پیشنهاد و تحلیل فیلم : پریا نقی زاده و پدرام محسنیان

مفاهیم روانکاوانه


Punitive superego: سوپرایگو تنبیه گر
Sibling group as mothering function
Extractive introjection
Projective identification: همانندسازی فرافکنانه
Authenticity: اصالت
False self: خود غیرواقعی
True self: خود واقعی
Obsession: وسواس
Care taking: مراقبت
Activity
Passivity
Suppressing agency: سرکوب عاملیت
Intrusiveness: مزاحمت ناخوانده
Sense of agency: عاملیت
Taboo: تابو
Oedipal complex: عقده ادیپ
Incest
Play for mental survival: بازی جهت حیات روانی
Holding & containing: نگهداری
Freedom: آزادی
Choice: انتخاب
Wish: میل
Need: نیاز
Fate: سرنوشت
Destiny: تقدیر
Depression: افسردگی
Suicide: خودکشی
Virginity
Binge eating: پرخوری عصبی
Projection: فرافکنی
Self cohesion
Self disintegration

یک فیلم بسیار زیبا از سینمای ترکیه

کارگردان :Deniz Gamze Ergüven

IMDB RATING:7.6

نامزدی ها:

بهترین فیلم غیر انگلیسی سال ۲۰۱۶ در OSCAR ,GOLDEN GLOBE ,BAFTA
نخل طلایی و دوربین طلایی در جشنواره کن
بهترین فیلم، بهترین فیلمبرداری، بهترین صداگذاری و بهترین گریم در جشنواره سزار

جوایز:

بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم اول کارگردان در جشنواره سزار

مطالعه بیشتر در مورد این فیلم در سایت IMDb

داستان فیلم

وقتی ۵ خواهر یتیم در حال بازی کردن در ساحل با همکلاسی های پسر خود دیده می‌شوند، مراقبینشان شروع به محدود کردن آنها و مجبور کردن شان به ازدواج می کنند.

تحلیل روانکاوانه فیلم اسب وحشی

فیلم اسب وحشی دربارۀ پنج دختر یتیمی است که به جرم لذت بردن از زندگی و داشتن روحی آزاد در خانه زندانی می‌شوند. این فیلم فرهنگ پدرسالانه و کنترلی که بر روی زنان در جامعه ترکیه وجود دارد را به تصویر می‌کشد.

شروع داستان از جایی است که این پنج خواهر بعد از خداحافظی لاله از معلم خود، تصمیم می‌گیرند با چند پسر به ساحل بروند و از روزی آفتابی لذت ببرند. آنها روی شانه‌های پسرهای هم‌سن‌وسال خود با یکدیگر مبارزه می‌کنند. صحنۀ بعدی آنها را در باغی در حال چیدن سیب نشان می‌دهد. آنها به شکلی رها روی نوک پا می‌ایستند، دست‌شان را دراز می‌کنند و به ثمره می‌رسند. لاله چند سیب را زیر لباس خود می‌گذارد تا اندامی زنانه مانند خواهران خود پیدا کند. این امر نشان از آگاهی جنسی او دارد که به شکل بازی و معصومانه ابراز می‌شود، نوعی آگاهی که برای جامعه تابو و گناه است.

والدین آنها سال‌ها پیش فوت کرده‌اند و مادربزرگ مسئول مراقبت از آنها است. بعد از آنکه همسایه‌ای گزارش بازی در ساحل را در قالب «مالیدن خود به پسرها» به گوش مادربزرگ می‌رساند، او و دایی برای حفظ آبرو شروع به محدود ساختن دخترها می‌کنند.

بعد از آنکه دخترها با خوشحالی و خنده به خانه بازمی‌گردند مادربزرگ با خشم و عصبانیت از آنها استقبال می‌کند. شدت تنبیه به قدری نامتناسب است که دخترها اصلاً نمی‌دانند که عامل تنبیه‌شان چیست و آن را به چیدن سیب از باغ نسبت می‌دهند. مادربزرگ می‌گوید: «مردم میگن نوه‌هات رو گردن پسرها خودارضایی می‌کردن … همه دارن از رفتار کثیف شما حرف می‌زنن … شما حال به هم زنین». شاید او به نوعی احساس گناه خود را بر روی نوه‌هایش فرافکنی می‌کند چرا که در جایی باور دارد اگر نوه‌ها کار بدی کرده‌اند به معنای آن است که او کار تربیتی خود را به درستی انجام نداده است. او به ترتیب سنی از بزرگ‌ترین دختر شروع می‌کند و آنها را برای تنبیه به اتاق می‌برد. خواهرهای دیگر پشت در می‌کوبند تا خواهر دیگر را حمایت کنند. این پنج نفر کنار یکدیگر برای هم کارکرد مادرانه دارند. (Harsh punishment/ sibling group serving as mothering function/ Projecting)

 بعد از این اتفاق نور به حیاط می‌رود تا صندلی را آتش بزند تا در عمل خشم خود را ابراز کند. او می‌گوید صندلی‌ها هم با بدن آنها تماس داشته‌اند پس طبق استدلال مادربزرگ باید آنها را نیز نابود کرد. نور به نوعی نشان می‌دهد که نمی‌توان بدن‌ها را به سبب ترس از تماس با دنیای بیرون محدود کرد. شاید به شکلی نمادین بتوان چنین برداشت کرد که این رفتار مادربزرگ به معنای نابود ساختن/سوزاندن روح و بدن‌های آزاد آنان است.

سپس به سمت خانه همسایه‌ای می‌روند که به آنها تهمت زده است. آنها همسایه را در راه برگشت به خانه پیدا می‌کنند. لاله فریاد می‌زند: «فکر کردی لباس‌های گل‌وگشادت تو رو پاک‌دامن می‌کنه؟». مادربزرگ به او سیلی می‌زند تا او را خاموش کند. شاید زن همسایه از ترس گسترش رفتاری که او آن را گناه می‌داند به دختران تهمت زده است یا شاید چون خودش ترس از این دارد که مرتکب رفتاری گناه‌آلود شود. حرف لاله این است که تهمت زدن گناهی اخلاقی است که زن آن را نادیده گرفته و فقط به فکر ظاهر و لباسی از دین است بدون آنکه تفکری پشت آن باشد (No authenticity).

وقتی آن روز دایی با خشم و فریاد به خانه بازمی‌گردد، دختران را فاحشه خطاب می‌کند و شروع به برخورد فیزیکی با آنها می‌کند. او ابتدا لاله و نور را که هنوز اندام جنسی‌شان رشد نکرده از اتاق بیرون می‌کند و شروع به گرفتن موهای سلما می‌کند. این توجه به ترتیب سنی شاید نشان از ترس از این موضوع دارد که امر جنسی چیزی است که سرایت می‌کند. یعنی دخترانی که اندام جنسی و درک جنسی دارند ممکن است علت آلوده شدن دختران کوچکتر باشند. تجاوز دایی در ادامه فیلم نشان می‌دهد این برخورد شدید به دلیل ترسی وسواسی از گناهی است که مرتکب می‌شود یا ترس ارتکاب آن را دارد. در اینجا مادربزرگ به دایی سیلی می‌زند تا او را متوقف کند. شاید اینجا تنها زمانی است که مادربزرگ از دخترها در برابر خشونتی که علیه‌شان وجود دارد دفاع می‌کند (Obsession/ Caretaking).

بعد از این ماجرا به شکلی مزاحمانه دخترها را برای تست باکرگی می‌برند. باز هم دو دختری که به بلوغ نرسیده‌اند منزه انگاشته می‌شوند و دختران بالغ را برای آزمون می‌برند. دایی به آنها می‌گوید آدامس‌شان را درآورند. گویی هر آنچه که فعل حرکتی را به همراه دارد و می‌تواند نشان از عاملیت دخترها داشته باشد ممنوع است. مادربزرگ می‌گوید: «اگر کسی در این مورد شک داشت دیگه هیچ وقت نمی‌تونستین ازدواج کنین» (Intrusiveness/ Suppressing agency).

از این به بعد درهای خانه به روی دخترها قفل می‌شود و وسایلی که به زعم فرهنگ‌شان ممکن است باعث خرابی آنها شود جمع‌آوری می‌شود. در میان این وسایل تی‌شرتی را که روی آن شعار «Everyday I’m Capuling» نوشته شده و تصویر نقاشی «آزادی هدایتگر مردم» اثر اوژن دولاکروا را می‌بینیم. شعار روی تی‌شرت مربوط به واژه‌سازی معترضین در پاسخ به اردوغان در سال ۲۰۱۳ است که معنای نمادین آن «جنگیدن برای حقوق خود» است. نقاشی نیز زنی نیمه‌برهنه را نشان می‌دهد که نماد آزادی است. در یک دست پرچم فرانسه و در دست دیگر اسلحه گرفته و در صف اول انقلابیون قرار گرفته است و مردم را به سوی پیروزی هدایت می‌کند. این دو مورد نشان می‌دهد که این دخترها روحی آزادی‌خواه دارند و شاید به نوعی پیش از آنکه اوضاع زندگی‌شان چنین محدود شود به وضع زندگی خود اعتراضی پنهان داشته‌اند.

این دختران را مانند «اسب وحشی» نمی‌توان به راحتی محدود ساخت. در این روستا که امر جنسی تابو است دختران به دلیل شایعه‌ای که زن همسایه راه انداخته بود در خانه زندانی می‌شوند تا باعث آبروریزی بیشتر نشوند. زنان همسایه به آنها آشپزی و خیاطی یاد می‌دهند و آنها را در لباس‌هایی به قول لاله «به رنگ گه» می‌پوشانند، لباس‌هایی که به شکل نمادین آنها را تبدیل به زنانی پاک‌دامن می‌کند. لاله این وضعیت را به «کارخانه عروس/زن‌سازی» تشبیه می‌کند. با وجود این، این دختران به کارهای خانه علاقه‌مند نیستند و ذهن‌شان مدام به امکانات بیرون از خانه می‌اندیشد.

پنج خواهر در کنار یکدیگر بازی می‌کنند. در بازی یکی از دخترها زایمان می‌کند و زندگی می‌آفریند و لاله روی پای دیگری اوج می‌گیرد و بالا می‌رود. آنها بازی را به عنوان راهی برای بقای زندگی روانی خود انتخاب کرده‌اند. بازی از نظر وینیکات راهی برای «بودن» و رشد «خویشتن حقیقی» است. در بازی انسان می‌تواند احساس واقعی بودن، خودانگیختگی و زنده بودن بکند. (Play for mental survival)

لاله در میان خواهران بزرگ‌تر از خود رشد می‌کند. به این ترتیب او از همان سنین پایین با مفهوم جنسیت و امر جنسی بیشتر درگیر می‌شود. وقتی سونای کنار پنجره روی صندلی می‌رود تا برای اکین دست تکان دهد لاله با کنجکاوی به او نگاه می‌کند. یا زمانی که دایی نوشته خطاب به سونای ـ «مال منی» ـ را پاک می‌کند باز این لاله است که به آن توجه می‌کند. وقتی نامه‌ای مچاله از پنجره به اتاق می‌آید و سونای از ناودان پایین می‌رود تا اکین را ببیند، لاله خنده‌ای شیطنت‌آمیز می‌کند. هنگام برگشت نیز به سونای برای بالا آمدن کمک می‌کند و در مورد اینکه چه کرده‌اند پرس‌وجو می‌کند. لاله در لباس زیر زنانه جوراب می‌گذارد تا برای خود اندام جنسی بسازد. شاید او می‌خواسته به این طریق در امری ممنوع شریک باشد که می‌داند لذت به همراه دارد. او جذب اموری می‌شود که برای او ممنوع شده است. او عکس فوتبالیستی را در روزنامه می‌بوسد و درخواست رفتن به استادیوم می‌کند. مادربزرگ از عاملیت کناره‌گیری می‌کند و به شکلی منفعل تصمیم را بر عهده دایی می‌گذارد. دایی با هم‌نشینی دختران در کنار مردان در استادیوم به شکلی وسواس‌گونه مخالفت می‌کند. این موضوع نگاه ما را به تابو جلب می‌کند که جهت جلوگیری از امر ممنوع و به خاطر ترس از ارتکاب گناه شکل می‌گیرد. (Taboo formation for preventing sinful acts)

تماشاگران مرد فوتبال به عنوان تنبیه از حضور در استادیوم منع می‌گردند و به واسطه این تنبیه فقط زنان حق حضور در استادیوم را پیدا می‌کنند. تمام دختران روستا برای تماشای بازی می‌روند جز این ۵ خواهر که حق خروج از خانه را ندارند. همه آنها به فوتبال علاقه ندارند و به صرف خروج از خانه‌ای که برای آنها حکم زندان را دارد دست به فرار می‌زنند. این رفتار را می‌توان جستجوی مکانی امن یا مکانی نگهدارنده در سطح اجتماع در نظر گرفت. نگهدارنده بودن از کارکردهای مادرانه است که در خانه آنها وجود ندارد. شاید خواهران برای تجربه لذتی که در خانه از آن محروم هستند به جامعه روی می‌آورند و به مسابقه فوتبالی می‌روند که علاقه‌ای به نفس آن ندارند. (Holding)

آنها به شکلی غم‌انگیز سعی می‌کنند برای خروج از خانه از دالونی تنگ گذر کنند، امری که می‌تواند نماد گیر افتادن آنها در زندگی‌ای باشد که خواهان آن نیستند، مسیر رسیدن به رهایی و عاملیت برای آنها دشوار است. در این صحنه نیز به بدن زنانه اشاره می‌شود. یکی از خواهرها می‌گوید «لاله چون سینه نداره تونسته رد بشه». لاله از این حرف عصبانی می‌شود، گویی نداشتن اندام زنانه برای او نقص به حساب می‌آید. شاید هم از این شاکی است که چرا زنانگی و میل به امر جنسی به بدن تقلیل پیدا می‌کند. وقتی از اتوبوس جا می‌مانند لاله که به خواسته خود نرسیده بار دیگر عصبانی می‌شود و خواهرهای دیگر را برای جا ماندن مقصر می‌کند: «تو ترسیدی»، «تو نتونستی بدوی»، … این عصبانیت نشان از این دارد که لاله ناامید نیست. او باور دارد که می‌تواند به خواسته‌اش برسد، اگر نترسد، اگر حرکت کند.

وقتی دخترها در استادیوم هستند مادربزرگ در تلویزیون آنها را می‌بیند. زنان دیگر به تکاپو می‌افتد تا دخترها را از تنبیه و خشمی که در انتظارشان خواهد بود محافظت کنند. خاله آنتن تلویزیون خانه را دستکاری می‌کند و وقتی مردان تصمیم می‌گیرند در جایی دیگر مسابقه را پیگیری کنند، او برق کل منطقه را قطع می‌کند. کاری که در ظاهر عاملیت یا حمایت به نظر می‌رسد شاید در واقع عملی است که به بازتولید سلطه مردان بر زنان کمک می‌کند. به شکلی در واقع به نظر می‌رسد که این خود زنان هستند که در جایی آزادی زنان دیگر را سرکوب می‌کنند. این امر باعث می‌شود دنبال کردن رؤیاها و امیال شخصی با انتظار تنبیهی همراه باشد که طبیعی و عادی پنداشته می‌شود. حالتی که باعث کشتن عاملیت و خویشتن حقیقی در این دختران خواهد شد، حالتی که خویشتن کاذب را تشویق می‌کند (Sense of agency/ True self/ False self).

در ادامه نیز شاهد این هستیم که این مادربزرگ است که دور خانه را حصار می‌بندد تا مانع فرار دوباره دختران شود. به این شکل خانه توسط زنی دیگر تبدیل به زندان زنان می‌گردد. لاله می‌گوید: «تنبیه‌مون بدتر از اونی بود که فکر می‌کردیم». مادربزرگ که تمام انرژی روانی خود را خرج زندان‌بانی می‌کند و به این طریق از پیگیری زندگی شخصی خود دور مانده است تلاش می‌کند تا دخترها را یکی یکی و به ترتیب سن شوهر دهد. او می‌خواهد تا زمانی که دختران باکره و در نتیجه مورد تأیید جامعه هستند از این خانه بروند تا به نوعی نشان  دهد که مسئولیت اجتماعی که از او انتظار می‌رفته را به درستی انجام داده و دخترانی پاک‌دامن تحویل جامعه داده است. او هویت خود را بر اساس انتظارات جامعه تعریف کرده است بدون آنکه ذهنیتی از خود داشته باشد (No Authenticity)

تلاش برای ازدواج دختران علی‌رغم کودک بودن آنها آغاز می‌گردد. او دختران را در سطح روستا به مثابه کالایی پشت ویترین در معرض نمایش می‌گذارد تا کسی از آنها خوشش بیاید. این امر نشان از تقلیل دختران به ظاهر و بدن‌شان دارد، بدون اینکه هویت یا میلی برای آنها در نظر گرفته شود. زمانی که اولین خواستگار در خانه‌شان برای بزرگ‌ترین دختر یعنی سونای حاضر می‌شود، سونای مقابله می‌کند و می‌خواهد به انتخاب خود ازدواج کند. مادربزرگ تسلیم جیغ زدن سونای می‌شود و دختر بعدی یعنی سلما را به خواستگارها نشان می‌دهد و خیلی سریع، بدون میل به شناخت بیشتر ازدواج سلما و عثمان را قطعی می‌کند. سلما که کودکی بیش نیست نمی‌تواند مقاومت کند و تن به ازدواج می‌دهد. به نظر می‌رسد که صرف ازدواج کردن برای مادربزرگ کافی است. همینکه هنگام عقد دو بدن، یکی زن و یکی مرد حضور داشته باشند امر ازدواج شکل می‌گیرد. در اینجا باز هم شاهد تقلیل رابطه‌مندی به بدن هستیم. سونای نیز از اکین می‌خواهد به خواستگاری او بیاید.

در روز مراسم مادربزرگ در را به روی داماد می‌بندد چرا که معتقد است زن نباید راحت به دست بیاید. سونای در را باز می‌کند و می‌گوید: «همه چی رو می‌خوای تبدیل به مشکل بکنی؟». سونای و اکین مشتاق دیدار یکدیگر هستند. بستن در نشان می‌دهد که رسوم سنتی از هدف خود دور شده‌اند و بیشتر به شکلی خودکار و بدون فکر صورت می گیرند. سونای به خواسته‌اش می‌رسد اما شاهد غمگینی سلمای هستیم که یکی یکی ته لیوان‌های الکل را سر می‌کشد تا بلکه بتواند از طریق کرختی، رنج سنگین خود را تحمل کند. لاله که همیشه به محیط خود کنجکاو است به سراغ او می‌رود. لاله باور دارد که سلما می‌تواند در شرایط زندگی خود تغییر ایجاد کند اما سلما تسلیم سرنوشتی است که دیگران برای او رغم زده‌اند. شاید از همین رو است که احساس افسردگی در او آغاز می‌شود و چهره او را در شب عروسی بدون تغییرپذیری هیجانی می‌بینیم. برای دو خواهر مراسم ازدواج برگزار می‌شود و این آخرین باری است که آنها همگی کنار هم هستند. (Agency/ Fate)

خانواده عثمان پشت در منتظر پارچه‌ای خونین هستند. سلما می‌گوید باکره است اما کسی حرف او را باور نمی‌کند. خانواده عثمان که فکر می‌کنند این موضوع توهینی به آنها است، اسلحه به کمر و شبانه او را به درمانگاه می‌برند. او به دروغ به پزشک می‌گوید که با تمام دنیا رابطه جنسی داشته است تا شاید بالاخره این بار کسی او را باور کند. به نظر می‌رسد برای دیگران مهم نیست که سلما چه می‌گوید، این نه تفکر او بلکه بدن او است که حقیقت را تعیین می‌کند.

لاله کتاب «زندگی زناشویی» را که مادربزرگ از گنجه بیرون آورده پیش از این خوانده است. او در تماسی پنهانی با سلما متوجه می‌شود که سلما از امری درد کشیده که قرار بوده لذت‌بخش باشد و در زندگی‌ای گیر افتاده که قرار بوده خودش آن را بنویسد. در این زمان است که برای اجه خواهر سوم نیز خواستگار می‌آید. لاله مقاومت می‌کند. کلوچه‌ها را زمین می‌ریزد، در فنجان‌ها تف می‌کند و می‌خواهد نمک را در آنها خالی کند. لاله ناامید نمی‌شود. او می‌خواهد با این مقاومت‌های کوچک به دیگران بفهماند که می‌توانند سکان زندگی خود را به دست بگیرند. لاله می‌گوید: «به نظر میومد قبول کرده ولی رفتارش عجیب شده بود». راهبرد اجه برای مقابله با درماندگی خود پرخوری است. رفتار خوردن او راهی برای کسب کنترل از دست رفته است، تنها چیزی که برای او باقی مانده است تا از طریق آن احساس عاملیت را تجربه کند. لاله که حضور دو خواهر خود در خانه را از دست داده است و سومی را نیز به زودی از دست خواهد داد، شروع به کشیدن نقشه فرار می‌کند. پیاده به سمت استانبول حرکت می‌کند. در راه یاسین ـ همان مردی که آنها را تا استادیوم برده بود ـ او را از این تصمیم منصرف می‌کند. لاله به مرور راه‌های فرار از خانه را بررسی و سعی در یادگیری رانندگی می‌کند.

در این زمان متوجه می‌شویم که دایی شب‌ها به دختران خانواده تجاوز می‌کند، همان کسی که بیش از همه اعمال گناه‌آلود را به دیگران نسبت می‌دهد. به نظر می‌رسد تمام این اعمال وسواسی در واقع در جهت ترس دایی از ارتکاب این اعمال توسط خود او بوده است. بدبینی نسبت به پاک‌دامنی دخترها، در واقع فرافکنی امیال گناه‌آلود خود او است. اولین دختری که در فیلم شاهد تجاوز به او هستیم اجه است. شعری از حافظ در اینجا ما را با فضا بیشتر آشنا می‌کند:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند               چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

رفتارهای تکانشی و بدون فکر اجه از پرخوری آغاز شد. رفتار بعدی از این نوع مربوط به زمانی است که او در ماشین با پسری که اصلاً نمی‌شناسد رابطه جنسی برقرار می‌کند. شاید او به این طریق می‌خواهد مرزی میان دنیای درونی و بیرونی خود برقرار کند. او می‌خواهد عاملیتی را بازپس گیرد که به واسطه عدم تمایز ابژه با او از بین رفته است. همین پسر شب به زیر پنجره اتاق اجه می‌آید. لاله و نور از اینکه دایی یا مادربزرگ متوجه این موضوع شوند وحشت می‌کنند. بعد متوجه می‌شویم که این خود اجه است که آدرس را به پسر داده است. اجه که نمی‌تواند از احساس و افکار خود حرف بزند به نوعی خشم خود از این محدودیت‌ها را به عمل در می‌آورد. به نظر می‌رسد که برای اجه مهم نیست که دایی متوجه حضور این پسرها شود. او نسبت به عواقبی که در انتظار کارهایش است بی‌تفاوت شده است. شاید بتوان این رفتارهای به وضوح خلاف عرف خانواده‌اش را فریادی برای کمک در نظر گرفت که به واسطۀ از دست دادن احساس انسجام خویشتن برانگیخته شده است، انسجام خویشتنی که فرصت رشد در محیطی نگهدارنده را نداشته است.

بعد از این ماجرا لاله برای فرار مصمم‌تر می‌شود. او در حال کبریت‌بازی است که ممکن است نشان از نیاز او به ایجاد چیزی باشد که بتواند او را در خانه‌ای سوت‌وکور و بی‌عاطفه برانگیخته کند. در این حین از پنجره ماشین یاسین را می‌بیند. او به دنبال کفش‌های مهمانی قرمز خود می‌دود تا بتواند به واسطه زنانگی عاریه، یاسین را متقاعد کند که به او آموزش رانندگی بدهد. یاسین که تنها نقش مردانه در فیلم است که دختران را به مثابه ابژه جنسی نگاه نمی‌کند به لاله کمک می‌کند.

سر میز غذا مبلغی مذهبی سخنرانی می‌کند: «یه دختر باید پاک‌دامن باشه، محدودیت‌های خودش رو بشناسه. او نباید جلوی بقیه بخنده، نباید اغواگری کنه. او باید عفت خودش رو حفظ کنه». اجه که هنوز به دنبال انجام اعمالی بر ضد ارزش‌های خانواده است سعی می‌کند با ساختن جوک جنسی لاله و نور را بخنداند، همان کاری که مرد مذهبی آنها را از آن منع می‌کند. دایی عصبانی می‌شود و به او می‌گوید که میز غذا را ترک کند. او یک راست به اتاق می‌رود و باز هم بدون فکر کردن مرتکب خودکشی تکانشی می‌گردد تا برای آخرین بار پیام اعتراض خود را به گوش کسی برساند. با وجود این، مرگ او کوچک‌ترین تأثیری بر قطب سلطه‌گر رابطه ندارد.

لاله و نور که از سرنوشت پیش روی خود می‌ترسند از خورد و خوراک می‌افتند. نور در حال خوردن همان مدل کلوچه‌هایی است که اجه پیش از مرگش زیاد می‌خورد. لاله به نور پیشنهاد فرار و رفتن به استانبول را می‌دهد. نور در ابتدا موافق نیست اما بعد که مرگ اجه با دیدن کلوچه‌ها تداعی می‌شود، او نیز میل به فرار از این موقعیت پیدا می‌کند. آنها موهای خود را قیچی می‌کنند تا به کله عروسک ببندند. مادربزرگ که موی بریده آنها را می‌بیند به نفس‌تنگی می‌افتد. با عجله سعی می‌کند تمام پنجره‌ها را باز کند. این عمل شاید به طور نمادین نشان می‌دهد که مادربزرگ دچار همان احساسی شده که فکر می‌کند دختران را دچار آن کرده است، یعنی خفگی! از همین رو به دایی پیشنهاد می‌دهد که دخترها را به گردش ببرد. لاله مصمم به فرار است، مقداری پول برمی‌دارد و آدرس معلمی که در آخر سال تحصیلی با او خداحافظی کرد را بیرون می‌آورد.

بعد از مرگ اجه نوبت به نور می‌رسد. دایی از این به بعد شب‌ها سراغ او می‌رود. نور که هنوز کودک است متوجه نمی‌شود چه اتفاقی در حال افتادن است. لاله مدتی بعد به آشپزخانه می‌رود و شاهد بگومگو میان مادربزرگ و دایی است. به نظر می‌رسد مادربزرگ علی‌رغم دانستن سوءاستفاده‌ای که در حال رخ دادن است، برخوردی جدی نمی‌کند. او سعی نمی‌کند به طور قطع مانع از اتفاق افتادن دوباره تروما برای دختران شود و به نصیحتی پنهانی بسنده می‌کند. به نظر می‌رسد در این فرهنگ امر خلاف عرف و اخلاق اگر از جانب مرد رخ دهد، امری پذیرفتنی است. مادربزرگ باز هم به شکلی منفعل در برابر آسیب به دختران سکوت می‌کند. گاهی تجربه تروما آنقدر آسیب‌زننده نیست که خاطره‌ای این چنینی می‌تواند باشد: اینکه بزرگسالی از تروما آگاه باشد و قربانی را حمایت نکند و سعی در جلوگیری جدی از آن نکند. بعد از این لاله به اتاق نور می‌رود و متوجه می‌شود نور در حال پاک کردن ملحفه است. تنها راهی که به ذهن مادربزرگ می‌رسد آن است که به نور پیشنهاد ازدواج بدهد.

در شب عروسیِ نور، لاله درها را می‌بندد و به نور می‌گوید که اعلام کند او را مجبور به ازدواج کرده‌اند. دایی آنها را تهدید می‌کند و شیشه‌ها را می‌شکند. آنها سوییچ ماشین را پیدا می‌کنند، مقداری غذا و پول برمی‌دارند و با گرفتن شماره یاسین از روی کیسه‌های خرید از او کمک می‌خواهند. آنها در نهایت موفق به خرید بلیط اتوبوس به مقصد استانبول می‌گردند. در راه لاله رؤیای سواری بر وانت و رفتن به سمت استادیوم را می‌بیند، رؤیای آزادی. آنها روبروی پارک گیزه از زنی آدرس معلم خود را می‌پرسند، پارکی که تظاهرات با شعار«Everyday I’m Capuling» در آن شکل گرفته بود. به نظر می‌رسد این دو خواهر به آزادی رسیده‌اند. به نظر می‌رسد لاله معلم خود را در دنیای جسمانی از دست داده اما توانسته بود به کمک حضور ایمن او در روان خود، تصوری از آینده‌ای دست یافتنی پیدا کند، برای رسیدن به آن از پا ننشیند و به دنبال تحقق خویشتن حقیقی خود باشد. در این میان نیز مقاومت‌هایی کوچک مانند پوشیدن لباس‌هایی کوتاه و تنگ در خانه و انجام بازی‌هایی که او را به احساس بودن وصل می‌کرد او را زنده نگاه می‌داشت، قل خوردن روی خاک و شنا بر روی تشک و خندیدن. او در زندان جسمانی زندگی کرد اما اجازه نداد تا آرزوها و روانش پاگیر خویشتن کاذبی شوند که بر او تحمیل می‌شود. او اسبی وحشی و رها بود که محدودیت‌ها را زیر پا می‌گذاشت تا «احساس بودن» و «تحقق‌بخشی خود» را خلق کند.

سکانس های انتخابی

۱. از دست دادن اتوبوس

۲. میز شام

۳. سکانس انتخابی