند پیشنهاد امتحان کاری جدید را به او میدهد. جزمین در پاسخ میگوید: «چی کار کنم؟ پیشخدمت باشم؟ تو سوپرمارکت کار کنم؟» او به شغل جینجر اشاره میکند و آن را دست کم میگیرد. به نظر میرسد مشاغلی که در آن برای دیگری کار میکند برایش یادآور تجربه حقارت در زمان کار در کفشفروشی است.
جزمین به نیازهای دیگری در رابطه توجه نمیکند و به خواستههای خود اولویت میدهد. او مدتها است که از خواهرش جینجر بیخبر است و حالا که به او احتیاج دارد سروکلهاش پیدا شده است. حالا هم که در خانه او است، مدام او را به خاطر زندگی نکردن در قصر سرزنش میکند: «نمیتونی یه مرد باشخصیت پیدا کنی که تو رو ببره بیرون از این جای … از این جای …»
- چی؟ سوراخ موش؟ چیلی جذابه، دزدی هم نمیکنه!
- لازمه این تیکههای تحقیرآمیزت رو بار من کنی؟
زمانی که بعد از مدتها دنی را میبیند او را سرزنش میکند: «وقتی بهت احتیاج داشتم نتونستم پیدات کنم». او به هیجانهای شدیدی که دنی در آخرین دیدارشان تجربه کرده بود اشارهای نمیکند. زمانی که دنی متوجه کلاهبرداری پدرش میشود تصمیم به ترک هاروارد میگیرد: «فکر میکنی میتونم به چشم کسی نگاه کنم؟ اون هم با اون پدری که انقدر به رخ همه کشیده بودم؟» تحمل این شرم برای دنی دشوار است. شاید با تصمیم به ترک هاروارد به نوعی میخواهد از پدر انتقام بگیرد و وارد این رفتار خودتخریبی میشود. جزمین به هیچ یک از این موارد اشارهای نمیکند.
مکانیسمهای دفاعی
جزمین نام خود را از جانت به جزمین تغییر میدهد تا فریبنده و با اعتماد به نفس جلوه کند. او تا حدودی از این موضوع آگاهی دارد که جزمین بیشتر از آنکه یک شخص باشد، یک نقش است. او به گونهای زندگی میکند «انگار-که» توانمند، فریبنده و اشرافزاده است. او جانت و جزمین را در دنیای هشیار روان خود از هم جدا نگاه داشته است. (Vertical splitting)
او در مهمانی سعی میکند نقش همیشگی خود را بازی کند. او موفق میشود نظر مردی را جلب کند که به واسطه ثروت خود قادر خواهد بود به نگهداری نقش جزمین کمک کند. او در برابر دووایت روراست نیست. علیرغم آنکه میبیند دووایت بدون آنکه تصوری از هویت او داشته باشد جذب او شده است، همچنان سعی میکند تظاهر به بودن کسی کند که نیست. او نمیتواند با این موضوع مواجه شود که همسر سابقش کلاهبردار بوده، به او خیانت میکرده و دست آخر بر اثر انتقامجویی او به زندان افتاده و خودکشی کرده است. او هَل را به عنوان جراح و علت مرگش را سکته قلبی مطرح میکند. همچنین پذیرش اینکه شغلی مستقل برای خودش ندارد دشوار است و خود را طراح داخلی معرفی میکند. (Denial/ Splitting)
وقتی جینجر و آگی از مهمانی تولد جزمین بازمیگردند، جینجر که با موضوع خیانت هل مواجه شده چنین برداشتی را ارایه میدهد: «وقتی جزمین نخواد چیزی رو بدونه، عادت داره روش رو برگردونه». در آخرین روزهای رابطه جزمین و هل، زمانی که جزمین متوجه خیانت هل شده و به هم ریخته است، دوستش به او میگوید: «تو تنها کسی هستی که نمیدونی … میدونستم این روز بالاخره میرسه ولی تعجب میکنم که چطور انقدر طول کشید». به نظر میرسد تحمل دیدن خیانتهای هل چنان برای جزمین دشوار است که آنچه جلوی چشم او اتفاق میافتد را نمیبیند.
در طول فیلم شاهد آن هستیم که جزمین برای مقابله با اضطرابهای شدید خود به الکل و مصرف دارو روی میآورد. مصرف الکل راهی برای فرار او از احساس درماندگی و ناتوانی است. او میخواهد احساس پوچی و شکافهای میان ایگوی شکستۀ خود را با الکل پر کند. او زمانی که میخواهد برای رشته تحصیلی خود تصمیمگیری کند و زمانی که با دشواری درس خواندن مواجه میشود رو به الکل میآورد. او از طریق الکل میخواهد عزتنفس پایین، تردیدها و اضطرابهای خود را فرونشاند. گرایش او به مصرف الکل به مرور باعث شده است تا او نتواند ظرفیت هیجانی برای آرامسازی خود را پیدا کند. وابستگی او به الکل به نوعی یادآور وابستگی او به رابطه با هل است، رابطهای که فارغ از کیفیت آن و به صرف وجودش جزمین را در برابر اضطراب نابودی حفظ میکند. شاید دلیل انکار خیانتها و خلافکاریهای هل نیز ترس از مواجهه با چنین اضطرابی باشد.
زمانی که هل ساعت خود را در هتلی در پاریس جا میگذارد و خبر آن به جزمین میرسد، او دیگر نمیتواند دروغ هل دربارۀ کشور محل اقامتش را انکار کند. تا زمانی که خیانتهای هل را نمیدید، خلافکاریهای او نیز در حیطهای از روانش پردازش میشد که به درک هشیار نمیرسید. زمانی که موضوع خیانت از دوپارهسازی جدا و به حیطه هشیار وارد شد، حافظه مربوط به خلافکاری نیز بازیابی شد. (Vertical splitting)
پس از مواجهه با تجربه خیانت، خاطرات هضم نشدهای از احساس حقارت و اضطراب رها شدن بالا میآید. جزمین که مهارت کلامیسازی این احساسات سنگین را ندارد، برای کنار زدن اضطراب نابودی حاصل از آنها دست به عملی تکانشی میزند، یعنی تماس با FBI. او که بدون تأمل و تأخر دست به این عمل زده بود، بلافاصله پشیمان میشود. (Acting out)
در صحنهای که از ماشین دووایت پیاده میشود نیز به نوعی شاهد Act out هستیم. او به دووایت میگوید: «همه اینا واسه گذشته است». پاسخ دووایت به سرکوبی اشاره دارد: «چی؟ چون برا گذشته است ناپدید میشه؟». جزمین در ادامه میگوید: «خودم مقصرم. دوباره این کار رو با خودم کردم طبق معمول». به نظر میرسد او درگیر نوعی اجبار به تکرار است که در آن رفتارهای خودتخریبی انجام میدهد. بعد از این جزمین وارد حالتی تجزیهای میشود که به نظر میرسد در حال صحبت با هل است: «تو و اون فاحشه فرانسوی مسخرهات … میخوام از ماشین پیاده بشم». او ناگهان تصمیم میگیرد از ماشین پیاده شود و دیگر چیزی نمیشنود. پس از پیاده شدن لوازم کیف او پخش زمین میشود که شاید نشان از فروپاشی تکههای روان او داشته باشد. (Repression/ Repetition compulsion/ Dissociation/ Disintegration)
صحنه مراقبت از خواهرزادهها
در این صحنه جزمین از تجارب درونی خود میگوید.
- جزمین: وقتی نوجوون بودم بچهداری میکردم. اینطوری پول بیشتر درمیاری
- مامان میگه هیچ وقت کار نمیکردی چون پولدار بودی
- خب نمیدونستم میخوام چی کاره بشم. شوهرم هل عاشقم شد. آهنگ «ماه آبی» پخش میشد … همیشه دوست داشتم یه کاری با زندگیام بکنم. انرژی داشتم. نمیخواستم فقط خرید کنم و مهمونی برم. من مسئول خیریه بودم … وقتی ثروت داشته باشی، مسئولیت هم داری. من مثل آدمایی که بهشون دوست میگفتم فقط یه مصرفکننده بیفکر نبودم. البته بگم بدم نمیومد لباسهای خوشگل بخرم. خوب انعام بدین پسرا! چون اونطوری خوب سرویس میدن. اونا رو انعام حساب باز میکنن. اگه یه روزی ثروتمند شدین بخشنده باشین.
- مامان میگه تو حالت خوب بود. ولی بعد دیوونه شدی و با خودت حرف میزنی
- هرکسی یه حدی میتونه تروما رو تحمل کنه. بعد از اون حد، میره تو خیابونها و شروع میکنه داد زدن. درسته. وقتی داشتم با خودم حرف میزدم من رو از خیابون جمع کردن و بعد بهم داروی ادیسون دادن. چرا ادیسون؟ چون بهت برق وصل میکنن تا درست فکر کنی. میبینین. همه چی خیلی سریع حل میشه. اضطراب و کلاستروفوبیا و ترس شدید از مرگم شروع شد. کابوس میدیدم و روانم از هم پاشیده شده بود. اسم پروزاک و لیتیوم رو شنیدین حتماً. همه این داروها فقط حالم رو بدتر کردن. خب من شک کرده بودم که همه کارهای هل صد در صد قانونی نیست. آدم باید احمق باشه که نفهمه اون موفقیت بزرگتر از اونی بود که بخواد واقعی باشه. ولی خب خیانت خیانته. [در اینجا برادرها به هم نگاه میکنند چرا که موضوع مطرح شده متناسب سن آنها نیست] وقتی پای زنهای دیگه وسط اومد کنترل خودم رو از دست دادم و اوضاع بدتر شد. ولی همه اینا دیگه گذشته بچهها. من با یکی آشنا شدم. یه آدم دیگه شدم.
به نظر میرسد پاسخدهی بیش از اندازه هل به نیازهای غیرمحیطی جزمین موجب توقف رشد او شده است. در جایی دنی به او میگوید: «به چیزی شک نکردی؟ یا مشکوک شدی و اهمیت ندادی؟ به هر حال بهت پول نمیداد که سؤال بپرسی». جینجر نیز در جایی میگوید: «بهش پول میداد و لوسش میکرد. بگه نه؟!». به نظر میرسد ترس از دست دادن ارضای افراطی نیازهای مادی جزمین را به سمت انکار واقعیت و عدم استفاده سازنده از توانمندیها سوق داده است. (Developmental arrest)
جزمین از خیریه حرف میزند و اینکه ثروت مسئولیت میآورد. با وجود این، با توجه به صحبتهایی که در ادامه در مورد انعام میکند به نظر میرسد که او با هدف دریافت سرویس یا به دست آوردن مزیتی از جانب دیگران است که بخشندگی میکند.
داروها و درمان الکتریکی قادر به پاک کردن خاطرات مربوط به خیانت و احساس حقارت همراه با آن نبودند و فقط اوضاع را برای جزمین بدتر کردند. با ورود دووایت به دنیای او، جزمین امید پیدا کرد تا بتواند از طریق مورد عشق قرار گرفتن و ارضای مادی بتواند بار دیگر به زندگی باز گردد. (Transformational object)
شاید بتوان حالات پانیک و کلاستروفوبیا در جزمین را با ترس از مورد عشق قرار نگرفتن و فقر مادی در ارتباط دانست. اولین بار حالت پانیک را در فیلم زمانی میبینیم که پشت در خانه جینجر رسیده و او خانه نیست. او با ترس از بیمکانی و پذیرفته نشدن توسط خواهرش مواجه میشود و این آغازگر نشانههای اولیه پانیک در او است. زمانی که منتظر تماس دووایت است به جینجر و چیلی میگوید: «میشه دعوا نکنین. نمیدونم چرا زاناکس جواب نمیده». او نگران است که آیا میتواند بار دیگر به زندگی در خانههایی با سقف بلند ورود کند یا نه، درست مثل وقتی که در خرید خانه در کنار هل گفته بود: «مردم زیر سقف کوتاه چطوری نفس میکشن؟». او نگران است که آیا از این به بعد قرار است به زندگی در خانههای تنگ در کنار عوام تن دهد و فردی معمولی باشد یا دووایت بالاخره تماس خواهد گرفت و او زیر سقفهای بلند هوای نفس کشیدن خواهد داشت؟ او بعد از صحبت با دووایت گریه میکند و زمانی که دووایت پیشنهاد ازدواج میدهد زاناکس میخورد.
گذشته از این، شاید بتوان گفت حملات پانیک او یادآور مرگ هل باشد، مرگی که شاید به شکلی غیرمستقیم به دست جزمین انجام شده است. او چند بار به چیلی در مورد نحوه مرگ هنگام دار زدن توضیح میدهد: «نه خفگی نبود. اگه حلقآویز کنی خودت رو گردنت میشکنه … خیلیها به اشتباه فکر میکنند طرف خفه میشه، ولی این گردنه که میشکنه». تأکید بر عدم خفگی در دار زدن خود، شاید تلاش برای شستن دستان خود از گناه باشد. خفگی پیوندی معنایی با تنگی نفس در پانیک دارد و شاید از این رو بخشی از حملات پانیک جزمین مربوط به احساس گناه او باشد.
کلام آخر
جزمین سعی میکند زندگی تازهای را در شهری جدید آغاز کند. او برای خود شغلی دستوپا میکند تا بتواند از پس مخارج تحصیل خود برآید. مدیر جزمین برای او مرزگذاری میکند و اجازه نمیدهد که سر کار کتاب بخواند. با وجود این، همین شخص در ادامه مرزشکنی میکند و دست به آزار جنسی میزند. این موضوع جزمین را که هنوز بسیار شکننده است از مسیر رشدی که در آن قرار گرفته دور میکند.
جزمین خویشتنی کاذب را پرورش میدهد تا بتواند از اضطراب رهاشدگی جان سالم به در برد. موضوع غمانگیز آنجا است که به واسطۀ همین خویشتن کاذب رابطهای جدید با دووایت که میتوانست ثمربخش باشد از هم میپاشد و او در عمل رها میگردد.
سکانس های انتخابی
۱. دعوای بابی و جینجر
Clinging
۲. دعوای بابی و جینجر ۲
Acting out
۳. به دوستت بگو
۴. خیانت
Infidelity